جمال يار - جمال يار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جمال يار - نسخه متنی

مجيد محبوبى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جمال يار

مجيد محبوبى

نشسته بود; تكيه برديوار. نگاهش را به‏نقطه نامعلومى دوخته بود و به گذشت‏سخت‏ايام فكر مى‏كرد.

خودكار را به لبهايش نزديك كرد و مثل‏سيگار به آن پك زد. دود خيالى آن را رو به‏آسمان صاف و آبى نجف فوت كرد. بعد آهى‏بود كه از ميان لبهايش تنوره كشيد. دو سه‏روزى مى‏شد كه گرسنه بود. گرسنگى حال وحوصله‏اى برايش نگذاشته بود. در اين ميان‏تنها چيزى كه برايش قوت قلب مى‏داد بگو وبخند طلبه‏ها بود كه در حجره‏اى جمع شده‏بودند و مى‏گفتند و مى‏خنديدند. وضع ديگرطلاب نيز تعريفى نداشت، اما با اين حال‏بعضى اوقات دورهم جمع مى‏شدند ومى‏گفتند و مى‏خنديدند.

- آقاى جعفرى! (1)

سرش را بلند كرد. نگاهى به اطراف‏انداخت. ولى اهميتى نداد. دوباره به فكر فرورفت و به خاطرات كودكى اش انديشيد.نگاهش روى نخل بلندى ثابت مانده بود.

- آقاى جعفرى!

اين بار صداى دسته جمعى طلاب او را به‏خود آورد. لبخند تلخى زد و گفت:

- چيه، شماها هم سر به سرم گذاشته‏ايد؟

- پاشو بيا اينجا،... ما هم دست كمى از تونداريم. بيا اقلا اينجا هم صحبت مى‏شيم.

بلند شد و به جمع طلاب پيوست.

بعد از كلى صحبت و خوش و بش يكى ازطلاب شوخى را به اوج رساند و چنين گفت:

- سؤالى كه مى‏كنم، بايد جواب صادقانه‏بهش بدين!

بچه‏ها پرسيدند:

- چه سؤالى؟!

گفت:

- اگر در اين شرايط تجرد طلبگى و غربت‏به‏شما پيشنهاد شود بين دو كار وصال يك پرى‏چهره زيبا روى داراى مكنت و مال، يا زيارت‏جمال على‏ابن‏ابى‏طالب‏عليه السلام يكى را انتخاب كنيدشما الحق و الانصاف كدام يك را بر مى‏گزينيد؟

لحظه‏اى همه به تفكر رفتند. اگرچه يك‏شوخى بود، ولى همه را تحت تاثير قرار داده‏بود. يكى از طلاب گفت:

- مگر خودحضرت نفرموده است كه «فمن‏يمت‏يرنى‏»؟ (هركس موقع مرگ مرا خواهدديد)، خوب چون حضرت را در آن موقع‏خواهم ديد. لذا من وصل آن زن زيبا روى راانتخاب مى‏كنم. براى اين كه خود به خود موقع‏مرگ جمال نورانى على‏عليه السلام را خواهم ديد.

همه از اين سرهم بندى او به خنده افتادند.طلاب ديگر نيز جوابهاى مختلفى دادند تانوبت‏به محمدتقى جعفرى رسيد. طلبه‏اى‏كه طراح سؤال بود پرسيد:

- جعفرى تو كدام يك را مى‏خواهى؟

جعفرى بدون تامل و صاف و ساده جواب داد:

- من جمال على بن ابى‏طالب‏عليه السلام رامى‏خواهم!

طلاب بعد از اين شوخى به مسائل ديگرى‏پرداختند. اما جعفرى حالش لحظه به لحظه‏منقلب مى‏شد و يك حالت‏خاصى برايش‏دست مى‏داد. بلند شد و به حجره خودش‏آمد. دلش براى ديدن على‏عليه السلام به شدت‏مى‏تپيد:

- آخر امكان داره من مولايم را زيارت‏بكنم؟!

اما انگار آرام آرام به او الهام مى‏شد كه اين‏كار شدنى است و محال نيست. شوق ديدارسخت او را به هيجان آورده بود. ناگهان موجى‏وجودش را لرزاند. احساس كرد وجودش زير ورو مى‏شود. گويا تحمل تجلى صورت منورحضرت اميرعليه السلام را نداشت. به خود حضرت‏متوسل شد. خودش را در عالمى ديگر رهاكرد. نور اميرالمؤمنين‏عليه السلام برجان اين غريب‏غربت زده متجلى شد. چهره مبارك و منور آن‏امام همام جلوى ديدگان اين جوان مهذب‏مجسم و ظاهر شد. جعفرى از ديدن آن چهره‏ملكوتى به شور و شعف افتاد و از خود بى‏خودشد. لحظاتى بعد كه به خود آمد برخاست وخودش را شتابزده به دوستانش رساند. چهره‏متغير و متحول جعفرى همگان را به تعجب وشگفتى واداشت. متعجب پرسيدند:

- چرا رنگت پريده جعفرى؟ چه شده است؟

جعفرى با لكنت زبان و تپش قلبش از آنهاپرسيد:

- شما به آن چيزى كه مى‏خواستيدرسيديد؟

يكى گفت:

- آن يك شوخى بيشتر نبود!

جعفرى با صداى بلند گريست و گفت:

- ولى من به چيزى كه مى‏گفتم رسيدم.

جعفرى ماجرا را از اول تا آخر برايشان‏تعريف كرد. طلاب شديدا تحت تاثير قرارگرفتند و از آن روز بيشتر به اخلاص و صداقت‏آن طلبه تبريزى پى بردند. (2)

1 - علامه محمدتقى جعفرى.

2 - فروغ دانايى، ويژه نامه رسالت‏به مناسبت‏اربعين استاد، ص 13. نقل از غلام على رجائى

8/7/78


/ 1