راويان قم در عصر امام(ع) - راویان قم در عصر امام (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان قم در عصر امام (علیه السلام) - نسخه متنی

غلامعلی عباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راويان قم در عصر امام(ع)

غلامعلى عباسى

يكى از آثار ارزشمندى كه به زودى در كنگره بزرگداشت حضرت معصومه‏عليها السلام به جامعه فرهنگى كشور عرضه مى‏شود، كتابى به نام "قم در عصر حضور ائمّه و غيبت صغرى" است. بخش مربوط به امام جوادعليه السلام توسط نويسنده گرامى در اختيار فصلنامه "فرهنگ كوثر" قرار گرفت. موفقيت دست‏اندركاران كنگره و نويسنده را، از خداى بزرگ خواستاريم.

پس از شهادت امام هشتم‏عليه السلام و فرارسيدن امامت فرزند بزرگوارش، حركت رو به رشد قمى‏ها شتاب گرفت و فيوضات آسمانى آن حضرت از افق‏هاى گوناگون بر مردم قم جارى شد.

عمر كوتاه امام جوادعليه السلام، سبب گرديد كه حوزه حديثى آن حضرت محدود باشد. مرحوم شيخ طوسى تعداد 113 نفر1 را در شمار اصحاب آن حضرت نام برده و در مسند آن حضرت نيز 121 نفر بيش‏تر ذكر نگرديده است. در اين مسند، جمعاً 250 حديث درباره احكام، اخلاق و معارف اسلامى از آن حضرت نقل شده است.2 با اين وجود، در اين جمع محدود، محدثان مكتب حديثى قم نشان بارز و درخشانى از خود نشان دادند؛ چهره‏هايى چون:

زكريابن آدم قمى؛3

سعد بن سعد احوص‏4؛

احمد بن اسحاق‏5؛

ابراهيم بن هاشم‏6؛

احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى‏7؛

احمد بن عبدالله بن عيسى اشعرى‏8؛

حمزة بن يعلى اشعرى‏9؛

شاذويه بن حسين‏10؛

محمد بن سهل بن يسع‏11؛

محمد بن عيسى بن عبدالله‏12؛

على بن عبدالله قمى‏13؛

عبدالله بن صلت قمى‏14؛

عبدالعزيز بن مهتدى‏15؛

احمد بن محمد بن خالد برقى‏16؛

محمد بن اسحاق قمى‏17؛

عبدالرحمان بن ابى‏نجران‏18؛

على بن عبدالملك قمى‏19؛

احمد بن محمد بن عبيدالله اشعرى قمى‏20؛

محمد بن خالد برقى‏21.

امام جوادعليه السلام به مردم قم مهر مى‏ورزيد و آنان را در پرتو عنايات ويژه خود قرار مى‏داد. به عمّه بزرگوارش، حضرت فاطمه معصومه‏عليها السلام، محبّت داشت و مى‏فرمود:

"مَن زار قبر عمّتى بقم فله الجنّة"22.

نيز در موقع گرفتارى قمى‏ها، به آنان دعا كرد و آن‏گاه كه به وسيله نامه "على بن مهزيار" از وضع نابسامان و رنج مردم قم آگاه گرديد، در پاسخْ نامه‏اى فرستاد و براى مردم قم از خداوند، نجات و آزادى طلب كرد و فرمود:

"وَ قَدْ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ مِنْ أمْرِالْقُمييّن خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ...23؛ از گرفتارى و رنج مردم قم آگاه شدم. خداوند آن مردم را آزاد، و گشايش براى آنان قرار دهد."

نيز محدّثان و مشايخ بزرگ قم را مى‏ستود و پس از رحلتشان، براى آنان طلب آمرزش و رفعت مقام مى‏كرد. ابوطالب قمى مى‏گويد: "به حضور امام محمدتقى‏عليه السلام شرفياب شدم در سال‏هاى پايان عمر مباركش، شنيدم كه آن حضرت مى‏فرمود:

"جَزَى اللّه صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد عنّى خيراً فقد وفوا؛24 خداوند از سوى من به صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد پاداش نيكو دهد. آنان نسبت به من وفادار بودند."

در پايان اين روايت چنين آمده است:

"و خَرَجَ فيه عَنْ ابى جعفرعليه السلام ذُكِرتُ ما جَرى‏ مِن قَضاءِ اللّهِ فىِ الرَّجُلِ المُتَوَفَّى، رَحِمَهُ‏اللّهُ تَعالى يَوْمَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً...؛25 پس از رحلت زكريا بن آدم، امام جوادعليه السلام در نامه‏اى، چنين فرمود: "قضاى الهى درباره اين مرد (زكريا) به يادم آمد. خداوند، او را در پرتو رحمتش جاى دهد؛ آن روز كه زاده شد و آن روز كه وفات كرد و آن‏گاه كه زنده بر انگيخته مى‏شود. او زندگانى‏اش را با معرفت حق، گفتار حق و صبر در مسير حق، پيمود و وظيفه خود را به خوبى در برابر خدا و رسولش انجام داد."26

"ابوطالب قمى" مى‏گويد: شعرى كه درباره على بن موسى الرضاعليه السلام سروده بودم، براى امام جوادعليه السلام فرستادم و از آن حضرت اذن خواستم تا درباره خودش نيز بسرايم. آن حضرت، شعر را نزد خود نگاه داشت و در پاسخ نامه چنين نگاشت:

"قَدْ أَحْسَنْتَ فَجَزاكَ اللّهُ خَيْراً".27

امام جوادعليه السلام درباره يونس بن عبدالرحمان فرمود:

"... اِنَّ الضَّمانَ لِيُونس عَلى ذِمَّة أبى‏ جَعفر و آبائه‏عليهم السلام"28

آن حضرت، سه مرتبه بهشت را براى او ضمانت كرد و سپس فرمود: "ضمانت بهشت براى يونس بر عهده ابوجعفر و پدران بزرگوار اوست".

امام رضاعليه السلام نيز سه مرتبه بهشت را براى يونس ضمانت كرد و او را مرجع مطمئن براى پاسخ‏هاى دينى معرفى نمود و در پاسخ عبدالعزيز بن مهتدى كه از آن حضرت سؤال كرد: در غياب شما از چه كسى معالم دينم را فراگيرم؟ فرمود:

"خُذْ مِنْ يُونس بن عبدالرحمان".29

در حديث ديگر، او در رديف "سلمان" ذكر شده است.30

همچنين آمده است: هنگامى كه كتاب "يوم و ليلة" يونس به امام حسن عسكرى‏عليه السلام عرضه شد، آن حضرت كتاب را بررسى كرد و فرمود:

"هذا دينى و دين آبائى و هو الحقّ كلّه"31.

نجاشى پس از ذكر اين خبر، جمله‏اى نقل مى‏كند: امام فرمود: "خداوند در روز قيامت در مقابل هر حرفى از اين كتاب، نورى به وى عطا خواهد كرد."32

اين بود منزلت و سيماى يونس در نزد امام جوادعليه السلام. آيا با وجود چنين شخصيت معنوى، ممكن است آن‏چه مسعودى مى‏نگارد، صحيح باشد؟! او چنين مى‏نگارد: "... فقال لهم يونس بن عبدالرحمان دعوا البكاء، مَنْ لهذا الامر؟ و الى مَنْ يقصد بالمسائل الى اَن يكبر هذا الصبى (يعنى ابا جعفرعليه السلام). فقام اليه الريّان بن الصلت فوضع يده فى حلقه...؛ پس از شهادت امام رضاعليه السلام، ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، يونس بن عبدالرحمن و گروهى از بزرگان شيعه در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بركه "زلزل" بغداد اجتماع كردند و در وفات امام رضاعليه السلام گريستند. يونس بن عبدالرحمان گفت: گريه را رها كنيد؛ اكنون "ولىّ امر" چه كسى مى‏باشد؟ و تا اين كودك (امام جوادعليه السلام) بالغ گردد، مرجع امور ما چه كسى خواهد بود؟ در اين هنگام، ريّان بن صلت از جا برخاست و گلوى او را گرفت و او را كتك زد و گفت: ان كان امره مِن الله تعالى فلو انّه ابن يوم واحد كان بمنزلة ابن مأة سنة و ان لم يكن مِن عندالله فلو عمره الف سنة فهو كو احد النّاس‏33؛ اگر امر امامت او از جانب خدا است (و فروغ آن از همان مطلع نبوّت ساطع است) چه فرق مى‏كند! اگر كودك يك روزه باشد، از نظر مكانتْ همانند فردى صد ساله مى‏باشد و اگر امامت او امرى الهى نيست، اگر هزار سال هم داشته باشد، مانند يكى از افراد مردم است".

اين روايتْ بينش ژرف ريّان را نسبت به "امامت" تفسير مى‏كند؛ ولى شخصيّت يونس را زير سؤال مى‏برد؛ مگر اين‏كه در توجيه روايت گفته شود كه اين شخص، يونس نبوده است يا آن‏كه يونس براى آزمايش ديگران چنين جمله‏اى را به كار برده است.

به هر روى، شخصيت والاى يونس و وجود روايات فراوان در مدح و تجليل از او، باور اين گونه سخنان را جدّاً دشوار مى‏سازد.

نهضت بزرگ‏

پس از استقلال قم، در زمان هارون با كوشش يكى از اصحاب امام كاظم‏عليه السلام به نام "حمزة بن يسع"، فروغ فرهنگ شيعى بر سراسر قم پرتو افكند و مردم قم يكپارچه شيعه شدند. از اين روى، پس از شهادت امام هشتم‏عليه السلام (203 ق.)، مردم قم شهادت آن حضرت را به وسيله نيرنگ مأمون دانستند و در پى فرصتى بودند تا انتقام خود را از مأمون بستانند.

بدين سبب، پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد، مردم قم قيام كردند و براى اعتراض به اين جنايت و اعلان حمايت از امام خويش در مقابل حكومت بغداد ايستادند و از پرداخت خراج و ماليات امتناع ورزيدند و نهضتى پديد آوردند كه شعله‏هاى آن از سال 204 تا سال 211 ق. در اين سرزمين روشن بود و حكومت بغداد را تهديد مى‏كرد.

مؤلف كتاب "النّجوم الزّاهرة" چنين مى‏نگارد: "و فيها (سنة 210 ق.) امتنع اهل قم، فوجّه اليهم المأمون على بن هشام فحاربهم حتى هزمهم و دخل البلد و هدم سورها و استخرج منها سبعة آلاف الف درهم‏34".

"احمد بن يحيى بلاذرى" نيز مى‏نويسد:

"اما در قم، مردمان عصيان آغاز كردند و به مخالفت پرداختند و از اداى خراج سرباز زدند. مأمون، على بن هشام مروزى را به جنگ ايشان فرستاد و سپاهى نيز به يارى وى روانه كرد. على بن هشام، آنان را سركوب كرد و بزرگ ايشانْ يحيى بن عمران را بكشت و دژهاى شهر را با خاك يكسان ساخت و هفت هزار هزار (ميليون) درهم و كسرى از ايشان بگرفت."35

اكنون جاى اين سؤال است كه آيا امام جوادعليه السلام در هدايت و رهبرى "نهضت قمى‏ها" نقشى نداشت؟ آيا ممكن است نهضت خونين قميون در شهرى كه يگانه جايگاه مذهبى شيعى است، بدون اذن و اجازه امام باشد؟

در پاسخ بايد گفت: منابع شيعى درباره اقدامات نظامى در قم و رابطه آن‏ها با نهاد "امامت" سكوت اختيار كرده‏اند؛ اما مأمون اين فعاليت‏ها را مرتبط با امام جوادعليه السلام مى‏دانست و كوشيد تا آن را از طريق امام، خاتمه بخشد. بنا به گفته ازدى و طبرى، مأمون در اثناى لشكر كشى‏اش به روم، امام جوادعليه السلام را فراخواند و در ماه صفر 215 ق. در "تكريت" به او خوش آمد گفت و در آن‏جا دختر خود ام الفضل را به ازدواج او درآورد. مأمون از آن حضرت خواست تا در بغداد عروسى كند و آن‏گاه با همسرش به مدينه بازگردد.

بدون شك، اين ازدواج، سياسى بود. مأمون خواست تا دوباره نسبت به پيشوايان شيعه ابراز ادب و ارادتى كرده باشد؛ ولى شيعيان - به‏خصوص قميون - با توجه به سابقه مأمون و نيرنگى كه نسبت به امام رضاعليه السلام به كار گرفت، هرگز فريب او را نخوردند و اين ازدواجْ نه حمايت شيعيان به مأمون را جلب كرد و نه قيام‏هاى قم را متوقف ساخت.36

بنابراين، ممكن است گفته شود كه قيام مردم قم، به اذن امام جوادعليه السلام بوده است. خبرى نيز ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نگارد كه اين معنا را تأييد مى‏كند:

"ابراهيم بن محمد الهمدانى قال: كتب ابوجعفر الىّ كتاباً و امرنى اَنْ لا اُفَكّهُ حتّى يموت يحيى بن عمران. قال: فمكث الكتاب عندى سنين، فلمّا كان اليوم الذى مات فيه يحيى بن عمران فَكَكْتُهُ، فإذا فيهِ قُمْ بِما كانَ يَقُومُ بِهِ...37؛ ابراهيم بن محمد همدانى مى‏گويد: نامه‏اى از سوى امام محمدتقى‏عليه السلام براى من ارسال شد؛ ولى فرمود: "آن را نگشا تا مرگ يحيى بن عمران فرا رسد".

ساليانى اين نامه نزد من بود و آن روز كه يحيى رحلت كرد، نامه را گشودم و در آن چنين آمده بود: "شما جانشين و قائم مقام يحيى باش!"

طبق اين خبر، يحيى بن عمران نماينده امام جوادعليه السلام بود. نشانه‏هايى نيز نمايندگى او را تأييد مى‏كند. او شخصيت، برجسته و نامور است. پدرش "عمران بن عبدالله" است كه امام صادق‏عليه السلام او را گرامى داشت و او را نجيبى از خاندان نجيب‏زادگان برشمرد. او دلباخته اهل‏بيت‏عليهم السلام بود. هنگامى كه "دعبل" به قم آمد، به پاس قصيده‏اى كه در مدح اهل‏بيت‏عليهم السلام سروده بود، مقدمش را گرامى داشت و مردم را به مسجد جامع فراخواند تا دعبل قصيده خود را بر مردم بخواند. پس از خواندن قصيده، او به مردم دستور داد تا بر سر دعبل، درهم و دينار نثار كنند.

ارتباط يحيى با بيت امام جوادعليه السلام امر طبيعى است؛ ولى در مقابل حاكم سياستمدار و زيركى چون مأمون، بايد اين ارتباط مخفى باشد؛ به همين دليل است كه بزرگان شيعه در ارتباط اين نهضت با امام جوادعليه السلام سكوت اختيار كرده‏اند.

پس از كشته شدن يحيى و قتل و غارت شهر و گرفتن 000/000/7 درهم، موقّتاً مردم ساكت شدند. على بن هشام، على بن عيسى طلحى را كه از اهالى قم بود، به حكومت گماشت و خود به جانب بغداد بازگشت؛ ولى مردم قم در پى فرصت مناسب بودند تا دوباره به پاخيزند.

روايات طبرى و ابن اثير، حكايت مى‏كند كه برخى از رهبران اين قيام به مصر تبعيد شدند كه در ميان ايشان، "جعفر بن داود قمى" قرار داشت.38

شعله قيام و انقلاب در اين سرزمين خاموش نشد و بنابر نقل طبرى:

"وَ فيها تحرّك جعفر بن داود القمى... و كان هرب مِنْ مِصْر فرُدَّ اليها؛39 جعفر بن داود قمى از مصر گريخت و در سال 214 ق. دو باره مشعل انقلاب را در سرزمين قم برافروخت؛ ولى او دوباره شكست خورد و دستگير گرديد و به مصر تبعيد شد".

او، بارديگر از مصر فرار كرد و در سال 216 ق. در قم قيام كرد40 و با لشكريان بغداد به نبرد برخاست. اين نهضت تا پايان سال 217 ق. ادامه يافت. در اين سال، لشكريان بغداد قيام را خاتمه داده، جعفر را اعدام كردند.41

فيض قمى، در اين باره چنين مى‏نگارد:

"در سال 215 ق. دوباره مردم شورش كردند و "طلحى" عامل بغداد را از شهر بيرون كردند. طلحى به سوى بغداد رفت و چون به آن‏جا رسيد، ماجرا را براى مأمون بازگفت. مأمون سركوبى شورشيان را به رأى رزين "عبدالله بن طاهر" - شحنه بغداد، برادر طلحه فرمانرواى خراسان - واگذار كرد و نامبرده، غلام خويش، عبدالله بن عزيز را بر اين امر بگماشت و عبدالله با سابقه ارادتى كه نسبت به بزرگ قميون، جعفر بن داود اشعرى داشت، از مقصود خويش او را آگاه كرد و بنابه سفارش جعفر، مردم قم او را به شهر پذيرا شدند و شهر را تسخير كرد. و عبدالله با نيرنگ و تزوير و در سايه مهرورزى دروغين، على بن عيسى را دوباره به مردم قم تحميل كرد و خود به جانب خراسان رفت."42

شبستان تاريخ، تاريك است و در اين عرصهْ راست و دروغ موج مى‏زند. بعضى نيز نوشته‏اند: جعفر بن داود در سال 216 ق. با لشكر مأمون جنگيد و آنان را شكست داد و فرمانده آن‏ها على بن عيسى را به قتل رسانيد.43

اين نقل با آن‏چه در تاريخ قم درباره معتصم خواهد آمد، ناسازگار است. به هر حال، "نهضت مردم قم" به پاس دفاع از حريم ولايت و آرمان‏هاى مكتب امامت بود و چهره‏هايى مانند يحيى بن عمران، كه ارادتمند ساحت اهل بيت‏عليهم السلام بودند، اين قيام‏ها را رهبرى مى‏كردند.

بنابراين، گفته طبرى را نمى‏توان پذيرفت كه "علت قيام مردم قم، كم كردن خراج و ماليات بوده است".44 حق، آن است كه اختلاف قم و بغداد، در راستاى دفاع از مكتب امامت بود و قميون، حاكمان بغداد را غاصب مى‏شناختند و از پرداخت ماليات به آنان امتناع مى‏ورزيدند. به راستى، اگر اختلاف بر سر ثروت اندوزى بود، پس چگونه آنان املاك و اموال بسيارى از خود را وقفِ اهل‏بيت‏عليهم السلام مى‏كردند؟! محمد بن حسن مى‏گويد:

"ديگر از مفاخر ايشان، وقف كردن اين گروه عرب است كه به قم بودند از ضيعت‏ها و مزارع‏ها و سراى‏ها تا غايت كه بسيارى از ايشان هرچه مالك و متصرف آن بودند از مال و منال و امتعه و ضياع و عقار، به ائمّه‏عليهم السلام بخشيدند و ايشانْ اوّل كسانى هستند كه خمس از مال‏هاى خود بيرون كردند و نزد ائمّه فرستادند."45

شيخ طوسى، در "تهذيب" و "استبصار" روايت مى‏كند: صالح بن محمد بن سهل، از اصحاب امام جوادعليه السلام بود: "و كان يتولّى له الوقف بقمّ"46.او خدمت امام جوادعليه السلام مشرّف شد و گفت: "يا سيّدى اجعلنى من عشرة آلاف درهم فى حلّ، فانّى أنفقتُها47؛ مولاى من! ده‏ها هزار درهم از اموال شما را انفاق كردم. پس، آن را بر من حلال فرما".

از اين روايت، روشن مى‏گردد كه حضرت در قم، اموال و موقوفات فراوانى داشت كه هر ساله هزاران درهم در آمد و عايدات داشت.

مأمون در سال 218 ق. درگذشت‏48 و "معتصم" جانشين او گرديد.49 مردم قم، فرصتى يافتند تا دوباره آتشفشان انقلاب خود را شعله‏ور سازند. آنان به دارالحكومه حمله كردند و طلحى را از قم بيرون راندند. طلحى به بغداد رفت و معتصم را عليه مردم قم تحريك كرد. معتصم، سپاهى را به فرماندهى "وصيف ترك" و همراهى طلحى، براى سركوب مردم قم روانه كرد. سپاه وصيف، شهر را محاصره كرده، به هر حيله و نيرنگى بود، به شهر رخنه كردند و داخل شهر شدند. آنان باروى قم را منهدم ساختند، باغ‏ها و خانه‏هاى سران نهضت را آتش زدند و شهر را ويران نموده، به تلّى از خاكستر تبديل كردند.

محمد بن حسن مى‏گويد:

"معتصم، على بن عيسى را با لشكرى چند بر سر ايشان فرستاد تا [خانه‏] ايشان را خراب گردانيد و سراها و منازل و باغات و بساتين ايشان را بسوزاند."50

بعضى نوشته‏اند كه در سال 216 ق. على بن عيسى در نبرد با جعفر بن داود، كشته شد. بنابراين، چگونه فرماندهى لشكر معتصم را برعهده داشته است؟!

به هر روى، اين همه بيداد و ستم نتيجه‏اى جز برافروختن شعله خشم مردم و انقلاب در پى‏نداشت و احتمال مى‏رود دعاى امام جوادعليه السلام به مردم قم: "... خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ؛ خداوند، شهد آزادى را به كامشان ريزد و آنان را در گشايش قرار دهد"، در همين دوران بوده است.

مردم، به پايدارى و مقاومت خود ادامه دادند. سرانجام چون لشكريان معتصم نتوانستند در مقابل مردم بايستند، از در حيله و نيرنگ وارد شدند و محبّت ظاهرى را پيشه خود ساختند، و على بن عيسى، محمد بن عيسى بادغيسى را كه مردى خوشخوى و مهربان بود، به حكومت قم گماشت و با لشكريان خويش به بغداد بازگشت.

حاكم جديد با تدبير و درايت خود، رضايت مردم را جلب كرد و بذر محبّتى افشاند كه تا سال 254 ق. در اين شهر حادثه خونينى پيش نيامد.51

عنايات ويژه‏

حضرت جواد الائمّه‏عليه السلام جامه‏هايى براى محمد بن سهل فرستاد كه تا آخر عمر آن لباس را با حرمت فراوان نگاه‏داشت و مردم قم نيز به آن تبرّك مى‏جستند و شفاى بيماران خود را طلب مى‏كردند.

هنگامى كه محمد بن سهل از دنيا رحلت كرد، فرزندش احمد، بدن پدر را با همان لباس كفن كرد.52

احمد بن عبدالله بن عيسى اشعرى قمى نيز مورد لطف و عنايت خاصّ امام جوادعليه السلام واقع شد. نسخه‏اى از [دست‏نوشته‏هاى ]امام جوادعليه السلام در نزد او بود كه به پاس آن، مردم قم او و خاندانش را گرامى مى‏داشتند.53


1. رجال طوسى، ص 397 - 409.

2. مسندالامام الجواد، عُطاردى.

3. رجال كشى، ص 594 - 596، ح 5 - 1111؛ رجال نجاشى، ص 174، ش 458؛ رجال طوسى، ص 401، ش 1 (ضمن اصحاب الجواد(ع)).

4. رجال نجاشى، ص 179، ش 470؛ رجال ابن داود، ص 167، ش 668.

5. رجال نجاشى، ص 91، ش 225؛ رجال طوسى، ص 398، ش 13، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال ابن داود، ص 24، ش 59؛ رجال كشى، ص 556 و 557، ح 3 - 1051.

6. رجال نجاشى، ص 16، ش 18، رجال ابن داود، ص 20، ش 43.

7. رجال نجاشى، ص 82، ش 198؛ رجال طوسى، ص 397، ش 6، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال ابن داود، ص 43، ش 128.

8. رجال نجاشى، ص 101، ش 252؛ رجال ابن داود، ص 31، ش 90.

9. رجال نجاشى، ص 141، ش 366.

10. رجال كشى، ص 581، ح 1090.

11. رجال نجاشى، ص 367، ش 996؛ رجال ابن داود، ص 316، ش 1378.

12. رجال نجاشى، ص‏338، ش 905.

13. رجال طوسى، ص 404، ش 19، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).

14. همان، ص 403؛ ش 5، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال كشى، ص 245، ح 451؛ رجال برقى، ص 55، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).

15. الغيبة، طوسى، ص 211؛ رجال كشى، ص 483، ح 910.

16. رجال برقى، ص 57، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال طوسى، ص 398، ش 8، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).

17 - 20. رجال برقى، ص 57، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).

21. همان؛ رجال طوسى، ص 404، ش 1 (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ خلاصةالاقوال، ص 139، ش 14.

22. كامل الزيارات، ابن قولويه.

23. مجالس المؤمنين، شوشترى، ج 1، ص 422.

24. الغيبة، طوسى، ص 221.

25.همان.

26. همان؛ رجال كشى، ص 503، ح 964.

27. رجال كشى، ص 245، ح 51 و ص 568، ح 1075.

28. همان، ص 484، ح 912.

29. همان، ص 484، ح 910؛ رجال نجاشى، ص 447، ش 1208.

30. همان، ص 485، ح 914 و 917.

31. رجال كشى، ص 485، ح 915.

32. رجال نجاشى، ص 447، ش 1208.

33. اثبات الوصية، مسعودى، ص 213.

34. النجوم الزاهرة، يوسف بن تغرى، ج 2، ص 190.

35. فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه آذرنوش، ص 73.

36. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، دكتر جاسم حسين، ترجمه دكتر سيد محمدتقى آيت اللهى، ص 80، (تهران، اميركبير، 1386 ق.).

37. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 397.

38. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، ص 79.

39. تاريخ طبرى، ج 8، ص 622.

40. همان، ص 626.

41. همان، ص 630.

42. گنجينه آثار قم، فيض، ج 1، ص 160.

43. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 206 و 207.

44. تاريخ طبرى، ج 8، ص 614.

45. تاريخ قم، ص 27.

46. التهذيب، طوسى، ج 4، ص 140؛ الاستبصار، ج 2، ص 60.

47. همان.

48. تاريخ طبرى، ج 8، ص 650.

49. همان، ص 668.

50. تاريخ قم، ص 163.

51. گنجينه آثار قم، ج 1، ص 160.

52. ر.ك: مختار الخرائج، ص 273.

53. رجال نجاشى، ج 1، ص 101، ش 252؛ خلاصةالاقوال، ص 20، ش 51؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 139، ش 639.


/ 1