قاسم اخوانطلوع خلافت اميرمؤمنان (ع) با پيدايش انحرافات مقارن بود. گروهى پيمان شكستند و به مخالفتبا حضرت پرداختند . ريشهاصلى به وجود آمدن اين گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامى; بر مىگردد ; زيرا فرهنگ اسلامى متناسب با توسعه قلمرومسلمانان ، توسعه پيدا نكرد و مردمى كه به اسلام مىگرويدند بااصول و حقايق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلتخلفا ،ميان مسلمانان طبقهاى پديد آمد كه به اسلام علاقهمند بود ، امافقط با ظاهر اسلام آشنايى داشت ; طبقهاى مقدس مآب و زاهد مسلككه معاويه و عمروعاص از وجود آنان استفاده كردند و با قراردادن قرآنها بر فراز نيزهها كار را به حكميت كشاندند . شعاراين گروه «ان الحكم الا لله» ; «حكم منحصرا مال خداستبود.» البته بعد از پشيمانى از جريان حكميت اين شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حكم فقط مال خداست .بنابراين ، داور معين كردن ، كفر است ; ماهم كافر شديم و توبهكرديم . خوارج با اين پندار سراغ على (ع) آمدند و گفتند : توبه كن .حضرت فرمود : من هرگز گناهى مرتكب نشدهام . آنها حضرت راتكفير كردند و از وى جدا شدند .
برخورد على (ع) با خوارج
اميرمؤمنان (ع) با آنان در نهايت مدارا و آزادى برخوردمىكرد . آنها به راحتى مىآمدند و حرفهاى خود را مىزدند . روزىيكى از اينها وارد مسجد شد . مردم پيرامون على (ع) گرد آمدهبودند . فرياد زد : «لاحكم الا لله و لوكره المشركون» ; حكمفقط از آن خداست اگر چه مشركين كراهت داشته باشند .همه مردم متوجه او شدند . باز فرياد زد : حكم فقط از آنخداست اگرچه اين مردم كراهت داشته باشند .امام على (ع) به او نگاه كرد ، او فرياد زد : حكم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن كراهت داشته باشد .پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن كراهت ندارد كه حكماز آن خدا باشد . بىترديد حكم خدا در انتظارتان است .پس مردم پرسيدند : آيا اميرمؤمنان (ع) قصد از بين بردنآنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اينان از بين نمىروند ; زيرا در صلبمردان و رحم زنان تا روز قيامت وجود دارند .روزى ديگر ، وقتى حضرت بالاى منبر بود ، يكى از خوارج برخاستو گفت : نخست ما را از حكومت (حكمين) بازداشتى و پس از آنامر كردى . نفهميديم كدام فرمانتبه هدايت نزديكتر است .امام (ع) دستبر دست زد و فرمود : اين جزاى كسى است كهاحتياط از دست داده ، از گفتارم پيروى نكرد و به قبول حكميتوادارم ساخت .آگاه باشيد ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان كه به شما امر كردم، فريب نخورده ، به حكميت تن نداده بوديد ، شما را وادار كردهبودم به كارى كه ميل نداشتيد (جنگ با اهل شام) كه خداوند درآن خير و نيكويى قرار مىداد . پس اگر استقامت داشتيد ، شما راهدايت مىكردم ; و اگر كجبوديد ، شما را راست مىساختم . . . .ولى به كمك و همراهى چه كسى ؟ مىخواهم به كمك شما مداوا كنم وحال آن كه شما خود درد و بيمارىام هستيد . من مانند كسى هستمكه مىخواهد خار از پا بيرون آورد در حالى كه مىداند ميل خار باخار است .حضرت على (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشريف مىبرد ; باآنان به مناظره مىپرداخت و مىفرمود : آيا هنگامى كه اهلشام ازروى حيله قرآنها را بر نيزهها زدند ، نگفتيد : آنها برادرانمسلمان مايند ، پايان جنگ از ما مىطلبند و راحتى و آسايش درخواست مىكنند . مصلحت آن است كه خواستشان را بپذيريم واندوهشان را بر طرف سازيم . پس به شما گفتم : اين كار اهلشامظاهرش ايمان و خدا پرستى و باطنش ستم است ; اولش مهربانى وآخرش پشيمانى است . پس رويه خود را تعقيب كنيد و به راهى كهمىرفتيد ، ادامه دهيد و به سوى فرياد كنندهاى كه فرياد مىكند ،متوجه نشويد ; زيرا اگر در خواست او پذيرفته شود ، گمراه مىكندو اگر اعتنايى به او نشود ، خوار خواهد شد . اين كار انجامگرفت و ديدم شما را كه بر آن اقدام و كوشش كرديد . سوگند بهخدا اگر از حكومتحكمين امتناع كرده ، زير بار آن نمىرفتم ، برمن هيچ فرضى نبود و خداوند گناه ترك آن را بر من بار نمىكرد .به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام مىكردم سزاوار بودم كه از منپيروى بشود و كتاب خدا با من است و از وقتى كه با آن همراهگرديدهام ، از آن جدا نگشتهام .زمانى آنان گفتند : در امانتى كه خداوند براى تو معين فرمودهاست ، مردم را حاكم قرار دادهاى از اينرو موجب كفر و ضلالتشدهاى .امام (ع) فرمود : ما مردان را حاكم قرار نداديم بلكه قرآنرا حاكم گردانيديم . قرآن خطى است نوشته ميان دو پاره جلد كهزبان سخن گفتن ندارد و ناچار براى آن مترجمى و مفسرى لازم است ومردانى كه از آن سخن مىگويند و چون اهلشام از ماخواستند كهقرآن را بين خود حكم قرار دهيم ، درخواستشان را پذيرفتيم ;زيرا از كسانى نبوديم كه از كتاب خدا روى گردان باشيم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چيزى با يكديگر نزاع و دشمنى داشته باشيد، به خداوند و رسول مراجعه كنيد . در نزاع و دشمنى رجوع به خدا، اين است كه طبق كتاب او حكم كنيم و رجوع به رسول خدا ، ايناست كه سنت و طريقه او را پيش بگيريم . پس اگر از روى راستى دركتاب خدا حكم شود ، ما به آن حكم از همه مردم سزاوارتريم و اگربه سنت رسول خدا حكم شود ، ما از مردم به آن حكم شايستهتر .اما اينكه مىگويند : چرا ميان خود و ايشان در تحكيم مهلت دادى؟ مهلت دادم تا جاهل تحقيق كند و عالم استوار باشد و شايد خداامر اين امت را در اين متاركه و مدارا اصلاح فرمايد . . . .البته ، خوارج به مناظره و استدلال كفايت نمىكردند و چونمعتقد بودند : هركس گناهى مرتكب شده ، كافر است ; پذيرندگانحكميت را كافر و كوفه را دارالكفر مىخواندند . بنابراين ازكوفيان دستبرنداشته ، حتى كودكان و چهارپايان آنها را نيزمىكشتند . به همين سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفتبرخورد كرد و فرمود : اگر مخالفتشما با من براى اين است كهگمان مىكنيد در نصب حكمين و تن دادن به حكميتخطا كرده و گمراهشدهام ، پس چرا به سبب گمراهى من همه امت محمد (ص) را گمراهمىدانيد و تكفير مىكنيد ؟ شمشيرهايتان را برجاهاى سلامت وبيمارى ، هردو ، فرود مىآوريد و كسى را كه گناه كرده با كسى كهگناهى مرتكب نشده ، خلط مىكنيد . مىدانيد رسول خدا (ص) زناكنندهاى را كه همسر داشت ، سنگسار كرد و بعد بر او نماز گزارده، ميراثش را به كسانش داد ; قاتل را كشت و ارث او را به وارثشتقسيم كرد ; و دست دزد را بريد و زنا كننده بىهمسر را تازيانهزد . بعد از آن مالى را كه مسلمانها به غنيمت آورده بودند ، بهآنها داده و آنان هم زنهاى مسلمان را به نكاح خود در آوردند .پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جارى ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگيرى نكرده ،اسمشان را از بين مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترين مردم وبدترين كسى هستيد كه شيطان او را به گمراهيهاى خود پرتاب كرده، به حيرت و سرگردانى واداشته است . . . . و جز اين نيست كهحكمين حاكم شدند كه آنچه قرآن زنده كرده ، زنده كنند و آنچهقرآن ميرانده ، بميرانند . زنده كردن قرآن هماهنگى با آن است وميرانيدن آن ، جدايى از آن . پس اگر قرآن ما را به سوى ايشانبكشد ، از آنها پيروى مىكنيم و اگر آنها رابه سوى ما بكشد ،آنان پيرو ما باشند . پس اى بىپدرها ! من شرى به جانياوردم وشما را فريب نداده ، به اشتباه نيفكندم ; بلكه راءى و انديشهخودتان بود كه اين دو مرد را اختيار كرديد . ماهم از آنهاپيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند ; ولى آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .از مناظرهها و استدلالهاى امام (ع) در برابر خوارج آشكارمىشود كه فكر آنان چقدر سطحى و ظاهرى بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامى نا آشنا بودند .امام (ع) در باره آنان مىفرمايد :«جفاه طغام عبيد اقزام ، جمعوا من كل اوب و تلقطوا من كلشوب ممن ينبغى ان يفقه و يودب و يعلم و يدرب و يولى عليه ويوخذ على يديه ليسوا من المهاجرين و الانصار و لامن الذين تبواواالدار و الايمان .»«مردمى هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست كه از هر سوگردآمده و از هر آميختهاى برچيده شدهاند از جمله كسانىاند كهسزاوار است (احكام اسلام را) به آنها ياد دهند و تربيتشانكنند و (خوبى و بدى را) يادشان دهند و كار آزموده شانگردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگيرند و از انصار ومهاجرين نيستند و نه از كسانى كه بر ايمان استوار بودند .»بالاخره ، سخت دلى و نا آگاهى و عدم شناخت معارف اسلام ، كارخوارج را كه ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمىدانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقين نيست ودر پيشانيهايشان اثر سجده است و قرآن تلاوت مىكنند .» به آنجارساند كه امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگيد .امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ايهاالناس ! فانافقات عين الفتنه و لميكن ليجتبرىء عليها احد غيرى بعد آن ماجغيهبها واشتد كلبها»«اى مردم ! من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از منكسى بر آن جراءت نداشت ، پس از آن كه تاريكى آن موج زده و سختىآن رو به فزونى نهاده بود .»
درسها و عبرتها
يكى از درسهايى كه مىتوان از برخورد امام (ع) با اين فرقهآموخت ، اين است كه اسلام آزادى افكار و عقايد را تا آنجا جايزمىداند كه سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراين ، اصل درتعاليم اسلامى ، آزادى است . امام (ع) مىفرمايد : «بامن سخنى كه با گردنكشان گفته مىشود ، نگوييد و آنچه رااز مردم خشمگين خوددارى كرده ، پنهان مىكنيد از من پنهاننسازيد و به مدارا و چاپلوسى و رشوهدادن با من آميزش نكنيد ودر باره من گمان مبريد كه اگر حقى گفته شود ، دشوار آيد . . .; زيرا من برترنيستم از اين كه خطا كنم و از آن در كار خويشايمن نيستم مگر آن كه خدا از نفس من كفايت كند آن را ، كه اوبه آن از من مالكتر و تواناتر است .»درس ديگرى كه مىتوان گرفت اين است كه ملاك در ابراز افكار وعقايد ، حقجويى و حقيقتگويى است ; يعنى انسانها آزادند كهدنبال حقيقتبگردند و اگر احساس كردند آنچه به دست آوردهاند ،حق است ، بيان كنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدى ، فليس من طلب الحقفاخطاه كمن طلب الباطل فادركه»«بعد از من خوارج را نكشيد . زيرا كسى كه مىخواسته حق رابه دست آورد و خطا كرده مانند كسى نيست كه در راه باطل قدمنهاده و آن را دريافته .»درس ديگرى كه مىتوان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، اين است كه جهاد و مبارزه در اسلام براى اين است كهموانع رسيدن حقايق به جويندگان آن از ميان برود و اين با آزادىمنافات ندارد ، چون چنان كه آزادى يك حق عمومى و مربوط به همهافراد جامعه است و همه بايد از آن بهرهمند شوند ، حقايق وعقايد صالح چون سبب رشد و تكامل بشر و موجب سعادت انسانمىگردند . نيز مربوط به همه افراد جامعه است ; زيرا هركسى حقدارد به سعادت و تعالى انسانى برسد . جهاد در اسلام براى ايناست كه امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همانطور كه جهالتخوارج مانع از رسيدن حقايق به آنها شد . اينروحيه آنها سبب شد جوى مهآلود و سراسر شبهه و فساد در جامعهپديد آيد . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گرديد وبه فتنهاى كه ايجاد شده بود ، خاتمه بخشيد .