نيروى دافعه على (ع)
سيد محمود مدنى بجستانىبرگرفتهاى از كتاب جاذبه و دافعه علىعليه السلام، اثر استاد شهيد مطهرى (ره)ءصلابت علىعليه السلام
علىعليه السلام همه وقتشخصيت دو نيرويىبوده است، هم جاذبه داشته و هم دافعه; ولىدوران خلافت وى و دورانهاى پس ازشهادتش دوره تجلى بيشتر جاذبه و دافعهاوست.پيامبرصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را به فرماندهىلشگرى به يمن فرستاد. دربرگشتن، براىملاقات پيامبرصلى الله عليه وآله عزم مكه كرد و شخصى رابه جاى خود گذاشت. علىعليه السلام زودتر عازممكه شد. آن شخص لباسهايى كه علىعليه السلامهمراه آورده بود را بين لشكريان تقسيم كردتا بالباسهاى نو وارد مكه شوند. چونعلىعليه السلام برگشت، به اين عمل اعتراض كرد،زيرا از نظر علىعليه السلام اين كار نوعى تصرف دربيت المال بدون اجازه رسول اكرمصلى الله عليه وآله بود. ازاين رو علىعليه السلام دستور داد لباسها را از تنبكنند تا رسول خداصلى الله عليه وآله در باره آنهاتصميم بگيرد. لشگريان از اين كار ناراحتشدند و به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله شكايتبردند.پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مردم! از على شكوهنكنيد; به خدا سوگند! او در راه خدا شديدتراز آن است كه كسى از وى شكايت كند.» (1)علىعليه السلام در راه خدا از كسى پروا نداشت وقهرا اين حالت، دشمن ساز است و روحهاىپرطمع و آزمند را رنجيده مىكند.در ميان اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله هيچكسمانند علىعليه السلام دوستانى فداكار نداشت;همان گونه هم دشمنانى قسم خورده داشتكه حتى پس از مرگ قصد توهين بهجنازهاش را داشتند. از اين رو وصيت كرد، قبرش مخفى باشد تا آن كه پس از گذشتيك قرن به دست امام صادقعليه السلام آشكار شد.ناكثين، قاسطين، مارقين
علىعليه السلام در دوران خلافتش سه دسته را ازخود طرد كرد و با آنها به پيكار برخاست.خود فرمود: «چون به امر خلافت قيام كردم،طائفهاى بيعتخود را شكستند و جماعتى ازدين بيرون رفتند و جمعيتى از اول سركشى وطغيان نمودند.» (2)ناكثين از لحاظ روحيه، پول پرستانبودند; صاحبان مطامع و طرفداران تبعيض.اما روح قاسطين، روح سياستبازى و تقلب ونفاق بود. آنها مىكوشيدند زمام حكومت رادر دستبگيرند. در حقيقت جنگ علىعليه السلامبا آنها، جنگ با نفاق بود.اما دسته سوم مارقين هستند و روحشانروح عصبيتهاى ناروا و خشكه مقدسىها وجهالتهاى خطرناك بود.اينها ولو اين كه منقرض شدهاند ولىافكارشان در ميان ساير مسلمين ريشهدوانيده و روحشان در كالبد مقدسنماهاهمواره وجود داشته است و مزاحمى سختبراى پيشرفت اسلام و مسلمين به شمارمىرود.پيدايش خوارج
خوارج يعنى شورشيان جنگ صفين. درآخرين روزى كه جنگ داشتبه نفععلىعليه السلام پايان مىيافت، معاويه پس ازمشورت با عمروبن عاص دستور داد: قرآنهارا بر سر نيزهها بلند كنند. يعنى كه ما اهلقرآنيم، بياييد قرآن را حكم و حاكم قراردهيم.علىعليه السلام فرياد برآورد: «اينها صفحه وكاغذ قرآن را بهانه قرار داده، مىخواهندمعنى و حقيقت قرآن را نابود كنند و خود رادر پناه قرآن حفظ كنند.»عده زيادى از نادانهاى مقدسنما فريادبرآوردند: «با قرآن بجنگيم؟! ما علاوه بر اينكه با قرآن نمىجنگيم، هركس كه با قرآنبجنگد، مرتكب منكرى شده است و ما بهعنوان نهى از منكر با او مىجنگيم.»با اين حيله جنگ متوقف شد تا قرآن راحاكم قرار دهند. معاويه و طرفدارانش بدونهيچ اختلافى عمروبن عاص، عصاره نيرنگهارا به عنوان حاكم از طرف خود تعيين كرد.علىعليه السلام عبدالله بن عباس، سياستمدار يامالك اشتر، مرد فداكار و روشنبين با ايمان ويا همانند آنها را پيشنهاد كرد اما آناحمقها (خوارج) به دنبال همانند خودمىگشتند. لذا مرد بىتدبيرى كه با علىعليه السلامهم ميانه خوبى نداشتبه نام ابوموسىاشعرى را انتخاب كردند و هرچه علىعليه السلام ودوستان او گفتند: اوشايستگى اين كار راندارد. اينها اصرار كردند كه با غير او موافقتنمىكنيم.بالاخره ابوموسى به عنوان حاكم تعيينشد. پس از جلسات مشورتى، عمروبنعاصبه ابوموسى پيشنهاد كرد كه بهتر استبهخاطر مصالح مسلمين على و معاويه را كناربگذاريم تا مسلمين كسى را انتخاب كنند وآن فرد سوم حتما عبدالله بن عمر داماد توخواهد بود و بر اين مطلب توافق كردند واعلام كردند كهمردم گرد آيند تا نتيجه حكميتبه اطلاعآنان برسد.مردم اجتماع كردند، ابوموسى بالاى منبررفت و گفت: ما صلاح ديديم نه على باشد ونه معاويه. آن گاه انگشتر خود را از دستراستخويش خارج كرد و گفت: من على را ازخلافتبركنار كردم همان گونه كه اين انگشتررا از دستخود خارج نمودم.عمروبن عاص بالاى منبر رفت و گفت:سخنان ابوموسى را شنيديد! آن گاه انگشترخود را به دست چپ خود كرد و گفت: ولىمن معاويه را به خلافت نصب مىكنم، همانگونه كه اين انگشتر را در انگشت نمودم.مجلس آشوب شد. خوارج كه به وجودآورنده اين جريان بودند، به اشتباه خودپىبردند ولى بازهم اشتباه ديگرى كردند.زيرا نمىگفتند: اشتباه ما توقف جنگ وتعيين ابوموسى و مخالفت نمودن با راىروشن علىعليه السلام بود، بلكه مىگفتند: حاكمكردن دو انسان در دين خدا، كفر بود و تنهاحاكم خداست. پس همه كسانى كه حكميترا پذيرفتهاند، كافر شدهاند و بايد توبه كنند.به علىعليه السلام گفتند: ما توبه كرديم، تو هم توبهكن. علىعليه السلام فرمود: توبه به هرحال خوباست و من از هرگناهى هماره استغفارمىكنم. آنها گفتند: نه بايد اعتراف كنىحكميت گناه بود و از آن توبه كنى!حضرت فرمود: مساله حكميت را خودتانبه وجود آورديد و از سوى ديگر اصلحكميت در اسلام مشروع است، چطور منآن را گناه بدانم؟!به هر حال خوارج از اين جا به بعد بهعنوان يك فرقه مذهبى دستبه فعاليتزدند و كم كم براى خود اصول عقائدى تنظيمكردند و به فكر افتادند وضعيت جهان اسلامرا با امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنند.امر به معروف و نهى از منكر قبل از هرچيزدو شرط اساسى دارد:1 - بصيرت در دين.2 - بصيرت در عمل.بصيرت در دين اگرنباشد، همان طور كه درروايات آمده زيان اين عمل بيش از سود آناست.و اما بصيرت در عمل لازمه دو شرطىاست كه در فقه بيان شده است; به نام:الف - احتمال تاثير.ب - عدم ترتب مفسده.خوارج نه بصيرت دينى داشتند و نهبصيرت عملى.شعار يا روح
بحث از خوارج به عنوان يك فرقه مذهبىبدون اثراست. زيرا چنين مذهبى امروز درجهان وجود ندارد ولى در عين حال بحث ازآنها آموزنده است. چون اين مسلك روحانمرده و روح خارجيگرى در پيكر افرادبسيارى حلول كرده است.به عنوان مقدمه مىگويم: بعضى مذاهبممكن است از نظر شعار بميرند ولى از نظرروح زنده باشند و نيز برعكس.مثلا از ابتداى رحلت پيغمبر اسلامصلى الله عليه وآلهدو مكتب شيعه و سنى وجود داشته است.امروزه هركسى علىعليه السلام را جانشين بلافصلپيامبرصلى الله عليه وآله بداند، او را شيعه مىدانيم; ولىاگر به صدراسلام برگرديم، روحيه خاصى رامىبينيم كه علامت تشيع مىباشد و فقط آنروحيه خاص بود كه موجب مىشد وصيترسول اكرمصلى الله عليه وآله را صددرصد بپذيرند و دچارتزلزل نشوند.در مقابل آنها روحيه ديگرى است كهوصيتهاى رسول اكرمصلى الله عليه وآله را بانوعى توجيهو تاويل ناديده مىگيرد.در تاريخ، سلمان فارسى و ابوذرغفارى ومقداد و عماربن ياسر را مىبينيم كه مردمىاصولى و اصول شناس هستند و مىگويند: مانبايد فكر خود را به دست اشخاص بسپريم وچون آنها اشتباه كردند ما هم اشتباه كنيم. بر روح آنان اصول حكومت مىكرد نهاشخاص.مردى از صحابه علىعليه السلام در جريان جنگجمل سخت در ترديد قرار گرفته بود. بهمحضر مولىعليه السلام آمد و گفت: آيا ممكن استطلحه و زبير و عايشه بر باطل گردآيند؟!علىعليه السلام در جوابش سخنىگفت كه بهگفته «دكتر طه حسين»، دانشمند مصرى:بعد از آن كه وحى خاموش گشت، سخنى بهاين بزرگى شنيده نشده است.علىعليه السلام فرمود: «تو فريب خوردهاى وحقيقتبرتو اشتباه شده است.حق و باطل رابا ميزان قدر و شخصيت افراد نمىشودشناخت. اين صحيح نيست كه تو اولشخصيتهايى را مقياس قرار دهى و حق وباطل را با آنها بسنجى. بلكه حق و باطل بايدمقياس شناخت اشخاص و شخصيت آنها باشند.»در اين جا علىعليه السلام معيار حقيقت را خودحقيقت قرار داده است و روح تشيع غير ازاين چيزى نيست.منطق اكثريت مردم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله اينبودكه راه بزرگان و مشايخ اين است و مشايخو بزرگان اشتباه نمىكنند و ما راه آنان رامىرويم.ولى منطق تشيع اين بود كه آنچه اشتباهنمىكند، حقيقت است و بزرگان بايد خود رابا حقيقت تطبيق دهند و بزرگترين اثر اينروحيه، جذب و دفع است. آن هم جذب ودفعى از سنخ جاذبه و دافعه علىعليه السلام.از اين جا معلوم مىشود، چقدر فراوانندافرادى كه شعارشان، شعار تشيع است ولىروحشان، روح تشيع نيست.دموكراسى علىعليه السلام
اميرالمؤمنينعليه السلام باخوارج در منتهىدرجه آزادى رفتار كرد. او آنها را شلاق نزد،زندانى نكرد و حتى سهميه آنها را از بيتالمال قطع نكرد.درميان خطبه علىعليه السلام اعتراض مىكردندو در وسط نماز جماعتش قرآن مىخواندند وحتى فحاشى مىكردند; ولى با آنها با نهايتآزادى رفتار مىشد.قيام و طغيان خوارج
خوارج در ابتدا آرام بودند و فقط به بحث وانتقاد اكتفا مىكردند و رفتار علىعليه السلام هم باآنها همان بودكه گذشت. اما آنها كم كمروششان را عوض كردند و تصميم به شورشگرفتند. دستبه طغيان زده و امنيت راهها راسلب كردند و غارت گرى و آشوب پيشهكردند و مىخواستند دولت مركزى را تضعيفو از پا درآورند.اين جا ديگر جاى گذشت و آزادگذاشتننبود. از اين رو علىعليه السلام آنها را تعقيب كرد ودر كنار نهروان با آنها رو به رو شد. ابتدانصيحت كرد و آنگاه پرچمى به عنوان امانبرافراشت. هشت هزار نفر زير پرچم امانآمدند و به سلامت رستند و بقيه سرسختىنشان داده و وارد نبرد شده و شكستسختىخوردند، به گونهاى كه جز عده معدودى ازآنها باقى نماند.مميزات خوارج
روحيه خوارج تركيبى از زشتى و زيبايى است.ما هردو جنبه زشت و زيباى آن را بيان مىكنيم:1 - روحيه مبارزه گر و فداكار داشتند و درراه ايده خود سرسختانه مىكوشيدند.2 - مردمى عبادت پيشه و متنسك بودند وشبها را به عبادت مىگذراندند و به دنيابىميل بودند. احكام ظاهرى اسلام را سخترعايت مىكردندو آنچه را گناه مىدانستندمرتكب نمىشدند.لازم است در اينجا يادآورى كنيم كه يكى ازشگفتىها و برجستگىهاى زندگى علىعليه السلامهمين اقدام شجاعانه او در مبارزه با اين مقدسنماهاى متحجر و مغرور است. خود مىگويد:«چشم اين فتنه را من در آوردم و غير ازمن كسى جرات چنين كارى را نداشت. پساز آن كه موج تاريكى و شبههناكى آن بالاگرفته و هارى آن فزونى يافته بود.» (3)اميرالمؤمنينعليه السلام در اينجا دو تعبيرجالب دارد:الف - شبههناكى و ترديد آورى اين جريان;وضع تقدس و تقواى آنان هرمؤمنى را بهترديد وا مىداشت.ب - ديگر اين كه حالت اين خشكهمقدسىها را به كلب (هارى) تشبيه مىكند.علىعليه السلام مىفرمايد: اينها حكم سگهار راپيدا كرده بودند و چارهپذير نبودند و مرتب برتعداد هارها افزوده مىشد.اين است كه علىعليه السلام به عنوان يك افتخارمىگويد: «اين من بودم كه خطر بزرگ اينهارا درك كردم و پيشانىهاى پينه بسته اينهاو جامههاى زهد مآبانه و زبانهاى دائمالذكر وحتى اعتقادات محكمشان نتوانست مانعبصيرت من شود.»عمل علىعليه السلام راه خلفا و حكام بعدى راهموار كرد كه با خوارج بجنگند و خونشان رابريزند.3 - خوارج مردمى جاهل و نادان بودند.دراثر جهالت و نادانى حقائق را نمىفهميدندو بد تفسير مىكردند. ما وقتى به سيره نبوىمراجعه مىكنيم، مىبينيم حضرترسولصلى الله عليه وآله در دوره سيزده ساله مكه، اجازهجهاد و حتى دفاع نداد.در دوره مكه مسلمانان تعليمات ديدند و باروح اسلام آشنا شدند. در نتيجه پس ازهجرت به مدينه هركدام يك مبلغ اسلامبودند و هنگامى كه به جهاد مىرفتند،مىدانستند چه هدف و ايدهاى دارند. بهتعبير مولىعلىعليه السلام همانا بصيرت و انديشهروشن خود را بر شمشيرهاى خود حملمىكردند. (4)در دوره خلفا با كمال تاسف بيشترتوجهات به سوى فتوحات معطوف شد و ازتعليم روح وثقافت اسلامى فلتشد.خوارج با همه عيبها ولى از فضيلتشجاعت وفداكارى بهرهمند بودند. اما كم كم عدهاى ديگر ازاين تيپ به وجود آمدند كه اين هنر را هم نداشتند.اينها اسلام را به سوى رهبانيت و انزوا كشاندند وبازار ريا و تظاهر را رايج كردند و چون آن هنر رانداشتند كه برصاحبان قدرت شمشير پولادينبكشند، شمشير زبان را بر روى صاحبان فضيلتكشيدند و بازار تكفير و تفسيق را رايج كردند والبته وقتى كه علىعليه السلام تكفير شود، تكليفديگران روشن است.ابوعلىسينا، خواجه نصيرالدين طوسى،صدرالمتالهين شيرازى، فيض كاشانى، سيدجمال الدين اسدآبادى و اخيرا محمداقبالپاكستانى از جرعه تكفير و تفسيق به كامشانريخته شده است.خطر جهالت اين گونه افراد بيشتر از اينجهت است كه آلت دست زيركها قرارمىگيرند. گفتيم خوارج در ابتدا براى احياءيك سنت اسلامى (نهى از منكر) به وجودآمدند; اما عدم بصيرت آنها را به اين جاكشيد. قرآن مىگويد: «ان الحكم الالله» (5)در اين آيه حكم از مختصات خدا بيانشده است. مراد از حكم بدون شك قانون ونظامات حياتى بشر است. قانون گذارى از غيرخدا سلب شده است ولى خوارج آن را بهمعنى حكومت كه شامل حكميت هم مىشد، گرفتند و آن را شعار خود ساختند. گاهى دروسط سخنرانى علىعليه السلام فرياد مىكشيدند:«لاحكم الالله لا لك و لا لاصحابك»مولىعلىعليه السلام در جواب مىگفت: «سخنىبه حق است، اما آنان اراده باطل دارند. قانونگذارى از آن خداست، اما اينهامىخواهند بگويند غير ازخدا كسى نبايدحكومت كند. مردم احتياج به حكومت دارند.نيكوكار يا بدكار. (يعنى حد اقل در فرضنبودن نيكوكار).در پرتو حكومتحاكم است كه مؤمن كارخويش را انجام مىدهد و كافر از دنياى خودبهره مىبرد و خداوند مدت را به پايانمىرساند. در پرتو حكومت است كه مالياتهاجمع آورى مىشود و با دشمن پيكار شده وراهها امن و حق ضعيف از قوى و ستمگرگرفته مىشود. تا نيكوكاران آسايش يابند و ازشر بدكار آسايش به دست آيد.» (6)4 - مردمى كوته ديد و تنگ نظر بودند ومانند همه كوتاه نظران ديگر مدعى بودندهمه بد مىفهمند يا اصلا نمىفهمند و همهجهنمى هستند. اين كوتاه نظرها، تنگنظرى خود را به صورت يك عقيده دينى درآورده و رحمتخدا را محدود مىكنند و همهرا كافر و جهنمى مىدانند. يكى از اصولعقايد خوارج آن بود كه مرتكب گناه كبيره،كافر است.علىعليه السلام به كوتاه نظرى آنها استدلالكرد و فرمود: «پيغمبرصلى الله عليه وآله جنايت كار راسياست و عقوبت مىكرد و سپس برجنازه اونماز مىخواند. در حالى كه اگر ارتكاب گناهكبيره موجب كفر مىشد، حضرت برجنازهآنها نماز نمىخواند.»و نيز فرمود: «فرض كنيد من خطا كردم وكافر شدم، ديگر چرا تمام جامعه اسلامى راتكفير مىكنيد؟»در حقيقت پيكار علىعليه السلام با خوارج، پيكاربا اين طرز تفكر و انديشه است. چون اگر آنها اينگونه نمىانديشيدند، علىعليه السلام نيز خونشان رانمىريخت. خونشان را ريخت تا با مرگ آنها آنانديشهها نيز بميرد و قرآن درست فهميده شود.لزوم پيكار با نفاق
مشكلترين مبارزهها، مبارزه با نفاق است.مبارزه با زيرك هايى كه احمقها را وسيله قرارمىدهند. نفاق، دو رو دارد; يك روى ظاهرى كهاسلام است و يك روى باطنى كه كفر است وشيطنت. و درك آن براى تودهها و مردم عادىبسيار دشوار و گاهى غير ممكن است. از اين رومبارزه با نفاقها غالبا به شكست انجاميده است.علىعليه السلام فرمود: پيغمبرصلى الله عليه وآله به من گفت:«من بر امتم از مؤمن و مشرك نمىترسم. زيرامؤمن را خداوند به واسطه ايمانش بازمىدارد و مشرك را به خاطر سركشىخوارمىكند. ولى بر شما از هر منافقى مىترسم كهدرونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد، گفتارشدلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است.» (7)بايد توجه داشت كه هراندازه احمق زيادباشد، بازار نفاق داغتر است. مبارزه با احمق وحماقت، مبارزه با نفاق نيز هست. زيرا احمقابزار دست منافق است.علىعليه السلام امام و پيشواى راستين
سراسر وجود علىعليه السلام درس و سرمشقاست. همچنان كه جذبهاى علىعليه السلام براىما آموزنده است، دفعهاى او نيز درس است وآموزنده.ما معمولا در زيارتهاى علىعليه السلام وسايرائمه اطهارعليهم السلام مدعى مىشويم كه مادوست دوست تو و دشمن دشمن تو هستيم.يعنى آن كسى را كه تو جذب مىكنى، به اونزديك شده و از آن كسى كه تو دفع مىكنى،دورى مىگزينيم.از آنچه گفتيم، معلوم شد كه علىعليه السلام دوطبقه را سخت دفع كرده است; منافقانزيرك و زاهدان احمق.1 - سيره ابن هشام، ج 4، ص 250.2 - نهج البلاغه، خطبه 3.3 - همان، خطبه 92.4 - همان، خطبه 150.5 - سوره انعام، آيه 57.6 - نهج البلاغه، خطبه 40.7 - همان، نامه 27.