بيعت و روش سياسى حكومت علوى
سيد سعيد روحانيالف) بيعت با على عليهالسلام *
پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و برقرارى نظام طبقاتى جاهلى1 روز به روز بر مشكلات امر افزوده شد تا عثمان كشته شد؛ مردم مدينه، آنهايى كه از دست مظالم عمّال و حكّام گذشته به تنگ آمده بودند2 بالاتّفاق از كوچك و بزرگ؛ زن و مرد؛ پير و جوان؛ عرب و غيرعرب، به در خانه على عليهالسلام هجوم آوردند و يكصدا اعلام كردند يگانه شخصيّت لايق خلافت اسلامى، اوست و او بايد خلافت را بپذيرد.3 به قدرى اصرار و ازدحام و اظهار رضايت كردند كه خودش مىفرمايد: «چيزى نمانده بود فرزندانم زير دست و پاى مردم پامال شوند...»:«وَ بَسَطْتُمْ يَدِى فَكَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُموها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداكَكْتُمْ عَلَىَّ تَداكَّ الاْءِبِلِ الْهِيمِ عَلى حِياضِها يَوْمَ وِرْدِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ، وَ وُطِئَ الضَّعيفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ النّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ اِيّاىَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغيرُ، وَ هَدَجَ اِلَيْهَا الْكَبيرُ، وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَليلُ، وَ حَسَرَتْ اِلَيْها الْكِعابُ.4؛ شما دست خود را براى بيعت باز مىكرديد و من به عكس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مىبستم. ولع و تشنگى نشان داديد مانند شتران تشنه كه به آب مىرسند. ازدحام به قدرى بود كه كفشها از پاها و رداها از دوشها افتاد. ضعفا، پامال شدند. مردم مدينه و كسانى كه حاضر به بيعت بودند آنقدر اظهار خوشحالى و بهجت كردند تا آنجا كه كودكان به پيروى از بزرگان غرق در شادى بودند. پيران شكسته و سالخورده با كمال ضعف و ناتوانى آمدند كه بيعت كنند. بيماران با مشقّت فراوان از بستر بيمارى به خاطر بيعت حركت كردند و آمدند. حتّى زنان و دختران براى بيعت كردن سر از پا نمىشناختند.»5برخى از عواملى كه حضرت از پذيرش خلافت امتناع مىورزيد، عبارتند از:الف) از بين رفتن زمينه براى اصلاحات و سامان بخشيدن به نظام فرو پاشيده سياسى؛ب) نامناسب بودن جوّ عمومى پس از قتل عثمان؛ج) عدم آمادگى مردم براى پذيرش آرمانهاى اصيل اسلامى؛د) فقدان امكانات و نيروهاى كافى براى اداره امور كشور.فلسفه پذيرفتن خلافت
على عليهالسلام فلسفه پذيرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسمشدن مردم به دو طبقه سيرِ سير و گرسنه گرسنه ذكر مىكند و مىفرمايد:«لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ، وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَاللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُـقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مَظْلُومٍ، لألْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها...6؛ اگر نبود كه عدّهاى به عنوان يار و ياور به درِ خانهام آمدند و بر من اتمام حجّت شد؛ ديگر اينكه خداوند از دانايان و روشن ضميران عهد و پيمان گرفته كه هر وقت اوضاعى پيش آيد كه گروهى آنقدر اموال و ثروتها و موهبتهاى الهى را به خودشان اختصاص بدهند و آنقدر بخورند كه از پرخورى بيمار شوند و عدّهاى آنقدر حقوقشان پايمال شود كه مايه سدّ جوعى هم نداشته باشند؛ در همچو اوضاع و احوال، اين دانايان و روشن ضميران نمىتوانند بنشينند و تماشاچى و حدّاكثر متأسّف باشند. اگر همچو وظيفهاى را در حال حاضر احساس نمىكردم، كنار مىرفتم و افسار خلافت را در دست نمىگرفتم و مانند روز اوّل، پهلو تهى مىكردم...»و چون اينطور برنامهاى در دوران حكومتش داشت ...7 مىدانست كه چه جنجالى به پا خواهد شد؛ لذا با ترديد و نگرانى زير بار خلافت رفت و به مردمى كه آمدند بيعت كنند، گفت:«دَعونى وَالْتـَمِسُوا غَيْرى، فَإنّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ أَلْوانٌ، لاتَقومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ...8؛ مرا رها كنيد، سراغ كسى ديگر برويد. آيندهاى رنگارنگ و نا ثابت در پيش است. اطمينانى به موفقيّت در اجراى آنچه وظيفه اسلامى من به عهده من گذاشته نيست. آشفتگىها در جلو است كه دلها ثابت نمىماند و افكار متزلزل مىگردد و همين شماها كه امروز آمدهايد، وقتى كه ديديد راه بسيار دشوارى است، از وسط راه ممكن است برگرديد. ...بدانيد اگر من اين دعوت را پذيرفتم، آنطور كه خودم مىدانم و مىفهمم و طبق برنامهاى كه خودم دارم، عمل مىكنم و به حرف و توصيه احدى هم گوش نخواهم كرد. بلى اگر مرا به حال خود واگذاريد و مسؤوليّت حكومت و خلافت را بر عهده من نگذاريد، من معذورم و مثل گذشته، حكم يك مشاور خواهم داشت.»9ب) روش سياسى حكومت علوى عليهالسلام
1) مبارزه با تبعيضات اجتماعى
در يك جريان بحرانى عظيم، در كشور اسلامى بود كه اميرالمؤمنين زمام امور را به دست گرفت. تخمهاى فتنه و آشوب از سالها پيش كاشته شده بود. روزگار، آبستن حوادث ناگوارى بود كه نوبت خلافت به على عليهالسلام رسيد. اميرالمؤمنين با كرامت و توجّه به سختىها، زمامدارى را قبول كرد10 و پس از عهدهدارشدن مسؤوليّت، دو كار را وجهه همّت و در رأس برنامه خود قرار داد:يكى پند و اندرز و اصلاح روحيّه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى كه نمونهاش «نهجالبلاغه» است. و ديگر مبارزه با تبعيضات اجتماعى.11على عليهالسلام راجع به قطايع عثمان، يعنى اراضىاى كه متعلّق به عامّه مسلمين است و عثمان آنها را در تيول اشخاص قرار داده بود، فرمود:«وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِه النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِه الاْءماءُ لَرَدَدْتُهُ.12؛ به خدا قسم! زمينهايى كه متعلّق به عامّه مسلمين است و عثمان به اين و آن داده، پس خواهم گرفت؛ هرچند آنها را مِهر زنانشان قرار داده باشند يا با آنها كنيزكانى خريده باشند.»132) صراحت و صداقت در سياست
اميرالمؤمنين در دوران خلافتش صراحت به خرج داد. سياست او صريح بود. نمىخواست كارى را كه مىخواهد بكند، در دلش مخفى نگه دارد... با اعلام اين برنامه از همان روزهاى اوّل، مخالفت با حكومت على عليهالسلام آغاز شد.اوّلين مخالفت رسمى در شكل «جنگ جمل» متجلّى گرديد. طلحه و زبير، دو شخصيّت خدمتگزار اسلام در زمان پيامبر بودند، ولى در دوره عثمان به دليل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوههاى كلانى كه عثمان به آنها مىداد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا مىديدند كه على عليهالسلام قصد مصادره اموالشان را دارد...14به دنبال جنگ جمل، «جنگ صفّين» به پا شد. معاويه كه از بستگان عثمان بود، حدود بيست سال فعّال مايشاء و حاكم مطلق منطقه سوريه بود و در اين مدّت توانسته بود پايههاى حكومتش را به اندازه كافى مستحكم كند. على عليهالسلام بعد از بيعت، فرموده بود: «من به هيچوجه حاضر نيستم پاى ابلاغ معاويه را امضا كنم ...» به دنبال اين پاسخ، معاويه جنگ صفّين را به راه انداخت.به دنبال جنگ صفّين، «جنگ خوارج» بر پا شد، كه ماجرايش را همه كم و بيش مىدانيد. نتيجه اين شد كه در مدّت چهار سال و چند ماه خلافت على عليهالسلام به علّت حسّاسيّتى كه حضرت در امر عدالت داشت، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمىگذاشتند.3) انعطاف ناپذيرى در امر عدالت
او حكومت را براى اجراى عدالت مىخواست و همين شدّت عدالتخواهى بالأخره منجر به شهادتش در محراب شد.15 درست است كه «وَ قُتِلَ فِى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذيرى در امر عدالت برايش دشمنها درست كرد؛ جنگ جمل و جنگ صفّين به پا كرد؛ امّا در نهايت، دست جهالت و جمود و ركود فكرى از آستين مردمى كه به نام «خوارج» ناميده مىشدند، بيرون آمد و على عليهالسلام را شهيد كرد.16دوره خلافت براى على عليهالسلام از تلخترين ايّام زندگى او به حساب مىآيد. امّا از نظر مكتبش، او موفّق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بكارد. ...روش على عليهالسلام به وضوح به ما مىآموزد كه تغيير رژيم سياسى و تغيير و تعويض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها، بدون دستزدن به بنيادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فايدهاى ندارد و اثربخش نخواهد بود.174) عدم گذشت در مسايل اجتماعى
روزى اميرالمؤمنين على عليهالسلام ـ طبق عادتى كه در ايّام خلافت داشت كه خود تنها مىرفت و حتّى در جاهاى خلوت مىرفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتيش مىكرد 18 ـ در يكى از كوچه باغهاى كوفه راه مىرفت؛ يك وقت فريادى شنيد:... [معلوم شد [جنگ و دعوايى... بين دو نفر [كه [با هم رفيق هستند [در گرفته بود]. وقتى امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد، مضروب گفت: من از او گذشتم. امام فرمود: بسيار خوب... از حقّ خودت گذشتى؛ امّا يك حقّى هم سلطان... و حكومت دارد و يك مجازاتى هم حكومت بايد بكند؛ اين را ديگر تو نمىتوانى بگذرى [زيرا] به تو مربوط نيست. غرضم اين است كه از حقّ عمومى نمىتوان گذشت و در موارد حقّ عمومى، اسلام هم نمىگذرد.19 اسلام در مسائل اجتماعى نمىگذرد. چون اين گذشت مربوط به شخص نيست، مربوط به فرد نيست؛ مربوط به اجتماع است.205) وفاى به عهد و پيمان
از كلمات على عليهالسلام ] اين است كه]: «وفاى به عهد و پيمان و صداقت و راستى، قرين يكديگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم. كسى كه به بازگشت به سوى خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فريب رفتار نمىكند.»21از نظر على عليهالسلام مسئله وفاى به پيمان، يك مسئله عمومى و انسانى است. در فرمان معروفى22 كه به فرماندار خود... مالك اشتر مىنويسد، يكى از دستورهايش اين است كه: «مبادا با مردمى عهد و پيمان برقرار كنى و بعد هرجا كه ديدى منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض كنى، آن را نقض نمايى.» بعد حضرت استناد مىكند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پيمان، كه اگر بنا شود پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد، ديگر سنگ روى سنگ نمىايستد.«وَ اِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ لَكَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوفاءِ.23؛ اگر با دشمن خودت پيمانى بستى يا آنها را با شرايط ذمّه قبول كردى (به پيمانت وفادار باش)».«وَارْعَ ذِمَّتَكَ بِالاَْمانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دونَ ما اَعْطَيْتَ؛ عهده خودت را كه پيمان بستى به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولى كه دادهاى قرار بده.»«فَاِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّه شَىءٌ، النّاسُ اَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِماعا، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظيمِ الْوَفاءِ بِالْعُهود؛ از فرائض الهى هيچ فريضهاى نيست كه مردم با همه اختلاف سليقهها و اختلاف عقيدهها، در آن به اندازه اين فريضه متّفق باشد (حالا عمل بكنند يا نكنند، مسئله ديگرى است) و آن، اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.»246) ديدگاه على عليهالسلام نسبت به خواص
على عليهالسلام درباره طبقه خاصّه در فرمان معروف مالك اشتر مىنويسد:«وَ لَيْسَ أحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أثْقَلَ عَلَى الْوالى مَؤونَةً فِى الرَّخاءِ، وَ أَقَلَّ مَعونَةً لَه فِى الْبَلاءِ، وَ أكرَهَ لِلْإِنْصافِ، وَ أسْألَ بالاْءِلْحافِ، وَ أَقَلَّ شُكْرا عِنْدَالاْءِعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْرا عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أضْعَفَ صَبْرا عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْر، مِنْ أهْلِ الْخاصَّةِ. وَ انَّما عَمُودُ الدّينِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمينَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ. فَلْيَكُنْ صَغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ؛25 براى والى هيچكس پرخرجتر در هنگام سستى، كم كمكتر در هنگام سختى، متنفّرتر از عدالت و انصاف، پرتوقّعتر، ناسپاستر، عذر ناپذيرتر و كمطاقتتر در شدايد، از طبقه خاصّه نيست. همانا استوانه دين و نقطه مركزى واقعى مسلمين و مايه پيروزى بر دشمن، عامّه مردم مىباشند. توجّه تو همواره به عامّه مردم معطوف باشد نه به خاصّه.»على عليهالسلام چقدر خوب روحيّه خاصّه، يعنى طبقه ممتاز را كه عزيزهاى بىجهت اجتماعاند، توصيف و تشريح كرده است!267) مساوات در تقسيم بيتالمال
از همان ابتدا كه على عليهالسلام زمام امور را به دست گرفت، بعضى از دوستان و علاقهمندان آن حضرت راجع به دو موضوع پيشنهادهايى داشتند و در حقيقت به سياست آن حضرت اعتراض داشتند...يكى، خون عثمان كه مستمسك اصحاب جمل و اصحاب صفّين بود؛ در صورتى كه خودِ آنها در آن كار دست داشتند. و يكى داستان حَكَمَين كه مستمسك خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند.اكنون عرض مىكنم كه دو موضوع ديگر هم بود كه بعضى ديگر از راه خيرخواهى و كمك به اميرالمؤمنين پيشنهاد مىكردند ولى براى آن حضرت اخلاقا مقدور نبود كه بپذيرد. آن دو موضوع؛ يكى، تقسيم بيتالمال بود كه آن حضرت امتيازى براى بعضى نسبت به بعضى قائل نمىشد. فرقى ميان عرب و عجم، ارباب و غلام، قريشى و غيرقريشى نمىگذاشت. و يكى ديگر، به كار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سياست بود كه به هيچ وجه حاضر نبود ذرّهاى از آن منحرف شود و تا حدّى اصول تزوير و فريب و نيرنگ را به كار ببرد...راجع به تقسيم علىالسّويّه و رعايت اصل مساوات و تبعيض قائل نشدن، مىفرمايد:«أتَأْمُرونّى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟ وَاللّه لااَطورُبِهِ ما سَمَرَ سَميرٌ؛27 به من پيشنهاد مىكنيد موفّقيت را از راه جور و ستم بر مردمى كه رعيّت من هستند، تأمين كنم؟ به خدا قسم كه تا دنيا، دنياست چنين چيزى براى من ممكن نيست.»«لَوْ كانَ الْمالُ لى لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَ اِنَّمَاالْمالُ مالُاللّه؛28 اگر اينها مال شخصى خودم مىبود و مىخواستم بر مردم تقسيم كنم، تبعيضى قائل نمىشدم تا چه رسد به اينكه بيتالمال است. مال خداست و ملك شخصى كسى نيست.»«أَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فى غَيْرِ حَـقِّهِ تَبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ، وَ هُوَ يَرفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعُهُ فِى الاْخِرَةِ، وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِندَاللّه؛29 مال را در غير مورد، مصرف كردن و به غير مستحقّ دادن، اسراف و تضييع است؛ اين كار، كننده خود را در دنيا بالا مىبرد امّا در آخرت پايين مىآورد. در نزد مردم دنيا و اهل طمع، عزيز و محترم مىكند ولى در نزد خدا خوار و بىمقدار مىسازد»؛ «... و از شكرگزارى و سپاسگزارى آنها محروم مىكند.»308) هشدار و نهيب به فرمانداران
على عليهالسلام وقتى خبردار مىشود كه عامل او ... در يك مهمانى شركت كرده است، نامه عتابآميزى به او مىنويسد و مىگويد:«وَ ما ظَنَنْتُ انَّكَ تُجيبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِيُّهمْ مَدْعُوّ.»31 گناه فرماندارش اين بوده كه بر سر سفرهاى شركت كرده است كه صرفا اشرافى بوده، يعنى طبقه اغنيا در آنجا شركت داشته و فقرا محروم بودهاند. على عليهالسلام مىگويد: من باور نمىكردم كه فرماندار من، نماينده من، پاى در مجلسى بگذارد كه صرفا از اشراف تشكيل شده است.329) رسيدگى به احوال مردم
على عليهالسلام در نامهاى به قثم بن عبّاس، والى حجاز، مىنويسد:«وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ، فأَفْتِ الْمُسْتَفْتِىَ، وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ، وَ ذاكِرِ الْعالِمَ، وَ لايَكُنْ لَكَ اِلَى النَّاسِ سَفيرٌ إلاّ لِسانُكَ، وَلاحاجِبٌ إلاّ وَجْهُكَ؛33 در هر بامداد و شام، ساعتى براى رسيدگى به امورِ رعيّت معيّن كن و به سؤالات آنها شخصا جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجّهساز. با دانشمندان در تماس باش. جز زبانت واسطهاى بين خود و مردم قرار مده و جز چهرهات حاجبى.»10) ارتباط مستقيم با مردم
على عليهالسلام در نامهاى به مالك اشتر مىنويسد:«وَاجْعَلْ لِذَوِى الْحاجاتِ مِنْكَ قِسْما تُفَرِّغُ لَـهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِسا عامّا فَتَتَواضَعْ فيه لِلّهِ الَّذى خَلَقَكَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوانَكَ مِنْ أَحْراسِكَ وَ شُرَطِكَ، حَتّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِـعٍ، فإِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عليه و آلِه يَقُولُ فى غَيْرِمَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتَّى يُؤْخَذَ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛34 براى ارباب رجوع، وقتى مقرّر كن و خود شخصا به گرفتارىهايشان برس و براى اين موضوع، مجلسى عمومى تشكيل ده و در آن مجلس براى خدايت كه تو را آفريده و اين مقام داده، فروتنى كن. و در اين موقع، ارتش و مأموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دور كن تا بدون پروا و هراس، با تو سخن گويند؛ زيرا مكرّر از رسولخدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه مىفرمود: هرگز ملّتى به قداست و پاكى نخواهد رسيد مگر آنكه در ميان آنها حقّ ضعفا از اقويا و نيرومندان بدون لكنت و پروا گرفته شود.»35*. كلّيه مطالب مقاله حاضر عيناً از كتب استاد شهيد مرتضى مطهّرى (ره) استخراج شده است. به جهت حفظ امانت در نقل، در صورت حذف مطلب، با علامت «...» و افزودن مطلب، با علامت كروشه مشخّص شده است. در ضمن كلّيه عناوين و پاورقىها ـ به غير از پاورقى شماره 7، 24، 34 و 35 ـ از گردآورنده است.1. مجموعه آثار، شهيد مطهرى، ج 2، ص 111 و جهانبينى توحيدى، شهيد مطهرى، ص 52 .2. حكمتها و اندرزها، ص 129.3. پيرامون انقلاباسلامى، ص 145.4. نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، خ 229، ص 262.5. حكمتها و اندرزها، ص 129 و 1306. نهج البلاغه، خ 3، ص 11.7. براى اطّلاع بيشتر از برنامههاى على(ع) در اين دوران، ر.ك: سيرى در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.8. نهج البلاغه، خ 92، ص 85 .9. بيست گفتار، ص 19 ـ 21 و در اين زمينه، ر.ك: جهان بينى توحيدى، ص 52 و 53 و حماسه حسينى، ج 2، ص 275 و 276 و سيرى در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.10. حكمتها و اندرزها، ص 126 و 127 و در اين زمينه ر.ك: بيست گفتار، ص 23 ـ 28.11. مجموعه آثار، ج 2، ص 112 و جهانبينى توحيدى، ص 53. و ر.ك: داستان راستان، ج 2 ـ 1، ش 110، ص 328 ـ 333.12. نهج البلاغه، خ 15، ص 16.13. بيست گفتار، ص 21.14. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 2، خ 90، ص 271 ـ 273.15. پيرامون انقلاب اسلامى، ص 146 ـ 148.16. بيست گفتار، ص 51 .17. پيرامون انقلاب اسلامى، ص 148 و 149.18. على(ع) در روزهاى گرم، بيرون دارالاماره مىآمد تا مبادا مراجعه كنندهاى در آن هواى گرم به او دسترسى پيدا نكند. (بيست گفتار، ص 29 و 30. با اندكى تغيير و تلخيص)19. آشنايى با قرآن، ج 4، ص 62 و 63 .20. همان.21. حكمتها و اندرزها، ص 130 ـ 132 و 151؛ پيرامون انقلاب اسلامى، ص 44.22. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 338 و 339.23. مسئلهاى است كه اهلكتاب را گاهى با شرايط ذمّه مىپذيرد و گاهى با آنها قرارداد صلح مىبندد. در اينجا كلمه دشمن به كار رفته كه اعمّ (اهلكتاب و غيره) است.24. آشنايى با قرآن، ج 3، ص 151 و 152.25. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 327.26. بيست گفتار، ص 106.27 ـ 29. نهج البلاغه، خ 126، ص 124.30. حكمتها و اندرزها، ص 152 و 153.31. نهج البلاغه، نامه 45، ص 302.32. گفتارهاى معنوى، ص 229 و در اين زمينه ر.ك: انسان كامل، ص 83 ـ 85 .33. نهج البلاغه، نامه 67 ، ص 351 و 352.34. همان، نامه 53 ، ص 336.35. بيست گفتار، ص 30 و 31.