پيامبر اكرم(ص) و رهبرى آينده - پیامبر اکرم (ص) و رهبری آینده نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیامبر اکرم (ص) و رهبری آینده - نسخه متنی

عباس کوثری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر اكرم(ص) و رهبرى آينده

عباس کوثري

((امامت)) پيمانى است الهى كه همواره در بستر تاريخ و متن زندگى اجتماعى انسان ها حضور داشته است. اديان آسمانى و پيامبران به آن اهتمامى ويژه نشان داده اند. آن زمان كه امامت درابراهيم (ع) تجلى مى يابد, از خداوند متعال مى خواهد كه آن را در ذريه وى استمرار بخشد و خداوند با اين جمله كه: ((عهد و پيمان من به ستمگران نخواهد رسيد))(1) اجابت خواسته اش را اعلام مى دارد. حضرت موسى ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ در آغاز پيامبرى و رسالت خويش از خداوند درخواست مى كند كه هارون را به عنوان وزيرش قرار داده و او را در كارش شريك سازد, كه خداوند فرمود: آن چه را خواستى به تو داده شد(2) و در همين راستا به هنگام حركت به كوه طور از برادر خويش مى خواهد كه خليفه و جانشين وى در ميان بنى اسرائيل باشد.(3) اشموئيل پيامبر پس از درخواست مردم, طالوت را به عنوان رهبر و زمامدار آنان برگزيد; و قرآن كريم مى فرمايد:(قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا);((پيامبر آنان گفت كه: خدا طالوت را به عنوان رهبر و زمامدار شما تعيين كرده است)).(4)

همين قانون نيز درباره پيامبر خاتم(ص) جريان داشته است كه در دو جهت, آن را مورد بحث قرار مى دهيم: الف ـ زمينه هايى كه بيانگر ضرورت و جايگاه ويژه رهبرى آينده در حيات طيبه آن حضرت است. ب ـ نصوص و ادله اى كه دلالت بر تعيين رهبرى از سوى پيامبر(ص) مى نمايد.

در بخش نخست, موارد زير را مى توان نام برد:

1. وجود منافقان

سوره منافقون بخشى از توطئه هاى منافقان را بيان مى كند و مى فرمايد: آن ها كسانى هستند كه مى گويند: ((به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند[ ((.غافل از اين كه] خزائن آسمان و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند. آن ها مى گويند:((اگر به مدينه باز گرديم عزيزان, ذليلان را بيرون مى كنند.)) در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مومنان است ولى منافقان نمى دانند.(5) مقصود منافقان از اين جمله, پيامبر(ص) بوده كه قصد داشتند آن حضرت را از مدينه بيرون كنند و همين ها بودند كه به عنوان عامل داخلى كفار عمل مى كردند و حتى به نام مسجد مى خواستند مسلمين را از اطراف پيامبراكرم(ص) متفرق كنند. كه قرآن كريم از آن به نام ((مسجد ضرار)) ياد مى كند و مى فرمايد: (والذين اتخذوا مسجداضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله[ ;(گروهى ديگر از آن ها]كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن[به مسلمانان] و[ تقويت] كفر, و تفرقه افكنى ميان مومنان, و كمين گاه براى كسى كه با خدا و[ پيامبرش] مبارزه كرده بود.(6)

2. قدرت هاى خارجى

ايران و روم, دو قدرت بزرگى بودند كه اسلام را تهديد مى نمودند. پيامبر اكرم(ص) خطر روميان را جدى تلقى مى كرد و بدين جهت در سال هشتم هجرى سپاهى را به فرماندهى جعفربن ابيطالب راهى سرزمين ((موته)) نمود كه در تاريخ اسلام از آن به جنگ موته ياد مى شود. در همين جنگ بود كه جعفر به شهادت رسيد و لقب طيار به او اختصاص يافت.

در سال بعد, زمانى كه خبر آمادگى روميان براى حمله به سرزمين حجاز به مدينه رسيد, پيامبر اكرم(ص) سپاه عظيمى تدارك داد و خود همراه آنان عازم تبوك شد. اين نگرانى تا آخرين لحظات عمر مباركش ادامه داشت و بدين جهت در آخرين روزهاى عمر مبارك خود لشكرى را به فرماندهى اسامه تشكيل داده و از آن ها مى خواهد به سوى شام حركت كنند. در دستور خود, به اسامه فرمانده لشكر, اين چنين مى فرمايد: به نام خدا و در راه خدا نبرد كن. با دشمنان خدا پيكار بنما, سحرگاهان بر اهالى ((انبا)) حمله ببر و اين مسافت را آن چنان سريع طى كن, كه پيش از آن كه خبر حركت تو به آن جا برسد, خود و سربازانت به آن جا رسيده باشيد.(7)

از سويى ديگر يك بار به پادشاه ايران نامه نوشته است و او از شدت ناراحتى نامه آن حضرت را پاره نموده و به پادشاه يمن, حاكم دست نشانده اش نيز دستور داد حضرت را به قتل برساند, البته خداوند متعال مكر و حيله او را نافرجام گذاشت.(8) نتيجه آن كه اين تهديدات, ضرورت اهميت جانشينى و رهبرى را روشن مى سازد و اين كه قطعا پيامبر اكرم(ص) در اين رابطه اقدامى انجام داده اند.

3. وجود مدعيان نبوت

از موارد ديگرى كه مى توانست خطرآفرين باشد, وجود انسان هايى بود كه به دروغ مدعى پيامبرى بودند. يكى از اينان, مسيلمه بود كه بعدها سپاه اسلام با او درگير شد. او كه در سال دهم هجرت ايمان آورده بود پس از بازگشت به ميهنش[ يمانه], خود را پيامبر ناميد و در نامه اى به پيامبر اكرم(ص) چنين نوشت: من در امر نبوت, شريك تو قرار داده شده ام. نيمى از زمين متعلق به ما, و نيمى ديگر متعلق به قريش است. ولى طايفه قريش به عدالت رفتار نمى كنند. پيامبر اكرم(ص) در پاسخ او اين چنين نگاشت: به نام خداوند بخشنده مهربان, نامه اى است از محمد(ص) رسول خدا به مسيلمه دروغ گو ـ سلام بر پيروان هدايت ـ روى زمين متعلق به خداست و به هر كس از بندگان صالح خود كه بخواهد واگذار مى كند و سرانجام نيك, از آن پرهيزكاران است. (9)

مجموع اين عوامل و غير آن, مى تواند روشن گر اين حقيقت باشد كه امامت و رهبرى بعد از پيامبر(ص) ضرورتى انكارناپذير بوده است.

در اين ميان, اهل سنت معتقدند پيامبر اكرم(ص) اين مسإله را به شوراى اهل حل و عقد واگذار نموده است, اما در مقابل, شيعه معتقد است كه حضرت, فرد معينى را عهده دار اين مسئوليت الهى نموده است.

اعتقاد شيعه مستند به دلائل بسيارى است كه منابع اهل سنت نيز به صحت آن گواهى مى دهد. قبل از آن كه به اين دلائل بپردازيم لازم است كه منظور از امامت در فرهنگ شيعى را توضيح دهيم:

امامت از ديدگاه شيعه

به اعتقاد شيعه ((امامت)) تنها رهبرى و زمامدارى نيست تا فردى ادعا كند كه مى توان آن را با شورا حل نمود.((امام)) بيان كننده مكتب و تعليم دهنده كتاب و حكمت است كه برخوردار از علمى است الهى و قلبش آيينه احكام نورانى قرآن است, به صورتى كه واقعيات را آن چنان كه هست مى يابد. او علاوه بر ويژگى علم, داراى صفت عصمت مى باشد كه هيچ گاه در بيان احكام نورانى الهى و رفتارهاى فردى و اجتماعى, دچار گناه و اشتباه نمى شود. پس امامت يعنى رهبرى الهى كه با ويژگى علم و عصمت عهده دار تبيين مكتب اسلام مى باشد, كه با وجود اين شخصيت, زمينه اى براى زمامدارى ديگرى نيست.اگر لزوم امامت در فرهنگ شيعه فقط به خاطر رهبرى و زمامدارى بود, ممكن بود كسى اشكال كند كه: ائمه(عليهم السلام) از دوازده نفر بيشتر نبودند, بعد از دوازده امام تكليف حكومت چيست؟ فرض كنيم همان طور كه پيغمبر اكرم, على (ع) را تعيين فرمود و حضرت اميرالمومنان (ع) حاكم مى شد, بعد امام حسن (ع) و بعد امام حسين (ع) تا مى رسيد به حضرت حجت (ع) در اين صورت قهرا بر اساس فلسفه اى كه ما شيعيان در اين باب داريم, موجبى هم براى غيبت امام زمان (ع) در كار نبود. ايشان هم مثل پدرانشان يك عمر كوتاهى مى كردند و از دنيا مى رفتند. بعد از ايشان چطور؟ آيا ائمه از دوازده تا بيشتر مى شد؟ نه. پس بايد مسإله ديگرى در ميان مردم باشد. مسإله حكومت به شكل عادى, در همين وضع كه الآن موجود است. حضرت حجت در زمان غيبت كه نمى توانند زمامدار مسلمين باشند, باز مسإله زمامدارى و حكومت دنيايى سرجاى خودش هست.

شهيد مطهرى در پاسخ به اين اشكال مى نويسند: ما هرگز نبايد چنين اشتباهى را مرتكب شويم كه تا مسإله امامت در شيعه مطرح شد, بگوييم يعنى مسإله ((حكومت)) كه در نتيجه مسإله به شكل خيلى ساده اى باشد.... و اين اشتباه بسيار بزرگى است كه احيانا قدما (بعضى از متكلمين) هم گاهى چنين اشتباهى را مرتكب مى شدند.امروز اين اشتباه خيلى تكرار مى شود تا مى گويند: امامت, متوجه مسإله حكومت مى شوند. در حالى كه مسإله حكومت از فروع و يكى از شاخه هاى خيلى كوچك مسإله امامت است.

اساس مسإله در باب امامت, آن جنبه معنوى است. امامان يعنى انسان هايى معنوى مادون پيغمبر كه از طريقى معنوى اسلام را مى دانند و مى شناسند و مانند پيغمبر, معصوم از خطا و لغزش و گناهند... مسإله امامت از جنبه زعامت و حكومت اين است كه حالا كه بعد از پيغمبر(ص) مانند زمان ايشان معصوم وجود دارد و پيغمبر وصى براى خود معين كرده است كه او در سطح افراد ديگر نيست و از نظر صلاحيت مثل خود پيغمبر استثنايى است, ديگر جاى انتخاب و شورا و اين حرف ها نيست. همان طور كه در زمان پيغمبر(ص) نمى گفتند كه پيغمبر فقط پيام آور است و وحى به او نازل مى شود تكليف حكومت با شوراست و مردم بيايند رإى بدهند كه آيا خود پيغمبر را حاكم قرار دهيم و يا شخص ديگر را, بلكه اين طور فكر مى كردند كه با وجود پيغمبر, اين بشر فوق بشر كه در مرحله اى است كه با عالم وحى اتصال دارد, اصلا اين مسإله مطرح نيست. بعد از ايشان نيز جاى اين سخنان نيست, زيرا پيغمبر(ص) اوصياى دوازده گانه اى داشته است كه اين ها بايد در طول دو سه قرن پايه اسلام را محكم كنند. و اسلام از يك منبع صاف و خطاناپذيرى بيان شود. با وجود چنين كسانى براى بيان احكام اسلامى, ديگر جاى انتخاب و شورا نيست... گذشته از اين كه چون على (ع) به مقام امامت به اين معنا تعيين شده است قهرا مقام زعامت دنيوى هم شإن او خواهد بود, پيغمبر كه على(ع) را به فرمان خدا به اين مقام نصب كرده به خاطر اين است كه على (ع) آن مقام ديگر را واجد است... بعد كه امام معصوم(ع) در ميان مردم نبود مسإله حكومت, مسإله ديگرى مى شد و آن وقت بايد گفت مسإله حكومت چيست؟ خلاصه آن كه امامت در شيعه بدين گونه است كه يك شإن امام, حكومت است. با وجود امام معصوم جاى حكومت كردن فرد ديگر نيست. او بايد زمامدار امت باشد چون جانشين پيامبر در تبيين احكام و برخوردار از صفت عصمت است.(10)

و مى توان به گونه اى ديگر جواب داد كه شيعه به دو اصل معتقد است: اصل وصايت و اصل شورا.زمانى مى توان به حكومت برخاسته از شورا انديشيد كه وصايت نباشد. بدين ترتيب تا زمانى كه مشيت بالغه الهى بر وصايت و حضور ولى مى باشد, رهبرى در او متعين است. و در صورت عدم وصايت و يا غيبت ولى الهى است كه شوراى نخبگان يا اهل حل و عقد مى توانند نسبت به حكومت تصميم گيرى كنند.

اكنون به دلائل شيعه در تعيين امامت در افراد خاص مى پردازيم و مقدار دلالت هر يك از آن ها را نسبت به ابعاد گوناگون امام (ع) يادآور مى شويم.

1. حديث غدير

حديث غدير از احاديث متواترى است كه بيانگر امامت و ولايت على (ع) و عترت پيامبر(ص) در جهت زعامت و رهبرى و هم در بعد مرجعيت در احكام دينى مى باشد. حديث غدير تكليف مسلمين را براى هميشه تاريخ مشخص ساخته و تنها راه رهايى از گمراهى و ضلالت را تمسك و مراجعه به عترت خاتم النبيين دانسته است. در اين حديث مى خوانيم: اى مردم! نزديك است من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. من مسئولم و شما نيز مسئوليد, درباره من چه فكر مى كنيد؟ در اين موقع صداى جمعيت به تصديق بلند شد و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت خود را انجام دادى و كوشش نمودى, خدا تو را پاداش نيك دهد. پيامبراكرم(ص) فرمود: آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد, بنده خدا و پيامبر او مى باشد, و بهشت و دوزخ جاويدان در سراى ديگر جاى ترديد نيست؟ همگى گفتند: صحيح است و گواهى مى دهيم. سپس فرمود: مردم! من دو چيز نفيس و گران بها در ميان شما مى گذارم. ببينم چگونه با دو يادگار من رفتار مى نماييد. در اين وقت يك نفر برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟

پيامبر فرمود: يكى كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا, و طرف ديگر آن در دست شماست و ديگرى عترت و اهل بيت من. خداوند به من خبر داده كه اين دو از هم جدا نخواهند شد .اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به هر دو, كوتاهى نورزيد كه هلاك مى شويد. در اين لحظه, دست على (ع) را گرفت و آن قدر بلند كرد كه سفيدى زير بغل هر دو براى مردم نمايان گشت و او را به همه مردم معرفى نمود. سپس فرمود: سزاوارتر بر مومنان از خود آن ها كيست؟ همگى گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. پيامبر فرمود: خدا, مولاى من و من, مولاى مومنان هستم و من بر آن ها از خودشان سزاوارترم. اى مردم! هر كس را من مولايم, على مولاى اوست. خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند آنان را دوست بدار و كسانى كه او را دشمن دارند, دشمن بدار. خدايا! ياران على را يارى كن, دشمنان على را خوار و ذليل گردان و او را محور حق قرار بده. (11)

در اين حديث همراه با بيان زعامت و رهبرى امام على (ع) جايگاه معنوى امام و عترت پيامبر(ص) را با ويژگى هاى:

1. عدم جدايى امامت و عترت از قرآن;

2. اولويت امام نسبت به مومنان از خود آن ها;

3. مصونيت مسلمين از گمراهى در صورت اطاعت از ائمه(عليهم السلام) ;

بيان مى دارد و روشن مى سازد كه رهبرى آينده مسلمين بر اساس ويژگى هاى مزبور مى باشد و زعامت امام على (ع) شاخه و فرعى از همانندى عترت و قرآن است.

حديث غدير از نظر سند, يكى از متقن ترين احاديث است. علامه امينى در ((الغدير)) يكصد و ده صحابى و هشتاد و چهارتن از تابعان را بر مى شمارد كه حديث غدير را روايت نموده اند. سپس به راويان حديث از علما و دانشمندان و حافظان و استادان از اهل سنت مى پردازد و سيصد و شصت تن از آنان را در قرن هاى مختلف نام مى برد.

شهرت حديث غدير به گونه اى بوده است كه بعضى از دانشمندان درباره آن كتاب مستقل نگاشته اند كه علامه امينى 26 نفر از آنان را ـ كه طبرى و ابن عقده از آن جمله هستند ـ, ذكر مى كند.

از آن جا كه ((غدير)) در پرتو وحى الهى و آيات قرآنى شكل گرفته است كه آيه ((تبليغ)) و آيه ((اكمال)) از آن جمله است, علامه امينى 30 مدرك از منابع اهل سنت ذكر مى كند كه آيه تبليغ در رابطه با معرفى امام على (ع) در غدير خم بوده است.(12) آيه تبليغ در سوره مائده است و مى فرمايد (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس)(13);((اى پيامبر! آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است, به مردم برسان و اگر انجام ندهى, رسالت او را انجام نداده اى و خدا تو را از مردم محافظت مى كند.))

و در آيه اكمال نيز كه در سوره مائده است مى فرمايد:(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا );(14)((امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم.))

علامه امينى(ره) در الغدير شانزده مدرك از منابع اهل سنت را بر مى شمارد كه نزول اين آيه پس از اعلام امامت على(ع) به مردم بوده است.(15)

2. حديث ثقلين

دليل ديگرى كه تعيين امام و رهبرى را از سوى پيامبر(ص) مشخص مى سازد, حديث ثقلين است. اتقان و استحكام سندى اين حديث, در حدى است كه حتى ابن حجر مكى با همه تعصبى كه دارد, پس از نقل اخبار از مسلم و طبرانى و ترمذى و احمد ابن حنبل, مى نويسد: ((اعلم ان لحديث التمسك بالثقلين طرقا كثيره وردت عن نيف و عشرين صحابيا ; بدان كه براى حديث ثقلين سندهاى بسيارى است كه زياده از بيست نفر از اصحاب آن را نقل كرده اند.)) پس از آن مى گويد: ((در اين كه آيا بيان حديث ثقلين,در غدير خم بوده يا سرزمين عرفات در حجه الوداع و يا مدينه در خانه پيامبر(ص) و يا بعد از برگشتن از طائف, در احاديث به صورت مختلف ذكر شده, اما اين نقل ها با يكديگر منافات نداشته و مانعى ندارد كه رسول اكرم(ص) در تمام اين مكان ها جهت عظمت قرآن و عترت, اين حديث را تكرار نموده باشد.))(16)

در همين رابطه يكى از بزرگان مى نويسد: در ايامى كه ما در قم بوديم اوايلى بود كه ((رساله الاسلام)) را دارالتقريب منتشر مى كرد, در آن جا يكى از علماى اهل تسنن در مقاله اى اين حديث را به اين شكل نقل كرده بود كه پيغمبر (ص) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و سنتى .مرحوم آيه الله بروجردى كه در اين گونه مسائل بسيار عاقلانه فكر مى كرد, طلبه فاضلى به نام آقا شيخ قوام وشنوى را ـ كه خيلى اهل كتاب و تتبع بود ـ راهنمايى كردند كه اين حديث را از كتب اهل تسنن استخراج كنند. كه شايد در بيش از دويست كتاب از كتب معتبره و مورد اعتماد اهل تسنن نوشته اند كه پيغمبر فرمود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.))(17) در اثبات همين امر, محقق عالى مقام ميرحامد حسين هندى شش جلد كتاب خود ((عبقات الانوار)) را به اين حديث اختصاص مى دهد و جاى هر گونه شك و ترديد را بر افراد منصف مى بندد. بر اساس همين مبناى استوار, امام خمينى (ره) مى نويسد: ((حديث ثقلين متواتر بين جميع مسلمين است و كتب اهل سنت از صحاح شش گانه تا كتب ديگر آنان با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم(ص) به طور متواتر نقل شده است و اين حديث شريف, حجت قاطع است بر جميع بشر به ويژه مسلمانان مذاهب مختلف و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است, جوابگوى آن باشند و اگر عذرى براى جاهلان بى خبر باشد براى علماى مذاهب نيست.)) (18)

اين حديث با اختلاف مختصر در الفاظ, بدين گونه است كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض من تمسك بهما فقد نجى و من تخلف عنهما فقد هلك ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا;محققا در ميان شما دو چيز گران بها مى گذارم. قرآن و عترت كه اهل بيت من هستند. و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض ((كوثر)) بر من وارد شوند. هر كس تمسك به اين دو نمايد نجات يافته است و هر كس از آن دو دورى نمايد پس هلاك شده است .و مادامى كه شما به آن دو تمسك نماييد, هرگز گمراه نخواهيد شد. ))

از جمله ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى....)) استفاده مى شود كه عترت برخوردار از صفت ((عصمت)) است, همان طور كه قرآن كريم مصون از خطاست. اگر عترت در بيان مسائل دينى دچار لغزش و اشتباه مى شد پيامبر اكرم(ص) نمى فرمود كه به اين ها تمسك كنيد ; بويژه آن كه خود حديث به صراحت عدم گمراهى افراد را در صورت پيروى از عترت اعلام مى دارد. به اين ترتيب هم بيانگر مرجعيت دينى عترت و هم عصمت و مقام معنوى آنان بوده كه در نتيجه با وجود اين انسان هاى والا و معصوم, زمينه اى براى خلافت و حكومت ديگر افراد باقى نمى ماند.

3. آيه اطاعت

يكى از دلائلى كه امامت و رهبرى معصومين (عليهم السلام) را اثبات مى كند, آيه اطاعت است.

خداوند متعال مى فرمايد:(يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الإمر منكم);(19) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان فرمان از خود را.)) فخر رازى در تفسير خود مى نويسد: از اين آيه استفاده مى شود كه بايد ((اولى الامر)) معصوم باشد. زيرا اطاعت ((اولى الامر)) در كنار اطاعت پيامبر (ص) قرار داده شده است. و اطاعت آن ها را بسان اطاعت پيامبر(ص) قرار مى دهد. اطاعتى كه از هر گونه تشكيك و ترديد به دور است. اگر ((اولى الامر)) مصونيت از خطا و اشتباه نداشتند, در اين آيه با توجه به وجوب اطاعت از اولى الامر, تناقض لازم مىآمد. زيرا در صورت عدم عصمت, گاه ممكن است دستور و فرمان به معصيت بدهد; روشن است كه خداوند متعال از معصيت نهى نموده است و لازم است از او اطاعت نكنيم. در اين فرض اگر واجب بدانيم اطاعت از اين گونه افراد را لازم مىآيد در عين اين كه واجب دانسته است اطاعت را, از مردم خواسته باشد كه از آنان اطاعت ننمايند.(20)

در اين استدلال, فخر رازى تا اين جا پيش رفته است كه اولى الامر بايد معصوم باشد, ولى در اين كه مصاديق اولى الامر چه كسانى هستند, دچار مشكل مى شود. اما اگر در روايات نقل شده از طريق اهل سنت مثل مناقب خوارزمى و ينابيع الموده سليمان بلخى حنفى و فرائد السمطين حموينى و مناقب ابن مغازلى شافعى و فصول المهمه ابى صباغ مالكى دقت مى كرد, متوجه مى شد كه منظور از اين اولى الامر كه برخوردار از صفت عصمت است, امام على (ع) و فرزندان يازده گانه او مى باشند. كه تفصيل و مستندات آن از طريق اهل سنت در كتاب ((منتخب الاثر)) ذكر شده است.

نتيجه آن كه, اين آيه شريفه علاوه بر اين كه مقام معنوى و عصمت اهل بيت پيامبر(ص) را اعلام مى دارد, روشن مى سازد كه اطاعت از فرامين و دستورات آن ها در امور مربوط به نظام جامعه, واجب و لازم و نشانه اعتقاد و ايمان افراد مى باشد.

بدان اميد كه هر چه زودتر طلوع و درخشش آخرين حجت حق حضرت بقيه الله (عجل الله تعالى فرجه) را جشن گرفته و شاهد شادمانى و طراوت كويرهاى غمزده و رويش گلواژه هاى ايمان و عدالت باشيم.


. واقع در سرزمين سوريه, نزديك موته.

1. بقره / 124.

2. طه / 36-29.

3. اعراف / 142.

4. بقره / 247.

5. منافقون / 7 و 8.

6. توبه / 107.

7. فروغ ابديت, ج 2, ص 848.

8. بحارالانوار, ج 20, ص 389. 9. فروغ ابديت, ج 2, ص 844,به نقل از سيره ابن هشام, ج 2, ص 600.

10. امامت و رهبرى, شهيد مطهرى, ص 70 ـ 73 (با تلخيص).

11. الغدير, ج 1, ص 11.

12. همان, ص 214 ـ 223.

13. مائده / 67.

14. مائده / 3.

15. الغدير, ج 1, ص 230 ـ 237.

16. صواعق المحرقه, آخر فصل دوم از باب يازدهم, ص 89 و 90.

17. امامت و رهبرى, ص 74.

18. وصيت نامه سياسى, الهى امام خمينى.

19. نسإ / 59.

20. تفسير فخر رازى, ذيل آيه.


/ 1