سيد ابوالقاسم هاشمى - مدرسه شهيدينمهدى(ع) پاره تن محمد(ص) زاده على مرتضى(ع) جگر گوشه فاطمه زهرا(س) است پسر هدايتكنندگان، پسر پاكترين انسانها، فرزند چراغهاى فروزان است و فرزند ستارگان درخشان آسمان وصال.آنچه گذشت، معرفى يك فرد نيست، خصوصيتيك وجود نيست، شناسنامه يك شخصيت و يك تن و جان نيست، معرفى بشريت است; خصوصيت زمين و آسمان است; شناسنامه هستى است و مگر نه اين است كه اگر مهر «باطل شد» بر اين شناسنامه بخورد، هستى درهم مىپيچد، خورشيد و ستارگان بىنور مىگردند و درياها خروشان و كوهها به حركت درمىآيند، آسمان مىشكافد و كواكب پراكنده مىگردند; آرى، قيامتبه پا مىشود. عشق را درى است كه رمز ورود آن مهدى(ع) است. اين شناسنامه عشقسنج است. عشق من و تو را با اين شناسنامه مىسنجند و اگر موافق با آن نبود، ما همان جاهلان عصر جهالت و ضلالت هستيم كه اگر مرديم به مرگ جاهليت مردهايم.رمز بقا را در اين كلمه مىيابى: «مهدى(ع)» به چه زبانى او را وصف كنم كه زبان از وصفش عاجز و عرق شرم از چنين جسارتى ريزان است؟ چه خوب است كه از زبان خودشان بگويم. آرى، مىدانى از چه مىگويم؟«جامعه كبيره»، اين درياى خروشان و بىانتها و اين كهكشان پرستاره. «مهدى(ع) جايگاه رسالت است». مهدى(ع) محل رفت و آمد فرشتگان است. محل نزول وحى و گنجينه دانش است; اوج علم است; باب ايمان و خلاصه انبياست. مهدى(ع) چراغى در تاريكىهاى وحشتانگيز و قافلهسالار هدايت و كليد اسرار الهى است. او مرز خدايى شدن، الگوى تقواى و نمونه انسان كامل است. خدا با وجود او حجت را بر ما تمام كرده است. مهدى(ع) پل وصال است. اگر محبت الهى مىخواهى، بايد محب مهدى(ع) شوى، اگر عشق الهى مىخواهى، بايد عاشقش شوى. عرفان بى او عرفان پوچ و توخالى است. مهدى(ع) يادگار زهرا(س) است. صلابتخون كربلاست.آرى، هر كه پاى اين شناسنامه را امضا كند و به آن متمسك شود، مىماند و باقى رفتنىاند.و بهتر استبگويم: بايد خود را به آنجا برسانى كه او زير كارنامهات را امضا كند و بدان كه بىعنايت او بدان جايگاه نمىرسى. چه امر غريبى است! خودشان راه را نشان مىدهند، خودشان دستمان را مىگيرند و خودشان هم تاييد مىكنند! نقش ما در اين ميان چيست؟ نمىدانم!!بايد عاشقان براى مثل او جمع شوند و براى تنهايىاش اشك بريزند، براى مظلوميتش نالهها و فريادهاى جانسوز سر دهند و براى غربتش بر سر و سينه زنند. آرى، ائمه (عليهم السلام) در اين دنيا غريب زيستند و كسى آنها را نشناخت و اينك او علمدار غربت است.اما دريغ از فريادكننده، دريغ از ضجهزننده، دريغ از عاشقان راستين كه اگر بودند مهدى(ع) قيام مىفرمود و همچون پدران بزرگوارش، سكوت اختيار نمىكرد. چهارده قرن سكوت، چهارده قرن انتظار، چهارده قرن غربت; اما ديرى نمىپايد كه آن صيحه آسمانى و نواى هل من ناصر ينصرنى (آيا كسى هست مرا يارى كند) طنين مىاندازد كه، اى عاشقان مهدى(ع) بشتابيد. چه باصفا است آن روز و چه ديدنى.خوشا به حال آنان كه از خود بريدهاند، خويشتن را به آن وجود الهى پيوند زدهاند، خود را در اختيار دوست قرار دادهاند و هر آنچه گويد; آن كنند. آرى، اينان همان «مستشهدين بين يديه»، جاننثاران آستان مهدى(ع)، مدافعان امامت و حاميان ولايتند. اينان سبقتگيرندگان در اوامر مولايند. اين است معناى عشقبازى و اينجاست مدرسه عشق.