جايگاه على عليه السلام در ميان اصحاب - جايگاه على (عليه السلام) در ميان اصحاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جايگاه على (عليه السلام) در ميان اصحاب - نسخه متنی

غلامحسن محرمى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جايگاه على عليه السلام در ميان اصحاب

غلامحسن محرمى

ءاول مظلوم تاريخ است، بزرگترين‏محبوبيتها و بيشترين دوستداران را داشته‏است; چه انسانهايى كه در طول تاريخ به جرم‏محبت و عشق او انواع اذيت‏ها و آزارها رامتحمل شده‏اند، حتى جان خود را در اين راه‏از كف داده‏اند.اكنون بر آن هستيم كه‏موقعيت او را ميان معاصران به ويژه اصحاب‏پيامبر كه نخستين مسلمانان بودند، بررسى‏كنيم. البته تنها به جنبه سياسى اين مسئله‏پرداختيم.

جايگاه على‏عليه السلام

اميرمؤمنان على‏عليه السلام در ميان صحابه‏پيامبر داراى موقعيت و جايگاه خاصى بود;چنانكه مسعودى گويد: «از تمام فضايل ومناقبى كه اصحاب پيامبر دارا بودند چون:سبقت در اسلام، هجرت، نصرت پيامبر،خويشى با آن حضرت، قناعت، ايثار، آگاهى ازكتاب خدا، جهاد، ورع، زهد، قضاوت، فقه و ...على‏عليه السلام بهره‏اى كامل و حظى وافر داشت. به‏علاوه فضائلى تنها در او بود مثل: اخوت باپيامبر، فرمايش پيامبر در باره او كه تو از من به‏منزله هارون از موسى هستى و نيز فرمايش‏پيامبر به او كه هر كس من مولاى او هستم‏على مولاى اوست; بار خدايا دوستش رادوست و دشمنش را دشمن بدار، همچنين‏دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد ايشان، آن هنگام‏كه انس پرنده پخته‏اى را خدمت‏حضرت‏رسول آورد، حضرت فرمود: بار خدايا!محبوب‏ترين خلقت را وارد كن كه با من هم‏غذا شود. كه ساير اصحاب پيامبر از اين‏فضايل بى بهره بودند» (1)

ويژگى على‏عليه السلام در ميان بنى هاشم

بنى هاشم يعنى فرزندان هاشم، جد دوم‏پيامبر، طايفه آن حضرت و نزديك‏ترين مردم‏به ايشان بودند. هنگامى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏مبعوث شد، چهار تن از عموهاى پيامبر: ابوطالب، ابو لهب، عباس و حمزه در قيد حيات‏بودند و جز ابولهب بقيه مسلمان شدند. باوجود عموهاى پيامبر در ميان بنى هاشم،على‏عليه السلام نزديك‏ترين شخص به پيامبر بود; ازخردسالى در خانه پيامبر و با تربيت آن‏حضرت رشد يافته بود. (2) شب هجرت به‏جاى پيامبر خوابيد و ودايع و امانتهاى آن‏جناب را به مردم بر گرداند و در مدينه به‏پيامبر ملحق شد. (3)

مهمتر از همه، جايگاه على‏عليه السلام در اسلام‏بود; رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله جايگاه على‏عليه السلام را دراسلام از همان اوايل بعثت تعيين فرمود;آنگاه كه به فرمان خدا مامور شد عشيره‏خويش را انذار كند و در آن جلسه تنها كسى‏كه حاضر به يارى و موازرت نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله‏شد، على‏عليه السلام بود. با اينكه سن آن جناب ازهمه حاضران كمتر بود، رسول اكرم در ميان‏بزرگان و پير مردان خاندانش اعلام كرد كه‏على وزير، خليفه و جانشين اوست.(4)

مقابله پيامبر با بدخواهان على‏عليه السلام

بعد از اينكه اسلام گسترش يافت و تقريبااكثر مناطق جزيرة العرب را گرفت و افرادزيادى با انگيزه‏هاى مختلف به سلك‏مسلمانان در آمدند، حتى عده كثيرى از آنهادر مدينه ساكن شدند، در حالى كه به گواهى‏قرآن ايمان در قلوبشان جاگير نشده بود; به‏ويژه عده‏اى از قريشيان كه علاوه بر اين‏مطلب پيوسته بر بنى هاشم حسدمى‏ورزيدند، به خصوص على‏عليه السلام به خاطرسابقه و جهادش بيشتر از همه مورد حسدآنان بود. از اين رو پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مواظب‏رفتار اصحابش با على‏عليه السلام بود و درمناسبتهاى مختلف، مقام و موقعيت آن‏جناب را به آنان گوشزد مى‏كرد و بر جايگاه‏على‏عليه السلام تاكيد مى‏نمود; ابن شهر آشوب ازعمر بن خطاب نقل كرده كه من على را اذيت‏مى‏كردم، پيامبرصلى الله عليه وآله مرا ملاقات كرد و فرمود:«تو مرا آزردى اى عمر! گفتم: پناه بر خدا ازاذيت رسول خدا.»، فرمود: «تو على را آزردى وهر كس على را بيازارد، مرا آزرده است‏»;مصعب بن سعد از پدرش سعد بن ابى‏وقاص‏نقل كرده كه او گفته است: «من و مرد ديگرى‏در مسجد بوديم و به على بد مى‏گفتيم، پيامبربا حالت غضب به سوى ما آمد و فرمود: چرا مرامى‏آزاريد هر كس على را بيازارد، مرا آزرده‏است‏» (5) .

ابن شهر آشوب از محدثان اهل سنت‏چون: ترمذى، ابو نعيم، بخارى و موصلى نقل‏مى‏كند: عمران بن حصين و ابن عباس و بريده‏گفته‏اند، كه: «على‏عليه السلام از ميان غنائم جنگى،خواست كنيزى را بخرد، حاطب بن ابى بلتعه‏و بريده اسلمى با او رقابت كردند و قيمت كنيزرا بالا بردند و على‏عليه السلام با آن قيمت كنيز راخريد، وقتى كه برگشتند، بريده مقابل پيامبرايستاد و از على‏عليه السلام شكايت كرد، پيامبرصورتش را از او برگرداند، از راست و چپ‏وپشت‏سر آمد و شكايت‏خود را تكرار كرد،آنگاه حضرت رو كرد به او و رنگش تغيير نمودو صورت مباركش سرخ شد و فرمود:اى بريده!چه شده، تا امروز رسول خدا را اذيت نكرده‏بودى؟! مگر نشنيدى خداى تعالى مى‏فرمايد:«ان الذين يؤذون‏الله و رسوله لعنهم‏الله‏فى الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابامهينا»؟! مگر نمى‏دانى كه على از من است ومن از على؟! هر كس او را بيازارد، مرا آزرده وهر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است و هركس خدا را بيازارد، خدا حق دارد كه او را با سخت‏ترين عذابش در آتش جهنم بيازارد!اى بريده! تو آگاهى يا خدا؟ تو آگاهى ياصاحبان لوح محفوظ آگاهند؟ تو آگاهى يافرشته رحمها آگاه است؟ اى بريده! تو آگاهى‏يا فرشتگان مواظب على بن ابى طالب؟ گفتم:بلكه فرشتگان حافظ او. حضرت فرمود:جبرئيل به من خبر داد از فرشتگان مواظب‏على، كه آنان از روز تولدش، حتى يك خطابراى او ننوشته‏اند; فرشته رحمها و فرشتگان‏صاحب لوح محفوظ نيز همين طور. بعد سه‏بار فرمود: از على چه مى‏خواهيد؟ او از من‏است و من از او، او ولى هر مؤمنى بعد از من‏است.»(6)

على‏عليه السلام ميزان ايمان و نفاق

بيان مناقب امير المؤمنين توسط پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله موجب افزايش محبوبيت آن جناب‏در ميان صحابه شده بود، به حدى كه با وجودپيامبرصلى الله عليه وآله، على‏عليه السلام سمبل و معيار حق وايمان شده بود; چنانكه انس بن مالك نقل‏كرده: «ما در عصر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله اگرمى‏خواستيم بفهميم كسى زنازاده است‏بابغض على بن ابى طالب مى‏فهميديم; بعد ازجنگ خيبر مردى بچه خود را به آغوش‏گرفته و مى‏رفت، در راه كه على را ديد; باءدستش او را به بچه نشان داد; از طفل پرسيد:اين مرد را دوست دارى؟ اگر مى‏گفت: آرى، اورا مى‏بوسيد و اگر مى‏گفت: نه، او را به زمين‏مى‏انداخت و مى‏گفت: نزد مادرت برو».

عبادة بن صامت نيز مى‏گويد: «ما اولاد وفرزندانمان را با حب على بن ابى طالب‏مى‏آزموديم; اگر مى‏ديديم كه يكى از آنها او رادوست ندارد، مى‏دانستيم كه او را رستگارنخواهد شد.» (7)

درباره شناختن مؤمن و منافق با حب وبغض على‏عليه السلام مى‏توان به حديث ابن‏عباس‏هم اشاره كرد... .

اعلام جانشينى على‏عليه السلام

اگر چه از اوايل بعثت، جانشينى على‏عليه السلام‏مطرح شده بود و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ميان‏خويشان نزديكش آن جناب را وزير وجانشين خود اعلام كرده بود، ولى اين مطلب‏در ميان عده خاصى بود. اما با گذشت‏سالهاى‏آخر عمر پيامبر، مساله جانشينى على‏عليه السلام‏عمومى‏تر مى‏شد، به حدى كه لقب «وصى‏» ازالقاب شايع آن حضرت گشت كه دوست ودشمن آن را قبول داشتند، به خصوص بعد اززمانى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به على‏عليه السلام فرمود:«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه‏لا نبى بعدى‏» كه اين قضيه پيش از رفتن به‏جنگ تبوك بود.

بالاخص در جريان حجة الوداع در منى وعرفات، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در سخنرانى‏هاى‏خود به مردم گوشزد مى‏كرد كه دوازده نفرجانشين او خواهند شد كه همه از بنى هاشم‏هستند. بالاخره در باز گشت از مكه، در غديرخم از سوى خدا مامور مى‏شود كه جانشينى‏على‏عليه السلام را به تمام مسلمانان ابلاغ كند.رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله نيز به مسلمانان دستور دادكه توقف كنند و آنگاه بر منبرى از جهازشتران رفت و فرمود: «... من كنت مولاه‏فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عادمن عاداه وانصر من نصره واخذل من‏خذله‏» بعد به مردم فرمود، كه با آن جناب‏بيعت كنند. بدين ترتيب رسول خداصلى الله عليه وآله به‏مسلمانان اعلام كرد كه چه كسى جانشين‏اوست; از اين رو عموم مردم بر اين باور بودندكه بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، على‏عليه السلام خليفه‏او خواهد شد; چنان كه زبير بن بكار - كه ازخاندان زبير و از مخالفان على‏عليه السلام است. -مى‏نويسد: «عموم مهاجران و همه انصار شك‏نداشتند كه على‏عليه السلام خليفه و صاحب امر بعداز رسول خداصلى الله عليه وآله است.» (8) . همچنين اين‏مطالب از اشعارى كه از جريان سقيفه بر جاى‏مانده، به خوبى مشهود است; زيرا تحريف‏كمتر به شعر راه يافته است (9) . اين مطلب به‏قدرى روشن بود كه دشمنى چون معاويه نيزبه آن اقرار كرده است; چنان كه در جواب نامه‏محمد بن ابى بكر نوشته است: «ما و پدرت درعصر رسول خداصلى الله عليه وآله اطاعت پسر ابى طالب‏را بر خود لازم مى‏ديديم و فضلش را برخودمان آشكار، بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله‏پدرت و عمر نخستين كسانى بودن كه منزلت‏او را پايين آوردند و به يعت‏خودشان‏فراخواندند.» (10) بدين جهت آنان كه درماههاى آخر عمر پيامبر در مدينه نبودند و ازبعضى توطئه‏ها خبر نداشتند، بعد از رحلت‏پيامبر كه به مدينه برگشتند و مشاهده كردندكه ابو بكر به جاى پيامبر نشسته و خود راخليفه پيامبر معرفى مى‏كند، سخت‏برآشفتند; مثل خالد بن سعيد (11) ، حتى‏ابوسفيان وقتى كه از سفر برگشت و وضع راچنين ديد، خدمت عباس بن عبد المطلب وعلى‏عليه السلام آمد و از آنان خواست كه براى‏استيفاى حق خويش قيام كنند، ولى آنان‏پيشنهاد او را نپذيرفتند. (12)

اما اين كه چگونه ورق برگشت و ابوبكر برمسند خلافت نشست و از اين جهت‏بامخالفت جدى روبرو نشد؟ بايد در نفوذسياسى و نقش تبليغاتى قريش و نوبنيادبودن جامعه اسلامى جستجو كرد.

1 - مسعودى، على بن الحسين: مروج الذهب،منشورات موسسة الاعلمى المطبوعات، بيروت،1411 ه .ق، ج 2، ص 446.

2 - ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، منشورات‏الشريف الرضى، 1416 ه .ق، ص 41.

3 - مروج الذهب، ص 294.

4 - رجوع شود به: يوسفى غروى، محمد هادى،موسوعة التاريخ الاسلامى، مجمع الفكر الاسلامى،قم، ط اول، 1417 ه .ق، الجزء الاول، ص 410.

5 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، مؤسسه‏انتشارات علامه، قم، ج 3، ص 211.

6 - همان، ص 211 و 212.

7 - همان، ص 207.

8 - زبير بن بكار: اخبار الموفقيات، منشورات‏الشريف الرضى، قم، 1416 ه .ق، ص 580.

9 - رجوع شود به همان منبع، ص 579، 581 و 592;ابن واضح، تاريخ يعقوبى، منشورات الشريف‏الرضى، قم، 1414 ه .ق، ج 2، ص 128 - 126 و مغنيه;محمد جواد، الشيعة فى الميزان، منشورات الشريف‏الرضى، قم، ص 20.

10 - بلاذرى، احمد بن جابر انساب الاشراف،منشورات مؤسسه الاعلمى المطبوعات، بيروت،1394 ه .ق، ج 2، ص 296.

11 و 12 - تاريخ يعقوبى، ص 126.


/ 1