اهلبيتعليهم السلام و پاسدارى از دين
سيدغلامحسين صادقىدين پس از رسول خداصلى الله عليه وآله
پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله، مسلمانان باگسترش فتوحات اسلامى در بلاد وردستباانديشههاى جديد آشنا شدند. بيم آنمىرفت كه انديشههاى ملحدانه وارداتى بافرهنگ اسلامى در آميزد. نسل جوان كهرسول خداصلى الله عليه وآله را درك نكرده، بود و در عصرحاكميتهاى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله ديده بهجهان گشوده بود، مورد تهاجم فرهنگى قرارگرفته بود.امامان معصومعليهم السلام با شيوههاى مختلف درمعرفى دين تلاش مىورزيدند و به معرفىدادههاى غلط فرهنگ بيگانه مىپرداختند.افكارى كه ارزشهاى اسلامى را تهديدمىكرد عبارت بود از:الف - دنياگرايى
انسان ديندار به دنبال دنيا نمىرود و بداندل نمىبندد، بلكه آن را نردبان ترقى براىرسيدن به معنويات و كسب پاداش اخروىقرار مىدهد. «ديندارى هميشه و همه جا بادنيا دارى همراه نيست. آن كس كه در بندحفظ دنياست، از دين دارى چيزى نمىداند.دينداران براى حفظ زخارف دنيوى هرگزايمان خود را از كف نمىدهند. هيچگاه براى ازدست دادن منافع اين جهانى، اندوهگيننمىشوند، آرامشى در سويداى دل مؤمناناست كه از هيچ خطرى برآشفتهنمىشوند.» (1)دنياگرايى صاحبانش را به ورطه سقوطمىكشاند. از اين رو اهلبيتعليهم السلام پيروان خودرا نسبتبه عواقب دنيا دوستى افراطى،هشدار مىدهند. امام علىعليه السلام در اين زمينهفرمود: «دنيا را محافظ دين خود بشماريد، اماهرگز با دين از دنياى خود پاسدارىنكنيد.» (2) آن حضرت در اين حديث كوتاه،اصل برترى معنويات بر دنيا را نشان مىدهد.نيز آن حضرت فرمود: «هنگامى كه حادثهاىروى مىدهد، اموال خود را سپر جانهايتانقرار دهيد. هرگاه حادثه و دشوارى پيشمىآيد، جانهايتان را سپر دينتان كنيد وبدانيد كه نابود شده كسى است كه دينش ازدست رفته باشد.» (3)ب - ضعف اعتقادى و فقر فرهنگى
پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله همه چيزدگرگون شد، حتى رهبرى امت اسلامى.بسيارى از تازه مسلمانها پيامبر اسلام رادرك نكرده بودند و بسيارى نيز به خاطر بعدمكانى با مدينه، نتوانسته بودند مدت زيادىدر محضر پيامبرصلى الله عليه وآله با احكام و معارفاسلامى آشنا شوند. بدين خاطر مسلمانان بابسيارى از سؤالات رو به رو شدند و جزائمهعليهم السلام كسى توان پاسخ گويى به آنها رانداشت. فقر اعتقادى در روزهاى نخست پساز رحلت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله نامحسوس بود اما بهمرور زمان، فاجعههاى دردناكى به بار آورد.دشمنان دين كه متفرق شده بودند و ياماسك دين به چهره زده بودند، با تفسيرهاىمادى از دين، ضربههاى غير قابل جبرانى برفرهنگ اسلامى مردم وارد آوردند.ائمهعليهم السلام با تمام توان به مبارزه با انحرافاتعقيدتى برخاستند. «نقش فعال و مثبتپيشوايان را در زمينه بارور كردن زمينههاىاعتقادى اسلامى، مىنگريم كه چگونه اينپاكباختگان راه «الله» چون سدى محكمجلوى سيل انحرافات و امواج سهمگينشمىايستادند و نمىگذاشتند امت اسلامى ازدستاوردهاى اصيل اسلامى در ابتداىحركت راهشان، جدا بمانند. اين بزرگواران باعلم گستردهشان زمينه را طورى فراهمساختند كه هرگونه نقشه خائنانهاى كه عليهاسلام و مسلمين طرح مىشد، خنثى نمودندو جامعه نوبنياد اسلامى را از هرگونه انحرافحفظ كردند.» (4)اين رسوبات فكرى كه پس از رسولخداصلى الله عليه وآله در جامعه اسلامى به وجود آمد، باگرايشهاى مادى، عواطف، حيات اخلاقى واجتماعى آنها تركيب يافت. اين حالت منفىو بىقيدى به باورهاى دينى كه ناشى از ضعفاعتقادى بود، از نسل قبل به نسلهاى بعدىمنتقل شد.نقش تاريخى اهلبيتعليهم السلام
اهلبيتعليهم السلام رهروان صديق راه پيامبرصلى الله عليه وآلهبودند، كه در ستيز دين و دنيا، جانب حقيقتدين را گرفتند و لذايذ مادى را رها كردند. تنهاآنها بودند كه در طول حيات پربار خويش، باهمه دشوارىها و سختىهايى كه از جانبدشمنان برآنها وارد شد، از گوهر عشق الهىغافل نماندند و به ترويج دين پرداختند. آنهادر اين راستا چون رسول خداصلى الله عليه وآله همه رنجهارا به جان خريدند. اهلبيتعليهم السلام تنها وارثدين و آشنا به حقايق آن بودند. از اين رو ناگزيربودند كه مكتب را از روند تخريبى نجات دهند: «مسلمانان از نظر ايدهئولوژى به پايهپيامبرصلى الله عليه وآله نرسيده بودند، تا نسبتبه آيندهكاملا بىطرفانه و صد درصد طبق اصولدعوت اسلامى، اقدام كنند، مگر نه اين كههنوز تعصبات منطقهاى ميان اهل مكه ومدينه، كاملا ريشه كن نشده بود! علاوه براينخطر، خطر ديگرى هم وجود داشت كه آيندهاسلام را تهديد مىكرد، و آن وجود دستهاىمتشكل و متظاهر به اسلام، در زمان پيامبرخداصلى الله عليه وآله بود. اين عده به ظاهر مسلمان بودند،كفر خود را مخفى داشته و همه سعى وكوشش خود را در برافكندن اسلام، مصرفمىداشتند. قرآن اين دسته را «منافق»مىخواند. و اگر افرادى كه در فتح مكه از روىناچارى اسلام آوردند كه به هيچ وجه اسلامآوردنشان متكى به عقيده و ايمان نبود.-اضافه كنيم، به سهولت مىتوانيم اندازهخطرى را كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله متوجه عالماسلام مىشد، نشان دهيم.» (5)اينان چون عرصه را از رهبرى لايق مثلرسول خداصلى الله عليه وآله خالى ديدند، براى رسيدن بهمقاصد خويش دست آوردهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله را بازيچه گرفته بودند. امت اسلامىروز به روز از حقيقت اسلام فاصله مىگرفتند.در اين رهگذر مفسر واقعى اسلام غير ازاهلبيتعليهم السلام كسى نمىتوانستباشد.اهلبيتعليهم السلام در نگرش دينى - تاريخى،متصل به سلسله هاديان و رسولان خدايى وحافظ رسالت آخرين سلسله رسولانمىباشند. لازمه اين مسئوليت تاريخىصيانت از كيان دين در برابر بدعت گذاراناست. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هرگاه بدعتهاآشكار شود، دانا بايد دانش خويش را آشكاركند....» (6)امامان معصومعليهم السلام به مبارزه با تحريفگراندين برخاستند. حضرت محمدصلى الله عليه وآله در اينباره فرمود: «در ميان هر نسلى از امتم، مردانىعادل از اهلبيتم وجود دارند، كه تحريفهاىگمراهان و كژروىهاى باطل روان و تاويلجاهليت را از اين دين دور مىسازند. هان!امامان شما رسولان شما به سوى خدايند.پس دقت كنيد كه چه كسانى را رسولان خودقرار مىدهيد.» (7)اهل بيتعليهم السلام و پيگيرى آرمان واحد
اهلبيتعليهم السلام در طول حيات پربار خويش،از راههاى مختلف به صيانت از دينپرداختند. اهلبيتعليهم السلام تنها به مبارزهىمنفى عليه دشمنان مكتب بسنده نكردند،بلكه تلاش كردند تا اسلام اصيل را در همهابعاد آن به جامعه معرفى نمايند; امامى،سنگر جهاد و قيام مسلحانه را انتخاب مىكردو امامى ديگر، نيايش را اسلحه خود قرارمىداد. برخى از ائمهعليهم السلام با تربيتشاگردان،به احياى دين مىپرداختند. راههاى دفاع ازدين متفاوت بود; اما همه در تحقق يك هدفتلاش مىورزيدند: «مىنگريم كه درحالات وخصوصيات رفتارشان اختلافاتى به ظاهرمتباين وجود دارد و هريك نقشى و برنامهاىمتفاوت با ديگرى داشتهاند. امام حسنعليه السلام بامعاويه صلح مىكند، در حالى كه امامحسينعليه السلام با يزيد به جنگ بر مىخيزد وكشته مىشود، حضرت سجادعليه السلام را مىنگريمكه زندگانىاش همراه با دعا و نيايش مىگذردو در اين بين، زندگانى امام باقرعليه السلام يكزندگانى به تمام معنا توام با نشر علم حديث وفقه است. اما اگر از ديد دوم بنگريم و زندگانىايشان را به شكل يك كلى مرتبط به هم، باخصوصيات مربوط به خودش بنگريم،ملاحظه مىشود كه زندگانى همه ايشان، يكحركت واحد بوده و يك زلال جارى در تاريخاست... هرگاه در جامعه انحرافى در احكاماسلامى رخ مىداد و يا جامعه دچار مشكلاتىمىشد كه حيثيت اسلام به خطر مىافتاد وحكام زمان از حل آن عاجز مىگشتند،ائمهعليهم السلام با بينشهاى پرفروغ خود، به دفع آنانحراف پرداخته و خطر را خنثىمىكردند.» (8) اهلبيتعليهم السلام همواره مراقباوضاع جارى جامعه اسلامى بودند و هركدام بااسلوب ويژهى عصر خويش، يك خط فكرى راتعقيب مىكردند. امام باقر و امام صادقعليهما السلامدر فراگيرترين سطح، به مطرح ساختنمعارف اسلامى - به ويژه در زمينههاى فقهى وشناساندن احكام شرعى و معارف الهى دربالاترين حد امكان - اهتمام مىورزيدند. امامرضاعليه السلام بيشترين اهتمام و كوشش خود را درزمينه اعتقادى متمركز مىنمايد و براستوارى و تثبيت اصول و معيارها تاكيدمىكند...مامون به گردآوردن علما و اهل كلام -خصوصا از معتزله كه اهل محاجه، جدل وموشكافى مسائل بودند.- اهتمام مىورزيد، تاآنان امام رضاعليه السلام را محاصره كنند و درگفتگوها و مباحثاتشان آن حضرت را درخصوص بزرگترين مدعاى خود و پدرانش كهداشتن علم خاصى به علوم و آثارپيامبراكرمصلى الله عليه وآله بوده، شكستبدهند. هدفنهايى او اين بود كه با شكستيافتن امامرضاعليه السلام در مسئله امامت، مذهب تشيعسقوط كند و براى هميشه ستاره شيعه وامامان شيعه، خاموش گردد.» (9)امام رضاعليه السلام مانند ديگر معصومانعليهم السلام دربرابر شگردهاى دشمنان ايستاد و با استدلالمنطقى و خرد پسند از يك سو، ماجراجويانفكرى را اقناع ساخت و از سوى ديگر، دين رااز انحراف نجات بخشيد. على رغم توطئهدشمنان اهلبيتعليهم السلام آنها روز به روزمحبوبتر مىگرديدند.دشمنان اسلام پس از رحلت رسولخداصلى الله عليه وآله توانستند شيوه اجراى احكام خدا راتغيير دهند و حضرت علىعليه السلام و فرزندانش رااز مركز هدايت جامعه دور سازند.اهل بيتعليهم السلام با استفاده از شيوههاىمناسب با اوضاع سياسى، به اصلاح باورهاىدينى پرداختند و مرزهاى اعتقادى جامعه راپاسدارى كردند.اهل بيتعليهم السلام در پاسدارى از مرزهاىعقيدتى جامعه ابزارهايى را به خدمت گرفتندكه اينك به معرفى آنها مىپردازيم.ابزار پاسدارى از دين
1 - حفظ وحدت
دشمنان اسلام همواره از همبستگى امتاسلامى در هراس بودهاند. آنها مىخواستندبا در هم شكستن روح همگرايى در جامعه،ريشه دين را در قلوب امتبخشكانند. دوراندشوارى كه امام علىعليه السلام براى حفظ دينپشتسرگذاشت، جامعه را از خونريزى نجاتداد و دين را پاسدارى نمود.سكوت حضرت علىعليه السلام در آن مقطعحساس از حيات اسلام براى حفظ وحدتجامعه بود. شهادت آرزوى حضرت علىعليه السلامبود. و از مرگ ترسى نداشت. آن حضرت درجواب ابو سفيان، كه امامعليه السلام را به قيام تشويقمىكرد، چنين فرمود: «به خدا سوگند! پسرابوطالب انسش به مرگ بيشتر از انس طفل بهپستان مادر است». (10)حضرت علىعليه السلام قيام را در آن موقعيتبهضرر دين مىدانست. بدين خاطر حاضر بهقيام نشد. طبعا هر كس مىخواهد بداند،آنچه علىعليه السلام در باره آن مىانديشيد، آنچهعلىعليه السلام نمىخواست آسيب ببيند، آنچهعلىعليه السلام آن اندازه برايش اهميت قائل بود، كهچنان برايش رنج جانكاهى را تحمل كرد، چهبود؟حدسا بايد گفت، آن چيز «وحدت صفوفمسلمين» و راه نيافتن تفرقه در آن است،مسلمين قوت و قدرت خود را، كه تازه داشتندبه جهانيان نشان مىدادند، مديون وحدتصفوف و اتفاق كلمه آنان بود. موفقيتهاىمحيرالعقول خود را در سالهاى بعد نيز ازبركت همين وحدت كلمه كسب كردند. علىالقاعده، علىعليه السلام به خاطر همين مصلحت،سكوت و مدارا كرد. اما مگر باور كردنى است،كه جوانى 33 ساله، دورنگرى و اخلاص را تاآنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خويشمسلط و نسبتبه اسلام وفادار و فانى باشد كهبه خاطر اسلام، راهى را انتخاب كند كه،پايانش محروميت و خرد شدن خود اواست. (11)حضرت علىعليه السلام در بدر، احد، خندق وخيبر به نبرد با دشمنان پرداخت ولى پس ازغصب خلافتبه خاطر «حفظ وحدت» سكوتمىكند; «در از خود گذشتگى تا آنجا پيشرفت كه هنگامى كه حضرت علىعليه السلام را براىبيعتبه طرف مسجد مىبردند، يك مرديهودى كه اين وضع را مشاهده مىكرد، بىاختيار زبان به تهليل شهادت گشود ومسلمان شد. چون علت آن را پرسيدند، گفت:اين شخص را مىشناسم، اين همان كسىاست كه وقتى در ميدانهاى كارزار ظاهرمىشد، دل قهرمانان را ذوب كرده و لرزهبراندامشان مىافكند. او همان كسى است كهقلعههاى مستحكم خيبر را گشود و دربآهنين آن را، كه از سنگينى به وسيله چنديننفر، بازو بسته مىشد، با يك تكان ازجايگاهش برداشت و به زمين انداخت.اما حالا كه در برابر آشوب يك عده سكوتكرده است، بى حكمت نيست. سكوت او بهخاطر حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقتنداشت و بر حق نبود، او در برابر اين اهانتها،صبر و تحمل نمىكرد. بدين جهت، حق بودناسلام بر من آشكار گرديد و مسلمانشدم.» (12)امام حسنعليه السلام نيز براى حفظ مصالح عامهامت اسلامى، صلح تحميلى را پذيرفت. آنحضرت در پاسخ شيعيان ناراضى از صلح،چنين فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان اززمين كنده شود و كسى از آنان باقى نماند. ازاين جهتخواستم با مصالحهاى كه صورتگرفت، دين حفظ گردد. (13) امام حسنعليه السلام باپذيرش صلح تحميلى، كه منظورش حفظوحدت مسلمانان بود، از هجوم بيگانگان ونابودى اسلام جلوگيرى نمود.«معاويه در سال چهل و يكم به شام بازگشت و خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيانبسيار، راه جنگ را در پيش گرفته است. پسترسيد كه او را از آنچه به تدبير و رسيدگى آننيازمند است، باز دارد. كسى را نزد روميانفرستاد و بر صد هزار دينار، با آنان صلحكرد.» (14)2 - نيايش و تقويت ارتباط معنوى
رسيدن به كمال جز در سايه پرستش ونيايش به پيشگاه خدا ميسر نيست. نيايشخالصانه عظيمترين تحولات روحى را بهوجود مىآورد و در پرتو آن، باورهاى اعتقادىافزايش مىيابد.نيايش در فرهنگ دينى ازمفهوم ژرفى برخوردار و تجلى همه زيبايىهاو ميلهاى باطنى انسان است.متون نيايشىكه از زبان اهل بيتعليهم السلام نقل شده، سرشار ازمفاهيم والايى است. ائمهعليهم السلام امت اسلامى رابه مناجات عاشقانه و اظهار نياز و تمنا بهآستان ربوبى فرا مىخواندند.مسلمانان درسايه پيوند معنوى با ماوراى ماديات، قادرخواهند بود به پاسدارى از مرزهاى عقيدتىبپردازند. ائمهعليهم السلام در ادعيه نورانى خود، كهآكنده از تضرع و نجواى عاشقانه است، مىكوشند تا تنفر خود را نسبتبه دشمنانشريعت در قالب دعا بيان كنند.مسلمانان درپرتو نيايش به عروج روحانى مىرسند. نيايشيك معراج معنوى است كه انسان در آنمجذوب مبدا جهان مىگردد. در اين مقامروحانى فكر راه ندارد. فلاسفه و مردان علمبراى فهم آن و نيل به اين مرحله عاجزند. (15)بدين خاطر امامان معصومعليهم السلام، به ويژهامام سجادعليه السلام از دعا به عنوان روشى مؤثر دردفاع از ايمان جامعه و پيروان خويش استفادهكردند و انواع دعاها را به ياران خود آموختند.3 - تقيه
ائمهعليهم السلام در دوران خفقان، روش مبارزهمخفيانه را در پيش گرفتند: «از آنجا كهكارهاى ائمه بيشتر رنگ تقيه داشت، يعنىسرى و مخفيانه صورت مىگرفته، پس ازمدتها بر ملا نمىشد» و لذا بر دوستداراناهل بيتعليهم السلام لازم بود، كه از نقشههايى كهامامانعليهم السلام طرح مىكردند، به زودى پرده برندارند.» (16) ائمه فعاليتهاى فرهنگى خودهمانند ترويج مبانى مكتب و معرفى چهرهدشمنان دين - كه در صدد ضربه زدن بهارزشهاى دينى بودند. - را به صورت مخفىانجام مىدادند: «آن حضرات اهتمام ورزيدندتا فعاليتهاى ايشان به طور سرى انجام گيردو در بازداشتن شيعيان خود از انتشار و علنىساختن اين فعاليتها، پافشارى مىنمودند وآشكار نمودن فعاليتها را گاهى خروج از دينو گاهى مساوى با گشتن امامعليه السلام به عمد وزمانى دچار شدن به مصيبت و گرفتار آمدن بهداغى آهن و محبوس گشتن در زندانها و ...اعلام مىداشتند. ناتوانى شيعيان درپوشاندن و حفظ اسرار و اينكه برنامه خود رافاش و مسائلشان را به صورت علنى و بى پردهمطرح ساختند، نه تنها فرصت را از كفشيعيان ربود، بلكه خلفاى عباسى را متوجهحقيقت آنچه مىگذشت، نمود و آنان بهميزان تاثير فكر ائمهعليهم السلام در ميان مردم،واقف شدند و آنها نه تنها مراقبت و كنترلحركات شيعيان - بخصوص ائمهعليهم السلام - راشروع كردند ، بلكه ائمهعليهم السلام و بسيارى ازشيعيان ايشان، به دست آنان (عباسىها) بهمصائب و سختىهاى گوناگون گرفتارشدند.» (17) «تقيه» سپر دفاعى مؤمن در برابردشمنان است تا بدان وسيله، خود و دينش راحفظ نمايد. قرآن در اين باره چنين گفتهاست: «مرد با ايمانى از آل فرعون، كه ايمانخود را كتمان مىنمود در دفاع از موسىعليه السلامبر آمده، گفت: آيا مىخواهيد كسى را به قتلبرسانيد كه مىگويد، پروردگار من خدا است،در حالى كه دلائل روشن از سوى پروردگارتانبراى شما آورده است؟» (18)تقيه در صورت وجود خطر، لازم است، امااظهار ننمودن عقيده و عدم ترويج آن اگرسبب فراموشى دين در جامعه گردد، حراماست: «البته نمىتوان انكار كرد كه در بعضى ازموارد، تقيه كردن حرام است. آن جايى استكه اساس دين و اسلام و قرآن و يا نظامهاىاسلامى به خطر بيفتد. در چنين مواردى بايدعقايد را اظهار نمود، هر چند انسان قربانىاظهار عقيدهاش مىشود. معتقديم قيام امامحسينعليه السلام در روز عاشورا و كربلا درست درراستاى همين هدف بود. زيرا بنى اميه اساساسلام را به خطر افكنده بودند و قيام امامعليه السلامپرده از كار آنان برداشت و جلوى خطر راگرفت.» (19)1 - پاسدارى از دين، مهدى رضايى، ص 25 و24.2 - غررالحكم، ج 3، ص 406.3 - بحارالانوار، ج 78، ص 55.4 - نقش پيشوايان در بازسازى جامعه اسلامى،سيدمحمدباقر صدر، ص 13.5 - ولايت از ديدگاه عقل و فطرت، سيدمحمدباقرصدر، ص 39-42.6 - اصول كافى، ج 1، ص 54.7 - مستدرك، ج 3، ص 149.8 - نقش پيشوايان در بازسازى جامعه اسلامى،ص 6، 7 و 10.9 - زندگانى سياسى امام جواد(ع)، جعفرحرالعاملى، ترجمه سيد محمد حسين، ص 13 - 63.10 - نهج البلاغه، خطبه 5.11 - دروس عقيدتى - سياسى، 12 - بر اميرالمؤمنين علىعليه السلام چه گذشت، سيدمحمد حسن موسوى كاشانى، ص73.13 - حياة الامام الحسنعليه السلام، باقر شريف قرشى،ص274.14 - تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج2، ص144 و 145.15 - انسان موجود ناشناخته، الكسيس كارل،ص141.16 - امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، محمد تقىمدرسى، ص21.17 - زندگانى سياسى امام جوادعليه السلام، ص 11 و 12.18 - سوره مؤمن، آيه 28.19 - اعتقاد ما، آيتالله ناصر مكارم شيرازى،بخش ششم، ص104.