خاطرات تبليغى از 5 سال حضور حجة الاسلام رضا رضائى در بوسنىدر مىتوانم از سه مقطع (زمان جنگ، قبلاز پايان جنگ و بعد از جنگ) ياد كنم. درزمان جنگ فعاليت ما به دليل شرايط ويژهىجنگى كم بود و كمتر مىتوانستيم با برنامهريزى به طور منسجم به تبليغ بپردازيم. اماهمين دوره موجب شده بود روحيهى مردمآمادگى خوبى براى برقرارى ارتباط داشتهباشد كه همين ويژگى تا حدودى ضعفبرنامهريزى منسجم را جبران مىكرد.برهمين اساس ما هميشه با مردم بوديم.مرتب به نماز جماعتحاضر مىشديم وسعى داشتيم بعد از نماز جلوى مسجد بامردم به گفتگو بنشينيم. من معمولا منتظرمىماندم تا شخصى سر صحبت را باز كند وبه نوعى بتوانم سرصحبت را باز كنم، با اورفيق شوم، نشانىاش را بگيرم، به خانهاشبروم و با او رفت و آمد داشته باشم و...اما در دورهى دوم (قبل از پايان جنگ)معمولا مردم يا در جنگ يا در شهرها بيكار وبلا تكليف بودند. ماهم به دليل شرايطخاصى كه بود، فرصتبيشترى داشتيم، لذاارتباط ما با مردم خيلى وسيع و گستردهترشد. قسمت عمدهى دوستان من نيز كسانىبودند كه در آن دوره به دست آورده بودم.شايسته استبه اين نكته اشارهكنيد كه آيا شما در عمق مناطق جنگى وشهرهاى جنگزده هم فعاليت داشتيديا عموما در مناطق پشت جبهه فعاليتتبليغى خود را سامان مىداديد؟هردوگونه فعاليت را داشتيم. خوب استبه نمونهاى از حضورمان در مناطق جنگىاشاره كنم:يك بار مطلع شدم بعضى از دوستان كهكمك رسانى به رزمندگان را عهده دارشدهبودند، قصد دارند جهت رساندن بستههاىغذايى به قسمت صعب العبور شمال شرقبروند. لذا من هم با آنها همراه شدم. دليلاين كه به آن جا رفتيم، اين بود كه منطقهخطرناكى بود و گروههاى امداد نمىتوانستنديا حاضر نبودند بروند. با مشكلات زيادىخودمان را به آنجا رسانديم و غذاها را كه درپاكتهاى ويژهاى بود، به دست رزمندگانداديم. محتوى پاكتها نيز شامل آرد، روغن،شكر، كنسرو، خرما و... بود. نكتهى جالبدرهمان لحظهى اوليهى ورود ما روى داد، بهمحض ورود به يكى از تيپهاى ارتشبوسنى، يك آقايى جلو آمد، با گرمى و محبتخاص با ما سخن گفت و بالاخره فهميديم كهمسؤول عقيدتى تيپ است. او ما را به ناهاردعوت كرد و گفت: اگر بخواهيد شما را به خطمقدم مىبريم. آن گاه با فداكارى زياد ما را تااولين خطى كه سربازان دستبه ماشهنشسته بودند، برد. به ما بارها سفارش مىكردكه اصلا با صدا صحبت نكنيد، چون فاصلهخيلى كم و زمين هموار بود و سنگرهاىدشمن در نزديكى ما ديده مىشد. ما ازداخل جنگلها و چاله هايى كه حفر كردهبودند، مىگذشتيم و همه جا به التخميدهرفت و آمد مىكرديم. سرانجام به خط مقدمرسيديم. هنگام برگشتن، دوستى كه مسؤولكمك رسانى بود، گفت: در اين تيپ آدمهايىهستند كه به درد شما مىخورند. من همهمين برداشت را داشتم. لذا بعد از ناهار از اوپرسيدم: تلفن دارى؟ گفت: بله! از او خواستم بله! آقاى دكتر به ما علاقهمند شده بود،چون يك آشنايى پيدا كرده بود كهمىتوانست اطلاعات بيشترى از امامخمينىقدس سره به او بدهد. اين واقعيت در دورتريننقطهى بوسنى براى ما تكان دهنده بود.شما بعدها نيز با اين شخصمرتبط بوديد و توانستيد از ايشانبراى امور تبليغى و فرهنگى استفادهكنيد؟بله! بعدها ارتباطم با آقاى دكتر بيشترشد. يك روز به او گفتم كه در فلان شهرمستقر هستم و دوست دارم كارفرهنگىبكنم; شما همكارى مىكنيد؟او پاسخ داد كه اصلا سرم براى اين جوركارها درد مىكند. خانمم هم اهل كارفرهنگى است. مادرخانمم نيز مسؤول انجمنفرهنگى زنان اين شهر است. من حاضرم از همهىاين امكانات استفاده كنم. فقط شما بگوييد چكاركنم؟اين جا براى فعاليتهاى من گشايشبزرگى ايجاد شد. من فقط مىگفتم: چهمىخواهم بكنم و اينها با تمام وجود خدمتمىكردند. مادر خانمش البته اهل دين نبودولى از نظر امكانات او هم كمك مىكرد. چوناساسا يك زن فرهنگى بود. او با اين كه كار وفكرش مدرن بود، با امور دين و شرعى هممخالف نبود. به عنوان اولين پيشنهاد گفتم:مىخواهيم به مناسبت ميلاد حضرتزهراعليها السلام و روز زن، جشن بگيريم. آن قدر ازاين پيشنهاد خوشحال شد كه گفتند: با تماموجود هرنوع امكانات لازم را در اختيارتانمىگذاريم. خوب زمان جنگ بود و آنها درفقر شديدى به سر مىبردند; با اين همه،تمام امكاناتى از جمله تعدادى از جوانان كهبچههاى مسجد و گروه سرود بودند، را به مامعرفى كردند. من با مركز مجددا تماسگرفتم و خواستم اين گروه سرود را براى مابفرستند. در ضمن يك خانم شيعه بوسنيايىهم بود كه ايشان را هم دعوت كردم تا بهمناسبت ميلاد حضرت زهراعليها السلام صحبتكند. خوب، كار دشوارى بود. چون از مركزبوسنى تا شمالىترين نقطهى بوسنىپوشيده از كوهستانهاى عجيب و جادههاىخاكى و پربرف بود. با اين وصف ما آنها را بهمنطقه رسانديم تا مراسم را برگزار كنيم.يك پوستر رنگى زيبايى هم در قطع بزرگچاپ كرديم كه روى آن يك دسته گل خيلىزيبا و در يك گوشهاش سورهى كوثر، و زير آنبه زبان بوسنيايى جملهاى از فاطمهزهراعليها السلام و تبريك روز زن مسلمان را چاپكرديم. سالن بسيار خوبى هم براى مراسم درنظر گرفته بودند و در نهايت نيز هيچ پولى ازما به عنوان پرداخت هزينهها نپذيرفتند.نكتهى مهم اين است كه برگزارى مراسمچنان آنان را مجذوب كرد كه سال آينده بهمناسبت ميلاد حضرت فاطمه زهراعليها السلام و روززن، خودشان مراسم گرفتند و به اين ترتيباين سنت را توانستيم جابيندازيم.به جز برگزارى جشن، مراسمفرهنگى ديگرى نيز داشتيد كه فراگيرباشد؟بله! برگزارى مسابقهى كتابخوانى بهمناسبت ميلادها و... از مهمترين فعاليتهاىما بود. ما همزمان با ميلاد رسول اكرمصلى الله عليه وآلهكتابى به نام «السيرةالنبوية» نوشتهىسيدهاشم موسوى - كه سازمان تبليغاتاسلامى چاپ كرده بود.- را به عنوان موضوعمسابقه كتابخوانى مطرح كرديم. در اينكتاب، نقش اهلبيتعليهم السلام خصوصا حضرتعلىعليه السلام در جايگاه واقعى خود قرار گرفتهبود. لذا آن را ترجمه و چاپ كرديم و در تمام مناطقى كهتحت اختيار و رفت و آمد ما بود، پخشكرديم. اين كار اقدامى ابتكارى بود و به ذهنكسى نرسيده بود. حتى آنهايى كه جاهاىديگر تجربههاى مهمى داشتند، چنينابتكارى را تجربه نكرده بودند. لذا بعضىهاحسابى شوكه شدند.استقبال عظيمى نيز صورت گرفت و منشاءحركتبعدى ما شد، كه اقدامى پربركتبود.از همين جابود كه سرمايهاى عظيم ازنيروهاى انسانى را به دست آورديم. خوب مااز كجا مىتوانستيم هزار تا هزار و پانصدجوان و نوجوان با نشاط و مستعد را شناسايىكنيم و نشانى و مشخصات آنها را به دستآوريم; جوانانى كه علاقهمند به دين و مسائلدينى باشند. اين مسابقه موجب شد مابتوانيم بعدها ارتباطمان را با آنها مستدامسازيم.در اين كار بزرگ، شما خود بهتنهايى اقدام كرديد يا بازهم ازنيروهاى محلى استفاده كرديد؟حتما بايد استفاده مىكرديم و اصولا كاردر هركشور تنها با مردم و متنفذان آنهاامكان دارد. ببينيد در اينجا هم همانبوسنيايىها به ما كمك كردند. آنها تبليغاتلازم و گستردهاى را از طريق تلويزيون وراديوهاى محلى تدارك ديدند. حتمامىدانيد كه آن جا تلويزيون و راديو وسيلهىبسيار فراگيرى است. هرشهرى كه به اندازهىيك محله كوچك قم است، چند ايستگاهراديويى دارد. ما از اين امكانات بهره برديم. البتهتوسط خود مردم و در نهايتخيلى از جوانها ونوجوانان گرد آمدند. بعد از پايان مسابقه همخبرنگاران اتمام آن را پوشش دادند. خلاصه اينمسابقه جريان دامنه دارى شد وحتى بعد ازجنگ به دردمان خورد. يك مطلب مهم نيزدر اين جا اين است كه بعضى از روحانيان محلبراى كتابها كلاس گذاشته بودند تا بچهها بعد ازدريافت توضيحات كافى بتوانند در مسابقهشركت كنند و به گفته بعضى از اهالى، اينكتاب در تاريخ بوسنى خوش شانسترينكتاب بود كه اين قدر خواننده يافت. درحقيقتبا اين شيوه، ما مردم را به مطالعهى تاريخاسلام فراخوانديم و آنان با ميل و اشتياق بهمطالعهاش روى آوردند. بعدها دوستانپيشنهاد كردند يك سرى مطالب مناسبتهيه و به صورت بروشورهاى زيبا و در خورسن افراد از طريق همين نشانىهايى كه بهدست آورده بوديم، بفرستيم. البته چون در زمانجنگ اكثر مناطق پستى كار نمى كردند، بامسؤولان تشكلهاى دينى قرار گذاشتهبوديم و مجموعهها را همراه با آدرس بچههابرايشان مىفرستاديم تا به صاحبانشان برسانند.اين كار بعد از جنگ از رونق بيشترى برخوردار شدو ما توانستيم حلقههاى ارتباط خود را قوىتر ومنسجمتر بسازيم.اقدامات شما بعد از جنگ كهبالاخره مردم به سرخانه و كاشانهشان برگشتند و هركسى مشغول امورخود مىشد، چگونه بود و تا چه ميزاناستقبال عمومى را در پى داشت؟به دلايل مختلف از جمله گرفتار شدنمردم به كارهاى زندگى و روزمره كاملامحسوس بود كه يك حرص خاصى به وجودآمده و اصلا كسى حوصله ندارد تا بنشينى وبا او حرف بزنى. لذا بعد از جنگ ماهم ضمندرك شرايط جديد، بايد شيوهى كار خود راعوض مىكرديم. از اين رو به تشكيل جلساتبا گروهها و جوانان تا حد مقدور و تشكيلسمينارهاى بين المللى و اقدامات كلان روىآورديم كه سمينار بين المللى قرآن كريم ازآن جمله بود. اين سمينار را دوسال باهدفهاى مشخص از جمله زدودن اتهامتحريف قرآن - كه از طرف عدهاى مغرض بهشيعه نسبت داده مىشد.- راه انداختيم.اساسا درحين و بخصوص بعد از جنگ موجتهمتها و جوسازىها عليه شيعه اوج گرفتهبود تا ايران را از صحنه خارج سازند. لذا ما دراين سمينارها به مسايل ريشهاى كه بتواندفكر و انديشه بوسنيايىها را نسبتبه ماشفاف سازد مانند حقوق زن، حقوق انسان،حكومت در اسلام و مسايلى از اين دست، كارمىكرديم.خاطرهى خاصى از اين سمينارهاداريد؟بزرگانى را به آن جا دعوت كرديمكه منشاء حركت عظيم فرهنگىشدند. در سمينار اول، آيت اللهمصباح يزدى و واعظ زاده خراسانى رادعوت كرديم كه حضورشان منحصر بهسمينار نشد و آنها به مراكز ختلفجهتسخنرانى دعوت مىشدند. بهسؤالات پاسخ مىدادند و در ديدارهاىگروهى و علمى و فرهنگى آثار خوبىبراذهان به جاى مىگذاشتند. درسمينار دوم هم حضرات آيات: جنتى وتسخيرى و دختر حضرت امام و حجةالاسلامنواب را دعوت كرديم. علاوه برسمينارها، مادر مناسبت هاى مختلف مانند روز قدس،ميلادرسول اكرمصلى الله عليه وآله، ولادت فاطمهزهراعليها السلام و رحلتحضرت امام خمينىقدس سرهبرنامه داشتيم. كار انتشار كتاب را نيز ادامهمىداديم و بعد جنگ، توانستيم چند كتابچاپ كنيم كه نقش مهمى در معرفىاهلبيتعليهم السلام داشت. به مقتضاى پايان جنگو شروع حملات به ما، نشريههاى بوسنىعليه ما مطالبى مىنوشتند كه با سرعتجوابهاى لازم را تهيه و ارسال مىكرديم كهچاپ مىشد و نقش مهمى در خنثى سازىتوطئهها داشت. به طور مشخص، همانمجله كه اول صحبتها، عرض كردم و شاملمطالب دينى و ضد دينى به طور مختلط بود;يك بار، مصاحبهاى با دو تن از افراطيونوهابى در مورد مسايل مختلف انجام داد. بهيكى از وهابىها گفته بودند: چرا به شمامىگويند وهابى؟ او پاسخ داده بود: اينكلمهاى است كه اولين بار خمينىبرزبانآورد. مجله مذكور تمام مطالب را به صورتعادى چاپ كرده بود. اما در يك صفحه يككادر بزرگ باز كرده آن را رنگ ديگرى دادهبود و با عنوان بزرگ نوشته بود: «خمينى درهمه چيز مقصر است.» هدف از اين كارهازدودن قداست امام در بين مردم بود كه البتهما بلا فاصله جواب كافى فرستاديم كه آنهاچاپ كردند. در بوسنى طبق قانون اساسى،مطبوعات ملزم هستند جوابها را چاپكنند. و البته دلشان هم مىخواست كه اينمطالب و مسايل داغتر شود. اما ما با حفظهمه جوانب، جوابهايى تهيه و ارسالمىكرديم.ظاهرا بعد از جنگ شما ارتباطمستقيمى با مردم نداشتيد و تبليغ وامور فرهنگى را از مجارى غير مستقيماجرا مىكرديد؟بله! عرض كردم حرص مردم - كه البتهمقدارى هم طبيعى مىنمود.- علت اينرويكرد بود. ببينيد كشورى كه قبل از جنگفقيرترين كشور اروپا بود، دريك جنگخانمانسوز مشكلاتش مضاعف شد. بعد همكه يك دفعه درها باز شد و دوباره اميد بهزندگى ايجاد شد، مردم با حرص و ولع بهتلاش پرداختند. ضمنا كشورى كه تا زمانجنگ سوسياليزم در آن حاكم بود و بعد ازجنگ مىخواستيك نظام سرمايه دارىغربى را تجربه كند، طبيعتا حرص و آز رانمىتوانست نداشته باشد. چونطبيعتسرمايهدارى غربى، ايناست.در مرحله بعد از جنگشما از چه امكانات تبليغىاستفاده مىكرديد؟ما امكانات همراهى باوضعيت جديد را نداشتيم.كشورى كه بعد از جنگ، صاحبامكانات جديد مىشود، اينترنت وكامپيوتر به آن نفوذ مىكند و دريك كلمه به پيكره غرب مىچسبد. ما بهامكانات فوق العاده زيادى محتاج بوديم.حداقل مىتوانستيم مجلههايى منتشر كنيمو ديدگاه سياسى، اجتماعى يا فرهنگى خودرا منتقل كنيم: اما چنين توانايى مالىنداشتيم. وقتى ديديم به دليل شرايط جديدديگر نمىتوان با مردم مرتبط شد، كار راادامه نداديم. بله! آدم مىتواند ده نفر دوستصميمى داشته باشد و به سراغ آنها برودولى نمىتوانيم اين كار رابه عنوان كارفرهنگى بدانيم. درحالى كه همان اشخاصهم از اطراف مورد هجوم انواع مختلفمطالب مخالف قرار مىگيرند. لذا اگر اين راصحنه خالى كردن بگوييم، بله ما صحنه راخالى كرديم. البته هدف از طرح اين حقيقت،تنها هشدار به مسؤولان است كه بايدزمينههاى كار فرهنگى لازم را تداركمىديدند و ببينند، تا مبلغ اسلامى بتواند بهوظايف خود عمل كند و گرنه مىدانيم كههرمبلغ مىتواند به تنهايى كارهايى بكند ولىدر دنياى امروز كار منسجم و گروهى ومتفكرانه نياز هست كه با جامعهشناس وروانشناس بايد همراه باشد و اين از عهدهيك يا چند مبلغ خارج است.اساسا بين ايران بعد از جنگ، وبوسنى بعد از جنگ، مىتوانشباهتهايى يافت و درپىآن، راهكارىاصولى براى شيوههاى تبليغى در هردو كشور ارائه داد؟به نظر من فرق اساسى بين اين دوكشور هست و شرايط جديد بوسنى را به هيچوجه نمىتوان با نسبت روحانيت ايران بامردم و يا حتى باهند و... مقايسه كرد. اولا: درهند دهها ميليون نفر شيعه حضور دارند.همين طور در آلمان، انگليستان، فرانسه،آمريكا و ديگر كشورهاى اروپايى، جماعتهايى وجوددارند كه پايگاه تشكيل مىدهند،پايگاههايى كه هرچند از صد نفر تشكيلشده باشد. و اين گروهى بودن، اجتماعداشتن و هويت مشخص داشتن، كار را سادهمىكند. ببينيد اگر يك روحانى به جايى برودكه 20 نفر هم وجود داشته باشند و اين 20نفر پايگاه حساب شوند، او نمىتواند اين 20نفر را رها كند و بگويد: من با 20 نفر كارنمىكنم. تعداد كم است و كار با آنها تاثيرىدرجامعه نخواهد داشت. اما در بوسنى ما باكشورى كاملا اهل سنت رو به رو هستيم.ثانيا دربوسنى فعاليت گستردهاى برضدايران انجام مىگيرد. من نمونهاى را ذكرمىكنم تا شما به عمق دشمنى با شيعهپىببريد. خانمهاى سه نفر از دوستانايرانىام، بوسنيايى بودند. آنها پيشدخترخانمى كه آموزشگاه رانندگى داشت،رفته بودند. او كه تنها اسمش مسلمان است،براى ثبت نام، اسم اين خانمها را پرسيدهبود. وقتى اسم و فاميل خود را گفته بودند، اواظهار كرده بود: اسم و فاميلهاى شما عجيباست. خانمها گفته بودند: بله! شوهرهاى ماايرانى هستند. دختر خانم! با تعجب گفتهبود: ايرانى! عجب! چطور با ايرانىها ازدواجكرديد؟ مىگويند عدهاى در ايران كه نامشانشيعه است، خيلى مردم كثيفى هستند.خوب شما عمق نفوذ تبليغات را ببينيد تا بهكجا رسيده است. حتى كسى كه اصلا بويى ازاسلام نبرده، با مقدسات و مسائلابتدايىاسلام آشنا نيست، نماز نخوانده و... برايشيك ذهنيت ضد شيعى ايجاد كردهاند.شما خودتان هم با چنين مردمى كهتحت تاثير تبليغات مخالفين بودند، روبه رو شديد و چه كرديد؟بله! بارها برايم چنين مسائلى پيش آمد.يك نمايشگاه كتاب برگزار كرديم و منمسؤول حضور در نمايشگاه بودم. خوب محلنمايشگاه «سارايوو» و محل سكونت من دريك شهر ديگر بود. صبح عازم آن جا شدم وچون قرار بود نمايشگاه از ساعت دو بعد ازظهر آغاز به كار كند، من ساعت دوازده به آنجا رفتم و در را باز كردم تا داخل شوم. درهمين لحظه شخص ميان سالى هم وارد شد.گفتم: معذرت مىخواهم، نمايشگاه از ساعتدو شروع خواهد شد. او هم خيلى عذرخواهىكرد و برگشت. سرساعت دو همين شخصآمد، گروهى از مردم هم آمدند و همه مشغولمطالعه و نگاه كردن به كتابها شدند. من همنشسته بودم و طبق مسؤوليتم بايد اشخاصو افرادى را پيدا مىكردم و با آنان صحبتمىكردم. آن مرد كتابها را به دقت نگاه كرد.وقتى ديد هيچ كتابى به زبان بوسنيايىنداريم، نزد من آمد و گفت: آقا! ببخشيد،مىتوانم يك سؤال بپرسم؟ گفتم: بفرماييد.گفت: شما چه زمانى اين كتابها را ترجمهمىكنيد تا ما هم بخوانيم؟من همين جورى خنديدم. او گفت:مىدانم براى چه مىخنديد، حق داريد،منظور من هم اين نيست، منظورم اين استكه شما چه زمانى يك كتاب ترجمه مىكنيدتا ما بدانيم شما چه كسى هستيد؟با اين جملهاى كه گفت، چون من درگير مسايلبودم، منظورش را فهميدم و دانستم كه او يككتاب بسيار كثيفى را كه وهابىها منتشركردهاند، خوانده است. كمى كه صحبتكرديم، گفت: ببينيد، من كارمند وزارتكشاورزى هستم و به مطالعه كتابهاى مختلفعلاقه دارم. يك كتابى به دستم رسيد، خواندم. اواين گونه آرام آرام صحبت مىكرد. چون آنهامردم محافظه كارى هستند و سعى مىكنندطورى برخورد نكنند كه به طرف بربخورد.مىخواست از دور وارد بشود تا من ناراحتشوم كهچرا چنان كتابى را كه سرتاپا توهين عليه ماست،مطالعه كرده است. يا خجالتبكشم. لذا وقتىگفتيك كتابى خواندهام، خودش را بهفراموشى زد و گفت: اسم كتاب و نويسندهيادم رفت. من گفتم: خاله تويج! گفت: بله!بله! گفتم: حتما كتاب «شيطان بزرگ» رامىگويى. گفت: بله! من اين كتاب را خواندهام.البته قبلا ديد خيلى خوبى به ايرانىها داشتمو حد اقل مىدانستم در جنگ به ما كمك خوبىكردند. ولى اين كتاب يك تعريفى به من داد كهكلافه و گيجشدم. آخر اين درست است كه درجنگ به ما كمك كرديد با محتواى آن كتاب؟!من اين كتاب را دوبار خواندم و بعد بههمكارانم دادم.به او گفتم: بنشين و اگر سؤالى از همانكتاب دارى، مطرح كن، من خدمتشماهستم، جواب مىدهم. ضمنا اگر نشانىبدهيد، سعى مىكنم كتابى به زبان بوسنيايىكه به شما كمك كند، برايتان بفرستم.اين دو مورد را تنها به عنوان نمونه گفتم ودر كل تبليغات وسيعى عليه ما مىشد وقشرهاى زيادى حتى از متدينين به خاطرفعاليت همين گروهها منحرف شدند. اجازهبدهيد يك نمونه ديگرى را هم بگويم. يكنوارى ضبط كرده بودند به اين صورت كه يكجوانى به شخصى (به عنوان مكالمه) زنگمىزند و مىگويد: آقاى فلانى، من با شماتماس گرفتم، چون مدتى است تصميم دارمجهت ادامهى تحصيل به يكى از كشورهاىاسلامى بروم. بعضى پيشنهاد مىكنند به ايرانبروم. بعضى هم جاهاى ديگر را پيشنهاد مىكنند،نظر شما چيست؟ كجا را مناسب مىدانيد؟آن گاه طرف مقابل مىگويد: ببينيد! خيلىجاى مناسبى زنگ زديد. من سعى مىكنماطلاعات لازم در اين رابطه را به شما بدهم.ايرانىها به چند دليل كافر هستند:1 - صحابه را كافر مىدانند و خودتانمىدانيد هركس صحابه را كافربداند، خودشاز دين خارج مىشود. پس كافراست.2 - ايرانىها مىگويند قرآن تحريف شده واعتقاد به قرآن ندارند.خوب سناريويى بسيار ناشيانه اما در پسآن دريايى از خباثت. هرگروهى از وهابىها و...به تناسب معلومات، توانايىها و امكاناتشعليه شيعيان برنامه داشت. به اين دو دليلاصولا مقايسه ايران و بوسنى بعد از جنگمعنى ندارد.البته ما در مقابل اين حجم شديد تبليغاتمقاومت مىكرديم ولى تبليغات مخالفانكاملا ملموس بود. ما سعى مىكرديم در تماممراسمها حاضر شويم. به تشييع جنازهها،مجالس، اعياد و... مىرفتيم، اما ديگر دعوتچندانى از ما نمىشد تا صحبت كنيم. درمحلى كه سكونت داشتم، به مسجد محلمىرفتم تا باروحانى آن آشنا شوم و مرا بهعنوان يكى از اهالى محل بپذيرند، اجازهدهند قبل از خطبه قرآن بخوانم، خوبصداى من از همه زيباتر بود و سه سال نمازجمعه را حاضر شدم، يك جورى هم مىرفتمكه حتما مرا ببينند، اتفاقا بيرون كه مىديد، خيلى گرم مىگرفت ولى هرگز نه اهالى و نهامام جماعت اجازه سخن گفتن نمىدادند.از مراسم ايام عاشورا محرم، و ماهرمضان برايمان بگوييد.در محرم، از همان روز اول مراسممىگرفتيم، البته به گونهاى كه مردم بتوانندشركت كنند. خود بوسنيايىها چيزى دربارهى محرم ندارند. اما بعضى از مسائل بهخاطر گسترش تاريخى برخى تيرههاىتصوف به آن جا نفوذ كرده و اظهار علاقههايىبه اهلبيتعليهم السلام مىشد ديد، مثلا رفاعيها وبدليها. اينها بىخبر از شهادت اباعبداللهالحسينعليه السلام نيستند و مراسم مىگيرند ولىدر حد ذكر درويشى خودشان كه در آن ذكرهاو اشعارى درباره امام حسن، امام حسين وبقيهى ائمهعليهم السلام مىخوانند. مطلب ديگر كهدر كل جهان اهل سنت وجود دارد، مباركدانستن روز عاشورا است كه از نظر تاريخىبعد از اين كه بنىاميه فهميدند حركت امامحسينعليه السلام بسيار فراتر از چيزى بود كهفكرش را مىكردند، كوشيدند واقعهى كربلا رااز محتوا خالى كنند. لذا با تبليغات دروغينمىخواستند روز عاشورا را روز مباركى جلوهبدهند. براى اين كار اخبارى جعل كردند كهروز بخشيده شدن حضرت آدمعليه السلام، روز بهزمين نشستن كشتى حضرت نوحعليه السلام، نجاتيافتن حضرت ابراهيمعليه السلام از آتش... در روزعاشورا روى داده است. از اين رو، اين روز راروز مبارك اعلام كردند. اين نسبتبه طورتاريخى در ميان اهلسنت رواج يافت و تا حالهم ادامه دارد. ما در بوسنى هم اين سنتخباثت آلود را ديديم.آيا تاكنون كوشش هايى جهتزدودن اين باورهاى غلط صورتنگرفته است؟خير، به دليل اين كه علماى بوسنى بهدلايلى خاص از جمله رقابتهاى گروههاىمختلف اسلامى برسرمسلمانان بوسنى،سعى مىكردند يك محافظه كارى شديد وسختى را نشان بدهند تا كسى نتواند از آنانپيشى بگيرد، لذا سعى كردند سنتهاىخودشان را هرچه قوىتر بكنند و اين كاردرحقيقتبه عنوان مقاومت در مقابلفشارهايى كه از اطراف وارد مىشود، ارزيابىمىشود. در اين بين وهابيت هم بسيار تلاشمىكند. حتى گروههايى انحرافى مانندقاديانيه و احمديه، جماعتهايى تشكيل دادهاند وبه شدت در حال نفوذ در مردم هستند.