كرامت نبوى - کرامت نبوى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامت نبوى - نسخه متنی

مرتضى عبدالوهابى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كرامت نبوى

مرتضى عبد الوهابى

- ابو جعفر بچه‏ها گرسنه‏اند. فكرى بكن. كلام همسرت خنجرى مى‏شود و بر قلبت مى‏نشيند. چهره كريه فقر دوباره در ذهنت ترسيم مى‏شود. پلك‏هايت را باز مى‏كنى. دلت مى‏خواهد چيزى بگويى. اما نمى‏توانى. كودكانت در خواب هستند. خواب چيز خوبى است. گرسنگى را از ياد آنها مى‏برد. - ابو جعفر نمازت را نمى‏خوانى؟ آفتاب مى‏زند. وضو مى‏گيرى و نماز مى‏خوانى. وقتى مى‏خواهى از خانه خارج شوى نگاهى به همسرت مى‏اندازى و براى اين كه چيزى گفته باشى دهانت را باز مى‏كنى. - خدا حافظ - به سلامت‏با دست پر برگرد! در ميان كوچه مى‏ايستى و به دستان خالى و استخوانى خود نگاه مى‏كنى. كوفه غرق در خواب بامدادى است. در پيچ و خم كوچه‏ها گم مى‏شوى. به بازار كوفه كه مى‏رسى مى‏ايستى. به رديف حجره‏ها نگاه مى‏كنى. براى چه آمده‏اى؟ مثل اين كه اينجا حجره‏اى داشتى. دست در جيب مى‏كنى. كليدى بيرون مى‏آورى. به سمت‏حجره‏اى كوچك مى‏روى. در آن را باز مى‏كنى. تاقچه‏هاى حجره خالى است. همه جا را گرد و خاك پوشانده. عنكبوتى در حال تنيدن تار است. گوشه‏اى مى‏نشينى و در خودت فرو مى‏روى. ساعت‏ها مى‏گذرد. حجره‏ها يكى يكى باز مى‏شوند. مردم در حال رفت و آمدند. بيرون مى‏آيى و همه جا را از نظر مى‏گذرانى. صدايى تو را خطاب مى‏كند. - سلام ابو جعفر. چقدر شكسته شده‏اى؟! از بدهكار بزرگت على ابن ابى طالب چه خبر؟ قرضت را ادا نكرد؟ صداى مرد عطارى است كه رو بروى حجره تو عطارى باز كرد و كسب و كارت را از رونق انداخت. دهانش را باز كرده و دندانهاى سياهش نمايان است. آب از گوشه دهانش سرازير شده. چيزى نمى‏گويى. به حجره برمى‏گردى. دفتر بزرگى را از روى تاقچه برمى‏دارى. با گوشه آستين گرد و خاكش را پاك مى‏كنى و آن را باز مى‏كنى. در طول سالهاى قبل قرض ساداتى را كه از تو جنس نسيه برده‏اند و نتوانسته‏اند بدهى‏شان را پرداخت كنند به حساب حضرت على نوشته‏اى. - سلام بابا پسرت جعفر است. - عليك السلام. جعفر را به سراغ بعضى از بدهكاران مى‏فرستى. او مى‏رود و ساعتى بعد دست‏خالى برمى‏گردد. - چه شد؟ - پدر به سراغ هر سه رفتم. اولى مرده. دومى از اين شهر رفته. سومى هم گفت در آن دنيا مى‏دهم! پسرت را به خانه مى‏فرستى. خودت مى‏مانى. نيمه شب در حجره را قفل مى‏كنى و دفتر به دست راهى خانه مى‏شوى. آهسته در را باز مى‏كنى. به اتاق مى‏روى. همسر و كودكانت در خوابند. سكوت تلخ شبانه آزارت مى‏دهد. گوشه‏اى دراز مى‏كشى. براى لحظه‏اى شك مى‏كنى. در زندگى و ايمانت. فقر در زده و وارد خانه‏ات شده. نكند ايمان از درى ديگر بيرون رفته باشد؟

پيامبر اسلام گوشه اتاق نشسته. حسنين (ع) هم در كنارش هستند. محو تماشاى آنان هستى. پيامبر نگاهى به تو مى‏اندازد و خطاب به حسنين (ع) مى‏گويد: - پدرتان كجاست؟ او را صدا كنيد. آن دو مى‏روند و لحظه‏اى بعد با پدرشان برمى‏گردند. - من در خدمت‏شما هستم. فرمايشى داشتيد؟ - چرا قرض ابو جعفر را نمى‏پردازى؟ - پولش را آماده كرده‏ام. همين حال به او مى‏دهم. حضرت على (ع) به طرف تو مى‏آيد و كيسه‏اى از پشم سفيد در دستت مى‏نهد. پيامبر (ص) مى‏گويد: اين هم طلبت ابو جعفر. اگر از فرزندان من كسى نزد تو آمد; او را نااميد از خانه‏ات بيرون نفرست. چون خداوند به زندگى تو بركت داده و بعد از اين هرگز فقير نخواهى شد.

از خواب بيدار مى‏شوى. كيسه پشمى سفيدرنگى را محكم در دست گرفته‏اى. همسرت را صدا مى‏كنى. بيدار مى‏شود و به نزدت مى‏آيد. - برو چراغ را بياور. همسرت خواب‏آلود در جستجوى چراغ از اتاق بيرون مى‏رود. لحظه‏اى بعد برمى‏گردد. نور چراغ اتاق را روشن مى‏كند. نگاه همسرت به كيسه مى‏افتد. - اين چيست؟ - حضرت على (ع) داد. قرض سادات را پرداخت. كيسه را باز مى‏كنى. پر از سكه است. سكه‏ها را مى‏شمرى. به سراغ دفتر حجره‏ات مى‏روى. حساب سادات بدهكار را جمع مى‏زنى. درست‏به اندازه پولهاى داخل كيسه است. نه بيشتر نه كمتر. عطر دل‏انگيزى از كيسه و سكه‏ها به اطراف پخش مى‏شود. به همسرت مى‏گويى: - برايم قلم و دوات بياور. - قلم و دوات؟ - آرى. مى‏خواهم اسم آقايم را از حساب بدهكاران دفتر خط بزنم. منبع: كرامات، على ميرخلف‏زاده.

/ 1