((سيره شناسى)) نياز هميشه امت
مصطفى دلشاد تهرانيآيه ى 21 سوره ى احزاب, پيامبر اكرم(ص) را يك اسوه ى حسنه ى تام و تمام معرفى مى كند:(لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا.)به تحقيق رسول خدا براى شما نمونه ى نيكويى است, براى هر كس كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مى كند.پيامبر براى مسلمانان يك منبع, يك معدن و مركزى است كه مى توانند كليه ى اعمال, رفتار و وظايف خود را از اين منبع و معدن استخراج كنند(1). خود را در همه ى امور منطبق با آن حضرت بسازند ; و اين يك امر ثابت و هميشگى است. و يكى از احكام رسالت آن حضرت و ايمان مسلمانان, آن است كه ايشان به وى تإسى كنند, هم در گفتارش و هم در رفتارش(2)معرفى پيامبر به عنوان ((اسوه ى حسنه)) بزرگ ترين تفاوت ميان مكتب انبيإ و غير آن است, چرا كه مكتب انبيإ از خصوصيت عملى بودن و توجه به عينيت داشتن برخوردار است. در مكتب انبيإ نمونه اى براى پيروى عملى ارائه مى شود, نمونه اى كه روشهاى عملى آن در كليه ى شئون فردى, اجتماعى, سياسى, فرهنگى و... قابل دست يابى و پيروى عملى و عمل از جانب پيروان مكتب است. اين موضوع در دين اسلام, شاخص تر, جدىتر و روشن تر مطرح است, چرا كه اسلام آخرين دين الهى است ; لذا لازم است , ((امت)) نمونه اى ((تمام عيار)) و ((قابل پيروى)) براى همه زمان ها در تمام شرايط داشته باشند. حضرت امير (ع) پيامبر را به عنوان نمونه اى كافى معرفى مى كند و مى فرمايد:((و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله كاف لك فى الاسوه.))(3)پيروى كردن از رفتار رسول خدا(ص) و[ اقتدا به] از پيامبر, براى شما كافيست.((فتإس بنبيك الاطيب الاطهر ـ صلى الله عليه و آله ـ فان فيه اسوه لمن تإسى و عزإ لمن تعزى, و احب العباد الى الله, المتإسى بنبيه و المقتص لإ ثره))(4)بنابراين از پيامبر پاك و پاكيزه ات پيروى كن, زيرا راه و رسمش سرمشقى است براى آن كسى كه بخواهد تإسى جويد و انتسابى است عالى براى كسى كه بخواهد منتسب گردد. و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاى قدم او گذارد.بدين ترتيب با ارائه يك اسوه جامع و كامل در همه ابعاد و در عينيت امور, مسلمانان مإمور اقتدإ مطلق آن وجود گرامى اند و كسى كه پا در جاى پاى او گذارد, محبوب ترين بندگان نزد حضرت حق است ; و اين امر مبين كلام خدا مى باشد كه فرمود:(قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله)(5)بگو اى پيامبر! اگر خدا را دوست مى داريد, از من تبعيت نماييد تا خداوند شما را دوست بدارد.با تإسى از اين نمونه ىكامل و كافى است كه انسان به سوى كمال مطلق رهنمون مى شود و وجوب اقتدإ براى همين است.(6)مسإله ((نمونه ها)) از مسايل بسيار مهم و اساسى اسلام است ; زيرا نمونه طلبى و نمونه پذيرى, جبلى و ذاتى انسان است و انسان بدون اسوه و مقتدا, توانايى سير به سوى كمال را ندارد. انسان هايى كه در مراحلى از زندگى خويش فاقد نمونه مى شوند, آن مراحل دوران سرگشتگى و حيرانى آن هاست.نمى دانند در كدام جهت بروند, با كدام سرعت حركت كنند, چگونه با موانع راه برخورد نمايند و چه روشى را در حركت و در رويارويى با مسايل و مشكلات پيش گيرند. (7)اسلام براى هدايت انسان ها به سرمنزل مقصود و سير از ملك تا ملكوت, در قالب كلمات به صورت قرآن ظهور يافته و در قالب اعمال به صورت اسوه حسنه (پيامبر يا امام). چنان چه انسان ((اسوه حسنه)) را نشناسد و او را ((مقتداى)) خويش ((در همه زمينه ها)) نداند, حتما نمونه هاى منفى و كاذب را مقتداى خويش مى گيرد, زيرا نمى توان بدون ((اسوه)) زندگى كرد. چنان كه در حديثى كه محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل مى كند, آمده است:((كل من دان الله عزوجل بعباده يجهد فيها نفسه ولا امام له من الله, فسعيه غير مقبول و هو ضال متحير و الله شانىء لإعماله و مثله كمثل شاه ضلت عن راعيها و قطيعها, فهجمت ذاهبه و جائيه يومها; فلما جنها الليل بصرت بقطيع غنم مع راعيها, فحنت اليها و اغترت بها, فباتت معها فى مربضها, فلما إن ساق الراعى قطيعه إنكرت راعيها و قطيعها, فهجمت متحيره تطلب راعيها و قطيعها, فبصرت بغنم مع راعيها فحنت اليها و اغترت بها, فصاح بها الراعى: الحقى براعيك و قطيعك فانت تائهه متحيره عن راعيك و قطيعك, فهجمت ذعره, متحيره, تائهه, لاراعى لها يرشدها الى مرعاها إو يردها;فبيناهى كذلك اذااغنتم الذئب ضيعتها, فإكلها; و كذلك و الله يا محمد! من إصبح من هذه الامه لا امام له من الله عز وجل ظاهر عادل إصبح ضا تائها, و ان مات على هذه الحاله مات ميته كفر و نفاق. و اعلم يا محمد! ان االئمه الجور و إتباعهم لمعزولون عن دين الله, قد ضلوا و إضلوا فإعمالهم التى يعملونها كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شىء, ذلك هو الضلال البعيد.))ب(8)هر كه براى عبادت خداى عزوجل خود را در زحمت اندازد, اما پيشوايى كه خداوند براى او مقرر كرده نداشته باشد, كوشش او ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را دشمن دارد. حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان وگله خود گم شده و تمام روز سرگردان مى رود و بر مى گردد, چون شب فرا رسد گله اى با شبان به چشمش آيد, به سوى آن گرايد و به آن فريفته شود و شب را در خوابگاه آن گله به سر برد, چون چوپان گله را حركت دهد, گوسفند گمشده, گله و چوپان را ناشناس بيند, باز متحير و سرگردان در جستجوى شبان و گله خود باشد كه گوسفندانى را با چوپانش بيند, به سوى آن رود و به آن فريفته گردد, شبان او را صدا زند كه: بيا و به چوپان و گله خود پيوند كه تو سرگردانى و از چوپان و گله خود گمگشته اى. پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند و چوپانى كه او را به چراگاه رهبرى كند و يا به جايش برگرداند نباشد ; در اين ميان گرگ, گم شدن او را غنيمت شمارد و او را بخورد. به خدا, اى محمد! كسى كه از اين امت باشد و امامى آشكار و عادل از طرف خداى عز وجل نداشته باشد چنين است, گمگشته و گمراه است و اگر با اين حال بميرد, با كفر و نفاق مرده است. بدان اى محمد! كه پيشوايان جور و پيروان ايشان از دين خدا بركنارند, خود گمراهند و مردم را گمراه كنند; اعمالى را كه انجام مى دهند, چون خاكسترى است كه تند بادى در روز طوفانى به آن تازد; از كردارشان چيزى دست گيرشان نشود, اين است گمراهى دور.آنچه عرفا در تبعيت از انسان كامل, شيخ, مرشد, پيشوا,هادى, مهدى, امام, خليفه و غيره گفته اند, بى شك علاوه بر مقامات خاص و نقش انسان كامل در تكوين و تشريع, به اين امر ـ ارائه ى اسوه ـ توجه تام داشته اند(9). نمى توان اين سير را بدون تبعيت از اسوه اى كامل طى كرد.
از هر طرف كه رفتم, جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان, وين راه بى نهايت(10)
زنهار از اين بيابان, وين راه بى نهايت(10)
زنهار از اين بيابان, وين راه بى نهايت(10)
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى(11)
ظلمات است بترس از خطر گمراهى(11)
ظلمات است بترس از خطر گمراهى(11)
پير را بگزين كه بى پير اين سفر
آن رهى كه بارها تو رفته اى
پس رهى را كه نرفتستى تو هيچ
هر كه او بى مرشدى در راه شد
گر نباشد سايه ى پير اى فضول
غولت از راه افكند اندر گزند
از نبى بشنو ظلال رهروان
كه چسان كرد آن بليس بد روان(13)
هست بس پرآفت و خوف و خطر
بى قلاوزاندر آن آشفته اى
هين مرو تنها ز رهبر سر مپيچ
او زغولان گمره و در چاه شد
بس ترا سرگشته دارد بانگ غول
از تو راهى تر در اين ره بس بدند
كه چسان كرد آن بليس بد روان(13)
كه چسان كرد آن بليس بد روان(13)
1 ـ اسوه كفر و ايمان:
(ضرب الله مثلا للذين كفروا امرإه نوح و امرإه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما(14).)خداوند زن نوح و زن لوط را براى كافران مثال آورده است كه هر دو آنان تحت فرمان دو بنده ى صالح ما بودند و به آن هاخيانت كردند.(و ضرب الله مثلا للذين امنوا امرإه فرعون...(15))و خداوند براى مومنان زن فرعون را مثال آورده است...2 ـ اسوه در انفاق :
(و يوثرون على إنفسهم و لو كان بهم خصاصه...(16))و آنان را بر خودشان مقدم مى دارند و به آنان ايثار مى كنند اگر چه خود بر آن چه مى بخشند, نيازمندند...(و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا, انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزإ و لا شكورا(17))آنان كه از سر دوستى خدا به فقير و اسير و يتيم طعام مى دهند و گويند: فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداشى و سپاسى نمى طلبيم.3 ـ اسوه در تولى و تبرى:
(قد كانت لكم اسوه حسنه فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا بروا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضإ ابدا حتى تومنوا بالله وحده... (18))ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما اسوه نيكويى هستند; هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و بتهاى شما كه به جاى خدا مى پرستيدبه كلى بيزاريم, ما مخالف و منكر شما هستيم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود, تا وقتى كه به خداى يگانه ايمان آوريد...4 ـ اسوه در عبادت و عبوديت:
(كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحارهم يستغفرون و فى اموالهم حق للسائل و المحروم(19))و از شب اندكى را مى خوابيدند و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش مى كنند و در اموالشان براى فقير و محروم حقى منظور دارند.5 ـ اسوه در ياد خدا و نماز و زكات:
(رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتإ الزكوه يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار(20)).پاكمردانى كه هيچ كسب و كار و تجارتى آنان را از ياد خدا غافل نگرداند و نماز به پا دارند و زكات دهند. و از روزى كه دل ها و ديده ها در آن روز حيران و مضطرب است, ترسانند.اتخاذ موضع عملى صحيح و مشخص, از لوازم ايمان و اعتقاد و التزام عملى به دين است ; بدين معنا كه انسان پس از ايمان به خدا و اسلام و شريعت و بعد از درك اين امر كه به حكم عبوديت و بندگى در مقابل خدا در قبال امتثال اوامر و اجراى احكام, مسئول است بايد خود را و رفتار و سلوك خويش را در كليه صحنه ها و مراحل زندگى با قوانين اسلام و اصول عملى آن هماهنگ و همراه سازد و همچنين بايد به حكم تبعيت از شريعت, به اتخاذ موضع عملى مشخص دست يازد. از اين رو ضرورت تعيين موضع عملى و معرفت به چگونگى اتخاذ موضع در هر امرى, روشن مى شود(21).((دين)) يك امر ذهنى نيست, فقط ايمان و اعتقاد قلبى نيست, بلكه چنان چه به صراحت از مجموع آيات و روايات بسيارى روشن مى شود, پيوند ايمان و عمل, پيوندى اجتناب ناپذير است(22). چنان چه اميرالمومنين (ع) فرموده است:((فبالايمان يستدل الصالحات و بالصالحات يستدل على الايمان(23).))انسان در پرتو ايمان, به عمل صالح راه مى يابد و با اعمال صالح, راه به ايمان مى برد.و هنگامى كه از آن حضرت درباره تفسير ايمان سوال شد, فرمود:((الايمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان (24).))((ايمان)) شناخت با قلب, اقرار به زبان و عمل با اعضإ و جوارح است.اين پيوند آن چنان است كه گاه در لسان پيامبر(ص) آمده است كه يكى بدون ديگرى مقبول و پذيرفته نيست:((الايمان و العمل إخوان شريكان فى قرن, لايقبل الله إحدهما الا بصاحبه (25). ))و گاه در بيان امام صادق (ع) آمده است كه ايمان به تمام آن عمل است :((الايمان عمل كله(26).))و يا فرمود:((الايمان لايكون الا بعمل, و العمل منه, و لا تثبت الايمان الا بعمل (27).))ايمان جز به عمل نمى باشد و عمل ناشى از ايمان است و ايمان جز به عمل برقرار نمى شود.عمل ايمانى, نيازمند ميزان هاى عملى است, ملاك عملى مى خواهد. ((سيره)) ارائه ى اين ملاك هاست و پيروى از آن عمل, مبتنى بر ميزان است. و چه نيكو گفته است(( سفيان بن عيينه))(28):((ان رسول الله(ص) هو الميزان الاكبر و عليه تعرض الاشيإ على خلقه و سيرته و هديه, فما وافقها فهو الحق و ما خالفها فهو الباطل(29).))به درستى كه رسول خدا(ص) ميزان اكبر است و همه چيز را بايد با خلق و سيره و روش و راه و رسم او سنجيد و بدان عرضه نمود, كه اگر با آن موافق بود, حق است و چنان چه با آن مخالف بود, باطل مى باشد.اتخاذ موضع عملى بر اساس يك جهت گيرى صحيح و مبتنى بر شريعت نبوى, جز با شناخت سيره ميسر نيست. چنان چه انسان فاقد معيارهاى عملى روشن باشد, توانايى عملكرد صحيح را نخواهد داشت, و نمى تواند موضع درست اتخاذ كند.انسان صاحب ((سيره)) در همه امور داراى تمييز و معيار است ; معيارهايى كه راه گشاى زندگى عملى و حركت كمالى است. از اين رو بايد به بهترين و محكم ترين ملاك ها دست يافت و آن جز در الگويى تام و كامل يافت نمى شود:((و اقتدوا بهدى نبيكم فانه إفضل الهدى, و استنوا بسنته فانها إهدى السنن(30).))و به راه و رسم (سيره)پيامبرتان اقتدا كنيد كه بهترين راه و رسم هاست و رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كههدايت كننده ترين روش هاست.إرسله داعيا الى الحق و شاهدا على الخلق.(31).))خداوند پيامبر را فرستاد تا به سوى حق دعوت نمايد و گواه اعمال خلق باشد.((سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفصل و حكمه العدل (32).))سيره و راه و رسم او معتدل و روش او صحيح و متين و سخنانش روشنگر حق از باطل و حكمش عادلانه است.مسإله ى ديگر آن كه در صحنه ى عمل, آن جا كه حق و باطل مىآميزد و فضاى ((شبهه))(33) انسان را احاطه مى سازد, با كدام ملاك و بر اساس كدام معيار راه گشا بايد حركت كرد؟ هميشه چنين نيست كه حق و باطل, روشن و خالى از ابهام باشد كه در آن صورت راه روشن خواهد بود, اما:چگونه مى توان به اين رحمت دست يافت و از بصيرت لازم جهت يافتن حق وعمل به آن, كه طبعا دشوار است(34), برخوردار شد؟عمل برخاسته از ملاك هاى روشن و گام در جاى پاى اسوه تام و حسنه نهادن, طريق نجات است. تمسك درست به كتاب خدا و سيره جامع پيامبرش, راه گشاست. اميرالمومنين (ع) در اين باب, مالك اشتر را چنين راهنمايى مى كند:((واردد الى الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب, و يشتبه عليك من الامور, فقد قال الله تعالى لقوم احب ارشادهم: (ياايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم, فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول(35).) فالرد الى الله: الاخذ بمحكم كتابه, والردالى الرسول: الاخذ بسنته الجامعه غير المفرقه (36).))و آن جا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقيقت كارها نا آشكار, به خدا و رسولش بازآر, چه خداى تعالى مردمى را كه دوستدار راهنمايى شان بوده گفته است: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و رسول و فرمانروايان (معصوم و عادل) خويش را فرمان بريد, پس اگر در چيزى با يكديگر خصومت ورزيديد, آن را به خدا و رسول بازگردانيد)) ; و بازگرداندن به خدا, گرفتن محكم كتاب او قرآن است, و بازگرداندن به رسول, گرفتن سنت جامع اوست كه پذيرفته همگان است.با چنگ زدن به اين دو منبع اساسى است كه بصيرت لازم جهت عمل ايمانى حاصل مى شود. بدون تمسك به معيارهاى حق, انسان اسير شبهه شده و در ميدان عمل, دچار لغزش هاى اساسى مى گردد. چنان كه اميرالمومنين(ع) فرمود:((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف إهله (37).))دين خدا با شخصيت ها شناخته نمى شود, بلكه شناخت آن با نشانه ها و آيات حق است; پس حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى.انسانى كه فاقد ملاك هاى حق است نمى تواند حرمت حق را حفظ كرده, پرچمدار ميدان مبارزه حق و باطل بوده و گام در مسير كمال زند. چنان كه در شرايط حكومت اميرالمومنين (ع) و ظهور درگيرى با اهل قبله و كسانى كه مدعى دين و ديندارى بودند, امام فرمود:((و قد فتح باب الحرب بينكم و بين إهل القبله, و لا يحمل هذا العلم الا إهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق (38).))هم اكنون آتش نبرد ميان شما و اهل قبله روشن گشته است, و اين پرچم را جز افراد صاحب بصيرت و با استقامت و آگاه به مواضع حق, به دوش نمى كشند.اين بصيرت و علم به مواضع حق در ((سيره)) تجلى دارد; سيره يى كه خود در قرآن كريم و در طول آن, در گفتار, كردار و رفتار پيامبراكرم(ص) و ائمه هدى(عليهم السلام) ـ كه غيرقابل تفكيك اند ـ تجلى كرده است. چنان كه در نامه ى گرانقدر اميرالمومنين(ع) در تبيين حوادث و مسايل پس از پيامبر, اين پيوند ناگسستنى مورد تإكيد قرار گرفته است:((فلما مضى لسبيله ترك كتاب الله و اهل بيته امامين لايختلفان, و اخوين لايتخاذلان و مجتمعين لايفترقان (39).))پيامبر به راه خويش رفت (و به رفيق اعلى پيوست) و كتاب خدا و خاندان خود را به جاى گذاشت كه دو پيشواى بدون اختلافند و دوبرادرى كه دست از يارى يكديگر برنمى دارند و دو همراه (و متحدى) كه از هم جدايى ندارند.يعنى كتاب و اهل كتاب از يكديگر جدا نمى شوند و اگر زمانى يكى از آن دو طرد شود, ديگرى نيز نخواهد ماند. به تعبير امام الموحدين:((فالكتاب... و إهله طريدان منفيان, و صاحبان مصطحبان(40).))قرآن... و اهل قرآن هر دو رانده و تبعيد مى شوند, و هر دو همگام و مصاحب يكديگر, و در يك جاده گام مى نهند.اين دو منبع, مصاحب و همراه و همگامند و جدايى آن ها ممكن نيست ; ((صاحبان مصطحبان)) را نمى توان تفكيك كرد زيرا چنين عملى موجب طرد و ترك هر دو آنان مى گردد:((طريدان منفيان)).بنابراين, بايد به اين دو ((ثقل)) و دو ((منبع)) اساسى چنگ زد و از اين دو ((سرچشمه))ى نورانى, نوشيد ; به زير هر درختى, جهت بار و بر گرفتن ننشست و از هر جا و هر مإخذى طلب هدايت ننمود :
دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد
در اين بازار عطاران, مرو هر سو چو بيكاران
ترازو گر ندارى پس, تو را زوره زند هر كس
تو را بر در نشاند او به طرارى كه مىآيم
به هر ديگى كه مى جوشد, مياور كاسه و منشين
نه هر كلكى شكر دارد, نه هر زيرى زبر دارد
نه هر چشمى نظر دارد, نه هر بحرى گهر دارد(41)
به زير آن درختى رو كه او گل هاى تر دارد
به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد
يكى قلبى بيارايد, تو پندارى كه زر دارد
تو منشين منتظر بر در, كه آن خانه دو در دارد
كه هر ديگى كه مى جوشد, درون چيز دگر دارد
نه هر چشمى نظر دارد, نه هر بحرى گهر دارد(41)
نه هر چشمى نظر دارد, نه هر بحرى گهر دارد(41)
تا شعار مصطفى از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت(44)
قوم را رمز بقا از دست رفت(44)
قوم را رمز بقا از دست رفت(44)
. اين مقاله برگرفته اى از كتاب ((سيره نبوى)) مى باشد.1 ـ ر. ك به محمد سليمان الاشقر, افعال الرسول و دلالتهاعلى احكام الشريعه, موسسه الرساله, بيروت, 1408 ق, ج 1, ص 189-201.2 ـ السيد محمد حسين الطباطبايى, الميزان فى التفسير القران, دارالكتاب الاسلامى ,قم, 1393 ق, ج 16, ص 288.3 ـ نهج البلاغه, خطبه ى 160.4 ـ همان.5 ـ آل عمران / 29.6 ـ ابن ميثم بحرانى, شرح نهج البلاغه, دفتر تبليغات اسلامى, قم, 1362 ش, ج 3, ص 285.7 ـ ((هلك من ليس له حكيم يرشده)) ; (آن كس كه حكيمى راهنما و رشددهنده ندارد هلاك گردد) امام سجاد(ع), بحارالانوار, ج 78, 159.8 ـ الكافى, ج 1, ص 183 و 184.9 ـ ر. ك: عزيز الدين نسفى, كتاب الانسان الكامل, به تصحيح و مقدمه ماريژان موله, طهورى, 1362 ش, ص 4 و 5 ; عزالدين محمودبن على كاشانى, مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه, با تصحيح و مقدمه و تعليقات جلال الدين همايى, تهران, 1333 ش, ص 107-114 ; السيد الشريف على بن محمد الجرجانى, التعريفات, تحقيق الدكتور عبدالرحمن عميره, عالم الكتب, بيروت, 1407 ق, ص 261 و 262 ; عبدالرحمن بن احمد جامى, نفحات الانس من حضرات القدس, به تصحيح و مقدمه و پيوست مهدى توحيدى پور, انتشارات سعدى, 1366 ش, ص 19-29 ; السيد حيدر الاملى, اسرارالشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه, مقدمه و تصحيح محمد خواجوى, موسسه ى مطالعات و تحقيقات فرهنگى, تهران, 1362 ش, ص 58 و ;58 ملا محسن فيض كاشانى, كلمات مكنونه من علوم اهل الحكمه و المعرفه, صححه و علق عليه الشيخ عزيزالله العطاردى, موسسه ى انتشارات فراهانى, 1360 ش, ص 117-132 ; حاج ملاهادى سبزوارى, اسرار الحكم, با مقدمه توشيهيكو ايزوتسو, به كوشش ح. م. فرزاد, انتشارات مولى, 1361 ش, ص70-7210 ـ ديوان حافظ شيرازى, ص 32.11 ـ همان, ص 257.12 ـ بديع الزمان فروزانفر, احاديث مثنوى, انتشارات امير كبير, 1361 ش, ص 30.قلاوز: مقدمه ى لشكر و راهبر, على اكبر دهخدا, لغت نامه, تهران, 1337-1345 ش.13 ـ مثنوى معنوى, دفتر اول, ج 1, ص182 و ;181 اسرارالشهود, تصحيح و مقدمه سيد على آل داود, موسسه ى مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1368 ش, ص 30 و 29.14 ـ تحريم / 10.15 ـ تحريم / 11.16 ـ حشر / 9.17 ـ دهر / 8 و 9.18 ـ ممتحنه / 4.19 ـ ذاريات / 17 ـ 19.20 ـ نور / 37.21 ـ محمد باقر الصدر, دروس فى علم الاصول, دارالكتب, بيروت, 1978 م, ج 1, ص 35.22 ـ محمد / 2, طه / 75, سبإ / 37, العصر / 1 ـ 3, بينه / 7 ,تين / 4 ـ 6 ,شورى / 26.23 ـ نهج البلاغه, كلام 156.24 ـ ابن ابى الحديد المعتزلى ,شرح نهج البلاغه, به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, در احيإ الكتب العربى, 1378ق, ج 19, ص ;51 الكافى, ج 2, ص 27.25 ـ كنزالعمال, ج 1, ص;95 و نزديك به همين مضمون: شرح غررالحكم, ج 2, ص 136.26 ـ محمد رضا الحكيمى, محمد الحكيمى, على الحكيمى, الحياه, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ج 1, ص 263 ; الكافى, ج 2, ص 34.27 ـ همان ; و و سائل الشيعه, ج 11, ص 127.28 ـ از علمإ و زهادى است كه بزرگان و رجاليون اهل سنت وى را توثيق كرده, حديث و روايت او را صحيح دانسته اند. ر. ك: ابوالفرج ابن الجوزى, صفه الصفوه, دارالمعرفه , بيروت, 1406 ق, ج 2, ص 231 ـ 23729 ـ نهج البلاغه, خطبه ى 110 و تحف العقول, ص 100.30 ـ نهج البلاغه , خطبه ى 116.31 ـ همان, خطبه ى 94.32 ـ ((شبهه)) را از آنسان شبهه گفته اند كه شبيه حق است:((و انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق)), نهج البلاغه, كلام 38 و غررالحكم, ج 1, ص 270.33 ـ ((ولايدرك الحق الا بالجد)) (و حق جز با تلاش و كوشش به دست نمىآيد), نهج البلاغه, خطبه ى 29.34 ـ نسإ / 59.35 ـ نهج البلاغه ,نامه ى 53 و تحف العقول, ص 90 و 89.36 ـ امالى المفيد, ص 5 ; ابو جعفر محمد بن إبى القاسم محمدبن على الطبرى, بشاره المصطفى لشيعه المرتضى, الطبعه الثانيه, المكتبه الحيدريه, نجف, 1383 ق, ص4 ; وسائل الشيعه, ج 18, ص 98 ; بحارالانوار, ج 6, ص 179 ; و نيز ر. ك: نهج البلاغه, حكمت262 ; قطب الدين راوندى, منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه, مكتبه المرعشى النجفى, 1406 ق, ج 3, ص 368 و بحارالانوار, ج 32, ص 228.37 ـ نهج البلاغه, خطبه ى 173.38 ـ ابو جعفر محمد بن جريربن رستم الطبرى, المسترشد فى امامه على بن ابى طالب عليه السلام, مطبعه الحيدريه, نجف, 1368ق, ص 96 .39 ـ نهج البلاغه, خطبه ى 147.40 ـ جلال الدين محمد بلخى, كليات ديوان شمس تبريزى, مقدمه بديع الزمان فروزانفر, تصحيح و حواشى م . درويش, سازمان انتشارات جاويدان علمى, 1346 ش, ج 1, ص 228 و 227.41 ـ مراد ما از ((سيره ى نبوى)) اصولى است كه در قرآن كريم و دوران زندگى پيشوايان هدايت و عدالت به صورت مجموعه اى اصولى راهنما و روشن جهت سير به سوى كمال و تعالى از ملك تا ملكوت ارائه شده است.42 ـ نهج البلاغه, خطبه ى 87.43 ـ كليات اقبال لاهورى, ص 87.