نجوايى با شهيدان - نجوایى با شهیدان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نجوایى با شهیدان - نسخه متنی

زینب سیدمیرزایى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نجوايى با شهيدان

زينب سيد ميرزايى

السلام عليكم يا اولياء الله و اودائه‏السلام عليكم يا انصار دين الله

سلام بر پاك سيرتانى كه جان در راه دوست‏باختند.

درود بر دلسپردگان حريم دين و طواف گران كعبه تولى.

سلام بر شهيدان شاهد و شاهدان شهيد.

امشب به ياد آن ديدگان آسمانى و نغمه‏هاى روحانى، سر بر ديوار حسرت نهاده‏ام، و به هواى لحظه‏اى با شهيدان بودن، گوشه دنجى را مى‏جويم و منتظرم تا آن سعادتمندان چشمهاى خسته‏ام را دريابند.

اشك را به پابوسشان آورده‏ام، و از غربت غريبى مى‏نالم. به ياد روزهايى مى‏گريم كه معنويت مهمان دلها بود و شوق و ايثار و وحدت، ستون خيمه برادرى.

هنوز، دين در ظلمت انديشى «منورالفكرها» كمرنگ نشده بود. آن روزها، هر شهيدى را كه مى‏آوردند، شهر به رنگ ملكوت، در مى‏آمد، باران گريه دلها را مى‏شست، حتى آن دختر بدحجاب به احترام حضور شهيد روسريش را جلو مى‏كشيد. و آن پسر پانكى از خجالت‏سر به زير مى‏افكند. رنگها، رنگ خاكى بسيج‏بود، و سرخى خون، و سبزى انديشه‏هاى ناب آن روزها «الله اكبر» گوش جان را مى‏نواخت و...

«صلوات‏» از مد نيفتاده بود.

«دمكاء» (سوت) جايگزين بكاء نشده بود و تصديه (كف) جانشين تسبيح نبود.

آنچه بها داشت، قرآن و سجاده بود، چفيه بود و لباس رزم و پيشانى بند و عكس امام و پلاك شهيد گمنام.

دخترها، با يك حلقه ازدواج و لباس ساده به خانه خوشبختى مى‏رفتند و حنظله‏ها، مسافرت بعد از عروسى را در ارتفاعات «الله اكبر» در كنار امواج خروشان «اروند» و در لاله زار «شلمچه‏» مى‏گذراندند. و پيكر خونين و خندان را به سوغات مى‏آوردند.

آن روزها آرامش در شنيدن آيات «نصر» احساس مى‏شد، نه در هتل چهار ستاره قصر، اما رنگ شهر عوض شده، گويا «حاج سيد على‏» تنهاست و در آرامش باصفايش جرعه جرعه خون دل مى‏نوشد. مى‏گويند: امروزه با عوض شدن زمان جايى براى ولايت نيست!

جغدها با نفير شوم مى‏خوانند كه: «مردم قيم نمى‏خواهند.» ديوها، از دور دستها بر احساسات حزب الله آتش مى‏افكند. و مرداب نشين فرارى تعفن دوزخيان را به سرزمين انقلاب مى‏فرستد. و منافق جغد منش آن را بر ورق پاره‏هايش مى‏نشاند.

اما همواره يارى خدا وعده‏اى هميشگى بوده و در هر غفلتى خون پاك شهيد ديده‏ها را بصير و انديشه‏ها را بيدار كرده است.

اين بارهم اميرى دلاور، علمدارى فاتح، دلباخته‏اى خدايى و رزمنده‏اى ولايى ستاره شد و به آسمان شهادت پيوست.

آن سرو تنومند، بر زمين افتاد، تا قرآن انديشى و ولايتمندى استوار بماند.

آن سبزانديش، سرخ پايان، بار ديگر آن شهر را از بى‏دردى به دردمندى و از تجمل پرستى به جمال جويى و كمال طلبى تغيير داد و بر انديشه‏هاى دوزخى ملى‏گرايان خط بطلان كشيد.

تير نفاق بر دل بى‏قرارش نشست، همان دل عاشق كه نيمه‏هاى شب بارانى مى‏شد.

همان قلب پاك كه به شوق روز ظهور و به عشق اهل‏بيت عليهم السلام و با ولاى ولى امر زمان‏«سيدعلى‏» مى‏تپيد.

قلب عاشق او نه از كار افتاده، بلكه به كار افتاد. و در دل ميليونها بسيجى جاى گرفت.

صياد هماى سعادت را صيد كرد.

و حقانيت ولايت را با خون پاكش امضاء نمود.

و شيرازه افكار دين ستيزان را از هم گسست.

او چون ائمه شهيد، شهيدان كربلا، شهداى تاريخ بسان مطهرى، بهشتى، هفتادو دوتن، رجائى، باهنر، حاج همت، باكرى، سيد مرتضى آوينى و لاجوردى فداى دين شد. تا انديشه‏هاى محكم و اسلام ناب بماند.

انديشه‏هايش بلند، آرمانهايش در سينه‏ها فروزان و راهش پررهرو باد. والسلام.

/ 1