جعدة بن هبيره استاندار خراسان - جعده بن هبیره، استاندار خراسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جعده بن هبیره، استاندار خراسان - نسخه متنی

ابوالحسن ربانی سبزواری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جعدة بن هبيره استاندار خراسان

ابوالحسن ربانى سبزوارى

مطلع:

از آغازين تاريخ پرفراز و نشيب و افتخارآفرين و قهرمان پرور شيعه همواره نظاره گر چهرهاى پرشكوه و مبارز بوده ايم, انسان هايى كه همانند ستارگان پرفروغ در آسمان فرهنگ اسلام درخشيدند و اصالت انديشه ها و باورهاى مذهب شيعه را در بلنداى توجه خردمندان و پژوهشگران تاريخ اسلام قرار دادند.

در اين نوشتار برآنيم كه با يكى از ياران حضرت اميرالمومنين(ع) آشنا شويم و اين شناخت را ره توشه اى در راستاى پيوند بيش تر با مكتب انسان ساز اسلام و پيشواى اول, على بن ابى طالب(ع) قرار دهيم.

اسم و ولادت

نامش, جعده و نام پدرش, هبيره است.(1)

تقريبا همه مورخان شيعه و سنى برآنند كه جعده در روزگار پيامبراكرم(ص) در شهر مكه چشم به جهان گشود.(2)

ابن حجرعسقلانى مى نويسد: ((ولد فى عهدالنبى(ص)))(3).

بعضى از مورخان نوشته اند كه آن بزرگوار در سال قبل از هجرت پيامبر اسلام در مكه پا به عرصه هستى نهاد.(4)

خاندان

او از خاندان معروف و كهن قريش و از قبيله مخزوم است. پدرش, هبيره ابن ابى وهب مخزومى قرشى از شجاعان قريش بود,(5) كه در چند جنگ بر ضد پيامبراكرم(ص) شركت فعال داشت و يكى از فرماندهان سپاه كفر و شرك به حساب مىآمد. او در جنگ خندق نيز حضور داشت.

وى در بعضى از روزهاى نبرد, فرماندهى لشكر ابوسفيان را بر عهده داشت.(6)

هبيره داراى ذوق و قريحه شاعرى هم بود و از گروه شاعران عصر جاهلى شمرده مى شد. او در يكى از قصيده هاى خويش, اندوه عميق خويش را از شكست ذل بار كفار در جنگ خندق ابراز داشته است.(7)

او در فتح مكه, مكه را ترك كرد و به شهر نجران گريخت و در همان سرزمين با حالت كفر و شرك مرد.(8)

همسرش,ام هانى دختر حضرت ابوطالب(ع) است كه هبيره چهار فرزند, به نام هاى: جعده, عمر, هانى و يوسف از او داشت.(9)

ام هانى

ام هانى, خواهر حضرت اميرالمومنين(ع) يكى از زنان بزرگوار و صاحب نام صدر اسلام است. او در فتح مكه اسلام آورد و از همسر مشرك خويش جدا شد. تمامى تاريخ نگاران او را به نيكى و عظمت ستوده اند.

ابن اثير جوزى, مورخ هوشمند و زبردست جهان اسلام چنين مى نگارد:

ام هانى, دختر ابوطالب, دختر عموى پيامبرگرامى اسلام و خواهر حضرت على(عليهماالسلام)است. در مورد نام او بين مورخان اختلاف نظر است; نام او را هند, فاخته و فاطمه گفته اند, ولى آنچه بيش تر شهرت دارد, اين است كه نام اين بانوى گرامى اسلام فاخته است. او همسر هبيره بن ابى وهب مخزومى بود و در سال فتح مكه مسلمان شد. او از هبيره چند فرزند داشت و چون نام يكى از فرزندانش هانى بود, به ((ام هام)) معروف شد.(10)

شيخ طوسى (متوفا: 460 ه' .ق) او را از ياران پيامبراكرم(ص) شمرده و گفته است, ام هانى, دختر ابوطالب, نامش فاخته بود.(11)

رجال نويس معروف شيعه در روزگار اخير, علامه مامقانى مى نويسد: ام هانى, دختر ابوطالب, نامش فاخته و خواهر اميرالمومنين(ع) است. بلندى شإن و منزلت او برهيچ يك از آهاگان تاريخ اسلام پوشيده نيست.

پيامبربزرگوار اسلام به اصحابش فرمود: به شما خبر دهم از بهترين مردم از منظر داشتن عمو و عمه؟ اصحاب پيامبر بزرگوار عرض كردند: بله, يارسول الله! ما را خبر دهيد.

پيامبر(ص) فرمود: حسن و حسين; عموى آنان جعفر طيار است كه در بهشت بافرشتگان الهى پرواز مى كند و عمه آنان ام هانى, دختر ابوطالب است... عمو و عمه آنان, هردو اهل بهشتند.

حديث فوق كه سنى و شيعه آن را نقل كرده اند, نشانه بزرگى بر مرتبه بلند ام هانى, بلكه بروثاقت و عدالت او است.(12)

در فتح مكه دو نفر از مشركان به خانه ام هانى پناه بردند و او آن ها را پناه داد. حضرت على(ع) قهرمان سپاه اسلام, در حالى كه لباس رزم و جنگ برتن داشت و كلاه جنگى بر سر, آن ها را تعقيب كرد تا اين كه به خانه خواهرش, ام هانى رسيد. ام هانى در خانه را باز كرد و خود را بايك افسر مسلمان رو به رو ديد. ام هانى گفت: من به عنوان يك زن مسلمان اين دو نفر را پناه داده ام. على(ع) كلاه جنگى را از سر برداشت و خود را به خواهر معرفى كرد. ام هانى برادرش را شناخت; برادرى كه چندين سال بود او را نديده بود. خواهر و برادر يك ديگر را در آغوش گرفتند.(13)

خانه ام هانى; نقطه آغاز معراج رسول الله(ص)

يكى از معجزات و حوادث شگفت انگيز و پررمز و راز زندگى رسول گرامى اسلام(ص) معراج آن بزرگوار است. آن حضرت در شب معراج از مكه تا مسجدالاقصى و از آن جا به آسمان عروج كرد. آغاز اين سير ملكوتى از خانه ام هانى در مكه بود.

مفسر معروف, طبرى مى گويد: اكثر مفسران براين باورند كه رسول خدا(ص) از خانه ام هانى, خواهر على بن ابى طالب(ع) به آسمان عروج كرد.(14)

عارف مشهور شبستر, در شاهكار عرفانى و جهانى خود ((گلشن راز)), در اشاره اى زيبا و جالب به معراج رسول بزرگوار اسلام(ص) چنين مى سرايد:




  • برو اندر پى خواجه به اسراء
    برواندر سراى ام هانى
    بگو مطلق حديث من رانى(15)



  • تفرج كن همه آيات كبرى
    بگو مطلق حديث من رانى(15)
    بگو مطلق حديث من رانى(15)



جعده از منظر مورخان

تمامى تاريخ نگاران اسلامى جعده بن هبيره را ستوده اند. شيخ طوسى مى نويسد: جعده بن هبيره در روزگار پيامبراكرم(ص) ديده به جهان گشود, ولى از اصحاب آن بزرگوار به شمار نمىآيد. او ساكن كوفه بود.(16) جعده بن هبيره پسرخواهر اميرالمومنين(ع) و مادرش ام هانى, دختر حضرت ابوطالب است.(17)

ابن عبدالبر, تاريخ نگار معروف مى نويسد: جعده مردى دانشمند و دين شناس بود. (18)

ابن ابى الحديد, مى نويسد: جعده مردى بود شجاع و دين شناس, كه از طرف حضرت اميرالمومنين(ع) به حكومت خراسان برگزيده شد.(19)

عجلى كه يكى از عالمان اهل سنت است, مى گويد: او مدنى, تابعى, فقيه بود.(20)

سيدمحسن امين مى نويسد: جعده پسر خواهر اميرالمومنين(ع) و مادرش ام هانى ـ كه نامش فاخته بود.ـ است.

نصربن مزاحم مى گويد: جعده درميان قبيله قريش, بزرگى ويژه اى داشت. او مردى بود سخنور و از محبوب ترين افراد نزد حضرت على ابن ابى طالب(ع).(21)

مامقانى مى نويسد: هركس شجاعت جعده را در جنگ صفين و برخوردهاى تحسين برانگيز او را با معاويه بنگرد, ايمان نيرومند و عشق او را در ارتباط با يارى كردن اهل بيت عصمت(عليهم السلام) خواهد شناخت و اين, حكايتگر نيكى حال او بلكه وثاقت و وجاهت و عدالت اوست.(22)

كشى, تراجم نويس بزرگ شيعه مى نويسد: عبدالله بن سنان مى گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: از قبيله قريش پنج نفر با اميرالمومنين(ع) بودند و سيزده نفر با معاويه. آن پنج نفر كه با اميرالمومنين(ع) بودند; عبارتند از: محمدبن ابى بكر, هاشم بن مرقال و جعده بن هبيره مخزومى كه اميرالمومنين(ع) دائى او بود. او كسى است كه عتبه بن ابى سفيان به او گفت: شجاعت تو از ناحيه دائى تو, على(ع) است. جعده در پاسخ او گفت: اگر دائى تو مثل دائى من بود, پدرت را فراموش مى كردى و...(23)

ميرخواند, تاريخ نگار برجسته عصر صفوى مى نويسد: ((در يكى از روزهاى جنگ صفين, جعده, خواهر زاده اميرالمومنين(ع) پرچم مردانگى برافراشت و با عتبه بن ابى سفيان رو در رو شد و با او نبرد كرد و او را شكست سختى داد.))(24)

سيدمحسن امين عاملى مى گويد: روزى در صفين, معاويه بن ابى سفيان جمعى از طائفه قريش را كه در شام بودند, فراخواند و آنان را سرزنش كرد كه چرا با همتايان خود نبرد نمى كنند؟ عتبه بن ابى سفيان گفت: من فردا با جعده بن هبيره نبرد خواهم كرد. معاويه گفت: به به! قبيله او بنى مخزوم, مادرش ام هانى و پدرش هبيره, همرزم بزرگوارى است.

او روز بعد در ميدان كارزار حاضر شد و به جعده گفت: اى جعده! از على اجازه جنگ بگير. انگيزه اى كه تو را به صحنه جنگ كشانده, فقط عشق و علاقه تو به دائى ات, على است.

آن هامبارزه سختى را آغاز كردند. عتبه بن ابى سفيان با ذلت و خوارى شكست خورد و فريادش بلند شد و به سوى سپاه معاويه فرار كرد. معاويه به او گفت: جعده تو را شكستى داد كه هرگز اين ننگ با هيچ آبى شسته نخواهد شد.(25)

مرحوم دهخدا مى نويسد: ((جعده داماد اميرالمومنين(ع) و شوهر دخترش ام الحسن بود. در سال 37 هجرى از طرف آن حضرت به ولايت نيشابور فرستاده شد, ولى مردم آن سامان آن چنان از او استقبال نكردند و لذا برگشت و در جنگ صفين شركت داشت.))(26)

جعده و اميرالمومنين(ع)

بعضى از مورخان نوشته اند كه بعد ازپايان جنگ صفين, جعده از طرف اميرالمومنين(ع) به حكومت خراسان منصوب شد. براين اساس, او به خراسان آمد و حوزه حكومت اسلامى را گسترش داد. بعضى از مناطق خراسان بزرگ كه تا آن روزگار هنوز فتح نشده بود, به دست با كفايت جعده بن هبيره فتح شد و بر گستره سرزمين هاى اسلامى افزوده شد.

او به فرماندهان خويش توصيه كرد كه در قلمروهايى كه فتح مى كنند, با مردم خوشرفتار باشند. بدين خاطر بود كه حاكمان غور بدون جنگ تسليم جعده شدند و گروه گروه به دين مقدس اسلام مشرف شدند.(27)

جعده مدتى از عمر خويش را در شهر كوفه به سربرد.او در آن جا مسكن داشت. هنگامى كه حضرت على(ع) از جنگ جمل فارغ شد, به اتفاق جمعى از ياران خويش به كوفه وارد شد. مردم كوفه به استقبال آن حضرت شتافتند و دارالاماره را براى ورود حضرت در نظر گرفتند, ولى آن بزرگوار در آن موقعيت ويژه از رفتن به دارالاماره خوددارى كرد و به خانه جعده تشريف برد و مدتى در آن جا سكونت گزيد.(28)

نوفل بن نضاله مى گويد: در آخرين روزهاى عمر حضرت اميرالمومنين(ع) جعده مخزومى سكويى از سنگ براى آن حضرت نصب كرد. امام بر روى آن قرار گرفت, در حالى كه پيراهن پشمى بر تن داشت و بند شمشير و نعلين او از ليف خرما بود. پيشانى آن بزرگوار از زيادى سجده همانند زانوى شتر پينه بسته بود. امام سخنان سوزناك و دردآلود خود را آغاز كرد, كه يكى از خطبه هاى بسيار معروف آن حضرت است كه دل ها را مى لرزاند و از چشم ها اشك جارى مى كند. درهمين سخنرانى است كه مى فرمايد: كجاست عمار؟ كجايند ابن التيهان و ذوالشهادتين؟

آنگاه حضرت دست خويش را بر محاسن خود زد و بسيار گريه كرد. اين, آخرين سخنرانى بود كه آن بزرگوار ايراد كرد. زمانى از اين سخنرانى نگذشت كه به دست جنايت پيشه معروف ـ ابن ملجم ـ به شهادت رسيد و به آرزوى هميشگى خويش كه شهادت در راه خدا بود, نائل شد.(29)

در شب نوزدهم ماه رمضان سال 40 ه' .ق, كه حضرت على(ع) قصد داشت براى به پاداشتن نماز جماعت به مسجد برود; دخترش ام كلثوم به پدر عرض كرد: پدرجان! دستور بده كه جعده به مسجد برود و با مردم نماز بخواند. امام فرمود: بله, دستور دهيد كه جعده به مسجد برود و نماز جماعت را بخواند. ولى بعد از درنگى, فرمود: از قضا و قدر الهى نمى شود فرار كرد. تا اين كه خود به سوى مسجد حركت كرد.(30)

فرزندان

اميرالمومنين(ع) از آنجا كه علاقه ويژه اى به خواهر زاده خويش داشت و او را از منظر حسن خلق و صفات ديگر لايق و شايسته مى دانست, دختر خويش, ام الحسن را به ازدواج جعده درآورد(31) كه خداوند از ام الحسن چهار فرزند پسر به او عنايت كرد كه هركدام از آنان از شجاعان روزگار خود بودند. نام آنان چنين است:

1 ـ عون.

2 ـ عقيل.

3 ـ فضيل.

4 ـ عبدالله.(32)

رحلت

جعده بن هبيره در 68 سالگى, در سال 66 ه' .ق در كوفه از دنيا رفت و در قبرستان كوفه به خاك سپرده شد.(33)

روايت

بين مورخان اسلامى اختلاف است كه آيا جعده از ياران رسول اكرم(ص) محسوب مى شود يا نه؟ جمعى صحابه بودن او را انكار مى كنند, ولى جمعى ديگر صحابى بودن او را قبول دارند. رواياتى از جعده نقل شده است.

مجاهد مى گويد: جعده به من گفت: رسول خدا(ص) مرا نهى كرد از اين كه انگشتر طلا به دست نمايم.(34)

جعده مى گويد: رسول اكرم(ص) فرمود: ((خيرالناس قرنى ثم الذين يلونهم ثم الاخر))(35)

بهترين امت من اصحاب و ياران منند, سپس آن ها كه به ترتيب مىآيند.

بعضى از بزرگان اين روايت را مرسل مى دانند, كه گوياى اين است كه جعده با واسطه, روايت فوق را از رسول اكرم(ص) نقل كرده است.(36)

1 ـ تهذيب الكمال, حافظ يوسف المزنى, ج 4, ص;565 الاستيعاب, دارالنهضه مصر, ج 1, ص ;240 ميزان الاعتدال, ذهبى, ج 1, ص ;399 تهذيب التهذيب, ابن حجرعسقلانى, ج 2, ص ;73 تنقيح المقال, ج 1, ص ;210 نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 10, ص ;77 اسدالغابه, ج 1, ص ;285 اعيان الشيعه, ج 4, ص 77 و الاصابه فى تمييزالصحابه, ج 1, ص 257.

2 ـ الاصابه فى تمييزالصحابه, ج 1, ص 257.

3 ـ همان.

4 ـ قهرمانان اسلام, سيدعلى اكبر تشيد, ج 1, ص 138.

5 ـ نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 10, ص 183 و سفينه البحار, ج 1, ص 158.

6 ـ طبقات الكبرى, ابن سعد, ج 2, ص 67 و فروغ ابديت, ج 2, ص 131.

7 ـ سيره ابن هشام, ج 2, ص 267 و 268.

8 ـ همان, ص 619 و شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 10, ص 78.

9 ـ اسدالغابه, ج 1, ص ;285 تهذيب التهذيب, ج 2, ص ;74 شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 10, ص 79 و سيره ابن هشام, ج 2, ص 421.

10 ـ اسدالغابه, ج 5, ص 625 و تهذيب الكمال, ج 4, ص 565.

11 ـ رجال طوسى, ص 33.

جلاله شإنها و علو مقامها, غير خفى على الخبير بالاثار و السير.

12 ـ تنقيح المقال, ج 3, ص 74.

13 ـ مجمع البيان, طبرسى, ج 3, ص ;394 فروغ ابديت, ج 2, ص 305 و سيره ابن هشام, ج 2, ص 342.

14 ـ مجمع البيان, ج 3, ص ;394 فروغ ابديت, ج 2, ص 305.

15 ـ گلشن راز, به كوشش صمد موحد, ص 74.

16 ـ رجال طوسى, ص 14.

17 ـ همان, ص 37.

18 ـ الاستيعاب, ج 1, ص 240 و تهذيب التهذيب, ج 2, ص 74.

19 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 10, ص 77.

20 ـ تهذيب التهذيب, ج 2, ص 74.

21 ـ اعيان الشيعه, ج 4, ص 78.

22 ـ تنقيح المقال, ج 1, ص 211 و سفينه البحار, ج 1, ص 158.

23 ـ رجال كشى, ج 1, ص 281 و معجم رجال الحديث, ج 4, ص 362.

24 ـ حبيب السير, ج 1, ص 547.

25 ـ اعيان الشيعه, ج 4, ص 78.

26 ـ لغت نامه دهخدا, ماده جعد, ص 13.

27 ـ كشف النسب, ج 2, ص 14.

28 ـ فروغ ابديت, به نقل از وقعه الصفين, ص 8.

29 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 10, ص 183.

30 ـ الارشاد, شيخ مفيد, ص 15.

31 ـ قاموس الرجال, شوشترى, ج 2, ص 363.

32 ـ انساب الاشراف, ج 2, ص 176 و 520 و سيماى كارگزاران على(ع), ج 1, ص 73.

33 ـ قهرمانان اسلام, ج 1, ص 137 و 139.

34 ـ الاصابه فى تمييزالصحابه, ج 1, ص 257.

35 ـ اسدالغابه, ج 1, ص 251 و جامع الاصول, ج 8, ص 548.

36 ـ اعيان الشيعه, ج 4, ص 79.


/ 1