روابط و ضوابط در سيره و سخن على عليه السلام
محمدجواد طبسىآغاز:
پس از گذشت دو دهه مقابله و اعمال فشار از طرف افراد نالايق و قدرت طلب براى منزوى كردن عبد صالح خدا و جانشين پيامبرش، سرانجام اركان اين مقابله فرو ريخت و آن حصار آهنينى كه اطراف على عليه السلام را كاملا گرفته بود، درهم شكست و بار ديگر اميرمؤمنان عليه السلام در صحنه سياست و رهبرى مردم تجلى يافت اما چون ماهيتبسيارى از مردم عوض شده بود و ديگر از آن صفاى دل و ساده زيستى و اخلاق اسلامى خبرى نبود، حضرت را برآن داشت تا با پيش گرفتن روش فراموش شده پيامبر صلى الله عليه و آله و با اعلام موضع جديد خود در اداره حكومت و مملكت اسلامى، نخست از بستگان و خويشاوندان خود آغاز كند تا ديگران حساب كار خود را در حكومت على عليه السلام داشته باشند. بدين جهت آن حضرت برخلاف حكومتهاى قبل كه پستهاى مهم و كليدى و يا تقسيم اموال مسلمانان را به بستگان و خويشان خود اختصاص داده بودند، حضرت على عليه السلام دست همه آنها را، جز افراد لايق و با كفايت، از اين گونه مناصب كوتاه كرد و در تقسيم بيت المال فرقى بين خويشان و غير خويشان نگذارد و همه را برابر يكديگر دانست.حضرت على عليه السلام تا آخرين لحظات زندگى بر اين سياست پافشارى مىكرد، هرچند بسيارى از نزديكانش از اين رفتار رضايت نداشتند.اينك به بهانه سال علىبن ابىطالب عليه السلام كه از طرف مقام معظم رهبرى اعلام شد، مرورى كوتاه و گذرا بر سيره و روش على عليه السلام نسبتبه نزديكان خود در ايام حكومت چند سالهاش، خواهيم داشت.1- برابرى در تقسيم بيت المال
حكومتهاى گذشته، به ويژه حكومت عثمان بيت المال مسلمانان را حيف و ميل كردند و با واگذارى اموال كلان به خويشان و فاميلهاى وابسته به بنىاميه، خشم بسيارى از مسلمانان را برانگيختند. عثمان 100 هزار درهم به ابوسفيان، 300 هزار درهم به عبدالله بن اسيدبن ابىالعيص، 300 هزار درهم به عبدالله بن خالد بن اسيد اموى، 100 هزار درهم به سعيد بن العاص، خمس غنائم آفريقا را به مروان بن حكم و 300 هزار (1) درهم به حارث بن الحكم، بخشيد. همچنين به عبدالرحمن بن عوف، داماد خويش آن قدر از بيت المال بخشش كرد كه پس از مرگ وى، طلاى به جا مانده را براى تقسيم با تبر مىشكستند.عثمان در برابر عكس العمل عماربن ياسر و برخى ديگر، سخت موضع گرفت و اظهار داشت: ما نيازهاى خود را از بيت المال برطرف مىكنيم، گرچه بر خلاف ميل بعضى باشد. (2)گويا عثمان و بنى اميه مالك بيت المال مسلمانان بودند، به گونهاى كه احدى حق دخالت و تصرف و اعمال نظر در آن نداشت.حضرت على عليه السلام از همان ابتدا با تعيين يك سياست كلى در اموال مسلمانان، دقيقا حساب خود را از حكومت عثمان جدا ساخت و روى تمام آن نابرابرىها و بىعدالتىهاى گذشته خط بطلان كشيد. در سياست مالى علىبن ابىطالب عليه السلام بين فرزندان و خويشان، همچنين بين خويشان على عليه السلام و ساير مسلمانان از نظر سهم بيت المال هيچ گونه فرقى وجود نداشت. همه با هم برابر بودند و به يك اندازه سهم مىبردند.اعلام سياست كلى از طرف اميرمؤمنان عليه السلام
امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه حضرت على عليه السلام زمام امور را به دست گرفت، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: «به خدا سوگند! تا زمانى كه درختى در يثرب (مدينه) دارم، حتى يك درهم ازاموال شما مسلمانان را استفاده نخواهم كرد... . آنچه را كه مىگويم، باور كنيد.... آيا مىپنداريد خودم را از اين اموال منع كنم و از شما در تقسيم آن فرمان برم...؟» عقيل - كه از اين سياستسخت نگران شده بود. - از جاى برخاست و گفت: «... (ياعلى!) مىخواهى مرا با يكى از سياهان مدينه يك سان بدانى؟» حضرت فرمود: «بنشين! خدا تو را رحمت كند! آيا غير از تو كسى ديگر نيست كه سخن بگويد... تو چه برترى برآن سياه دارى، مگر به يك سابقه يا تقواى در دين؟» (3)پاسخ به اعتراض طلحه و زبير
ابن شهرآشوب، از ابوالهيثم بن تيهان و عبدالله بن رافع نقل كرده است: طلحه و زبير نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمدند و عرضه داشتند: هرگز عمر نسبتبه تقسيم بيت المال با ما چنين رفتار نمىكرد. حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله چه مقدار به شما مىداد؟ آن دو ساكتشدند و چيزى نگفتند. حضرت فرمود: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله به طور مساوى بين مسلمانان قسمت نمىكرد؟ گفتند: آرى. امام على عليه السلام فرمود: آيا به نظر شما پيروى كردن از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله برتر استيا از سنت عمر؟گفتند: از سنت رسول خدا، سپس گفتند: اى اميرمؤمنان! سابقه ما از ديگران بيشتر است، رابطه خويشاوندى هم داريم. حضرت فرمود: سابقه شما بيشتر استيا سابقه من؟ پاسخ دادند: سابقه شما. حضرت فرمود: رابطه خويشاوندى شما نزديكتر استيا خويشاوندى من؟ گفتند: رابطه خويشاوندى شما. حضرت فرمود: آيا تحمل مشكلات شما بيشتر و عظيمتر استيا من؟ گفتند: شما. حضرت فرمود: به خدا سوگند كه من و اين اجيرم هردو برابر هستيم. (4)با خويشان دور و نزديك
حضرت على عليه السلام علاوه بر برخورد قاطع باخويشان و فاميلهاى وابسته و دور; بادختر، پسر، خواهر، برادر، داماد و همسر خود نيز چنين رفتار مىكرد كه نمونههاى زير بيانگر اين خط و مشى مىباشد:1- برخورد باخواهر خود، ام هانى
روزى ام هانى، خواهر على عليه السلام نزد حضرت على عليه السلام آمد و آن حضرت مبلغ 20 درهم از بيت المال به او داد. ام هانى از كنيز غير عرب خود پرسيد: اميرمؤمنان با تو چگونه رفتار كرده و چه قدر به تو داده است؟ كنيز پاسخ داد: 20 درهم. ام هانى كه از برخورد على عليه السلام به خشم آمده بود، برخاست و بيرون رفت. حضرت به او فرمود: برو! خدا تو را رحمت كند! ما در كتاب خدا برترى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديديم. (5)2- برخورد با داماد خود، عبدالله بن جعفر
روزى عبدالله بن جعفر طيار، برادر زاده و داماد آن حضرت براثر مشكلات اقتصادى و تنگدستى به اميرمؤمنان روى آورد و عرضه داشت: «يااميرمؤمنين! لوامرت لىبمعونة او نفقة فوالله مالي نفقة الا ان ابيع دابتى، فقال عليه السلام له: لا والله ما اجد لك شيئا الا ان تامر عمك ان يسرق فيعطيك» ; يا اميرمؤمنان! اگر صلاح مىدانيد، دستور دهيد تا مقدارى از بيت المال به من كمك شود. به خدا سوگند كه نفقه زندگى ام را ندارم، مگر اين كه مركب سوارى خود را بفروشم.حضرت در پاسخ فرمود: نه، به خدا سوگند! چيزى ندارم كه به تو بدهم، جز اين كه دستور دهى تا عمويت دستبه سرقت و دزدى بزند و به تو بدهد! (6)3- با ام عثمان، همسر خود
ام عثمان، همسر حضرت على عليه السلام روزى در رحبه نزد آن حضرت آمده، در حالى كه پيش روى او مقدارى قرنفل (گل ميخك) بود. ام عثمان به آن حضرت عرض كرد: شاخهاى از اين گل به دخترم هديه كن، تا گردنبندى براى او بشود. حضرت يك درهم به او داد و فرمود: اين كه مىبينى، سهم تمام مسلمانان است. صبركن تا سهم ما از اين قرنفل به دستمان برسد تا آن را به دخترت هبه كنيم. (7)4- با دختر خود، ام كلثوم
يحيى بن مسلمه مىگويد: عمرو بن مسلمه - كه از طرف على عليه السلام زمامدارى ولايت اصفهان را برعهده داشت. - روزى در حالى كه با خود اموال زياد و مشكهاى پر از عسل و روغن به همراه آورده بود، نزد آن حضرت آمد. ام كلثوم، دختر حضرت على عليه السلام كه از عسل و روغن با خبر شد، مقدارى از آنها را از عمرو درخواست كرد كه براى او بفرستد. عمرو ظرفى از عسل و ظرفى از روغن را براى ام كلثوم فرستاد. روز ديگر على عليه السلام آن اموال را جهت تقسيم بين مسلمانان حاضر كرد، اما با شمردن مشكهاى عسل و روغن ملاحظه كرد كه دو ظرف از آنها كم است. علتش را از عمرو پرسيد. وى ضمن اين كه واقعيت را كتمان كرد، اظهار داشت ما آن دو را براى شما حاضر مىسازيم. حضرت از او درخواست كرد تا واقعيت را بگويد. او ماجرا را براى على عليه السلام بازگو كرد. اميرمؤمنان عليه السلام به دنبال دخترش، ام كلثوم فرستاد تا ظرف عسل و روغن را برگرداند. وقتى كه آن دو ظرف را برگرداند، آن حضرت متوجه شد كه مقدارى از آنها كم شده است. فورا دستور داد تا آن مقدارى كه كم شده بود را اهل خبره قيمت گذارى كنند. آنها مبلغ سه درهم را تعيين كردند. اميرمؤمنان عليه السلام كسى را فرستاد تا سه درهم را از ام كلثوم بگيرد. او نيز سه درهم را خدمت پدر فرستاد. حضرت آن سه درهم را روى پولها اضافه كرد و سپس همه را بين مسلمانان قسمت كرد. (8)چرا گوهر را به دخترش نداد؟
گوهرى از بصره براى حضرت على عليه السلام آوردند كه از دريا به دست آمده و قيمت آن معلوم نبود.... ام كلثوم از پدرش درخواست كرد كه اين گوهر را به او بدهد تا زينتخود كند و به گردن بياويزد. حضرت به ابورافع، خازن بيت المال فرمود: اين گوهر را به بيت المال اضافه كن. سپس به دخترش فرمود: هرگز به چنين چيزى نخواهى رسيد، مگر آن كه هيچ زنى از زنان مسلمان نباشند كه شبيه آنچه را كه مىخواهى، داشته باشند. (9)هواى نفس تو را از حق دورنگرداند
على بن رافع، خزانهدار بيت المال مىگويد: يكى از دختران على عليه السلام گردنبند مرواريدى را از من به صورت عاريه مضمونه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كند و پس از سه روز آن را برگرداند. على عليه السلام آن گردنبند را كه دخترش به گردن آويخته بود، شناخت (با نگاه تندى كه به او كرد.) به من فرمود: به مسلمانان خيانت مىكنى؟ ماجرا را به حضرت على عليه السلام بازگو كردم و گفتم: اين را خودم ضمانت كردم (كه اگر تلف شود، عوضش را از اموال خودم بپردازم) . حضرت فرمود: همين امروز آن را پس بگير و به جاى خود بازگردان و از اين پس سعى كن كه ديگر اين گونه كارها از تو تكرار نشود، كه سخت مورد مؤاخذه و عقوبت من قرار خواهى گرفت.سپس فرمود: اگر دخترم اين گردنبند را به غير از عاريه مضمونه گرفته بود، هرآينه اولين زن هاشمى بود كه دستش به خاطر سرقت از بيت المال بريده مىشد. هنگامى كه دختر على عليه السلام گفتار پدر را شنيد، سخن ناخوشايندى گفت. حضرت على عليه السلام فرمود: اى دختر على! هواى نفس تو را از حق دور نگرداند! آيا به نظر تو تمام زنان مهاجرين در چنين روزى همانند آنچه كه تو به گردن آويختى، زينت مىكنند؟ ! (10)به گمانم ظرف عسل باز شده است!
ابن ابىالحديد در شرح نهج البلاغه مىنويسد: روزى ميهمانى نزد حسين بن على عليه السلام آمد. آن حضرت يك درهم قرض گرفت و نانى خريد. چون نياز به خورش پيدا كرد، از قنبر خواست تا مشكى از مشكهاى عسلى كه از يمن آورده بودند، را باز كند. آن حضرت مقدار يك رطل (48 مثقال) از آن را براى ميهمان خود برداشت. روز ديگر كه حضرت على عليه السلام خواست آن عسل را قسمت كند، به قنبر فرمود: به گمانم اين ظرف عسل دستخورده است! قنبر ماجرا را بازگو كرد. على عليه السلام از كم شدن عسل به خشم آمد و فرمود: حسين را خبر كنيد تا بيايد. حضرت على عليه السلام به پسرش فرمود: چرا پيش از قسمت كردن، مقدارى از عسل را برداشتى؟ امام حسين عليه السلام اظهار داشت: ماهم در آن حقى داريم و به موقع گرفتن حق خود از بيت المال، همين مقدار را باز مىگردانيم. على عليه السلام فرمود: درست است كه تو هم حقى دارى اما چنين حقى نداشتى كه پيش از آن كه ديگران از حق خودشان استفاده كنند، تو از حق خودت استفاده كنى. سپس به قنبر يك درهم - كه در گوشهاى از پيراهنش بسته شده بود. - سپرد و به او فرمود: با اين يك درهم بهترين عسل را خريدارى كن و بياور. (11)انتظارات عقيل از رهبر مسلمانان
روزى عقيل نزد برادرش حضرت على عليه السلام آمد. حضرت به فرزند خود، حسن عليه السلام فرمود: عمويت را بپوشان. امام حسن عليه السلام به دستور پدر عمل كرد و پيراهنى از پيراهنهاى اميرمؤمنان عليه السلام و جامهاى از جامههايش را به او پوشاند. به هنگام فرا رسيدن شام، عقيل ديد كه چيزى جز نان ونمك بر سر سفره على عليه السلام يافت نمىشود. على عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت: غير از آن چه كه مىبينم، چيزى ديگرى نمىباشد؟حضرت فرمود: آيا اينها از نعمتهاى خداوند نمىباشد؟عقيل گفت: قدرى از اين اموال به من بده، تا قرضم را اداء كنم و زودتر مرا روانه كن تا از نزد تو بروم.حضرت فرمود: مگر قرض تو چه مقدار است، اى ابايزيد؟ !عقيل گفت: 100 هزار درهم. حضرت فرمود: به خدا سوگند! نه اين مقدارى كه تو مىخواهى نزد من است و نه مالك اين مقدار هستم، ولى صبر كن تا سهم من از بيت المال به دستم آيد كه بخشى از آن را در اختيار تو خواهم گذاشت و اگر نبود كه اهل و عيال هم سهمى داشتند، من همهاش را در اختيار تو مىگذاشتم.عقيل گفت: بيت المال در دست توست و تو مرا به اميد پرداختن سهم خودت معطل مىگذارى، مگر سهم تو از بيت المال چه اندازه است و چه دردى را مىتواند از من دواكند؟حضرت فرمود: من و تو در اين مال همانند فردى از مسلمانان مىباشيم. (اين گفت و گو وقتى بود كه هردو بالاى قصرالاماره بودند و مشرف بر صندوقهاى اموال تجارتى بازاريان كوفه.) سپس به عقيل فرمود: اگر غير از اين كه به تو گفتم، مىخواهى پس به طرف برخى از اين صندوقها برو و قفل آن را بشكن و آن چه كه در او هست، بردار.عقيل گفت: در اين صندوقها چه چيز است؟ حضرت فرمود: اموال تاجران و بازرگانان. عقيل گفت: آيا به من دستور مىدهى كه صندوقهاى مردمى كه اموالشان را در آن گذاردهاند و به خداسپردهاند، را بشكنم؟ ! حضرت فرمود: پس تو به من دستور مىدهى كه بيت المال مسلمانان راباز نمايم و اموالشان را كه به خدا سپردهاند و بر آن قفل زدهاند، بشكنم و به تو بدهم؟ ! !آن گاه حضرت فرمود: مىخواهى شمشير خود را به دستبگيريم و به طرف حيره (12) برويم و ثروت تاجران ثروتمند آن جا را غارت كنيم؟عقيل گفت: آيا من براى دزدى به اين جا آمدهام؟ !حضرت فرمود: اين كه از يكى از مسلمانان اموالش را بگيرى، بسيار آسانتر استبراى تو كه از تمام مسلمانان دزدى كنى. (13)برخورد شديد اميرمؤمنان عليه السلام با برادر خود
اميرمؤمنان عليه السلام با آگاهى تمام از حال برادرش، عقيل و فرزندان او، هيچ گاه به جهت رابطه و خويشاوندى، وى را در بيت المال برديگران مقدم نداشت و با داغ كردن ميله آهنى و ترساندن وى، او را از درخواست پول بيشتر از بيت المال منصرف ساخت.آن حضرت در خطبه 215 نهج البلاغه چنين مىفرمايد: سوگند به خدا! عقيل را در فقر شديد و پريشان ديدم كه يك من گندم - از بيت المال - شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را از پريشانى ديدم كه با موهاى غبار آلوده و رنگهاى تيره، مانند اين بود كه رخسارشان بانيل سياه شده بود. عقيل براى درخواستخود اصرار كرد و سخنى را تكرار كرد. من گفتارش را گوش دادم. او گمان كرد كه دين خود را به او فروختم و از روش خويش دستبرداشتم. به دنبال او مىروم و هرچه گويد، انجام مىدهم. پس آهن پارهاى سرخ كردم و نزديك او بردم تاعبرت بگيرد. از درد آن ناله و شيون كرد مانند ناله بيمار و نزديك بود از اثر گرماى آن بسوزد. به او گفتم: اى عقيل! مادران در سوگ تو بگريند! آيا از آهن پارهاى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ مىكند، ناله مىكنى و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم مىافروزد، مىكشانى؟ آيا تو از اين رنج اندك مىنالى و من از آتش دوزخ ننالم؟ (14)1- على و مناوئوه، ص 97- 100.2- همان، ص 98.3- كافى، ج 8، ص 182 و اختصاص مفيد، ص150.4- مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 315.5- اختصاص، ص 150.6- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 215.7- مناقب آلابىطالب، ج 2، ص 109.8- على و مناوئوه، ص 189.9- بحارالانوار، ج 40، ص 106.10- مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 108.11- همان، ج 3، ص 81.12- از شهرهاى قديم عراق است كه در نزديكى كوفه مىباشد. (مجمع البحرين، ج 3، ص 281.13- مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 109.14- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 215.