به پاس حرمتخون شهيدان17 شهريور،كه خونشان رهگشاى پيروزى انقلاب گشت.جواد محدثىمىگفت:مشت و درفش را چه تناسب؟قلب و گلوله را چه رفاقت؟فرياد در مقابل رگبار؟انديشه در برابر نيزه؟مىگفت:شوخى كه نيست، توپ و مسلسلاين، داستان خون و زوال است،اين، قصه جراحت و مرگ است.گفتم:نيروى انقلابى ايمان اعجاز مىكند.فرياد، اگر ز قلب برآيددشمنترين حريف تو را هم در جبههات، رفيق و همآواز مىكندباريكههاى آب، تا جلگههاى تشنه و محتاج،حتى ز قلب سنگ، رهى باز مىكند.زور و فشار و قدرت و تحميلدر عرصه «اراده» مردم مغلوب مىشود.اميدوار باش، از قطره قطره قطره خونهاى گرم شهيدانصدها نهال تازه پربار گلبوتههاى شور و شهامتروييده است و باز برويد بگذار تا ز جنبش مردمرسواترين ستمگر تاريخ رسواتر از هميشه بگرددآواره ديار غريبان مطرود يك جهانتنهاتر از هميشه بماند اكنون، در اين كرانه روشنرود عظيم خون جوانان در خانه فساد، فتاده استجبار روزگار در چنگهاى نفرت و نفرينماتم گرفته، خسته، ستاده است اما هنوز، اول كار استهشدار اى برادر همرزم گنجينههاى عشق و اميدت راخناسها به قدرت جادو از زير پاى تو نربايند.هشدار، اى برادر همرزم اينك هنوز، اول راه استتا روزگار فتح و رهايى تا بامداد روشن ايمانبه شوق شهر شهادتتقديم به گلگونكفنان17 شهريور مسافران ره سرخ و جاودانه هستىاز اعتياد به «بودن» از اعتياد به «ماندن»به بالهاى سفيد فرشتگان چو نشستند،به شوق شهر شهادترها شدند و برستند، ز دستبسته خود، دستبند، گشودندز پاى خسته خود، پاىبند، گسستند و دربهاى قفل را كه بسته بود، شكستندو بندهاى تن خويش به بازوان توانا و آشناى شهادتز هم دريده، پريدند، تا كه شهادت دهند كه: هستند!...