سيرى در كتاب جاذبه و دافعه على عليه‏السلام(1) - سیری در کتاب جاذبه و دافعه علی (علیه السلام) (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در کتاب جاذبه و دافعه علی (علیه السلام) (1) - نسخه متنی

سید محمود مدنى بجستانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيرى در كتاب جاذبه و دافعه على عليه‏السلام(1)

سيدمحمود مدنى بجستانى

جاذبه على(ع)

شخصيت عظيم اميرالمومنين(ع) وسيع تر و متنوع تر از آن است كه يك فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود. يكى از جوانب وجود اين شخصيت عظيم, ناحيه تإثير او بر روى انسان ها به شكل مثبت يا منفى است. در اين كتاب درباره اش گفتگو شده است.

شخصيت افراد از نظر عكس العمل سازى در روح ها و جان ها يكسان نيست. به هرنسبت كه شخصيت حقيرتر است, كمتر خاطرها را به خود مشغول مى دارد و هرچه عظيم تر و پرنيروتر است, خاطره انگيزتر و عكس العمل سازتر است, خواه عكس العمل موافق يا مخالف امتياز اساسى على(ع) و ساير مردانى كه از پرتو حق روشن بوده اند, اين است كه علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم كردن انديشه ها, به دل ها و روح ها نور و حرارت و نشاط و عشق مى بخشند.

نظر به اين كه دو نيرويى بودن به تنهايى كافى نيست كه معرف مكتب على(ع)باشد, در اين كتاب كوشش شده نشان داده شود كه جاذبه على(ع) چه افرادى را جذب كرده و دافعه او چگونه افرادى را دفع نموده است.

اختلاف انسان ها در جذب و دفع

افراد از لحاظ جاذبه و دافعه به طبقات مختلف تقسيم مى شوند:

1 ـ افرادى كه نه جاذبه و نه دافعه دارند; نه كسى آن ها را دوست دارد و نه كسى آن ها را دشمن دارد.

اين ها يك موجود ساقط و بى اثر هستند, زيرا انسان نياز دارد كه دوست بدارد و دوست داشته شود و به عبارتى ديگر, نيازمند است دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.

2 ـ مردمى كه جاذبه دارند ولى دافعه ندارند.

غالبا خيال مى كنند كه حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز, اجتماعى بودن اين است كه انسان همه را با خود دوست كند, ولى اين براى انسان هدفدار و مسلكى كه فكر و ايده اى را در اجتماع دنبال مى كند, ميسر نيست. زيرا تفكر و مسلك و ايده خواه ناخواه با منافع برخى از انسان ها تصادم پيدا مى كند.

تنها كسى موفق مى شود دوستى طبقات مختلف و صاحبان عقيده هاى گوناگون را جذب كند كه متظاهر و دروغگو باشد.

در فلسفه هندى و مسيحى از جمله مطالبى كه بسيار به چشم مى خورد, محبت است. آن ها مى گويند: بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت كرد. اما اين ها بايد بدانند:

تنها اهل محبت بودن كافى نيست, بايد اهل مسلك هم بود و مسلكى بودن, خواه ناخواه دشمن ساز است.

و در حقيقت دافعه اى هست كه عده اى را به مبارزه برمى انگيزد و عده اى را طرد مى كند. اسلام نيز قانون محبت است اما

اولا: محبتى كه قرآن دستور مى دهد, آن نيست كه با هركسى مطابق ميل و خوشآيند او عمل كنيم. محبت, آن است كه با حقيقت توإم باشد. محبت خير رساندن است و احيانا خيررساندن به شكلى است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمى كند.

ثانيا: محبت منطقى و عاقلانه آن است كه خير و مصلحت جامعه و بشريت نيز در آن لحاظ شود, نه تنها مصلحت يك فرد و يك شخص.

ثالثا: محبت تنها داروى علاج بشريت نيست; در مذاقها و مزاجهايى نياز به خشونت و مبارزه و دفع, ضرورت دارد.

اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و طرد.

3 ـ گروه سوم كسانى هستند كه دافعه دارند ولى جاذبه ندارند.

افرادى هستند كه دشمن سازند اما دوست ساز نيستند. اين ها نيز افراد ناقصى هستند و اين دليل برآن است كه فاقد فضائل مثبت انسانى مى باشند و گرنه برخى انسان ها را مى توانستند به خود جذب نمايند.

4 ـ مردمى كه هم جاذبه دارند و هم دافعه.

انسان هاى با مسلك كه در راه عقيده و مسلك خود فعاليت مى كنند, گروههايى را جذب و گروههايى را مى رانند و دفع مى كنند.

اين ها نيز چند گونه اند; زيرا گاهى جاذبه و دافعه هردو ضعيف, گاه هردو قوى و گاه نيز متفاوت است.

از طرفى ديگر بايد ديد افراد چه عناصرى را جذب و چه افرادى را دفع مى كنند. مجذوبين و مطرودين هركس, دليل قاطعى برماهيت اوست.

صرف جاذبه و دافعه داشتن براى ستايش شخص كافى نيست, بلكه دليل اصل شخصيت اوست, نه مثبت بودن يا منفى بودن او. بنابراين هرشخصيتى هم سنخ خود را جذب و غير هم سنخ خود را دفع مى كند.

شخصيت عدالت و شرف و فضائل, عناصر خيرخواه و عدالتجو و داراى فضائل را جذب مى كند و هوا پرست ها و منافق ها را طرد مى كند و شخصيت جنايت, جنايت كاران را به خود مى خواند و نيكان را دفع مى كند.

على(ع) شخصيت دو نيرويى

على(ع) از مردانى است كه جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است كه همانند او در تاريخ پيدا نمى شود.

در دوران زندگيش عناصر شريف و نجيب و عدالت جو و خدمتگزار گرد محور وجودش مى چرخيدند, كه هركدام تاريخچه اى آموزنده دارند. و پس از سال ها بلكه قرن ها از مرگش بازهم عاشقان و شيفتگانى دارد كه با جان از ناوك دشمنانش استقبال مى كنند. همانند ميثم تمار كه بيست سال پس از شهادت على(ع) برسرچوبه دار از فضايل او سخن مى گويد و مانند ابن سكيت كه درحضور متوكل خليفه عباسى, قنبر, غلام على(ع) را برخليفه و شاهزادگانش ترجيح مى دهد و جان برسراين تعريف گذاشته و با خشونت تمام به شهادت مى رسد.

على(ع) به همين شدت دشمنان سرسختى دارد كه از نام او به خود مى پيچند. آرى على(ع) به صورت يك مكتب در آمده و از صورت يك فرد بيرون آمده است.

بخش اول: نيروى جاذبه على(ع)

جاذبه اى نيرومند

دعوت هايى كه در ميان بشريت پديد آمده است, داراى شعاع تإثيرى يك نواخت نيستند. براى دعوت ها سه بعد قابل تصور است: زمان, مكان, عمق و ژرفا.

برخى دعوت ها در يك زمان و برخى در يك منطقه و مكان خاص و برخى در تمامى ابعاد, يعنى زمان هاى مختلف و مكان هاى گوناگون و تا ژرفاى روح انسان ها ريشه دوانيده و تإثير گذارده اند.

جاذبه ها نيز همچون دعوت ها گاه يك بعدى وگاه دو بعدى و گاهى سه بعدى هستند. جاذبه على(ع) از نوع آخرين است. يعنى سطح بسيار گسترده اى را فرا گرفته است و تا اعماق جان انسان ها نفوذ يافته و در ادوار و اعصار مختلف راه يافته است.

از اين جا مى توان دريافت كه پيوند انسان با دين از سبك پيوندهاى مادى نيست. على(ع) اگر رنگ خدايى نمى داشت و مردى الهى نبود, فراموش شده بود; چنان كه قهرمان هاى بسيارى در علم و فلسفه و قدرت و سخن و جنگ از ياد انسان ها رفته اند; اما على(ع) با كشته شدنش زنده تر شد.

خود على(ع) مى گويد: ((فردا به ياد روزهاى من مى افتيد, مى بينيد و انديشه هاى ناشناخته من برايتان آشكار مى شود و پس از تهى شدن جايگاه من و ايستادن ديگرى به جاى من, مرا خواهيد شناخت.))(1)

در حقيقت وجود على(ع) همچون قوانين فطرت است كه جاودانه مى ماند و هرگز به فراموشى سپرده نمى شود.

تشيع مكتب محبت و عشق

از بزرگ ترين امتيازات شيعه اين است كه زير بناى اصلى آن, محبت است. از رسول اكرم(ص) مى شنويم كه مى گويد: ((على و شيعته هم الفائزون))(2)

و گروهى را برگرد على(ع) مى بينيم كه سخت شيفته و مجذوب وى مى باشند, از اين رو ((تشيع)) مذهب عشق و شيفتگى است.

على(ع) مى فرمايد: اگر با اين شمشيرم بينى مومن را بزنم كه با من دشمن شود, هرگز با من دشمنى نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سرمنافق ريزم كه مرا دوست بدارد, هرگز مرا دوست نخواهد داشت. زيرا اين گذشته و بر زبان پيامبر(ص) جارى گشته كه فرمود: ((يا على! مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى دارد. ))(3) از اين روست كه وى دست راست يكى از دوستانش را كه لغزشى كرده و بايد حد بر او جارى شود, قطع مى كند ولى او با عباراتى زيبا على(ع) را مى ستايد و به او اظهار عشق مى كند.(4)

محبت و ارادت به اوليإ

عشق و محبت منحصر به عشق حيوانى جنسى و حيوانى نسلى نيست, بلكه نوع ديگرى از عشق وجود دارد كه از محدوده ماده و ماديات بيرون است و از غريزه ماورإ بقإ نسل سرچشمه مى گيرد و در حقيقت فصل مميز جهان انسان و حيوان است و آن, عشق معنوى و انسانى است. از اين عشق در آيات زيادى از قرآن با واژه ((محبت)) و گاه واژه ((مودت)) و ((ود)) ياد شده است. اين آيات چند گروه اند:

1 ـ محبت مومنان به حضرت حق و به مومنان ديگر.

آنان كه ايمان آورده اند, در دوستى خدا سخت ترند.(5)

آنان كه پيش از مهاجران در خانه (دارالهجره) و در ايمان جايگزين شده اند, مهاجرانى را كه به سوى ايشان هجرت مى كنند, دوست دارند...(6)

2 ـ عشق حضرت حق به مومنان.

خدا دوست دارد توبه كنندگان و پاكيزگان را.(7)

خدا دوست دارد عدالت كنندگان را.(8)

3 ـ محبت هاى دو طرفى و متبادل.

خدا بياورد قومى را كه دوستشان دارد و آن ها او را دوست دارند.(9)

آنان كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته انجام داده اند, خداوند بخشايگر برايشان دوستى قرار دهد.(10)

آن چنان كه از روايات برمىآيد, روح و جوهره دين, جز محبت نيست. مردى به امام صادق(ع) گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان مى ناميم, آيا اين كار براى ما سودى دارد؟ حضرت فرمود: ((آرى, به خدا سوگند; مگر دين چيزى جز دوستى است؟)) آنگاه اين آيه را خواند: (ان كنتم تحبونى فاتبعونى يحببكم الله)(11)

اساسا محبت, اطاعت آور است. عاشق را آن يارا نباشد كه از خواست معشوق سربپيچد. اطاعت و پرستش حضرت حق به همان نسبت عشقى است كه انسان به ذات مقدس او دارد. همچنان كه امام صادق(ع) مى فرمايد:

((خدا را نافرمانى مى كنى و اظهار دوستى او مى كنى! به جان خودم, اين رفتارى شگفت انگيز است. اگر دوستيت راستين بود, اطاعتش مى كردى. زيرا كه دوستدار, مطيع, كسى است كه او را دوست دارد.))

نيروى محبت در اجتماع

بهترين اجتماع ها آن است كه با نيروى محبت اداره شود. محبت زمامدار به مردم و علاقه مردم به زمامدار و اين علاقه متبادل, عامل مهمى براى ثبات حكومت است.

مردم هنگامى قانونى و مطيع قانون خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و اين علاقه هاست كه مردم را به پيروى و اطاعت وا مى دارد.

قرآن خطاب به پيامبراكرم(ص) از نيروى بزرگى كه براى نفوذ در مردم و اداره اجتماع دارد, سخن مى گويد و مى فرمايد: ((به موجب لطف و رحمت الهى تو برايشان نرم دل شدى, كن اگر تندخو و سخت دل بودى, از پيرامونت پراكنده مى گشتند. پس از آن ها درگذر و برايشان آمرزش بخواه و دركارها با آنان مشورت كن.(12)

و باز مى فرمايد: نيك و بد يكسان نيست; با اخلاق نيكوتر دفع شر كن كه آنگاه آن كس كه بين تو و او دشمنى است گويا دوستى خويشاوند است.(13)




  • تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
    بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر



  • بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر
    بل ز صد لشكر ظفرانگيزتر



اميرالمومنين(ع) نيز در فرمان خود به مالك اشتر فرمانرواى مصر, در رابطه با رفتار با مردم مى نويسد: احساس مهر و محبت به مردم و ملاطفت با آن ها را در دلت بيدار كن.(14)

قلب زمامدار بايستى كانون مهر و محبت نسبت به ملت باشد, قدرت و زور كافى نيست; با قدرت مى توان مردم را گوسفندوار راند, ولى نمى توان نيروهاى خفته و استعدادهاى نهفته آنان را بيدار كرد. بلكه اگر عدالت خشك هم جارى شود, كافى نيست, زمامدار بايد همچون پدر مهربان قلبا به مردم مهر بورزد.

حب على(ع) در قرآن و سنت

بحث هاى گذشته ارزش محبت را روشن ساخت, اكنون بايد ببينيم آيا اسلام و قرآن براى ما محبوبى انتخاب كرده اند يا نه؟

قرآن سخن پيامبران گذشته را چنين نقل مى كند: ((همگان گفتند, ما از مردم مزدى نمى خواهيم, تنها اجر ما, برخداست.)) ولى قرآن خطاب به پيامبراكرم(ص) مى گويد: ((بگو از شما مزدى درخواست نمى كنم, مگر دوستى خويشاوندانم.))(15)

اينجا جاى اين سوال است كه چرا ساير پيامبران درخواست مزد نكردند ولى پيامبر ما براى رسالتش مطالبه مزد كرد؟ قرآن خود به اين سوال پاسخ مى دهد: ((بگو مزدى را كه در خواست كردم, چيزى است كه سودش عايد خود شماست. مزد من جز بر خدا نيست. ))(16)

يعنى اين دوستى كمندى است براى تكامل و اصلاح خودتان.

از اين نظر كه اهل بيت پيامبر(ص) هرگز گرد آلودگى نمى روند و پاك و پاكيزه اند, محبت به آن ها جز از طريق اطاعت از حق و پيروى از فضائل نتيجه اى ندارد و دوستى آن ها همانند اكسير ماهيت انسان را عوض كرده, كامل مى سازد.

مراد از ((قربى)) (خويشاوندان پيامبر(ص)) هركس باشد, مسلما برجسته ترين مصداق آن, على(ع) است. فخررازى مى گويد: زمخشرى در كشاف روايت كرده است كه چون اين آيه نازل شد, گفتند: يا رسول الله! خويشاوندانى كه محبت آن ها برما واجب است, كيانند؟ حضرت فرمود: ((على و فاطمه و پسران آن ها.))

پس دوستى آل محمد(ص) كه على و فاطمه و حسنين(عليهم السلام) هستند برهمه مسلمين واجب است.(17)

سيوطى روايت مى كند, پيامبر(ص) فرمود: دوستى على(ع) ايمان و دشمنى با وى نفاق(18) است.(19)

على(ع) محبوب ترين افراد در پيشگاه خدا و پيامبر(ص) بود و قهرا بهترين محبوب ها خواهد بود. انس بن مالك مى گويد: روزى ام ايمن مرغ بريانى را براى رسول خدا(ص) آورد. حضرت فرمود: ((خدايا! محبوب ترين بندگانت را برسان تا با من در خوردن اين مرغ همراه شود. ))

هماندم دركوبيده شد. من گفتم: خدا كند مردى از انصار باشد! در را باز كردم. على پشت در بود. به او گفتم: پيامبر(ص) مشغول كارى است. على(ع) برگشت. پس از مدتى دوباره دركوبيده شد. من همان آرزو را كردم ولى باز هم على پشت در بود و من او را برگرداندم. بار سوم پيامبر(ص) فرمود: ((برو در را باز كن و او را به خانه بياور. تو اول كسى نيستى كه قومت را دوست دارى; او از انصار نيست.)) رفتم و در را گشودم و على وارد شد و با پيامبر(ص) مرغ را خورد. (20)

1 ـ نهج البلاغه, خطبه 149.

2 ـ درالمنثور, ذيل آيه 7 سوره بينه.

3 ـ نهج البلاغه, حكمت 42.

4 ـ بحارالانوار, ج 40, ص 281 و تفسير كبير فخررازى, سوره كهف, ذيل آيه 9.

5 ـ بقره, آيه 165.

6 ـ حشر, آيه 9.

7 ـ بقره, آيه 222.

8 ـ حجرات, آيه 91 و ممتحنه, آيه 8.

9 ـ مائده, آيه 45.

10 ـ مريم, آيه 96.

11 ـ آل عمران, آيه 31.

12 ـ همان, آيه 159.

13 ـ فصلت, آيه 34.

14 ـ نهج البلاغه, نامه 53.

15 ـ شورى, آيه 23.

16 ـ سبإ, آيه 47.

17 ـ تفسيرالكبير, ج 27, ص 166.

18 ـ البته روايات در اين رابطه بسيار است و مادر كتب اهل سنت متجاوز از 90 روايت به اين مضمون يافتيم و در كتب شيعه نيز اين مطالب بسيار گسترده تر بيان شده است. (ر.ك: بحارالانوار, ج 39.)

19 ـ كنزالعمال, ج 6, ص 156.

20 ـ مستدرك الصحيحين, ج 3, ص 139. اين داستان با كيفيت هاى مختلف با متجاوز از هجده نقل در كتب معتبر اهل سنت آمده است.


/ 1