اميرالمؤمنين عليه‏السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله(2) - امیرالمؤمنین (ع) از زبان پیامبر (ص) (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امیرالمؤمنین (ع) از زبان پیامبر (ص) (2) - نسخه متنی

احمد محیطى اردکانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اميرالمؤمنين عليه‏السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله(2)

احمد محيطى اردكانى

تمام ايمان

ابن مسعود مى گويد: چون على(ع)به نبرد با عمروبن عبدود پرداخت, پيامبراسلام(ص) فرمود: ((برزالايمان كله الى الشرك كله)); تمامى ايمان در برابر تمامى شرك ايستاده است. چون على(ع) عمروبن عبدود را به قتل رسانيد, رسول خدا(ص) فرمود: اى على! تو را بشارت باد كه اگر عمل امروز تو با عمل امت من سنجيده شود, همانا عمل تو از اعمال آن ها برتر خواهد بود.(1) زيرا خانه اى از مشركان نيست مگر اين كه به سبب كشته شدن عمروبن عبدود احساس ذلت مى كنند و منزلى از مسلمانان يافت نمى شود مگر اين كه بدين سبب احساس عزت مى كنند.(2)

عمربن خطاب مى گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: اگر آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه را در كفه اى از ترازو بگذارند و ايمان على(ع) را در كفه ديگر ترازو قرار دهند, ايمان على(ع) سنگين تر خواهد بود.(>

اعلام برائت از مشركان

يكى از بزرگ ترين دلايل قرب و منزلت اميرالمومنين(ع) نسبت به پيامبر(ص) اين است كه خداوند متعال در هنگام اعلام آيات برائت, او را از خاندان پيامبر(ص) معرفى مى كند.

در اواخر سال نهم هجرت, پيك وحى آياتى چند از ابتداى سوره توبه (برائت) را آورد و پيامبر را مإمور نمود كه شخصى را روانه مكه كند كه در مراسم حج, آيات ياد شده را بخواند.(4)

ابوبكر به فرمان پيامبر(ص) آماده مسافرت گرديد و راه مكه را در پيش گرفت. چيزى نگذشت كه فرشته وحى نازل گرديد و پيامى از طرف خدا براى پيامبر(ص) آورد: (لن يودى عنك الا انت او رجل منك); بيزارى از مشركان را خود تو يا كسى كه از توست ـ و در بعضى ازروايات آمده است: كسى كه از اهل بيت توست ـ به مردم ابلاغ كند. (5)

پيامبر(ص) على(ع) را به حضور خود خواست, جريان را به او گفت, مركب مخصوص خود به نام ((عضبإ)) يا ((جدعإ)) را در اختيار وى نهاد و دستور داد كه هرچه زودتر مدينه را ترك كند, تا ابوبكر را در راه ملاقات كند و آيات را از او بازگيرد و در روز عيدقربان آيات بيزارى را در آن اجتماع باشكوه ايراد كند.

حضرت على(ع) با عده اى راه مكه را در پيش گرفت, در ((جحفه)) يا ((ذى الحليفه)) به ابوبكر رسيد, پيام پيامبر(ص) را به او رساند, آيات برائت را از او گرفت و به مكه رفت و مطابق دستور پيامبر(ص) به مردم ابلاغ نمود.

علامه امينى(ره) مى فرمايد: اين حديث به حد تواتر از راويان حديث رسيده است و جمع زيادى از راويان آن را ذكر نموده اند.(6)

آزار رسول خدا(ص)

در سال دهم هجرت, پيامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هدايت مردم يمن و تبليغ اسلام به آن جا فرستاد. على(ع) در اين مإموريت موفقيت بزرگى به دست آورد و بذر اسلام را در دل هاى مردم يمن پاشيد. طولى نكشيد كه سراسر يمن تحت پوشش اسلام در آمد.

عمروبن شاس مى گويد: من در اين سفر همراه على(ع) بودم. خيال مى كردم كه على(ع) نسبت به من بى مهرى كرده است. اين موضوع در دلم مانده بود, تا هنگامى كه به مدينه برگشتيم, با هركس كه ملاقات كردم, بى مهرى على(ع) را بازگو نمودم, تا اين كه به حضور پيامبر(ص)در مسجد رسيدم و در كنارش نشستم. پيامبر(ص) رو به من كرد و فرمود: اى عمرو! مرا آزار رساندى. گفتم: انا لله و انااليه راجعون. به خدا و اسلام پناه مى برم از اين كه به رسول خدا(ص) آزار رسانده باشم.

پيامبر(ص) فرمود: ((من آذى عليا فقد آذانى)); كسى كه على(ع) را بيازارد, حتما مرا آزرده است.(7)

دوستى على(ع); علامت دوستى پيامبر(ص)

ابى نعيم مى گويد: عمر از پيامبر(ص) سوال كرد: علامت دوستى شما چيست؟

پيامبر(ص) دست بر كتف على(ع) نهاد و فرمود: دوستى او. كسى كه او را دوست بدارد, ما را دوست داشته است. وهركس با او دشمنى كند, با ما دشمنى كرده است.(8)

على(ع) و خشونت

رسول خدا(ص) در آخرين سفرى كه براى انجام فريضه حج, آماده رفتن به خانه خدا گرديد, حضرت على(ع) را به يمن فرستاد, تا خمس گنجينه ها و معادن را از آن ها بگيرد, و آنچه مسيحيان نجران از حله ها و پول متعهد شده بودند, را دريافت نمايد.

على(ع) به يمن رفت. پيامبر(ص) عازم حج گرديد و همه مسلمانان را براى رفتن به حج دعوت نمود. اين دعوت به دور دست ترين نقاط رسيد. پيامبر(ص) در 25 ذى قعده ازمدينه به سوى مكه حركت كرد و در نامه اى به اميرالمومنين(ع) از او خواست كه براى انجام حج به مكه بيايد.

حضرت على(ع) با جمعيتى كه همراهش بود و نيز با حله هايى كه از مردم نجران گرفته بود, ازيمن به سوى مكه حركت كرد. كاروان نزديك مكه كه رسيد, على(ع) فردى را به جاى خود قرار داد و از آن ها جدا شد و خود را به پيامبر(ص) رسانيد و گزارش سفر خود را به پيامبر(ص) داد.

رسول خدا(ص) از ديدار او و انجام دستوراتش خرسند شد, و به او فرمود: اى على! به سوى همراهان خود بازگرد و با شتاب آنان را به من برسان, تا اين كه ان شإالله در مكه گردهم آييم.

على(ع) با آن حضرت وداع نمود و به سوى كاروان بازگشت. كاروانيان حله ها را به تن كرده بودند.

حضرت على(ع) از اين جريان ناراحت شد و به جانشين خود فرمود: واى برتو! چرا اين حله ها را پيش از آن كه به رسول خدا(ص) بدهيم, ميان افراد تقسيم كردى؟ من به تو چنين اجازه اى نداده بودم.

او گفت: افراد از من خواستند كه آن ها را احرام ببنديم و آن ها خود را به اين حله ها زينت كنند و در مكه به من بازگردانند.

اميرالمومنين(ع) همه حله ها را از افراد گرفت و در ميان بار بست. كاروانيان از رفتار على(ع) ناراحت شدند و چون به مكه رسيدند, نزد رسول خدا(ص) از حضرت على(ع) شكايت نمودند. رسول خدا(ص) دستور فرمود: منادى در ميان مردم فرياد بزند: ((ارفعوا إلسينتكم عن على بن ابيطالب فإنه خشن فى ذات الله عزوجل.)); زبان هاى خود را از شكايت على بن ابى طالب(ع) كوتاه كنيد; زيرا او درباره خدا و آنچه مربوط به خداست, سختگير و خشن است.(9)

ولايت و رهبرى

علامه امينى(ره) جريان غدير خم را از 316 نفر از راويان اهل سنت, با تمام مشخصات و شرح حال راويان آن, نقل كرده و از 25 نفر از دانشمندان شيعه و اهل سنت كه دراين باره كتابى مستقل نوشته اند, نام برده و از صدها شاعر عرب و ايرانى كه آن حادثه را به نظم درآورده اند, ياد نموده است.(10)

در روز هيجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى, پيامبراكرم(ص) در بازگشت از حجه الوداع, همه حاجيان را در منطقه اى از ((جحفه)) به نام ((غديرخم)) ـ كه از آن جا راه مردم مدينه و مصر و عراق از هم جدا مى شد.ـ جمع نمود و بر بالاى بلندى ايستاد و دست على(ع) را به گونه اى بلند كرد كه زير بغل هردوى آن ها آشكار گرديد. رسول خدا(ص) به مردم فرمود: اى مردم! چه كسى از مومنان به مردم, به خود آن ها سزاوارتر است؟

مردم پاسخ دادند: خدا و رسول خدا داناترند.

رسول خدا(ص) فرمود: به راستى كه خدا مولاى من مى باشد و من نيز مولاى مومنان هستم. من از خود مومنان به آن ها سزوارترم. ((من كنت مولاه فعلى مولاه)); هركس من مولاى او هستم, پس على مولاى اوست. پيامبر(ص) اين جمله را سه مرتبه تكرار نمود و سپس فرمود: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله.))

آنگاه فرمود: اين پيام را حاضران به غايبان نيز برسانند.

هنوز مردم از آن جا پراكنده نشده بودند, كه پيك وحى آمد و اين آيه را آورد: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)(11); امروز دينتان را براى شما كامل نمودم ونعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براى شما اختيار نمودم.

پيامبر(ص) فرمود: ((الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى من بعدى.))(12); الله اكبر بركامل شدن دين و تمام شدن نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من.

اميرالمومنين(ع)

شيخ مفيد مى گويد: از جمله فضائل حضرت على(ع) اين است كه پيامبر(ص) در زمان حياتش, او را ((اميرالمومنين)) خواند. در بعضى از روايات نيز آمده است كه پيامبر(ص) به ديگران امر فرموده تا به او اين گونه سلام كنند: ((السلام عليك يا اميرالمومنين!))

ابن عباس مى گويد: پيامبراسلام(ص) به ام سلمه فرمود: گوش كن و شاهد باش! او (على(ع)), اميرمومنان و آقاى اوصيإ است.(13)

بريده بن خطيب اسلمى مى گويد: پيامبر(ص) در جمعى كه هفت نفر بوديم و ابوبكر, عمر, طلحه و زبير هم درجمع ما بودند, فرمود: برعلى(ع) به عنوان اميرالمومنين, سلام كنيد. ما در حالى كه هنوز پيامبر(ص) زنده بود, به على(ع) به عنوان اميرمومنان, سلام كرديم.(14)

تنها رستگاران

امام باقر(ع) مى فرمايد: از ام سلمه, همسر رسول خدا(ص) درباره حضرت على(ع) سوال شد, ام سلمه گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: همانا على(ع) و شيعيان او رستگاران هستند.(15)

اميرالمومنين على(ع) فرمود: سلمان به من گفت: اى اباالحسن! كم اتفاق نيفتاد كه شما نزد پيامبر(ص) آمديد ومن هم آن جا بودم, مگر اين كه پيامبر(ص) دست مباركش را بين شانه هايم نهاد و فرمود: سلمان! او (على) و شيعه او رستگارانند. (16)

شهادت

پيامبر(ص) بارها از شهادت مظلومانه حضرت على(ع) خبر داد و به ياد آن حادثه جانسوز, اشك ريخت.

عايشه مى گويد: پيامبراسلام(ص) را ديدم كه على(ع) را در بغل گرفته بود و مى بوسيد و مى گفت: ((بابى الوحيد الشهيد)); پدرم فداى كسى كه غريبانه و تنها شهيد مى شود.(17)

هنگامى كه پيامبر(ص) در خطبه شعبانيه ـ كه در فضيلت ماه رمضان و وظايف مردم در آن ماه است.ـ فرمود:((... شياطين (در اين ماه) بسته شده اند. از خدا بخواهيد كه بر شما مسلط نشوند.))

اميرالمومنين(ع) مى گويد: بلند شدم و سوال كردم: يا رسول الله! بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ حضرت فرمود: ((الورع عن محارم الله عزوجل)); دورى از معاصى خداى بزرگ. آن گاه پيامبر گريست. حضرت على(ع) مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: چه چيز شما را به گريه انداخت؟

فرمود: ياعلى! گريه ام براى آن است كه در اين ماه, ريختن خون تو را حلال مى دانند. گويا مى بينم تو را كه براى پروردگارت نماز مى گزارى. شقى ترين مردم, مانند آن شقى كه ناقه قوم ثمود را پى كرد, بر فرق تو ضربتى مى زند و ريش تو را به خون خضاب مى نمايد. على(ع) گفت: به رسول خدا(ص) گفتم: آيا در آن موقع, دين من سالم است؟

پيامبر(ص) فرمود: دين تو سالم است. سپس فرمود: يا على! كسى كه تو را مى كشد, همانا مرا كشته و هركس با تو دشمنى كند, با من دشمنى كرده و هركسى تو را دشنام دهد, مرا دشنام داده است. زيرا تو جان منى, روان تو از روان من و طينت تو از طينت من است. همانا خداى بزرگ من و تو را با هم آفريد, و من و تو را با هم برگزيد; مرا به نبوت و تو را به امامت برگزيد و هركس امامت تو را انكار نمايد, مرا انكار نموده است.(18)

اولين كسى كه وارد بهشت مى شود

پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: ((انت اول من يدخل الجنه)); تو اولين كسى هستى كه داخل بهشت مى شوى.(19)

رسول خدا(ص) فرمود: از پيامبران و صادقان, اولين كسى كه وارد بهشت مى شود, على بن ابى طالب(ع) است. در اين هنگام ابودجانه برخاست و گفت: آيا به ما نفرمودى كه قبل از ورود تو, ورود به بهشت برتمام انبيإ, و قبل از ورود امت تو, برتمام امت هاى ديگر حرام است؟!

حضرت فرمود: آرى, ولكن آيا نمى دانيد كه كسى كه پيشاپيش انبيإ, پرچم حمد را حمل مى كند, على بن ابى طالب است. پرچمدار حمد در قيامت قبل از من وارد بهشت مى شود و من به دنبال او خواهم بود. على(ع) درحالى كه از شدت خوشحالى, چهره اش مى درخشيد, برخاست و گفت: سپاس خداوندى كه ما را به وسيله شما, اى رسول خدا! شرافت و عظمت بخشيد.(20)

1 ـ قطره اى از اقيانوس, سيدمهدى شمس الدين, ص 96.

2 ـ بحارالانوار, ج 20, ص 216.

3 ـ المناقب, خوارزمى, ص 131.

4 ـ فرازهايى از تاريخ اسلام, ص 487.

5 ـ المنافب, ص 165 ((قال: لايودى عنى الا انا او رجل منى, من اهل البيتى)).

6 ـ الغدير, ج 6, ص 338 ـ 344.

7 ـ داستان هاى صاحبدلان, محمدى اشتهاردى, ج 1, ص 44 و المناقب, ص 154.

8 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 153.

9 ـ الارشاد, ج 1, ص 158 ـ161, با كمى تلخيص.

10 ـ الغدير, ج ؟, ص 14ـ151.

11 ـ سوره مائده, آيه 3.

12 ـ الغدير, ج1, ص9 و زندگانى اميرالمومنين(ع), رسولى محلاتى, ص 168 ـ170.

13 و 14 ـ الارشاد, ج 1, ص 39 و 40.

15 ـ همان, ص 36.

16 ـ النور المشتعل, ابى نعيم اصفهانى, ص 255 و 256.

17 ـ المناقب, خوارزمى, ص 65.

18 ـ اقبال الاعمال, سيدبن طاوس, ج 1, ص 27.

19 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 154.

20 ـ قطره اى از اقيانوس, ص 114 و 115.


/ 1