سيره امير المؤمنين (ع) در برابر خوارج - سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج - نسخه متنی

قاسم اخوان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيره امير المؤمنين (ع) در برابر خوارج

قاسم اخوان

طلوع خلافت اميرمؤمنان (ع) با پيدايش انحرافات مقارن بود. گروهى پيمان شكستند و به مخالفت‏با حضرت پرداختند . ريشه‏اصلى به وجود آمدن اين گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامى; بر مى‏گردد ; زيرا فرهنگ اسلامى متناسب با توسعه قلمرومسلمانان ، توسعه پيدا نكرد و مردمى كه به اسلام مى‏گرويدند بااصول و حقايق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلت‏خلفا ،ميان مسلمانان طبقه‏اى پديد آمد كه به اسلام علاقه‏مند بود ، امافقط با ظاهر اسلام آشنايى داشت ; طبقه‏اى مقدس مآب و زاهد مسلك‏كه معاويه و عمروعاص از وجود آنان استفاده كردند و با قراردادن قرآن‏ها بر فراز نيزه‏ها كار را به حكميت كشاندند . شعاراين گروه «ان الحكم الا لله‏» ; «حكم منحصرا مال خداست‏بود.» البته بعد از پشيمانى از جريان حكميت اين شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حكم فقط مال خداست .

بنابراين ، داور معين كردن ، كفر است ; ماهم كافر شديم و توبه‏كرديم . خوارج با اين پندار سراغ على (ع) آمدند و گفتند : توبه كن .

حضرت فرمود : من هرگز گناهى مرتكب نشده‏ام . آنها حضرت راتكفير كردند و از وى جدا شدند .

برخورد على (ع) با خوارج

اميرمؤمنان (ع) با آنان در نهايت مدارا و آزادى برخوردمى‏كرد . آنها به راحتى مى‏آمدند و حرفهاى خود را مى‏زدند . روزى‏يكى از اينها وارد مسجد شد . مردم پيرامون على (ع) گرد آمده‏بودند . فرياد زد : «لاحكم الا لله و لوكره المشركون‏» ; حكم‏فقط از آن خداست اگر چه مشركين كراهت داشته باشند .

همه مردم متوجه او شدند . باز فرياد زد : حكم فقط از آن‏خداست اگرچه اين مردم كراهت داشته باشند .

امام على (ع) به او نگاه كرد ، او فرياد زد : حكم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن كراهت داشته باشد .

پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن كراهت ندارد كه حكم‏از آن خدا باشد . بى‏ترديد حكم خدا در انتظارتان است .

پس مردم پرسيدند : آيا اميرمؤمنان (ع) قصد از بين بردن‏آنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اينان از بين نمى‏روند ; زيرا در صلب‏مردان و رحم زنان تا روز قيامت وجود دارند .

روزى ديگر ، وقتى حضرت بالاى منبر بود ، يكى از خوارج برخاست‏و گفت : نخست ما را از حكومت (حكمين) بازداشتى و پس از آن‏امر كردى . نفهميديم كدام فرمانت‏به هدايت نزديكتر است .

امام (ع) دست‏بر دست زد و فرمود : اين جزاى كسى است كه‏احتياط از دست داده ، از گفتارم پيروى نكرد و به قبول حكميت‏وادارم ساخت .

آگاه باشيد ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان كه به شما امر كردم، فريب نخورده ، به حكميت تن نداده بوديد ، شما را وادار كرده‏بودم به كارى كه ميل نداشتيد (جنگ با اهل شام) كه خداوند درآن خير و نيكويى قرار مى‏داد . پس اگر استقامت داشتيد ، شما راهدايت مى‏كردم ; و اگر كج‏بوديد ، شما را راست مى‏ساختم . . . .

ولى به كمك و همراهى چه كسى ؟ مى‏خواهم به كمك شما مداوا كنم وحال آن كه شما خود درد و بيمارى‏ام هستيد . من مانند كسى هستم‏كه مى‏خواهد خار از پا بيرون آورد در حالى كه مى‏داند ميل خار باخار است .

حضرت على (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشريف مى‏برد ; باآنان به مناظره مى‏پرداخت و مى‏فرمود : آيا هنگامى كه اهل‏شام ازروى حيله قرآنها را بر نيزه‏ها زدند ، نگفتيد : آنها برادران‏مسلمان مايند ، پايان جنگ از ما مى‏طلبند و راحتى و آسايش درخواست مى‏كنند . مصلحت آن است كه خواست‏شان را بپذيريم واندوهشان را بر طرف سازيم . پس به شما گفتم : اين كار اهل‏شام‏ظاهرش ايمان و خدا پرستى و باطنش ستم است ; اولش مهربانى وآخرش پشيمانى است . پس رويه خود را تعقيب كنيد و به راهى كه‏مى‏رفتيد ، ادامه دهيد و به سوى فرياد كننده‏اى كه فرياد مى‏كند ،متوجه نشويد ; زيرا اگر در خواست او پذيرفته شود ، گمراه مى‏كندو اگر اعتنايى به او نشود ، خوار خواهد شد . اين كار انجام‏گرفت و ديدم شما را كه بر آن اقدام و كوشش كرديد . سوگند به‏خدا اگر از حكومت‏حكمين امتناع كرده ، زير بار آن نمى‏رفتم ، برمن هيچ فرضى نبود و خداوند گناه ترك آن را بر من بار نمى‏كرد .

به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام مى‏كردم سزاوار بودم كه از من‏پيروى بشود و كتاب خدا با من است و از وقتى كه با آن همراه‏گرديده‏ام ، از آن جدا نگشته‏ام .

زمانى آنان گفتند : در امانتى كه خداوند براى تو معين فرموده‏است ، مردم را حاكم قرار داده‏اى از اين‏رو موجب كفر و ضلالت‏شده‏اى .

امام (ع) فرمود : ما مردان را حاكم قرار نداديم بلكه قرآن‏را حاكم گردانيديم . قرآن خطى است نوشته ميان دو پاره جلد كه‏زبان سخن گفتن ندارد و ناچار براى آن مترجمى و مفسرى لازم است ومردانى كه از آن سخن مى‏گويند و چون اهل‏شام از ماخواستند كه‏قرآن را بين خود حكم قرار دهيم ، درخواستشان را پذيرفتيم ;زيرا از كسانى نبوديم كه از كتاب خدا روى گردان باشيم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چيزى با يكديگر نزاع و دشمنى داشته باشيد، به خداوند و رسول مراجعه كنيد . در نزاع و دشمنى رجوع به خدا، اين است كه طبق كتاب او حكم كنيم و رجوع به رسول خدا ، اين‏است كه سنت و طريقه او را پيش بگيريم . پس اگر از روى راستى دركتاب خدا حكم شود ، ما به آن حكم از همه مردم سزاوارتريم و اگربه سنت رسول خدا حكم شود ، ما از مردم به آن حكم شايسته‏تر .

اما اينكه مى‏گويند : چرا ميان خود و ايشان در تحكيم مهلت دادى؟ مهلت دادم تا جاهل تحقيق كند و عالم استوار باشد و شايد خداامر اين امت را در اين متاركه و مدارا اصلاح فرمايد . . . .

البته ، خوارج به مناظره و استدلال كفايت نمى‏كردند و چون‏معتقد بودند : هركس گناهى مرتكب شده ، كافر است ; پذيرندگان‏حكميت را كافر و كوفه را دارالكفر مى‏خواندند . بنابراين ازكوفيان دست‏برنداشته ، حتى كودكان و چهارپايان آنها را نيزمى‏كشتند . به همين سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفت‏برخورد كرد و فرمود : اگر مخالفت‏شما با من براى اين است كه‏گمان مى‏كنيد در نصب حكمين و تن دادن به حكميت‏خطا كرده و گمراه‏شده‏ام ، پس چرا به سبب گمراهى من همه امت محمد (ص) را گمراه‏مى‏دانيد و تكفير مى‏كنيد ؟ شمشيرهايتان را برجاهاى سلامت وبيمارى ، هردو ، فرود مى‏آوريد و كسى را كه گناه كرده با كسى كه‏گناهى مرتكب نشده ، خلط مى‏كنيد . مى‏دانيد رسول خدا (ص) زناكننده‏اى را كه همسر داشت ، سنگسار كرد و بعد بر او نماز گزارده، ميراثش را به كسانش داد ; قاتل را كشت و ارث او را به وارثش‏تقسيم كرد ; و دست دزد را بريد و زنا كننده بى‏همسر را تازيانه‏زد . بعد از آن مالى را كه مسلمانها به غنيمت آورده بودند ، به‏آنها داده و آنان هم زنهاى مسلمان را به نكاح خود در آوردند .

پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جارى ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگيرى نكرده ،اسمشان را از بين مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترين مردم وبدترين كسى هستيد كه شيطان او را به گمراهيهاى خود پرتاب كرده، به حيرت و سرگردانى واداشته است . . . . و جز اين نيست كه‏حكمين حاكم شدند كه آنچه قرآن زنده كرده ، زنده كنند و آنچه‏قرآن ميرانده ، بميرانند . زنده كردن قرآن هماهنگى با آن است وميرانيدن آن ، جدايى از آن . پس اگر قرآن ما را به سوى ايشان‏بكشد ، از آنها پيروى مى‏كنيم و اگر آنها رابه سوى ما بكشد ،آنان پيرو ما باشند . پس اى بى‏پدرها ! من شرى به جانياوردم وشما را فريب نداده ، به اشتباه نيفكندم ; بلكه راءى و انديشه‏خودتان بود كه اين دو مرد را اختيار كرديد . ماهم از آنهاپيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند ; ولى آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .

از مناظره‏ها و استدلالهاى امام (ع) در برابر خوارج آشكارمى‏شود كه فكر آنان چقدر سطحى و ظاهرى بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامى نا آشنا بودند .

امام (ع) در باره آنان مى‏فرمايد :«جفاه طغام عبيد اقزام ، جمعوا من كل اوب و تلقطوا من كل‏شوب ممن ينبغى ان يفقه و يودب و يعلم و يدرب و يولى عليه ويوخذ على يديه ليسوا من المهاجرين و الانصار و لامن الذين تبواواالدار و الايمان .»

«مردمى هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست كه از هر سوگردآمده و از هر آميخته‏اى برچيده شده‏اند از جمله كسانى‏اند كه‏سزاوار است (احكام اسلام را) به آنها ياد دهند و تربيتشان‏كنند و (خوبى و بدى را) يادشان دهند و كار آزموده شان‏گردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگيرند و از انصار ومهاجرين نيستند و نه از كسانى كه بر ايمان استوار بودند .»

بالاخره ، سخت دلى و نا آگاهى و عدم شناخت معارف اسلام ، كارخوارج را كه ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمى‏دانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقين نيست ودر پيشانيهايشان اثر سجده است و قرآن تلاوت مى‏كنند .» به آنجارساند كه امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگيد .

امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ايهاالناس ! فانافقات عين الفتنه و لم‏يكن ليجتبرى‏ء عليها احد غيرى بعد آن ماج‏غيهبها واشتد كلبها»

«اى مردم ! من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من‏كسى بر آن جراءت نداشت ، پس از آن كه تاريكى آن موج زده و سختى‏آن رو به فزونى نهاده بود .»

درسها و عبرتها

يكى از درسهايى كه مى‏توان از برخورد امام (ع) با اين فرقه‏آموخت ، اين است كه اسلام آزادى افكار و عقايد را تا آنجا جايزمى‏داند كه سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراين ، اصل درتعاليم اسلامى ، آزادى است . امام (ع) مى‏فرمايد : «بامن سخنى كه با گردنكشان گفته مى‏شود ، نگوييد و آنچه رااز مردم خشمگين خوددارى كرده ، پنهان مى‏كنيد از من پنهان‏نسازيد و به مدارا و چاپلوسى و رشوه‏دادن با من آميزش نكنيد ودر باره من گمان مبريد كه اگر حقى گفته شود ، دشوار آيد . . .

; زيرا من برترنيستم از اين كه خطا كنم و از آن در كار خويش‏ايمن نيستم مگر آن كه خدا از نفس من كفايت كند آن را ، كه اوبه آن از من مالك‏تر و تواناتر است .»

درس ديگرى كه مى‏توان گرفت اين است كه ملاك در ابراز افكار وعقايد ، حق‏جويى و حقيقت‏گويى است ; يعنى انسانها آزادند كه‏دنبال حقيقت‏بگردند و اگر احساس كردند آنچه به دست آورده‏اند ،حق است ، بيان كنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدى ، فليس من طلب الحق‏فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه‏»

«بعد از من خوارج را نكشيد . زيرا كسى كه مى‏خواسته حق رابه دست آورد و خطا كرده مانند كسى نيست كه در راه باطل قدم‏نهاده و آن را دريافته .»

درس ديگرى كه مى‏توان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، اين است كه جهاد و مبارزه در اسلام براى اين است كه‏موانع رسيدن حقايق به جويندگان آن از ميان برود و اين با آزادى‏منافات ندارد ، چون چنان كه آزادى يك حق عمومى و مربوط به همه‏افراد جامعه است و همه بايد از آن بهره‏مند شوند ، حقايق وعقايد صالح چون سبب رشد و تكامل بشر و موجب سعادت انسان‏مى‏گردند . نيز مربوط به همه افراد جامعه است ; زيرا هركسى حق‏دارد به سعادت و تعالى انسانى برسد . جهاد در اسلام براى اين‏است كه امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همان‏طور كه جهالت‏خوارج مانع از رسيدن حقايق به آنها شد . اين‏روحيه آنها سبب شد جوى مه‏آلود و سراسر شبهه و فساد در جامعه‏پديد آيد . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گرديد وبه فتنه‏اى كه ايجاد شده بود ، خاتمه بخشيد .

/ 1