امام باقر(ع) به روايت اهل سنّت
محمد محسن طبسيابن عساكر دمشقي(571 ق.) دودمان امام را اين گونه بيان مي كند: محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف.(1)كنيه ايشان ابو جعفر مي باشد.(2)لقب ايشان علوي، فاطمي، مدني(3)، قرشي، هاشمي(4)، شاكر، هادي(5) و باقر مي باشد. كه باقر، مشهورترين آن است.(6)باقر، لقبي است كه تجلّي قدرت و مرجعيّت علمي امام بوده و مورد توجّه خاصّ اهل سنّت قرار گرفته كه به برخي از آنها اشاره مي شود:1. راغب اصفهاني(565 ق.): «سُمِّيَ محمد بن علي رضي الله عنه باقراً لِتَوَسُّعِه في دقائق العلوم.»(7)2. ابو زكريا محي الدين نووي (676ق.): «سُمِّيَ الباقر لانّه بَقَرَ العلم و دَخل فيه مدخلاً بليغاً و وصل منه غاية مرضية.»(8)3. ابن خلّكان(681ق.): «انّما قيل له الباقر لانه تَبَقَّر في العلم أَيْ توسَّع، و التبقُّر: التوسُّع.»(9)4. شمس الدين ذهبي(748ق.): «شُهِرَ ابوجعفر بالباقر مِن بَقَر العلم اي شَقَّهُ فعرف أصله و خَفيّهُ.»(10)5. ابن كثير دمشقي (774ق.): «سُمّيَ الباقر لبقره العلوم و استنباطه الحكم.»(11)6. فيروزآبادي(817ق.): «الباقر محمد بن علي بن الحسين، لِتَبَحُّرِه في العلم.»(12)ولي با اين حال برخي ديگر، لقب امام باقر را به گونه اي ديگر تفسير كرده اند، چنانچه سبط بن جوزي (654ق.) مي گويد: «انما سُمِّيَ الباقر من كثرة سجوده، من بَقَرَ السجود جِبْهتَه اي فتحها و وسعها.»(13)ظاهراً و با توجّه به عبادات بسيار امام باقر اين احتمال نيز بعيد نمي باشد و مي توان لقب باقر را به هر دو معنا تفسير نمود.لازم به ذكر است: لقب باقر و تفسير آن به «شكافنده علوم»، ريشه در كلام پيامبر به جابر بن عبد الله انصاري دارد. جابر مي گويد: «قال لي رسول الله يوشَكَ أن تبقي حتَّي تلقي ولداً لي من الحسين، يُقال له محمد، يَبْقَرُ العلمَ بَقَراً فاذا لَقَيتَهُ فَقْرَأْ مِنِّي السَّلام.»(14) ايشان روز سه شنبه سوم ماه صفر در مدينه به دنيا آمدند(15) اما در سال ولادت ايشان اختلاف وجود دارد. برخي مي گويند در سال 56 هجري(16) و برخي سال 57 را سال ولادت ايشان مي دانند.(17)پدر بزرگوار ايشان حضرت علي بن حسين امام سجّاد و مادر ايشان امّ عبدالله دختر امام حسن مجتبي مي باشد.(18) لذا درباره ايشان گفته اند: محمد بن علي اوّلين هاشمي و علوي است كه از دو هاشمي و علوي به دنيا آمده؛ يعني پدر و مادر وي هر دو هاشمي و علوي مي باشند(19). به اصطلاح «سيّد دو شرفه» مي باشد.گفتني است: طبق گزارشهاي اهل سنّت امام باقر در واقعه كربلا سه سال(20) يا طبق نقلي چهار سال(21) داشته اند.ايشان در دوران يزيد بن عبد الملك(22) و در نقل ديگري هشام ابن عبد الملك(23) در ماه ربيع الثاني(24) و در نقل ديگر ماه صفر(25) در محلّي به نام «حُمَيْمِه»(26) به شهادت رسيده و ايشان را در قبرستان بقيع كنار پدر و عموي بزرگوارشان (امام سجّاد و امام حسن) به خاك سپرده اند.(27)قول شاذّ ديگري وفات ايشان را در كوفه دانسته اند.(28)در سنّ امام هنگام وفات و سال وفات ايشان اختلاف است.سيوطي (911 ق.) به نقل از واقدي (207 ق.) مي گويد: امام در سنّ 73 سالگي رحلت كرده اند.(29)مسعودي(346 ق.) نيز مي گويد: امام در سنّ 57 سالگي رحلت نموده اند.(30) برخي ديگر 63 سالگي را سنّ وفات ايشان دانسته اند.اما امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پدر من در حالي كه 58 سال داشته، رحلت كرده اند.(31) كه اكثر اهل سنّت اين قول را پذيرفته اند.اكثر اهل سنّت سال شهادت امام را 114ق. دانسته(32) ولي برخي ديگر شهادت ايشان را113(33)، 115(34)، 116،(35) 117(36)، 118(37)، 121(38)، 124(39)، هجري نيز ثبت كرده اند.نقل شده است امام باقر هنگام رحلت خود وصيّت كردند كفن ايشان همان لباسي باشد كه در آن نماز مي خواندند.(40)پيرامون اولاد ايشان ابن حزم اندلسي(456ق.) چنين مي گويد: اولاد ايشان عبدالله، ابراهيم، علي و جعفر(امام صادق) مي باشد كه ابراهيم و علي اولادي نداشته و فقط عبدالله صاحب فرزندي به نام حمزه شده كه آن نيز فوت كرد. وي همان عبدالله افطح مي باشد (صاحب فرقه فطحيه) و فقط نسل امام باقر از جعفر بن محمد ادامه پيدا كرد.(41)امام باقر از نظر« طبقات رجال حديث» اوّلاً از تابعين بوده، چنانكه نسائي امام را از فقهاي تابعين از اهل مدينه بر مي شمارد(42) و ثانياً از طبقه سوم مي باشند(43). ولي برخي ايشان را جزء طبقه چهارم مي دانند.(44)جايگاه علمي و حديثي ايشان نزد اهل سنّت بسيار بالا بوده، به گونه اي كه تمامي صحاح ششگانه (صحيح بخاري، صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذي، سُنَن ابوداود، سُنَن نسائي، سُنَن ابن ماجه) و مسانيد و تفاسير روايي و مأثور و كتب فقهي اهل تسنّن از ايشان حديث نقل كرده اند.مثلاً مسلم در كتاب خود در ابواب وضو، نماز، حج، ذبائح، جهاد و بعضي از مسائل متفرّقه و بخاري در كتاب خويش در مباحث كيفيّت نماز و غسل، از امام باقر حديث نقل كرده اند.(45)البتّه با توجّه به جايگاه علمي امام و دانشگاه بزرگ امام باقر و تربيت شاگردان و راويان بسيار از اهل سنّت كه بزرگ ترين آن ابوحنيفه بوده، جاي بسيار شگفتي است كه بخاري و مسلم احاديث محدودي از ايشان نقل مي كنند!ذهبي و مزّي(742 ق.) در كتاب هاي خود مي نويسند: محمد بن علي (امام باقر) از بزرگان بسياري حديث نقل كرده: از پيامبر، امام علي، امام حسن و امام حسين، امام سجّاد، عبدالله بن عباس، ام سلمه، عايشه، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله انصاري، ابو سعيد خدري، سعيد بن مسيب، انس بن مالك، ابراهيم بن سعد بن ابي وقّاص، عبدالله بن جعفر، سمرة بن جندب، عبيد الله بن ابي رافع، عطاء بن يسار و محمد بن علي بن حنفيه.بسياري از بزرگان نيز از جمله: فرزند گرامي ايشان جعفر بن محمد (امام صادق)، ابان بن تغلب كوفي، ابيض بن ابان، بسّام صيرفي، ابو حمزه ثمالي، جابر بن يزيد جُعفي، حجّاج بن ارطاة، سليمان اعمش، ابن شهاب زُهَري، حَكَم بن عُتَيْبه و... از ايشان حديث نقل كرده اند.(46)گفتني است: شمار كساني كه از امام باقر حديث نقل كرده، غير از تعداد راويان ياد شده مي باشد؛ چرا كه در بررسي هاي انجام شده بيش از 60 راوي و ملازمِ امام باقر وجود داشته كه از ايشان احاديث فراواني نقل كرده اند؛ ولي به خاطر شيعه بودن آنها، ذهبي و مزّي و امثال اين دو، نامي از اين راويان به ميان نياورده اند و از طرف ديگر ابن حجر عسقلاني در كتاب لسان الميزان اين 60 نفر را در زمره ضُعَفا شمرده و علّت ضعف آنها را نيز شيعه بودن آنها برشمرده است.(47)همچنين ابن سعد(230 ق.) در طبقات خود در مقام تحقير امام و كساني كه از امام روايت نقل مي كنند، مي گويد: «و ليس يَرْوي عنه من يُحتَجُّ به.»(48) اين در حالي است كه ابن كثير مي گويد: «و قد روي عن غير واحدٍ من الصحابة و حدّث عنهم جماعة منهم جماعة من كبار التابعين و غيرهم.»(49)همچنين بسياري از بزرگاني كه به احاديث آنان احتجاج مي شود، از جمله: زُهَري، حكم بن عُيينه(50) و... از امام روايت نقل مي كنند، همچنين ابوحنيفه امام فرقه حنفي، از امام باقر به گواهي بزرگان اهل سنّت بسيار حديث نقل كرده است.(51)در كلام بزرگان
1. سلمة بن كُهَيْل (121ق.) در تفسير آيه «لايات للمتوسمين»(حجر/ 57)، مي گويد: «كان ابو جعفر منهم.»(52)2. سيوطي مي گويد: «زُهَري (123 ق.) و ديگران ايشان را توثيق كرده اند.»(53)3. محمد بن منكدر(130ق.): «ما رأيتُ احداً يفضل علي علي بن الحسين حتَّي رايتُ ابنه محمداً اَرَدتُ يوماً اَن اعظه فو عظني!.»(54)4. مالك بن اعين جُهَني (148ق.):
اذا طلب الناس القرآنا
و ان قام ابن بنت النّبي
نجوم تهلل المداحين
جبال تورث علماً وجالاً(55)
كان القريش عليه عيالاً
تلقت يداه فروعاً طوالاً
جبال تورث علماً وجالاً(55)
جبال تورث علماً وجالاً(55)
ابا جعفر انت الوليّ احبه
اتتنا رجال يحملون عليكم
احاديث افشاها المغيرة فيهم
و شرّ الامور المحدثات البدائع(60)
و ارضي بما ترضي و اتابع
احاديث قد ضاقت بهنّ الاضالع
و شرّ الامور المحدثات البدائع(60)
و شرّ الامور المحدثات البدائع(60)
يا باقر العلم لاهل التقي
و خير من لبّي علي الاجبل
و خير من لبّي علي الاجبل
و خير من لبّي علي الاجبل
نتيجه
آنچه كه از ميان اقوال و ديدگاه هاي گوناگون اهل تسنّن پيرامون امام باقرعليه السلام مطرح شده، ايشان يكي از شخصيت هاي بي نظير و برجسته علمي، فقهي، اخلاقي و اجتماعي بوده و طبق سخن هادي حمّو: «امام عليه السلام امامت و هدايت روحي و معنوي جامعه را به دست گرفته بود.» كه اين نكته در كلام بسياري از بزرگان اهل سنّت از جمله شمس الدين ذهبي نمايان است. ذهبي امام را به خاطر جايگاه والاي علمي، اخلاقي و اجتماعي و تدبير و دورانديشي و نيز جمع و تجلّي تمامي صفات برتر در امام، وي را مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمين دانسته و مي گويد: «و كان أحد من جمع علم و الفقه و الشّرف و الدّيانة و الثّقة و السّؤود... و اماماً، مجتهداً، تالياً لكتاب الله كبير الشّأن... يصلح للخلافة.»(121)، هچنين مي گويد: «و كان اهلاً للخلافة.»(122) و در جاي ديگر مي گويد: «ابو جعفر الباقر سيّدٌ، امامٌ، فقيهٌ، يصلح للامامة.»(123)1) ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 57، ص 209.2) شمس الدين ذهبي، المقتني في سرد الكني ، ج 1، ص 138؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 211 و 230؛ تاريخ خليفة بن خياط(240 ق.)، ص 226؛ محمد بن احمد دولابي(320ه)، الكني و الاسماء، ج 1، ص 134؛ ابن قتيبة دينوري، المعارف، ص 215؛ شمس الدين محمد بن عبدالله قيسي دمشقي، توضيح المشتبه، ج 1، ص 329.3) ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401.4) ابن كثير دمشقي، البداية و النهاية، ج 9، ص 321؛ مزّي، تهذيب الكمال، ج 17، ص 73.5) سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 346؛ بدخشي، مفتاح النجاه، ص 164؛ شبلنجي (1290ق.)، نورالابصار، ص 192.6) همان.7) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 37.8) شرح النووي علي صحيح مسلم، ج 6، ص 137.9) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174.10) سيراعلام النبلاء، ج 4، ص 402؛ تاريخ الاسلام، ج 4، ص 463؛ العِبَر في اخبار من غَبَر، ج 1، ص 109.11) البداية و النهاية، ج 9، ص 321.12) قاموس المحيط، ج 1، ص 504.13) تذكرة الخواص، ص 346.14) شيخ مصطفي رُشدي دمشقي، الروضة الندية، ص 16.15) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ ابن صباغ مالكي، الفصول المهمة، ص 193؛ نورالابصار، ص 193.16) تاريخ دمشق، ج 57، ص 213؛ سير اعلام النبلاء ج 4، ص 401؛ العبر، ج 1، ص 109؛ محمد بن اسماعيل صنعاني(1182 ق.)، سُبُل السلام، ج 2، ص 80.17) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ نورالابصار، ص 193؛ الفصول المهمة، ص 193.18) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401؛ وفيات الاعيان، ج 4، ص 174.19) ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 352؛ زبيدي، تاج العروس، ج 6، ص 105.20) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ شيخ زين الدين ابن الوردي(749 ق.)، تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 248؛ نور الابصار، ص 193؛ فصول المهمة، ص 193؛ابن طولون دمشقي، الائمة الاثني عشر، ص 81.21) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 320.22) مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 266؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ج 2، ص 73.23) تاريخ دمشق، ج 57، ص 232؛ ابن مسكويه (421ه)، تجارب الامم، ج 2، ص 440.24) الائمة الاثني عشر، ص 81.25) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174.26) حميمه» مكاني است كه در دوران بني اميه براي علي بن عباس و اولاد وي بوده است. (ر.ك: الائمة الاثني عشر، ص 81.)27) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ صفدي، الوافي بالوفيات، ج 4، ص 103؛ مروج الذهب، ج 3، ص 266؛ شذرات الذهب، ج 57، ص 231؛ سيراعلام النبلاء، ج 4، ص 401؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 232.28) تاريخ دمشق، ج 57، 231.29) طبقات الحفاظ ص 56؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 213.30) مروج الذهب، ج 3، ص 263.31) تاريخ دمشق، ج 57، ص 213؛ محمد بن اسماعيل بخاري، تاريخ الاوسط، ج 1، ص 418؛ تاريخ الكبير، ج 1، ص 183؛ تميمي، كتاب المِحَن، ص 101؛ دُوَل الاسلام، ج 1، ص 103.32) تاريخ دمشق، ج 57، ص 230؛ الكامل في التاريخ، ج 5، ص 180؛ ديّار بكري، تاريخ الخَميس، ج 2، ص 319؛ تاريخ الكبير، ج 1، ص 183؛ تاريخ الاوسط، ج 1، ص 418 و 421؛ يافعي، مرآة الجنان، ج 1، ص 194؛ تاريخ الاسلام، ج 4، ص 309؛ دُوَلَ الاسلام، ج 1، ص 103؛ ابن جوزي، المنتظم، ج 4، ص 628؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 397؛ ابو عبدالله مصعب زبيري، نسب قريش، ص 54؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401؛ العِبَر ج 1، ص 109؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 73؛ طبقات الحفاظ، ص 56.33) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ الائمة الاثني عشر، ص 81.34) تاريخ دمشق، ح 57، ص 231؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 321.35) تاريخ دمشق، ج 57، ص 232.36) مروج الذهب، ج 3، ص 266؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 232؛ ابن قتيبه، المعارف، ص 215؛ داوودي، طبقات المفسرين، ج 2، ص 199؛ ابن صبّان مالكي، اسعاف الراغبين، ص 254، سُبُل السلام، ج 2، ص 80؛ شيخ يوسف نبهاني، جامع كرامات الاوليا، ج 1، ص 164.37) تاريخ خليفة ابن خياط، ص 226؛ خليفة ابن خياط، كتاب الطبقات، ص 255.38) تجارب الامم، ج 2، ص 440.39) تاريخ دمشق، ج 57، ص 232.40) نورالابصار، ص 195؛ تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 248؛ اسعاف الراغبين، ص 254؛ عبدالرحمن اربلي، خلاصة الذهب المسبوك، ص 40.41) ابي محمد ابن حزم اندلسي، جمهرة انساب العرب، ص 59.42) دار القطني(385ق.)، ذكر اسماء التابعين، ج 2، ص 229؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 217؛ طبقات الحفاظ، ص 56.43) طبقات الكبري، ج 5، ص 320؛ صفة الصفوة: ج 1، ص 397؛ شمس الدين ذهبي، المعين في طبقات المحدثين، ص 69؛ خليفة ابن خياط، كتاب الطبقات، ص 255، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401.44) طبقات الحفاظ، ص 56، ابن حجر عسقلاني، تقريب التهذيب، ج 2، ص 192.45) ابن منجويه اصفهاني(428ق.)، رجال صحيح مسلم، ج 2، ص 53؛ ابو نصر بخاري كلاباذي (398ه)؛ رجال صحيح بخاري، ج 2، ص 527؛ صفوة عبدالفتاح محمود، المغني في معرفة الرجال الصحيحين، ص 224؛ ابو المحاسنّ علوي حسيني، التذكرة، ج 3، ص 1568؛ ابي الفضل محمد بن طاهر بن علي المقدسي، الجمع بين الرجال الصحيحين، ج 2، ص 446.46) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 73 و 74.47) لسان الميزان، ج 1، ص 49 و 53 و 69 و 110 و 111 و 112 و 434 و 469 و 368 و377 و 381 و 386 و 447 و 478 و 483، ج 2، ص 10 و 20 و 23 و 24 و 27 و 34 و 39 و 40 و 41 و 46 و 49 و 56 و 57 و 72 و 89 و 90 و 106 و 114 و 160 و 167 و 179 و 181 و 182 و 189 و 209 و 216 و 237 و 272 و 276 و 279 و 441 و 473،ج 3 ،ص 6 و 321 و 441، ج 4، ص 462، ج 5، ص 150، ج 6، ص 6، ج 7، ص 268 و 273 و 281 و 458.48) الطبقات الكبري، ج 5، ص 324.49) البداية و النهاية، ج 9، ص 321.50) بنا به اقوال ديگر: حكم بن عُتيبه و عُتبه.51) ر.ك: تذكرة الاولياء، ص 347؛ ابي الحسنات محمد عبدالحي اللكنوي الهندي(1304ق.)، الرفع و التكميل في الجرح و التعديل، ص 19.52) مختصر تاريخ دمشق،ج 23، ص 79؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 218.53) طبقات الحفاظ، ص 56.54) تهذيب التهذيب، ج 9، ص 313؛ اكمال تهذيب الكمال، ج 10، ص 282.55) تاريخ دمشق، ج 57، ص 212.56) البداية و النهاية، ج 9، ص 321؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 74.57) تاريخ دمشق، ج 57، ص 217؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 72؛ مرآة الجنان، ج 1، ص 195؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 186؛ البداية والنهاية، ج 9، ص 323.58) تذكرة الخواص، ص 347.59) سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 208 و 209.60) ملحقات احقاق الحق، ج 28، ص 293.61) تاريخ دمشق، ج 57، ص 212؛ طبقات الكبري، ج 5، ص 324 و 246.62) موسوعة اقوال احمد بن حنبل في رجال الحديث، ج 3، ص 295؛ الجامع في العلل، ج 1، ص 47، 63) التاريخ الكبير، ج 1، ص 183.64) تهذيب التهذيب، ج 9، ص 352.65) تاريخ الثقات، ص 410؛ معرفة الثقات عجلي، ج 2، ص 249؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 321؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 74.66) تاريخ دمشق، ج 57، ص 212؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 74.67) المعارف، ص 215.68) السنة ابن ابي عاصم، ج 2، ص 454.69) الجرح و التعديل، ج 1، ص 26.70) كتاب الثقات، ج 5، ص 348.71) مشاهير علماء و الابصار، ص 103.72) حلية الاولياء، ج 3، ص 180.73) طبقات الفقهاء، ص 49.74) صفة الصفوة، ج 4، ص 397.75) مطالب السئول، ص 80.76) تذكرة الخواص، ص 347.77) تهذيب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 103.78) وفيات الاعيان، ج 4، ص 174.79) طبقات علماء الحديث، ج 10، ص 199.80) تاريخ الاسلام حوادث (101 - 120 ق ص 463.81) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 402.82) العبر، ج 1، ص 109.83) سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 120.84) تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 93 و 94.85) الكمال تهذيب الكمال، ج 10، ص 282.86) الوافي بالوفيات، ج 4، ص 102 و 103.87) مرآة الجنان، ج 1، ص 194.88) البداية و النهاية، ج 9، 321.89) صواعق المحرقة، ص 120.90) تقريب التهذيب، ج 2، ص 192.91) الفصول المهمه، ص 192.92) النجوم الزاهرة، ج 1، ص 350.93) الامامة الاثني عشر، ص 81.94) تاريخ الخميس، ج 2، ص 319.95) شذرات الذهب، ج 2، ص 72.96) شرح زرقاني، ج 1، ص 333.97) همان، ج 2، ص 403.98) تاج العروس، ج 6، ص 105.99) جامع كرامات الاولياء، ج 1، ص 164.100) تحفة الاحوذي، ج 3، ص 43.101) همان، ج 5، ص 92 و 345.102) احسن القصص، ج 4، ص 272.103) ذيل كتاب الوفيات، ابن قنفذ، ص 110.104) عجلي، دليل تاريخ الثقات، ص 410.105) الجامع، ص 161.106) خلاصة تهذيب تهذيب الكمال، ج 2، ص 440.107) التعريف برواة مسند الشاميين، ص 391.108) الاعلام، ج 6، ص 270 و 271.109) نزهة الجليس و منية الاديب الانيس، ج 2، ص 23.110) اخبار الدول و آثار الاول، ص 111، چاپ بغداد.111) فصل الخطاب به نقل از ينابيع المودة، ص 380.112) الروضة الندية، ص 12.113) تاريخ التشريع الاسلامي، ص 342.114) سبائك الذهب في معرفة قبائل العرب، ص 329.115) غاية المرام، ص 190.116) همان، ص 190.117) اضواء علي الشيعة، ص 126.118) تراجم الرجال، ص 29.119) المناقب، ص 295.120) عون المعبود في شرح سُنَن ابي داود، ج 11، ص 266.121) تاريخ الاسلام، ج 4، ص 463.122) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 420.123) همان، ج 13، ص 120.