عصاره هستى - عصاره هستى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عصاره هستى - نسخه متنی

سید ابوالقاسم هاشمى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عصاره هستى

سيد ابوالقاسم هاشمى - مدرسه شهيدين

مهدى(ع) پاره تن محمد(ص) زاده على مرتضى(ع) جگر گوشه فاطمه زهرا(س) است پسر هدايت‏كنندگان، پسر پاكترين انسانها، فرزند چراغهاى فروزان است و فرزند ستارگان درخشان آسمان وصال.

آنچه گذشت، معرفى يك فرد نيست، خصوصيت‏يك وجود نيست، شناسنامه يك شخصيت و يك تن و جان نيست، معرفى بشريت است; خصوصيت زمين و آسمان است; شناسنامه هستى است و مگر نه اين است كه اگر مهر «باطل شد» بر اين شناسنامه بخورد، هستى درهم مى‏پيچد، خورشيد و ستارگان بى‏نور مى‏گردند و درياها خروشان و كوهها به حركت درمى‏آيند، آسمان مى‏شكافد و كواكب پراكنده مى‏گردند; آرى، قيامت‏به پا مى‏شود. عشق را درى است كه رمز ورود آن مهدى(ع) است. اين شناسنامه عشق‏سنج است. عشق من و تو را با اين شناسنامه مى‏سنجند و اگر موافق با آن نبود، ما همان جاهلان عصر جهالت و ضلالت هستيم كه اگر مرديم به مرگ جاهليت مرده‏ايم.

رمز بقا را در اين كلمه مى‏يابى: «مهدى(ع)» به چه زبانى او را وصف كنم كه زبان از وصفش عاجز و عرق شرم از چنين جسارتى ريزان است؟ چه خوب است كه از زبان خودشان بگويم. آرى، مى‏دانى از چه مى‏گويم؟

«جامعه كبيره‏»، اين درياى خروشان و بى‏انتها و اين كهكشان پرستاره. «مهدى(ع) جايگاه رسالت است‏». مهدى(ع) محل رفت و آمد فرشتگان است. محل نزول وحى و گنجينه دانش است; اوج علم است; باب ايمان و خلاصه انبياست. مهدى(ع) چراغى در تاريكى‏هاى وحشت‏انگيز و قافله‏سالار هدايت و كليد اسرار الهى است. او مرز خدايى شدن، الگوى تقواى و نمونه انسان كامل است. خدا با وجود او حجت را بر ما تمام كرده است. مهدى(ع) پل وصال است. اگر محبت الهى مى‏خواهى، بايد محب مهدى(ع) شوى، اگر عشق الهى مى‏خواهى، بايد عاشقش شوى. عرفان بى او عرفان پوچ و توخالى است. مهدى(ع) يادگار زهرا(س) است. صلابت‏خون كربلاست.

آرى، هر كه پاى اين شناسنامه را امضا كند و به آن متمسك شود، مى‏ماند و باقى رفتنى‏اند.

و بهتر است‏بگويم: بايد خود را به آنجا برسانى كه او زير كارنامه‏ات را امضا كند و بدان كه بى‏عنايت او بدان جايگاه نمى‏رسى. چه امر غريبى است! خودشان راه را نشان مى‏دهند، خودشان دستمان را مى‏گيرند و خودشان هم تاييد مى‏كنند! نقش ما در اين ميان چيست؟ نمى‏دانم!!

بايد عاشقان براى مثل او جمع شوند و براى تنهايى‏اش اشك بريزند، براى مظلوميتش ناله‏ها و فريادهاى جانسوز سر دهند و براى غربتش بر سر و سينه زنند. آرى، ائمه (عليهم السلام) در اين دنيا غريب زيستند و كسى آن‏ها را نشناخت و اينك او علمدار غربت است.

اما دريغ از فريادكننده، دريغ از ضجه‏زننده، دريغ از عاشقان راستين كه اگر بودند مهدى(ع) قيام مى‏فرمود و همچون پدران بزرگوارش، سكوت اختيار نمى‏كرد. چهارده قرن سكوت، چهارده قرن انتظار، چهارده قرن غربت; اما ديرى نمى‏پايد كه آن صيحه آسمانى و نواى هل من ناصر ينصرنى (آيا كسى هست مرا يارى كند) طنين مى‏اندازد كه، اى عاشقان مهدى(ع) بشتابيد. چه باصفا است آن روز و چه ديدنى.

خوشا به حال آنان كه از خود بريده‏اند، خويشتن را به آن وجود الهى پيوند زده‏اند، خود را در اختيار دوست قرار داده‏اند و هر آنچه گويد; آن كنند. آرى، اينان همان «مستشهدين بين يديه‏»، جان‏نثاران آستان مهدى(ع)، مدافعان امامت و حاميان ولايتند. اينان سبقت‏گيرندگان در اوامر مولايند. اين است معناى عشق‏بازى و اينجاست مدرسه عشق.

/ 1