پيوند دين و سياست از نگاه امام خمينى(ره)(2)
عليرضا انصارىپيوند دين و سياست انديشه جديدى نيست كه تنها از سوى امام خمينى(ره) طرح شده باشد بلكه انديشه آميختگى دين و سياستبا مبانى خبرگان مكتب اسلام در طول تاريخ فقاهت همآهنگ است. ديدگاههاى برخى از انديشوران اسلامى شاهد گوياى اين انديشه است.1 - مرحوم فاضل مقداد مىفرمايد: «دين و حكومت دو همزادند و همراه كه يكى را بدون ديگرى فايده نخواهد بود ...» (1)2 - مرحوم علامه حلى فرمود: «الحق عندنا وجوب نصب الامام فى كل وقت» (2)3 - شيخ مفيد فرمود: «اماميه متفقند بر اينكه در همه زمانها وجود رهبر واجب است.» (3)4 - شيخ طوسى فرمود: «امامت و رهبرى از ديدگاه عالمان اسلامى به جز اندكى واجب است ...» (4)5 - مرحوم كاشفالغطا فرمود: «اگر مفهوم سياستخيرخواهى و خدمت و راهنمايى و جلوگيرى از فساد و خيانت است ... آرى ما تا فرق سر در آن غرقيم و اين از واجبات است.» (5)6 - آيتالله بروجردى فرمود: «... براى كسى كه قواعد و قوانين اسلام را بررسى كند شكى باقى نمىماند كه دين اسلام دين سياسى و اجتماعى است و احكامش منحصر به عبادات نيستبلكه اكثر احكامش مربوط به سياست و اداره كشور و تنظيم امور اجتماع و تامين سعادت دنيا و آخرت مردم است ...» (6)مصلحان و دانشمندان اسلامى ديگر همانند ماوردى (7) ، ابنخلدون (8) ، فخررازى (9) ، شهرستانى (10) ، محمد عبده (11) ، اقبال لاهورى (12) ، سيدجمالالدين اسدآبادى (13) و ... طرفدار تفكر رابطه دين و سياست هستند.2 - ديدگاه جدايى دين از سياست
برخى عقيده دارند كه سياستبخشى از ديانت نيست. و دين فقط براى برقرارى ارتباط انسان با خدا تشريع شده و در مقوله خداشناسى و معاد پاسخگو است. طرفداران اين نگرش گرچه در اقامه دلايل با هم اختلاف دارند، ولكن در اصل عدم رابطه دين و سياستبا هم مشتركند.سكولارها براى اثبات ادعاى خود به برخى آيات (14) و سنت (15) تمسك كردهاند كه نقد و بررسى آنها فرصت ديگرى مىطلبد.در اين نوشتار به دو عامل و دستاويزهاى سكولارها كه از اهميت ويژهاى برخوردار است اشاره مىشود. مدعيان جدايى دين از سياستبرخى از روشنفكران و دانشمندان اسلامى هستند. چنانكه مهدى بازرگان مىنويسد: «مساله حكومت و ديانت دو شغل متفاوت است، پيامبران هم جز يكى دو سه نفرشان كه استثناى اين دو شغل را تواما عهدهدار بودند; اكثريت قريب به اتفاقشان اصلا اين كاره نبودند و اصلا وارد سياست و حكومت نبودند; اينكه مىگويند براى حكومت كردن و براى اداره امت آمدهاند اصلا چنين چيزى نبوده است چون اين دو شغل كاملا متمايز است.» (16) على عبدالرزاق مصرى در باره حكومت پيامبر(ص) مىنويسد: «گرچه پيامبر(ص) رياست داشته است اين رياستبا توجه به شان رسالت او بوده است و يك حكومت معنوى و دينى بوده است نه حكومتسياسى.» (17)طرفداران جدايى دين از سياستبراى اثبات مدعاى خود به عواملى تمسك كرده كه به دوتاى آن اشاره مىشود:1 - تنافى قداست دين با سياست
متاسفانه با جدايى رهبرى دينى از رهبرى سياسى و كنار گذاشتن ائمه(ع) از صحنه قدرت، حاكمانى روى كار آمدند كه واجد شرايط رهبرى نبودند و عملكرد آنان در طول تاريخ موجب شد كه مسلمانان منش و رفتار آنان را ضد دين بدانند زيرا كه حكومت اسلامى غير آن چيزى بود كه حاكمان جاير عمل مىكردند. حاكمانى همانند معاويه كه مثل كسرى و قيصر عمل مىكرد و براى رسيدن به قدرت از هيچ جنايتى دست نمىكشيد، زمينه شد كه برخى از مسلمانان و مدعيان جدايى دين از سياست قداست دين را منافى حكومتبدانند. سكولارها ادعا كردند كه دين با قداستى كه دارد، با سياستى كه توام با ظلم، قهر و جنايتبوده، نمىتواند ارتباط داشته باشد. و قداست دين مبرى از سياست مىباشد. در جواب اين استدلال بايد گفت: منش و عملكرد حاكمان ظالم و منحرف را نبايد معيار شناختيك مكتب قرار داد. داورى صحيح پيرامون يك مكتب مىطلبد كه برنامه آن مكتب را مورد تحليل قرار دهيم. از اينرو است كه گفتهاند: «الاسلام شيىء و المسلمون شىء آخر». (18)اگر سياستبه معناى خدعه و نيرنگ تفسير شود كه حاكمان منحرف از آن بهره مىگرفتهاند; دين با آن تنافى داشته و در تضاد است. سياستبه معناى رياستطلبى و خدعه، رهبران دينى آن را غير مشروع دانسته و از آن كنارهگيرى مىكردند و ساحت مقدس دين و دينمداران از آن مبرا است. اما حكومتبه معناى واقعى و صحيح آن است كه در آيات (19) و روايات از آن تعبير به امانت و مسؤوليتشده است (20) ; دين با آن رابطه داشته و تنافى بين اين دو عنصر نيست.در حوزه فرهنگ اسلام حكومت وسيله و ابزارى استبراى تحقق اهداف بلند انسانى و اسلامى از اينرو انبيا و اوليا حكومت را مىخواستند تا به اهداف بلند خود دستيابند. اگر قداست دين با سياست تنافى داشت پيامبران و ائمه(ع) شايستهترين افراد بودند كه از حكومت كنارهگيرى كنند. امام خمينى در نقد ديدگاه طرفداران جدايى دين از سياستبه عدم تنافى اين دو عنصر اشاره نموده چنين مىفرمايد: «... اينها اين جور قداست را مىخواهند و نمىدانند كه اسلام و پيامبر اسلام با تمام قداست اين مسايل را داشتند، تمام قداست و الوهيت محفوظ بوده است. معذلك مىرفتند و اشخاصى كه برخلاف مسير انسانيت هستند آنها را دفع مىكردند و سياست و مملكت را حفظ مىكردند و منافات با قداست هم نداشت.» (21)2 - جايگزينى عقل به جاى دين
يكى از عوامل و شواهد مدعيان جدايى دين از سياست اين است: كه خداوند براى انسان انديشه و خرد داده تاء;جخخو با بهرهگيرى از عنصر عقل راه زندگى خود را در اين جهان هموار سازد و در پيمودن اين راه به عامل ديگر احتياج ندارد. دين آمده است تا عهدهدار تكامل معنوى و ارتباط او با خدا باشد. از اينرو شريعت در امور دنيوى كه يكى از مصاديق آن حكومت و سياست است دخالت ندارد، در جواب اين استدلال بايد گفت: از ديدگاه اسلام عقل از اهميت ويژهاى برخوردار است. چنانكه در روايات از عقل به عنوان حجتباطنى ياد شده است. امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: «ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنه فاما الظاهر فالرسل و الانبياء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول» (22) در قرآن نيز انسانها به تعقل و تفكر دعوت شده كه حاكى از اهميت اين پديده است. در حوزه تعليماتى اسلام بين دنيا و آخرت مرزبندى شده است; تا قلمرو برنامه عقل مربوط به دنيا باشد و قلمرو دين پاسخگويى به مسائل اخروى. چنانچه در روايات و آيات (23) به اين رابطه تصريح شده است. عقل و دين مكمل يكديگرند. از اينرو است كه يكى از منابع اجتهاد عقل است كه مجتهد با كمك عقل دين را خوب بفهمد. دين آمده تا كمك كار و ياور عقل باشد. اسلام مدعى است كه عقل براى جعل قوانين در جامعه كافى نيست; زيرا كه بشر تمام مصالح و مفاسد خود را نمىداند. از اينرو در جوامع غيردينى كه قانونگذار در آن بشر است، قوانين ثبات نداشته و هر روز تغيير مىكنند و براى جعل قوانين مفيد، لازم است قانونگذار عالم به تمام مصالح و مفاسد باشد.در ساختار قانونگذارى اسلام; قانونگذار اصلى خداوند است. در سيستم قانونگذارى اسلام همان طورى كه بشر براى تكامل معنوى و فردى احتياج به دين دارد; براى حكومت و هموار ساختن راه «زندگى دنيوى» نيز نياز به دين دارد، كه عقل و دين با كمك هم بشر را به سوى سعادت دنيا و آخرت هدايت كنند.مبناى جدايى دين از سياست كه از سوى برخى دانشمندان مسلمان و روشنفكران مطرح شده، مخالف صريح دستورات قرآن و منش رهبران دينى بوده، با ديدگاه برخى روشنفكران ديگر نيز مخالف است. يكى از روشنفكران مىنويسد: «ببينيد دين و دنيا چه جور در اسلام قابل تفكيك نيست و اصلا قابل تشخيص نيست و چگونه استعمار به دهن ما انداخت كه مذهب از زندگى جداست و روشنفكران ما هم طوطىوار بازگو كردند به خيال اينكه دارند اداى روشنفكران اروپايى را در برابر كليسا درمىآورند غافل از اينكه اين قياس معالفارق است.» (24)دانشمندان غير اسلامى نيز كه با ديد واقعبينانه مكتب اسلام را مود تحليل قرار داده تلفيق دين اسلام و سياست را قبول كردهاند چنانكه گوستاولوبون مىنويسد: «قرآن كه كتاب آسمانى مسلمين است منحصر به تعاليم و دستورات مذهبى تنها نيست، بلكه دستورات سياسى و اجتماعى مسلمانان در آن نيز درج است.» (25)امام راحل با شناخت دقيق از اسلام، در قبال تفكر جدايى دين از سياست قاطعانه برخورد نموده و اين نگرش را معلول عدم آگاهى از اسلام و سياست و مساوى با تكذيب خدا و معصومان دانسته است. چنانكه ايشان فرمود: «آنكه مىگويد دين از سياست جداست تكذيب خدا كرده است، تكذيب رسول خدا كرده است، تكذيب ائمه هدى كرده است.» (26) :«فمن توهم ان الذين منفك عن السياسة فهو جاهل و لم بعرف الاسلام و السياسة» (27) همچنين ايشان مىفرمايد: «والله اسلام تمامش سياست است اسلام را بد معرفى كردهاند.» (28) :«بايد به اين نادانان (كسانى كه دين را از سياست جدا مىدانند) گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله(ص) آن قدر در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند.» (29)1- اللوامع الالهية فى مباحث الكلامية: 262.2- العين:27.3- تلخيص الشافى 1: 55.4- المقالات: 8.5- المثل الاعلى فى الاسلام: 71 - 72; ر.ك: حماسه فتوا: 5.6- ولايت فقيه از ديدگاه مراجع:37; ر.ك: البدر الزاهره: 52.7- ر.ك: الاحكام السلطانيه: 5.8- ر.ك: مقدمه ابن خلدون: 191.9- ر.ك: المحصل:173.10- نهاية الاقدم: 48.11- ر.ك: انقلاب اسلامى و ريشههاى آن: 255; نهضتهاى اسلامى در صد سال اخير: 4.12- همان.13- همان: 5.14- ر.ك: على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحكم: 171; مجله حكومت اسلامى; ش1، ص 101.15- ر.ك: مجله حكومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.16- روزنامه رسالت، 22/2/1372، ص3.17- مجله حكومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.18- همان، ش6، ص6.19- ر.ك: نساء 58; تفسير البرهان 1: 38; تفسير عياشى 1:249; تفسير نمونه3:.20- نور ثقلين 495 و سيرى در نهجالبلاغه:129.21- صحيفه نور9: 182.22- اصول كافى:16.23- قصص:77.24- مجموعه آثار دكتر شريعتى 5: 75.25- تاريخ تمدن اسلام و عرب: 128.26- روزنامه كيهان، 4/2/1369، ص 10.27- تحرير الوسيله 1: 234.28- صحيفه نور: 65.29- همان 21: 178.