راويان قم در عصر امام(ع)
غلامعلى عباسىيكى از آثار ارزشمندى كه به زودى در كنگره بزرگداشت حضرت معصومهعليها السلام به جامعه فرهنگى كشور عرضه مىشود، كتابى به نام "قم در عصر حضور ائمّه و غيبت صغرى" است. بخش مربوط به امام جوادعليه السلام توسط نويسنده گرامى در اختيار فصلنامه "فرهنگ كوثر" قرار گرفت. موفقيت دستاندركاران كنگره و نويسنده را، از خداى بزرگ خواستاريم.پس از شهادت امام هشتمعليه السلام و فرارسيدن امامت فرزند بزرگوارش، حركت رو به رشد قمىها شتاب گرفت و فيوضات آسمانى آن حضرت از افقهاى گوناگون بر مردم قم جارى شد.عمر كوتاه امام جوادعليه السلام، سبب گرديد كه حوزه حديثى آن حضرت محدود باشد. مرحوم شيخ طوسى تعداد 113 نفر1 را در شمار اصحاب آن حضرت نام برده و در مسند آن حضرت نيز 121 نفر بيشتر ذكر نگرديده است. در اين مسند، جمعاً 250 حديث درباره احكام، اخلاق و معارف اسلامى از آن حضرت نقل شده است.2 با اين وجود، در اين جمع محدود، محدثان مكتب حديثى قم نشان بارز و درخشانى از خود نشان دادند؛ چهرههايى چون:زكريابن آدم قمى؛3سعد بن سعد احوص4؛احمد بن اسحاق5؛ابراهيم بن هاشم6؛احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى7؛احمد بن عبدالله بن عيسى اشعرى8؛حمزة بن يعلى اشعرى9؛شاذويه بن حسين10؛محمد بن سهل بن يسع11؛محمد بن عيسى بن عبدالله12؛على بن عبدالله قمى13؛عبدالله بن صلت قمى14؛عبدالعزيز بن مهتدى15؛احمد بن محمد بن خالد برقى16؛محمد بن اسحاق قمى17؛عبدالرحمان بن ابىنجران18؛على بن عبدالملك قمى19؛احمد بن محمد بن عبيدالله اشعرى قمى20؛محمد بن خالد برقى21.امام جوادعليه السلام به مردم قم مهر مىورزيد و آنان را در پرتو عنايات ويژه خود قرار مىداد. به عمّه بزرگوارش، حضرت فاطمه معصومهعليها السلام، محبّت داشت و مىفرمود:"مَن زار قبر عمّتى بقم فله الجنّة"22.نيز در موقع گرفتارى قمىها، به آنان دعا كرد و آنگاه كه به وسيله نامه "على بن مهزيار" از وضع نابسامان و رنج مردم قم آگاه گرديد، در پاسخْ نامهاى فرستاد و براى مردم قم از خداوند، نجات و آزادى طلب كرد و فرمود:"وَ قَدْ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ مِنْ أمْرِالْقُمييّن خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ...23؛ از گرفتارى و رنج مردم قم آگاه شدم. خداوند آن مردم را آزاد، و گشايش براى آنان قرار دهد."نيز محدّثان و مشايخ بزرگ قم را مىستود و پس از رحلتشان، براى آنان طلب آمرزش و رفعت مقام مىكرد. ابوطالب قمى مىگويد: "به حضور امام محمدتقىعليه السلام شرفياب شدم در سالهاى پايان عمر مباركش، شنيدم كه آن حضرت مىفرمود:"جَزَى اللّه صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد عنّى خيراً فقد وفوا؛24 خداوند از سوى من به صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد پاداش نيكو دهد. آنان نسبت به من وفادار بودند."در پايان اين روايت چنين آمده است:"و خَرَجَ فيه عَنْ ابى جعفرعليه السلام ذُكِرتُ ما جَرى مِن قَضاءِ اللّهِ فىِ الرَّجُلِ المُتَوَفَّى، رَحِمَهُاللّهُ تَعالى يَوْمَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً...؛25 پس از رحلت زكريا بن آدم، امام جوادعليه السلام در نامهاى، چنين فرمود: "قضاى الهى درباره اين مرد (زكريا) به يادم آمد. خداوند، او را در پرتو رحمتش جاى دهد؛ آن روز كه زاده شد و آن روز كه وفات كرد و آنگاه كه زنده بر انگيخته مىشود. او زندگانىاش را با معرفت حق، گفتار حق و صبر در مسير حق، پيمود و وظيفه خود را به خوبى در برابر خدا و رسولش انجام داد."26"ابوطالب قمى" مىگويد: شعرى كه درباره على بن موسى الرضاعليه السلام سروده بودم، براى امام جوادعليه السلام فرستادم و از آن حضرت اذن خواستم تا درباره خودش نيز بسرايم. آن حضرت، شعر را نزد خود نگاه داشت و در پاسخ نامه چنين نگاشت:"قَدْ أَحْسَنْتَ فَجَزاكَ اللّهُ خَيْراً".27امام جوادعليه السلام درباره يونس بن عبدالرحمان فرمود:"... اِنَّ الضَّمانَ لِيُونس عَلى ذِمَّة أبى جَعفر و آبائهعليهم السلام"28آن حضرت، سه مرتبه بهشت را براى او ضمانت كرد و سپس فرمود: "ضمانت بهشت براى يونس بر عهده ابوجعفر و پدران بزرگوار اوست".امام رضاعليه السلام نيز سه مرتبه بهشت را براى يونس ضمانت كرد و او را مرجع مطمئن براى پاسخهاى دينى معرفى نمود و در پاسخ عبدالعزيز بن مهتدى كه از آن حضرت سؤال كرد: در غياب شما از چه كسى معالم دينم را فراگيرم؟ فرمود:"خُذْ مِنْ يُونس بن عبدالرحمان".29در حديث ديگر، او در رديف "سلمان" ذكر شده است.30همچنين آمده است: هنگامى كه كتاب "يوم و ليلة" يونس به امام حسن عسكرىعليه السلام عرضه شد، آن حضرت كتاب را بررسى كرد و فرمود:"هذا دينى و دين آبائى و هو الحقّ كلّه"31.نجاشى پس از ذكر اين خبر، جملهاى نقل مىكند: امام فرمود: "خداوند در روز قيامت در مقابل هر حرفى از اين كتاب، نورى به وى عطا خواهد كرد."32اين بود منزلت و سيماى يونس در نزد امام جوادعليه السلام. آيا با وجود چنين شخصيت معنوى، ممكن است آنچه مسعودى مىنگارد، صحيح باشد؟! او چنين مىنگارد: "... فقال لهم يونس بن عبدالرحمان دعوا البكاء، مَنْ لهذا الامر؟ و الى مَنْ يقصد بالمسائل الى اَن يكبر هذا الصبى (يعنى ابا جعفرعليه السلام). فقام اليه الريّان بن الصلت فوضع يده فى حلقه...؛ پس از شهادت امام رضاعليه السلام، ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، يونس بن عبدالرحمن و گروهى از بزرگان شيعه در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بركه "زلزل" بغداد اجتماع كردند و در وفات امام رضاعليه السلام گريستند. يونس بن عبدالرحمان گفت: گريه را رها كنيد؛ اكنون "ولىّ امر" چه كسى مىباشد؟ و تا اين كودك (امام جوادعليه السلام) بالغ گردد، مرجع امور ما چه كسى خواهد بود؟ در اين هنگام، ريّان بن صلت از جا برخاست و گلوى او را گرفت و او را كتك زد و گفت: ان كان امره مِن الله تعالى فلو انّه ابن يوم واحد كان بمنزلة ابن مأة سنة و ان لم يكن مِن عندالله فلو عمره الف سنة فهو كو احد النّاس33؛ اگر امر امامت او از جانب خدا است (و فروغ آن از همان مطلع نبوّت ساطع است) چه فرق مىكند! اگر كودك يك روزه باشد، از نظر مكانتْ همانند فردى صد ساله مىباشد و اگر امامت او امرى الهى نيست، اگر هزار سال هم داشته باشد، مانند يكى از افراد مردم است".اين روايتْ بينش ژرف ريّان را نسبت به "امامت" تفسير مىكند؛ ولى شخصيّت يونس را زير سؤال مىبرد؛ مگر اينكه در توجيه روايت گفته شود كه اين شخص، يونس نبوده است يا آنكه يونس براى آزمايش ديگران چنين جملهاى را به كار برده است.به هر روى، شخصيت والاى يونس و وجود روايات فراوان در مدح و تجليل از او، باور اين گونه سخنان را جدّاً دشوار مىسازد.نهضت بزرگ
پس از استقلال قم، در زمان هارون با كوشش يكى از اصحاب امام كاظمعليه السلام به نام "حمزة بن يسع"، فروغ فرهنگ شيعى بر سراسر قم پرتو افكند و مردم قم يكپارچه شيعه شدند. از اين روى، پس از شهادت امام هشتمعليه السلام (203 ق.)، مردم قم شهادت آن حضرت را به وسيله نيرنگ مأمون دانستند و در پى فرصتى بودند تا انتقام خود را از مأمون بستانند.بدين سبب، پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد، مردم قم قيام كردند و براى اعتراض به اين جنايت و اعلان حمايت از امام خويش در مقابل حكومت بغداد ايستادند و از پرداخت خراج و ماليات امتناع ورزيدند و نهضتى پديد آوردند كه شعلههاى آن از سال 204 تا سال 211 ق. در اين سرزمين روشن بود و حكومت بغداد را تهديد مىكرد.مؤلف كتاب "النّجوم الزّاهرة" چنين مىنگارد: "و فيها (سنة 210 ق.) امتنع اهل قم، فوجّه اليهم المأمون على بن هشام فحاربهم حتى هزمهم و دخل البلد و هدم سورها و استخرج منها سبعة آلاف الف درهم34"."احمد بن يحيى بلاذرى" نيز مىنويسد:"اما در قم، مردمان عصيان آغاز كردند و به مخالفت پرداختند و از اداى خراج سرباز زدند. مأمون، على بن هشام مروزى را به جنگ ايشان فرستاد و سپاهى نيز به يارى وى روانه كرد. على بن هشام، آنان را سركوب كرد و بزرگ ايشانْ يحيى بن عمران را بكشت و دژهاى شهر را با خاك يكسان ساخت و هفت هزار هزار (ميليون) درهم و كسرى از ايشان بگرفت."35اكنون جاى اين سؤال است كه آيا امام جوادعليه السلام در هدايت و رهبرى "نهضت قمىها" نقشى نداشت؟ آيا ممكن است نهضت خونين قميون در شهرى كه يگانه جايگاه مذهبى شيعى است، بدون اذن و اجازه امام باشد؟در پاسخ بايد گفت: منابع شيعى درباره اقدامات نظامى در قم و رابطه آنها با نهاد "امامت" سكوت اختيار كردهاند؛ اما مأمون اين فعاليتها را مرتبط با امام جوادعليه السلام مىدانست و كوشيد تا آن را از طريق امام، خاتمه بخشد. بنا به گفته ازدى و طبرى، مأمون در اثناى لشكر كشىاش به روم، امام جوادعليه السلام را فراخواند و در ماه صفر 215 ق. در "تكريت" به او خوش آمد گفت و در آنجا دختر خود ام الفضل را به ازدواج او درآورد. مأمون از آن حضرت خواست تا در بغداد عروسى كند و آنگاه با همسرش به مدينه بازگردد.بدون شك، اين ازدواج، سياسى بود. مأمون خواست تا دوباره نسبت به پيشوايان شيعه ابراز ادب و ارادتى كرده باشد؛ ولى شيعيان - بهخصوص قميون - با توجه به سابقه مأمون و نيرنگى كه نسبت به امام رضاعليه السلام به كار گرفت، هرگز فريب او را نخوردند و اين ازدواجْ نه حمايت شيعيان به مأمون را جلب كرد و نه قيامهاى قم را متوقف ساخت.36بنابراين، ممكن است گفته شود كه قيام مردم قم، به اذن امام جوادعليه السلام بوده است. خبرى نيز ابن شهر آشوب در مناقب مىنگارد كه اين معنا را تأييد مىكند:"ابراهيم بن محمد الهمدانى قال: كتب ابوجعفر الىّ كتاباً و امرنى اَنْ لا اُفَكّهُ حتّى يموت يحيى بن عمران. قال: فمكث الكتاب عندى سنين، فلمّا كان اليوم الذى مات فيه يحيى بن عمران فَكَكْتُهُ، فإذا فيهِ قُمْ بِما كانَ يَقُومُ بِهِ...37؛ ابراهيم بن محمد همدانى مىگويد: نامهاى از سوى امام محمدتقىعليه السلام براى من ارسال شد؛ ولى فرمود: "آن را نگشا تا مرگ يحيى بن عمران فرا رسد".ساليانى اين نامه نزد من بود و آن روز كه يحيى رحلت كرد، نامه را گشودم و در آن چنين آمده بود: "شما جانشين و قائم مقام يحيى باش!"طبق اين خبر، يحيى بن عمران نماينده امام جوادعليه السلام بود. نشانههايى نيز نمايندگى او را تأييد مىكند. او شخصيت، برجسته و نامور است. پدرش "عمران بن عبدالله" است كه امام صادقعليه السلام او را گرامى داشت و او را نجيبى از خاندان نجيبزادگان برشمرد. او دلباخته اهلبيتعليهم السلام بود. هنگامى كه "دعبل" به قم آمد، به پاس قصيدهاى كه در مدح اهلبيتعليهم السلام سروده بود، مقدمش را گرامى داشت و مردم را به مسجد جامع فراخواند تا دعبل قصيده خود را بر مردم بخواند. پس از خواندن قصيده، او به مردم دستور داد تا بر سر دعبل، درهم و دينار نثار كنند.ارتباط يحيى با بيت امام جوادعليه السلام امر طبيعى است؛ ولى در مقابل حاكم سياستمدار و زيركى چون مأمون، بايد اين ارتباط مخفى باشد؛ به همين دليل است كه بزرگان شيعه در ارتباط اين نهضت با امام جوادعليه السلام سكوت اختيار كردهاند.پس از كشته شدن يحيى و قتل و غارت شهر و گرفتن 000/000/7 درهم، موقّتاً مردم ساكت شدند. على بن هشام، على بن عيسى طلحى را كه از اهالى قم بود، به حكومت گماشت و خود به جانب بغداد بازگشت؛ ولى مردم قم در پى فرصت مناسب بودند تا دوباره به پاخيزند.روايات طبرى و ابن اثير، حكايت مىكند كه برخى از رهبران اين قيام به مصر تبعيد شدند كه در ميان ايشان، "جعفر بن داود قمى" قرار داشت.38شعله قيام و انقلاب در اين سرزمين خاموش نشد و بنابر نقل طبرى:"وَ فيها تحرّك جعفر بن داود القمى... و كان هرب مِنْ مِصْر فرُدَّ اليها؛39 جعفر بن داود قمى از مصر گريخت و در سال 214 ق. دو باره مشعل انقلاب را در سرزمين قم برافروخت؛ ولى او دوباره شكست خورد و دستگير گرديد و به مصر تبعيد شد".او، بارديگر از مصر فرار كرد و در سال 216 ق. در قم قيام كرد40 و با لشكريان بغداد به نبرد برخاست. اين نهضت تا پايان سال 217 ق. ادامه يافت. در اين سال، لشكريان بغداد قيام را خاتمه داده، جعفر را اعدام كردند.41فيض قمى، در اين باره چنين مىنگارد:"در سال 215 ق. دوباره مردم شورش كردند و "طلحى" عامل بغداد را از شهر بيرون كردند. طلحى به سوى بغداد رفت و چون به آنجا رسيد، ماجرا را براى مأمون بازگفت. مأمون سركوبى شورشيان را به رأى رزين "عبدالله بن طاهر" - شحنه بغداد، برادر طلحه فرمانرواى خراسان - واگذار كرد و نامبرده، غلام خويش، عبدالله بن عزيز را بر اين امر بگماشت و عبدالله با سابقه ارادتى كه نسبت به بزرگ قميون، جعفر بن داود اشعرى داشت، از مقصود خويش او را آگاه كرد و بنابه سفارش جعفر، مردم قم او را به شهر پذيرا شدند و شهر را تسخير كرد. و عبدالله با نيرنگ و تزوير و در سايه مهرورزى دروغين، على بن عيسى را دوباره به مردم قم تحميل كرد و خود به جانب خراسان رفت."42شبستان تاريخ، تاريك است و در اين عرصهْ راست و دروغ موج مىزند. بعضى نيز نوشتهاند: جعفر بن داود در سال 216 ق. با لشكر مأمون جنگيد و آنان را شكست داد و فرمانده آنها على بن عيسى را به قتل رسانيد.43اين نقل با آنچه در تاريخ قم درباره معتصم خواهد آمد، ناسازگار است. به هر حال، "نهضت مردم قم" به پاس دفاع از حريم ولايت و آرمانهاى مكتب امامت بود و چهرههايى مانند يحيى بن عمران، كه ارادتمند ساحت اهل بيتعليهم السلام بودند، اين قيامها را رهبرى مىكردند.بنابراين، گفته طبرى را نمىتوان پذيرفت كه "علت قيام مردم قم، كم كردن خراج و ماليات بوده است".44 حق، آن است كه اختلاف قم و بغداد، در راستاى دفاع از مكتب امامت بود و قميون، حاكمان بغداد را غاصب مىشناختند و از پرداخت ماليات به آنان امتناع مىورزيدند. به راستى، اگر اختلاف بر سر ثروت اندوزى بود، پس چگونه آنان املاك و اموال بسيارى از خود را وقفِ اهلبيتعليهم السلام مىكردند؟! محمد بن حسن مىگويد:"ديگر از مفاخر ايشان، وقف كردن اين گروه عرب است كه به قم بودند از ضيعتها و مزارعها و سراىها تا غايت كه بسيارى از ايشان هرچه مالك و متصرف آن بودند از مال و منال و امتعه و ضياع و عقار، به ائمّهعليهم السلام بخشيدند و ايشانْ اوّل كسانى هستند كه خمس از مالهاى خود بيرون كردند و نزد ائمّه فرستادند."45شيخ طوسى، در "تهذيب" و "استبصار" روايت مىكند: صالح بن محمد بن سهل، از اصحاب امام جوادعليه السلام بود: "و كان يتولّى له الوقف بقمّ"46.او خدمت امام جوادعليه السلام مشرّف شد و گفت: "يا سيّدى اجعلنى من عشرة آلاف درهم فى حلّ، فانّى أنفقتُها47؛ مولاى من! دهها هزار درهم از اموال شما را انفاق كردم. پس، آن را بر من حلال فرما".از اين روايت، روشن مىگردد كه حضرت در قم، اموال و موقوفات فراوانى داشت كه هر ساله هزاران درهم در آمد و عايدات داشت.مأمون در سال 218 ق. درگذشت48 و "معتصم" جانشين او گرديد.49 مردم قم، فرصتى يافتند تا دوباره آتشفشان انقلاب خود را شعلهور سازند. آنان به دارالحكومه حمله كردند و طلحى را از قم بيرون راندند. طلحى به بغداد رفت و معتصم را عليه مردم قم تحريك كرد. معتصم، سپاهى را به فرماندهى "وصيف ترك" و همراهى طلحى، براى سركوب مردم قم روانه كرد. سپاه وصيف، شهر را محاصره كرده، به هر حيله و نيرنگى بود، به شهر رخنه كردند و داخل شهر شدند. آنان باروى قم را منهدم ساختند، باغها و خانههاى سران نهضت را آتش زدند و شهر را ويران نموده، به تلّى از خاكستر تبديل كردند.محمد بن حسن مىگويد:"معتصم، على بن عيسى را با لشكرى چند بر سر ايشان فرستاد تا [خانه] ايشان را خراب گردانيد و سراها و منازل و باغات و بساتين ايشان را بسوزاند."50بعضى نوشتهاند كه در سال 216 ق. على بن عيسى در نبرد با جعفر بن داود، كشته شد. بنابراين، چگونه فرماندهى لشكر معتصم را برعهده داشته است؟!به هر روى، اين همه بيداد و ستم نتيجهاى جز برافروختن شعله خشم مردم و انقلاب در پىنداشت و احتمال مىرود دعاى امام جوادعليه السلام به مردم قم: "... خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ؛ خداوند، شهد آزادى را به كامشان ريزد و آنان را در گشايش قرار دهد"، در همين دوران بوده است.مردم، به پايدارى و مقاومت خود ادامه دادند. سرانجام چون لشكريان معتصم نتوانستند در مقابل مردم بايستند، از در حيله و نيرنگ وارد شدند و محبّت ظاهرى را پيشه خود ساختند، و على بن عيسى، محمد بن عيسى بادغيسى را كه مردى خوشخوى و مهربان بود، به حكومت قم گماشت و با لشكريان خويش به بغداد بازگشت.حاكم جديد با تدبير و درايت خود، رضايت مردم را جلب كرد و بذر محبّتى افشاند كه تا سال 254 ق. در اين شهر حادثه خونينى پيش نيامد.51عنايات ويژه
حضرت جواد الائمّهعليه السلام جامههايى براى محمد بن سهل فرستاد كه تا آخر عمر آن لباس را با حرمت فراوان نگاهداشت و مردم قم نيز به آن تبرّك مىجستند و شفاى بيماران خود را طلب مىكردند.هنگامى كه محمد بن سهل از دنيا رحلت كرد، فرزندش احمد، بدن پدر را با همان لباس كفن كرد.52احمد بن عبدالله بن عيسى اشعرى قمى نيز مورد لطف و عنايت خاصّ امام جوادعليه السلام واقع شد. نسخهاى از [دستنوشتههاى ]امام جوادعليه السلام در نزد او بود كه به پاس آن، مردم قم او و خاندانش را گرامى مىداشتند.531. رجال طوسى، ص 397 - 409.2. مسندالامام الجواد، عُطاردى.3. رجال كشى، ص 594 - 596، ح 5 - 1111؛ رجال نجاشى، ص 174، ش 458؛ رجال طوسى، ص 401، ش 1 (ضمن اصحاب الجواد(ع)).4. رجال نجاشى، ص 179، ش 470؛ رجال ابن داود، ص 167، ش 668.5. رجال نجاشى، ص 91، ش 225؛ رجال طوسى، ص 398، ش 13، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال ابن داود، ص 24، ش 59؛ رجال كشى، ص 556 و 557، ح 3 - 1051.6. رجال نجاشى، ص 16، ش 18، رجال ابن داود، ص 20، ش 43.7. رجال نجاشى، ص 82، ش 198؛ رجال طوسى، ص 397، ش 6، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال ابن داود، ص 43، ش 128.8. رجال نجاشى، ص 101، ش 252؛ رجال ابن داود، ص 31، ش 90.9. رجال نجاشى، ص 141، ش 366.10. رجال كشى، ص 581، ح 1090.11. رجال نجاشى، ص 367، ش 996؛ رجال ابن داود، ص 316، ش 1378.12. رجال نجاشى، ص338، ش 905.13. رجال طوسى، ص 404، ش 19، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).14. همان، ص 403؛ ش 5، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال كشى، ص 245، ح 451؛ رجال برقى، ص 55، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).15. الغيبة، طوسى، ص 211؛ رجال كشى، ص 483، ح 910.16. رجال برقى، ص 57، (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ رجال طوسى، ص 398، ش 8، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).17 - 20. رجال برقى، ص 57، (ضمن اصحاب الجواد(ع)).21. همان؛ رجال طوسى، ص 404، ش 1 (ضمن اصحاب الجواد(ع))؛ خلاصةالاقوال، ص 139، ش 14.22. كامل الزيارات، ابن قولويه.23. مجالس المؤمنين، شوشترى، ج 1، ص 422.24. الغيبة، طوسى، ص 221.25.همان.26. همان؛ رجال كشى، ص 503، ح 964.27. رجال كشى، ص 245، ح 51 و ص 568، ح 1075.28. همان، ص 484، ح 912.29. همان، ص 484، ح 910؛ رجال نجاشى، ص 447، ش 1208.30. همان، ص 485، ح 914 و 917.31. رجال كشى، ص 485، ح 915.32. رجال نجاشى، ص 447، ش 1208.33. اثبات الوصية، مسعودى، ص 213.34. النجوم الزاهرة، يوسف بن تغرى، ج 2، ص 190.35. فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه آذرنوش، ص 73.36. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، دكتر جاسم حسين، ترجمه دكتر سيد محمدتقى آيت اللهى، ص 80، (تهران، اميركبير، 1386 ق.).37. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 397.38. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم(ع)، ص 79.39. تاريخ طبرى، ج 8، ص 622.40. همان، ص 626.41. همان، ص 630.42. گنجينه آثار قم، فيض، ج 1، ص 160.43. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 206 و 207.44. تاريخ طبرى، ج 8، ص 614.45. تاريخ قم، ص 27.46. التهذيب، طوسى، ج 4، ص 140؛ الاستبصار، ج 2، ص 60.47. همان.48. تاريخ طبرى، ج 8، ص 650.49. همان، ص 668.50. تاريخ قم، ص 163.51. گنجينه آثار قم، ج 1، ص 160.52. ر.ك: مختار الخرائج، ص 273.53. رجال نجاشى، ج 1، ص 101، ش 252؛ خلاصةالاقوال، ص 20، ش 51؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 139، ش 639.