زينب سيد ميرزايىالسلام عليكم يا اولياء الله و اودائهالسلام عليكم يا انصار دين اللهسلام بر پاك سيرتانى كه جان در راه دوستباختند.درود بر دلسپردگان حريم دين و طواف گران كعبه تولى.سلام بر شهيدان شاهد و شاهدان شهيد.امشب به ياد آن ديدگان آسمانى و نغمههاى روحانى، سر بر ديوار حسرت نهادهام، و به هواى لحظهاى با شهيدان بودن، گوشه دنجى را مىجويم و منتظرم تا آن سعادتمندان چشمهاى خستهام را دريابند.اشك را به پابوسشان آوردهام، و از غربت غريبى مىنالم. به ياد روزهايى مىگريم كه معنويت مهمان دلها بود و شوق و ايثار و وحدت، ستون خيمه برادرى.هنوز، دين در ظلمت انديشى «منورالفكرها» كمرنگ نشده بود. آن روزها، هر شهيدى را كه مىآوردند، شهر به رنگ ملكوت، در مىآمد، باران گريه دلها را مىشست، حتى آن دختر بدحجاب به احترام حضور شهيد روسريش را جلو مىكشيد. و آن پسر پانكى از خجالتسر به زير مىافكند. رنگها، رنگ خاكى بسيجبود، و سرخى خون، و سبزى انديشههاى ناب آن روزها «الله اكبر» گوش جان را مىنواخت و...«صلوات» از مد نيفتاده بود.«دمكاء» (سوت) جايگزين بكاء نشده بود و تصديه (كف) جانشين تسبيح نبود.آنچه بها داشت، قرآن و سجاده بود، چفيه بود و لباس رزم و پيشانى بند و عكس امام و پلاك شهيد گمنام.دخترها، با يك حلقه ازدواج و لباس ساده به خانه خوشبختى مىرفتند و حنظلهها، مسافرت بعد از عروسى را در ارتفاعات «الله اكبر» در كنار امواج خروشان «اروند» و در لاله زار «شلمچه» مىگذراندند. و پيكر خونين و خندان را به سوغات مىآوردند.آن روزها آرامش در شنيدن آيات «نصر» احساس مىشد، نه در هتل چهار ستاره قصر، اما رنگ شهر عوض شده، گويا «حاج سيد على» تنهاست و در آرامش باصفايش جرعه جرعه خون دل مىنوشد. مىگويند: امروزه با عوض شدن زمان جايى براى ولايت نيست!جغدها با نفير شوم مىخوانند كه: «مردم قيم نمىخواهند.» ديوها، از دور دستها بر احساسات حزب الله آتش مىافكند. و مرداب نشين فرارى تعفن دوزخيان را به سرزمين انقلاب مىفرستد. و منافق جغد منش آن را بر ورق پارههايش مىنشاند.اما همواره يارى خدا وعدهاى هميشگى بوده و در هر غفلتى خون پاك شهيد ديدهها را بصير و انديشهها را بيدار كرده است.اين بارهم اميرى دلاور، علمدارى فاتح، دلباختهاى خدايى و رزمندهاى ولايى ستاره شد و به آسمان شهادت پيوست.آن سرو تنومند، بر زمين افتاد، تا قرآن انديشى و ولايتمندى استوار بماند.آن سبزانديش، سرخ پايان، بار ديگر آن شهر را از بىدردى به دردمندى و از تجمل پرستى به جمال جويى و كمال طلبى تغيير داد و بر انديشههاى دوزخى ملىگرايان خط بطلان كشيد.تير نفاق بر دل بىقرارش نشست، همان دل عاشق كه نيمههاى شب بارانى مىشد.همان قلب پاك كه به شوق روز ظهور و به عشق اهلبيت عليهم السلام و با ولاى ولى امر زمان«سيدعلى» مىتپيد.قلب عاشق او نه از كار افتاده، بلكه به كار افتاد. و در دل ميليونها بسيجى جاى گرفت.صياد هماى سعادت را صيد كرد.و حقانيت ولايت را با خون پاكش امضاء نمود.و شيرازه افكار دين ستيزان را از هم گسست.او چون ائمه شهيد، شهيدان كربلا، شهداى تاريخ بسان مطهرى، بهشتى، هفتادو دوتن، رجائى، باهنر، حاج همت، باكرى، سيد مرتضى آوينى و لاجوردى فداى دين شد. تا انديشههاى محكم و اسلام ناب بماند.انديشههايش بلند، آرمانهايش در سينهها فروزان و راهش پررهرو باد. والسلام.