يكى از اشكالاتى كه بر مبناى مشروعيت الهى صورت گرفته ، عدممسئوليت پذيرى حاكم اسلامى است . حاكم اسلامى به دليل اين كهمشروعيتحاكميتخود را از شرع مىگيرد ، خود را در برابر مردممسئول نمىداند .اين اشكال ناشى از اين است كه مبناى مشروعيت الهى درست تبييننشده است ; زيرا بر اساس اين ديدگاه ، حاكم اسلامى دو مسئوليتدارد : مسئوليتى در برابر خداوند ، زيرا همان طورى كه خدا مشروعيتحاكميتبه او داده ، مسئوليت پذيرى او را نيز لحاظ كرده است كهاين مسئوليتبس سنگين مىباشد . از سوى ديگر ، حاكم اسلامى دربرابر مردم نيز مسئوليت دارد ، زيرا در آموزههاى دينى ، امام وامت هر كدام نسبتبه يكديگر وظايف و حقوق متقابل دارند ، چنانكه على (ع) فرمود : «اى مردم ، همانا من بر شما حقى دارم وشما نيز بر من صاحب حق هستيد و اما حق شما بر من اين است كه ازنصايح و تامين رفاه زندگى و تعليم و آموزش شما كوتاهى نورزم واما حق من بر شما اين است كه به بيعت و پيمان خود وفادار باشيدو در حضور و غياب اهل نصيحتباشيد و وقتى شما را فرا مىخوانم ،اجابت كنيد و آنگاه كه دستورى دهم ، اطاعت نماييد .»اين اشكال بيشتر متوجه مبناى مشروعيت مردمى است ; زيرا براساس اين مبنا ، رهبر ، فقط خود را در برابر مردم كه او راانتخاب كردهاند مسئول مىداند . امام راحل كه خود طرفدار مبناىمشروعيت الهى است ، مىنويسد : «همه ما مسئوليم ، نه مسئولكار خودمان ما مسئول كارهاى ديگران هم هستيم ، مسئوليت من همگردن شماست ، اگر من پايم را كج گذاشتم ، شما مسئوليد اگرنگوئيد چرا پايت را كج گذاشتى ، بايد هجوم كنيد ، نهى كنيد كهچرا ؟»
2- سلب آزادى در گزينش رهبرى
عدهاى براين باور هستند ، كه ديدگاه مشروعيت الهى ، با مردمسالارى و دموكراسى منافات دارد ; زيرا بر اساس اين مبنا ، مردموظيفه دارند ، همان كسى را به عنوان رهبر گزينش كنند كه از سوىشرع ديكته شده است ; حال آنكه مردم محورى اقتضا مىكند ، كهآنان در انتخاب و گزينش حاكم آزاد باشند ، چنان كه در جامعهغربى چنين است .در جواب اين اشكال بايد گفت : ساختار و فضاى جامعه دينى نوعىاز محدوديتها را در چگونگى شكلگيرى حكومت و گزينش رهبرى آن ،به وجود مىآورد . و اين اشتباه است كه جامعه دينى را كه براساس قانون خدا ، اداره مىشود با جامعه غربى قياس كرد ; زيرادر جامعه دينى حق حاكميت مخصوص خداست ; از اينرو دموكراسى ومردم سالارى بايد همسو با اين ويژگى باشد . از سوى ديگر درجامعه غربى نيز فيلتر و ويژگيهايى براى گزينش رهبر لحاظ مىشود، كه طبعا افراد كمى واجد آنها مىباشند . گزينش رهبر با توجهبه مكانيزم خاص و ويژگيها ، نوعى محدوديتبه وجود مىآورد ، كهاين محدوديتها معقول و منطقى است ، زيرا حاكميتسياسى مسئوليتمهمى است كه بايد به صالحترين فرد واگذار شود . از سويى ديگربنا برمبناى مشروعيت الهى از مردم آزادى سلب نشده است ،صالحترين فرد را گزينش مىكنند ، كه اين يكى از مصاديق بارزدموكراسى است . وانگهى اين اشكال برمبناى مشروعيت مردمى بنابربرخى از قرائتها نيز وارد است ، زيرا بنابراين ديدگاه نيز ،شارع ويژگيهاى حاكم را بيان كرده است ، كه مردم باتوجه به آنويژگيها حاكم را گزينش مىكنند .
ديدگاه مشروعيت مردمى
يكى از مبانى عمده در خصوص مشروعيتحاكميتسياسى رهبر ،نظريه مشروعيت مردمى است ; كه از آن به «مبناى انتخابى»نيز تعبير مىشود . اين مبنا در انديشه و تفكر سياسى غرب سابقهطولانى دارد . اما در انديشه سياسى اسلام ، شايد عالمان اهل سنتاولين كسانى باشند كه اين ايده را طرح كردهاند ، كه مشروعيتحاكم از طريق اجماع مسلمين و يا اصحاب اهلحل و عقد به وجودمىآيد . بر اساس اين نگرش اگر مسلمانان و يا اصحاب اهل حل وعقد كسى را به عنوان رهبر گزينش كردند ، حق حاكميتحاكم اسلامىشكل مىگيرد .شمارى از انديشوران اهل سنت قهر و غلبه و نصب حاكم بعد ، ازسوى حاكم قبل را ، نيز عامل مشروعيتساز دانستهاند .البته شيعه و سنى بر مشروعيت الهى حاكميت پيامبر (ص) اتفاقنظر داشته و بر مشروعيت امامان (عليهم السلام) اختلاف دارند كهشيعيان به مشروعيت الهى حاكميت آنان عقيده دارند .تبيين مشروعيت در تاريخ اسلام ، احتياج به فرصت ديگرى دارد .اين نوشتار در صدد بيان مشروعيتحكومت در حوزه فرهنگ شيعه ; آنهم در زمان غيبت معصوم (ع) است .يكى از مشكلات مبناى مشروعيت مردمى ، عدم شفافيت آن است .نظريهى مشروعيت مردمى ، قرائتهاى گوناگونى دارد كه هميناختلافات قرائتسبب ابهام آن نيز شده است . به نظر مىرسدباورمندان مبناى مشروعيت مردمى بر اين نگرش متفق هستند كه درزمان غيبت ، از سوى شرع ، كسى و يا كسانى به طور خاص و يا عامبه رهبرى سياسى گمارده نشدهاند و گزينش رهبر به خود مردمواگذار شده است . براى تفسير اين ديدگاه اگر اين سوال طرح شود: طرفداران مبناى مشروعيت مردمى ، چه اهدافى را دنبال مىكنند ؟شايد تا اندازهاى به شفافيت اين نظريه ، كمك كند . طرفداراناين ديدگاه هدف واحدى را دنبال نمىكنند . شمارى از آنان با طرحاين نظريه ، در صدد اثبات مردم سالارى و نوعى از دموكراسى درجامعه دينى هستند . عدهاى با ارائهى اين نظريه ، اصل ولايت فقيهرا زير سوال برده و در صدد حذف آن از ساختار حكومت مىباشند .برخى با طرح اين ديدگاه در صدد محدوديت اختيارات ولايت فقيههستند ، از اينرو از ولايت فقيه ، به عنوان وكالت و قراردادتعبير مىكنند ، كه نتيجه آن ، عزل و نصب حاكم از سوى مردم بودهو محدوديت زمانى ولايت را نيز در پى دارد . شمارى ديگر ازطرفداران مشروعيتحكومتبه اين نتيجه رسيدهاند كه دلالى برمشروعيت مردمى دلالت دارند . در خصوص مشروعيت مردمى ولايت فقيهبه يك اعتبار دو قرائت وجود دارد :
قرائت اول : مشروعيت مردمى محض
قرائت اول در خصوص مشروعيت مردمى به اين صورت قابل طرح است :در جامعه دينى حق حاكميتسياسى رهبر به مردم واگذار شده است; بدون اينكه شارع راءى مردم را امضا كرده و يا ويژگيهاى حاكمو حكومت را بيان كرده باشد . از اينرو شارع در زمان غيبت نسبتبه رهبرى جامعه سكوت كرده است . بر اساس اين قرائت ، با گزينشحاكم از سوى مردم ، بين رهبر و مردم نوع وكالتشكل مىگيرد كهحاكم وكيل مردم مىشود . از سوى ديگر اين مردم هستند كه حاكم راعزل و نصب كرده و اختيارات حاكم تابع همان قراردادى است كه بينمردم و رهبر ايجاد شده است . به نظر مىرسد آن عدهاى كه مشروعيتحكومت و نهادهاى حكومتى را تنها تابع راءى مردم ، مىدانند ،برهمين قرائت از مشروعيت مردمى ، نظر داشته باشند . به گفتهزير توجه فرمائيد :«طبق قانون اساسى مشروعيت رهبر و همه نهادهاى قانونى ومدنى نظام جمهورى اسلامى ، راءى ملت است .»اين قرائت از مشروعيت مردمى ، از چند جهت قابل مناقشه است :يكم : همان طورى كه از دلائل باورمندان مشروعيت الهى استفادهشد ، شارع در زمان غيبت نسبتبه حاكميتسياسى رهبر سكوت نكرده، بلكه فقها را به طور عام به سرپرستى مردم گمارده است . ازسوى ديگر وظايف رهبر و مردم و حقوق متقابل آنان را بيان كردهاست .آيت الله مصباح يزدى مىنويسد : «. . . خداى متعالى در مورد حكومت در عصر غيبتسكوت نكردهاست ; متون دينى مىگويند : مردم در زمان غيبتبايد تحقيق كنندو فقيه جامع الشرايط را براى حكومتبيابند و حكومت را به اوبسپارند .»بر اساس عدم سكوت شارع است ، كه هردو مبناى مشروعيت الهى ومردمى ، در اصل ولايت فقيه ، اتفاق نظر دارند . شمارى از آنهاكه مشروعيت مردمى را مطرح كردهاند ، نيز بر اينباور هستند كهويژگيهاى حاكم اسلامى توسط شرع بيان شده است .دوم : در جامعه توحيدى ، مشروعيت ، غير از مشروعيتى است كهدر جامعه غربى مطرح است . مشروعيت در بينش و تفكر سياسى غربچيزى غير از مقبوليت نيست ، چون در اين گونه نظامهاى سياسىاجتماعى ، همه مشروعيتها و مقبوليتها اعم از قانون اساسى ،انتخاب دولتمردان و . . . از راءى مردم سرچشمه مىگيرد . درحالى كه در انديشه سياسى اسلام مشروعيت غير از مقبوليت ، ومفهومى عميقتر و جايگاهى بلندتر از مفهوم مقبوليت را دارد . درساختار نظام سياسى اسلام مشروعيت علاوه بر مقبوليت از باراعتقادى نيز برخوردار است . در جامعه توحيدى مشروعيت و مقبوليتدو مقوله جداگانه و در عين حال مكمل يكديگرند . از اين رو استكه در جامعه اسلامى حق مشروعيت از آن خداوند است و راءى مردمبدون اذن و امضاى شارع مشروعيتآور نيست ; حتى در جايى كه راءىمردم در برابر اسلام قرار گيرد ، ارزش ندارد . چنان كه امامراحل فرمود : «اساسا رفراندوم و تصويب ملى در قبال اسلام ارزشندارد .»از نظر امام راحل ، مشروعيت و وجاهت قانونى هرچيزى منوط بهخدا و اذن او مىباشد . او فرمود : «واضح است كه حكومتبهجميع شئون آن و ارگانهايى كه دارد ، تا از قبل شرع مقدس وخداوند تبارك و تعالى شرعيت پيدا نكند ، اكثركارهاى مربوط بهقوه مقننه و قضائيه و اجرائيه بدون مجوز شرعى خواهد بود و دستارگانها كه بايد به واسطه شرعيت آن باز باشد ، بسته مىشود واگر بدون شرعيت الهى كارها را انجام دهند ، دولتبه جميع شئون، طاغوتى و محرم خواهد بود . . .»همچنين آن حضرت فرمود : «كسى جز خدا حق حكومتبركسى ندارد، حق قانونگذارى ندارد .» «حاكميت اسلامى حكومت قانون است .حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست . قانون اسلاميا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد . ..»«اگر ولايت فقيه دركار نباشد ، طاغوت است . اگر به امر خدانباشد ، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد ، غير مشروع است ، وقتىغير مشروع شد ، طاغوت است . . . طاغوت وقتى از بين مىرود كه بهامر خداى تبارك و تعالى كسى نصب شود .»در راستاى ايده امام راحل ، در خصوص انحصار مشروعيت الهى ،استاد آيت الله جوادى آملى مىنويسد : «مشروعيت (همه اركان ونهادهاى قانونى درحكومت اسلامى و در راءس آنها) ولايت فقيه ، ازولايت تشريعى الهى سرچشمه مىگيرد ، (نه از راءى مردم ! زيرا)اساسا هيچ گونه ولايتى جز با انتساب به نصب و اذن الهى ،مشروعيت نمىيابد ، و هرگونه مشروع دانستن حكومتى جز از اينطريق ، نوعى شرك در ربوبيت تشريعى الهى به شمار مىرود .»آيت الله ناصر مكارم شيرازى در خصوص نقد و بررسى معناى اخبارىو انشايى درباره مشروعيتحكومت ، مىنويسد : «تعبير صحيح ايناست كه ولايت در هر صورت ، انشائى است ، و از مقاماتى است كهبدون انشاء تحقق نمىيابد . تفاوت در اين است كه انشاء اين مقام، ممكن است از سوى خدا باشد يا از سوى مردم . مكتبهاى توحيدىآن را از سوى خدا مىدانند ، و اگر مردم در آن نقش داشته باشند، باز بايد به اذن خدا باشد . و مكتبهاى الحادى آن را صرفا ازسوى مردم مىپندارند . بنابراين ، دعوى بر سر «اخبار» و «انشاء» نيست ، سخن بر سراين است كه چه كسى انشاء مىكند ، خدايا خلق ؟ يا به تعبير ديگر مبناى مشروعيتحكومت اسلامى آيااجازه و اذن خداوند ، در تمام سلسله مراتب حكومت است ، يا (صرف) اجازه و اذن مردم ؟ مسلم است آنچه با ديدگاههاى الهىسازگار مىباشد ، اولى است نه دومى .»همچنين آيت الله مصباح يزدى مىنويسد : «. . . در بينش دينىحق حاكميت از آن خداست ، همه چيز مملوك اوست . هيچ كس حق تصرفدر چيزى را مگر با اجازه خدا ندارد ، حاكميتبر مردم در صورتىمشروع است كه با اذن خدا باشد . پس حاكميتحق مردم نيست ، تابخواهند آن را به كسى واگذار كنند يا كسى را وكيل نمايند .»البته انحصار مشروعيت الهى ، به خدا با جايگاه مردم در حكومت، منافات ندارد . زيرا ، همان طورى كه در تبيين مشروعيت الهىحكومتبيان شد : اين مردم هستند كه در اعمال ولايت ، كارآمدى وعينيتبخشيدن به ولايت فقيه ، جايگاه بس بلند دارند كه بهتريننوع دموكراسى بر مشروعيت الهى مترتب است . بر همين اساس است كهدر جامعه اسلامى ايران ، حكومت آن جمهورى اسلامى است كه جمهوريتنشانگر شكل حكومتبوده و جايگاه مردم را نشان مىدهد و اسلاميتنشان دهنده محتواى آن مىباشد ، و بين اين دو مقوله تنافى نيست، چون در جامعه دينى جمهور مردم ، حكومت غير دينى را گزينشنكرده و در متن اسلام دموكراسى وجود دارد ، چنان كه امام راحلبه آن اشاره كرده است .
قرائت دوم : مشروعيت مردمى با امضاى شارع
قرائت دوم مشروعيت مردمى بدين معنا است كه شارع مشروعيتحكومت را به مردم واگذار كرده و به بيان ويژگيهاى حاكم اسلامىپرداخته است . به سخن ديگر در زمان غيبت نه به طور عام و نه بهطور خاص كسانى و يا كسى ، از سوى شارع به سرپرستى مردم گماردهنشدهاند ، هركسى را مردم باتوجه به ويژگيهاى بيان شده ، گزينشكنند ، شارع ، راءى آنان را امضاء مىكند ، بدين وسيله مشروعيتمردمى به وجود مىآيد . شايد آنهايى كه اصل ولايت فقيه را بهمعناى رهبرى سياسى قبول كردهاند ، و از سوى ديگر قائل بهمشروعيت مردمى شدهاند ; همين قرائت را از مشروعيت مردمىبرگزيدهاند . بر اساس اين قرائت نظر شرع در مشروعيت لحاظ شدهاست . از سوى ديگر در زمان غيبت ، دين نسبتبه حكومتسكوتنكرده است . به نظر مىرسد ، اين قرائت از مشروعيت مردمى ، تااندازهاى با انديشه سياسى اسلام همخوانى داشته ، منطقى به نظرمىرسد . يكى از نويسندگان معاصر در خصوص نقش بيعت و انتخابرهبر توسط مردم مىنويسد : «مشروعيتحكومت در زمان غيبت ، درچارچوب شرع ، مستند به مردم است . حكومت معاهدهاى دو طرفه ميانحاكم و مردم است كه به امضاى شارع رسيده . حكومت اسلامى قرارداد شرعى بين امت و حاكم منتخب است . و انتخاب ، يكى از اقساموكالتبه معناى اعم است . . .»در نقد و بررسى اين تفسير از مشروعيت مردمى ، بايد گفت :بنابراين قرائت از مشروعيت مردمى ، اين شارع است كه به حكومتمشروعيت مىبخشد نه راءى مردم . راءى مردم فقط زمينهى مشروعيتالهى را فراهم مىكند . از اين رو نمىتوان از اين نوع ، :مشروعيتبه عنوان مشروعيت مردمى تعبير كرد . از سوى ديگر بايداثبات شود كه راءى مردم جزو موضوع حكم وضعى شارع مىباشد ، كهاثبات آن احتياج به دليل دارد . دلائل ارائه شده ازسوى طرفدارانمشروعيت مردمى كه بيان خواهد شد ; مخدوش بوده ، دلالتبر اينمطلب ندارند . همچنين اثبات اين مطلب كه شارع راءى مردم راامضاء كرده است ، احتياج به دليل دارد . گرچه امضاى سيرهى عقلااز سوى شارع اصل پذيرفته شده ، است ولى اثبات آن در هرموردىدليل مىطلبد . در اين جا اين سوال نيز قابل طرح است كه هدفشارع از بيان ويژگيهاى حاكم اسلامى چيست ؟ آيا شارع مىخواسته ،با بيان ويژگيهاى حاكم ، مردم را در گزينش رهبرى ملزم كند ؟اگر هدف اين باشد ، اين غرض با هدف نهائى طرفداران مشروعيتمردمى همخوانى ندارد . زيرا آنها با طرح مشروعيت مردمى ،مىكوشند ، مردم سالارى را نتيجه بگيرند . مردم سالارى بامحدوديتهاى شرعى منافات دارد . بيان ويژگيهاى حاكم و الزامگزينش رهبر بر اساس ويژگيها ، نوعى محدوديت در گزينش رهبرى وعزل و نصب آن به وجود مىآورد ، زيرا رهبر بر اساس معيار وترازهاى شرع بايد گزينش و عزل شود .احتمال ديگر نيز در خصوص بيان ويژگيهاى حاكم ، از سوى شارعهست ، و آن اين كه شارع با بيان ويژگيهاى حاكم ، جعل ولايتبراىفقيهان كرده است . اگر هدف از بيان ويژگيهاى حاكم ، اين باشد ;اين همان مشروعيت الهى است كه به صورت ديگر ظهور پيدا كرده است. شايد ادله طرفداران مشروعيت الهى ، مفسر اين باشند كه شارعبا بيان ويژگيهاى حاكم ، در حقيقت جعل ولايتبراى رهبرى سياسىنموده است . البته اين احتمال خلاف مبناى مشروعيت مردمى است ، زيرا بر اين مبنا ، فرض بر واگذارى گزينش رهبرى به مردم مىباشدكه با جعل ولايت از سوى شرع همخوانى ندارد .باتوجه به نقد و بررسى مبناى مشروعيت مردمى ولايت فقيه ، برخىاز اشكالات اين مبنا روشن شد . ولى يكى از اشكالات عمده اين مبنانوعى تفسير است كه از مشروعيت ولايت فقيه ارائه شده است . زيراولايت فقيه بر اساس اين ديدگاه از مقوله وكالت دانسته شده است وحال آنكه ولايت فقيه در فرهنگ شيعه ادامه امامت معصوم (ع)مىباشد كه مشروعيت آن از حاكميت مطلق خداوند سرچشمهگرفته است .چنان كه استاد جوادى آملى مىنويسد : «. . . فقيه جامعالشرايط منتخب مردم ، نماينده و وكيل آنها نيست ، بلكه ولىمردم و نماينده حضرت وليعصر ، نائب حجتبن الحجج البالغه است .»
دلائل مشروعيت مردمى
بعد از بيان قرائت و تفسير دوگانه از مشروعيت مردمى ، حال بهدلائل نظريه پردازان اين نظريه مىپردازيم . طرفداران اين مبناگرچه در تفسير مشروعيت مردمى ، اختلاف نظر دارند ولى در بيانادله معمولا مشترك هستند . ما نيز به طور كلى به دو دليل كه ازاهميت ويژهاى برخورداراست مىپردازيم كه عبارتند از :
1- آيات و روايات
يكى از دلايلى كه طرفداران مبناى مشروعيت مردمى ، ارائهكردهاند ، برخى از آيات و رواياتى است كه مشورت را طرح كردهاند. در قرآن و روايات مردم به بهرهگيرى از خرد جمعى ، تضارب وتعاطى افكار در خصوص مسايل مختلف فراخوانده شدهاند . (والذيناستجابوا لربهم و اقاموا الصلوه و امرهم شورى بينهم .) ، (وشاورهم فىالامر فاذا عزمت فتوكل على الله) در روايات نيز آمدهاست : «من استبد برايه هلك ، و من شاور الرجال شاركها فىعقولها»على (ع) فرمود : «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطا».بىترديد گزينش رهبر يكى از موضوعات مهمى است كه بايد بر اساسرايزنى و مشورت به وجود آيد . مشورت در گزينش رهبر ، نشاندهنده اين ا ست كه رهبر از طريق راءى مردم گزينش شده ; مشروعيتحاكميت رهبرى به واسطه راى مردم به وجود مىآيد . استدلال بهآيات و روايات در خصوص اثبات مشروعيت مردمى از چند جهت مورداشكال مىباشد :الف : اهميت مشورت در فرهنگ دين ترديد پذير نيست . اما آنچهكه مورد غفلت واقع شده قلمرو و كاربرد آن مىباشد . مشورت درجايى كار برد دارد كه دستور خاص نباشد . احكام قطعى الهى قلمروو محدوده مشورت را مشخص مىكند ; مثلا در قرآن آمده است : (و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءنيكون لهمالخيره من اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالامبينا)در چنين موردى كه نص وجود دارد ، مشورت كاربردى ندارد .مرحوم علامه طباطبايى نيز به همين مرزبندى اشاره نموده است . اوبعد از ذكر رواياتى در خصوص مشورت مىنويسد : «مورد اينروايات جايى است كه نسبتبه فرد خواهان مشورت ، به حسب مرجحات، فعل و ترك آن مجاز و روا باشد ; اما در زمينهى احكام ثابتالهى ، موردى براى مشورت وجود ندارد ، همان گونه كه هيچ كسمجاز در تغيير آنها نمىباشد .»ب : دلايلى كه باورمندان مبناى مشروعيت الهى ، ارائه كردند ،به طور صريح دلالت داشتند ، كه فقها به طور عام از سوى معصوم (ع) به رهبرى گمارده شدهاند . دلالت روايات مبنى بر نصب فقها ،نشان دهنده اين است كه اين آيات و روايات در باره حفظ و چگونگىحكومت مىباشد نه در خصوص مشروعيتحاكميت رهبرى از اين رو استكه پيامبر (ص) در چگونگى و حفظ حكومت مشورت مىكرد .ج : بر مبناى مشروعيت الهى نيز مشورت لحاظ شده است .بنابراين مبنا اصل ولايت از سوى معصوم (ع) تشريع شده است ،ولى تعيين فقيه از ميان فقهاى واجد شرايط از طريق مشورت بهوجود مىآيد . از اينرو در نظام جمهورى اسلامى ايران ، خبرگانفقيه شناس به مشورت مىپردازند ، تا صالحترين فرد را تعيين كنند. بر اين اساس شايد بتوان گفت : آيات و رواياتى كه مشورت راطرح كرده مكمل روايات مبناى مشروعيت الهى ولايت فقيه باشند .
2- گفتار على (ع)
از آنجا كه برخى از كلمات على (ع) زياد مورد استدلالطرفداران مشروعيت مردمى قرار گرفته است ; بر آن شديم آن را بهطور مستقل مورد تحليل قرار دهيم .عقيدهمندان مشروعيت مردمى باور دارند كه على (ع) مشروعيتحاكميت رهبر را منوط به راءى مردم مىداند ; چنان كه آن حضرتفرمود : «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر . . .لالقيتحبلها على غاربها»و يا در هنگام بيعت مردم با آن حضرت ، فرمود : «دعونى والتمسوا غيرى . . . و ان تركتمونى فانا كاحدكم ، و لعلىاسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم ، و انا لكم وزيرا خيرلكممنى اميرا»اگر مرا رها كنيد ، من چون يكى از شما خواهم بود و چه بسا دربرابركسى كه حكومتخود را به او واگذار مىكنيد از شما شنواتر ومطيعتر باشم . . .استدلال به كلمات على (ع) در خصوص مشروعيت مردمى ، مورداشكال مىباشد زيرا : آن حضرت بارها از ولايتبه عنوان حق خودياد كرده است ; چنان كه آن حضرت بعد از به خلافت رسيدن ظاهرى ،فرمود : «الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله» ; هماكنون حق به اهلش برگشته و به جايى كه از آن جا بيرون آمده بود، منتقل شده است . همچنين آن حضرت بعد از به خلافت رسيدن ابابكر، فرمود : «اما والله لقد تقمصها ابن ابىقحافه و انه ليعلمان محلى منها محل القطب من الرحى . . .»همو فرمود : «انما طلبتحقا لى و انتم تحولون بينى و بينه» ، امام (ع) بعد از شوراى شش نفره با تعبير : «فيالله والشورى» به خداوند ، استغاثه مىكند . از سوى ديگر ، اين ازضروريات فرهنگ شيعى است ، كه آن حضرت در جريان جاويد غدير بهعنوان رهبر مسلمانان منصوب شده است .بر همين اساس است كه آن حضرت براى اثبات ولايت و حقانيتخودبه حديث غدير تمسك نمود .معصومانديگر (عليهم السلام) ، نيز براى اثبات ولايت على (ع) به حديث غدير تمسك نمودند .اگر على (ع) راى مردم را مشروعيتآور مىدانست ، پس چرا بهحديث غدير تمسك نموده و يا از ولايتخود به عنوان حق ياد كردهاست ، و حال آنكه ، مردم با آن حضرت بيعت نكرده بودند ; تامشروعيتحاكميتبراى او به وجود بيايد ؟ !براى رفع تعارض ظاهرى كلمات على (ع) بايد گفت : اعتذارامام على (ع) در مقام جدل بوده است و جدل كافى است ، بر اساسباورداشتخصم صورت گيرد . استاد آيت الله ناصر مكارم شيرازىمىنويسد : «فالامر دائر بين الاخذ بظاهر بعضها و رفض ساير ماورد فى نهج البلاغه . . . او حملها علىالجدل الثابت فى المنطق واخذ بمسلمات الخصم و لاريب ان المتعين هو الثانى .»از سوى ديگر به نظر مىرسد : كلمات على (ع) اشاره به نوعحكومت قانونمند علوى باشد ، كه تحمل آن براى مردم آن زمان مشكلبود ; زيرا مردم به قانونشكنى و بىعدالتى حاكمان قبل ، عادتكرده بودند . در جامعهاى كه بىعدالتى و قانونگريزى حاكميت دارد، همكار و وزير بودن على (ع) بهتر از اين است كه حكومت علوىتشكيل دهد كه تحمل آن براى مردم مشكل باشد . از اينرو است كهعلى (ع) در همين خطبه فرمود : او در صدد تشكيل حكومتضابطهمندى است كه بر گفتار و منش خود اداره خواهدكرد : «و اعلموا انى ان اجبتكم ركبتبكم ما اعلم و لم اصغ الى قولالقائل و عتب العاتب . . .»طرفداران تفكر مشروعيت مردمى ، به دلائل ديگر ، مانند عقل وبيعت تمسك كردهاند ، كه به خاطر طولانى شدن مقاله از بيان آنهاصرف نظر شد .
عدم عدول امام از مبناى مشروعيت الهى
بعد از تبيين دو مبناى مشروعيت الهى و مردمى ولايت فقيه ، لازماست اين سوال طرح شود : آيا امامخمينى (ره) از مبناى مشروعيتالهى عدول كرده است ؟ جاى ترديد نيست كه امام از طرفدارانمبناى مشروعيت الهى است كه گفتار و رفتار امام بر آن دلالت دارد. اما اهتمام امام به راءى مردم و برخى از كلمات او سبب شدهاست كه تصور شود : امام از مبناى مشروعيت الهى عدول كرده است .با بررسىهايى كه در خصوص دو مبناى مشروعيت مردمى و الهى صورتگرفتبايد گفت : امام از مبناى خود عدول نكرده و نياز به عدولنيز نداشته است . البته عدول از يك مبنا به مبناى ديگر نشاندهنده پويايى اجتهاد يك فقيه مىباشد ; از اينرو است كه فقها ازمبناى قديم به مبناى جديد عدول مىكنند . اما امام به دلائلمتعدد به نظر مىرسد از مبناى مشروعيت الهى عدول نكرده است ،زيرا :يكم : دو قرائت مشروعيت مردمى كه بيان شد با مبانى كلامى وفقهى امام همخوانى ندارد ; زيرا امام (ره) ولايت فقيه را ازمقوله وكالت نمىداند ، كه متاسفانه در قرائتهاى دوگانه ولايتفقيه به وكالت تفسير شده است . از منظر امام ، ولايت فقيه مقامىمقدس است كه از ولايت مطلقه معصومان (عليهم السلام) سرچشمهگرفته است كه ولايت آنان ريشه در خاستگاه الهى دارد ; و تماماختياراتحكومتى معصومين (عليهم السلام) به فقيه واگذار شدهاست .امام فرمود : «فللفقيه العادل جميع ما للرسول و الائمه (عليهم السلام) مما يرجع الى الحكومه و السياسه ، و لا يعقلالفرق ، لان الوالى اءى شخص كان هو مجرى اءحكام الشريعه ، والمقيم للحدود الالهيه ، و الاخذ للخراج و سائر الماليات ، والتصرف فيها بما هو صلاح المسلمين .»از سوى ديگر امام حق حاكميت و قانون گذارى را مخصوص خداوندمىداند كه مشروعيت مردمى با مبناى كلامى او منافات دارد . امامقبل از آن كه يك سياستمدار باشد ، يك عارف و فقيه است كه عرفاناو در انحصار حاكميت مطلق خدا بر تمام هستى ظهور كرده و تمامهستى را جلوه حق مىداند . به قول شاعر كه سرود :جهان ، جمله ، فروغ نور حق دان حق اندر وى ز پيدايى است پنهاندوم : امام طى نامهاى به مقام معظم رهبرى كه آن زمان مسئوليترياست جمهورى را بر عهده داشت . ولايت مطلقه فقيه را تفسير نمود. مبناى ولايت مطلقه فقيه با نظريه مشروعيت الهى همخوانى دارد ;زيرا ، بنابر مشروعيت مردمى ، ولايت فقيه تابع مقرراتى است كهبين او و مردم شكل مىگيرد ، كه طبعا ولايت فقيه محدود شده وپيامدهاى خود را دارد . البته ولايت مطلقه فقيه به معناى رهايىاز هرگونه قيد و قانون نيست ، كه بايد در جاى خود به آنپرداخته شود .سوم : احترام و اهتمام امام به راءى مردم ، پديدهاى جديدنيست كه امام در آخر عمر به آن توجه كرده باشد ; بلكه از همانآغاز انقلاب به جايگاه رفيع مردم در شكلگيرى انقلاب و حكومتاهميت داده است . طرح مقبوليت مردمى ولايت فقيه ، نشان دهندهنقش مردم در تعيين رهبرى مىباشد . بر اساس مبناى مشروعيت الهىنيز اين مردم هستند كه اساسىترين نقش را در عينيتبخشيدن ولايتفقيه و اعمال ولايت و كارآمدى آن دارند . از اينرو امام نياز بهعدول از مبناى مشروعيت الهى نداشته است .چهارم : تنفيذ حكم رياست جمهورى از سوى امام نشان دهنده آناست كه راءى مردم بدون ولايتشرعى ، مشروعيتآور نيست . اگر راءىمردم مشروعيتآور بود ، علىالقاعده نبايد نيازمند ولايتشرعىباشد .