پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ - پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ - نسخه متنی

علیرضا انصارى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ

عليرضا انصارى

شايان توجه است كه اين نوشتار اقتباس و تلخيصى از كتاب «صلح امام حسن عليه‏السلام » تأليف شيخ راضى آل ياسين و ترجمه مقام معظّم رهبرى (مدّ ظلّه العالى) مى‏باشد.

پيش گفتار

پژوهش درباره زندگى معصومان عليهم‏السلام ضرورى است؛ زيرا اقيانوس بى‏كران فضايل و معارف آنان مناسب‏ترين الگو براى همگان، به ويژه مسلمانان است. «الگوپذيرى و قهرمان‏گرايى» در وجود انسان نهادينه شده و همه مردم همواره دنبال سمبل‏ها هستند. بى‏ترديد رهبران الهى و امامان عليهم‏السلام به عنوان تنديس همه خوبى‏ها، قهرمانان موفق براى چگونه بودن، چگونه زيستن و چگونه مردن هستند. همه ابعاد شخصيّت معصومان عليهم‏السلام بايسته پژوهش است؛ ولى برخى از فرازهاى زندگى آنان، از ويژگى برخوردار است؛ از اين رو صاحبان انديشه، نخبگان و نظريه پردازان، بيشتر همان ويژگى را مورد تحليل قرار مى‏دهند.

يكى از موضوعات شايان پژوهش، صلح قهرمانانه امام حسن عليه‏السلام با معاويه است كه اين بخش از زندگى او، مورد توجه فرهيختگان قرار گرفته است. شمارى، صلح امام حسن عليه‏السلام را ستوده و او را قهرمان صلح و زندگى مسالمت‏آميز خوانده‏اند و برخى ديگر بر صلح آن حضرت خُرده گرفته‏اند.

در اين نوشتار كوشش مى‏شود صلح امام حسن عليه‏السلام را شبهه زدايى نموده و اثبات نمايد كه امام با شناخت از شرايط زمان و با بهره‏گيرى از سياست و استراتژى معقول و منطقى، «پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ» را به ارمغان آورده است. از اين رو، صلح او الگوى خوبى براى همه مصلحان و صلح جويان جهان است.

اين نوشتار در چند محور مورد تحليل قرار مى‏گيرد:

الف) شبهه شناسى

شمارى، اين شبهه را مطرح كرده‏اند كه: چرا امام حسن عليه‏السلام صلح كرد؟ آيا صلح امام با معاويه با روحيه شجاعت و شهامت خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم همسويى دارد؟

برخى ديگر، صلح امام حسن عليه‏السلام را با قيام امام حسين عليه‏السلام مقايسه نموده، گفته‏اند: چرا امام حسن عليه‏السلام صلح كرد و امام حسين عليه‏السلام قيام نمود؟ آيا بهتر نبود كه امام حسن عليه‏السلام نيز مانند امام حسين عليه‏السلام قيام مى‏كرد؟

برخى ديگر، اين شبهه را مطرح كرده‏اند كه: اصولاً واگذارى حكومت از سوى امام حسن عليه‏السلام ـ كه بر مسند قدرت قرار داشت ـ به معاويه، سبب ذلّت مسلمانان و انحراف رهبرى از مسير اصلى شده است!

عده‏اى ديگر گفته‏اند: اصولاً امام حسن عليه‏السلام روحيه سازش داشته و همين روحيه، سبب صلح او شده است.

در خصوص يكى از شبهه‏هاى فوق و جواب آن، شيخ راضى آل ياسين مى‏نويسد:

«بسيارى از مردم معتقدند كه روح مناعت هاشمى، كه همواره چون عقاب بلند پرواز، قله‏هاى مرتفع را به زير پردارد، با رفتار امام حسين عليه‏السلام متناسب‏تر است تا رفتار امام حسن عليه‏السلام . و اين، يك نگرش ابتدايى و سطحى و دور از عمق و دقّت است؛ زيرا حسن عليه‏السلام نيز در ديگر موقعيت‏ها و صحنه‏هاى زندگى‏اش، همان هاشمى شكوهمند و بلند پرواز بود كه در افتخارات همراه و همطراز پدر و برادر خود محسوب مى‏شد و اين هرسه، نمونه كامل و مثال عالى مصلحان تاريخ بودند. هريك از ايشان جهاد و رسالتى مخصوص خود داشت كه از اعماق شرايط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه مى‏گرفت. نوشيدن جام شهادت، در موقعيت امام حسين عليه‏السلام و حفظ سرمايه زندگى به وسيله صلح، در موقعيت امام حسن عليه‏السلام به عنوان دو نقشه براى حفظ مكتب... بودند.»1

ب) نقش زمان و مكان در سنّت معصومان عليهم‏السلام

يكى از پرسش‏هاى مهم اين است كه: چرا معصومان عليهم‏السلام در فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى خود، سياست ثابتى نداشتند؟ اصولاً تعيين خطّ مشى‏ها و سياست‏هاى آنان، برچه اساس و چه معيارهايى بوده است؟

در جواب بايد گفت: شرايط و تحوّلات جامعه، نقش بنيادينى در شكل‏گيرى سياست آنان دارد. آنان رهبران مردم بودند كه با شناخت شرايط زمان به رهبرى آنان مى‏پرداختند. طبيعى است كه شرايط زمان و مكان يك معصوم، با شرايط معصوم ديگر، متفاوت است و حتى در عصر يك معصوم نيز ممكن است شرايط تفاوت پيدا كرده و همين تفاوت سبب تغيير استراتژى شود.

از سوى ديگر، اهداف اصلى معصومان حفظ و اجراى قوانين الهى2 و رعايت مصالح عمومى است كه اين عناصر با بهره‏گيرى از اهرم صلح، قيام، سكوت و... تأمين مى‏شود. پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با مشركان و يهوديان مى‏جنگد و در شرايطى ديگر با مشركان صلح مى‏كند كه به عنوان «صلح حديبيه» شهرت يافته است.3 امام على عليه‏السلام 25 سال در برابر خلفا سكوت مى‏كند، كه از آن به عنوان «خار در چشم و استخوان درگلو» ياد كرده است.4

بى‏ترديد، سكوت على عليه‏السلام بدان معنا نيست كه او خلفا را شايسته رهبرى مى‏دانست؛ بلكه به خاطر رعايت مصالح عمومى و حفظ دين سكوت كرد؛ چنانچه آن حضرت فرمود:

«فامسكت بيدى حتى رأيت راجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فخشيت ان لم انصر الاسلام و أهله أن ارى فيه ثلماً او هدماً تكون المصيبة به اعظم من فوت ولايتكم انّما هي متاع ايّام قلائل...»5؛ دست نگه داشتم، تا اينكه ديدم گروهى از اسلام برگشتند، (مرتد شدند) و مردم را به محو دين محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دعوت مى‏كنند، ترسيدم كه اگر در اين لحظات حساس، اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، خرابى و يا شكافى در اسلام ببينم كه مصيبت آن بر من، از مصيبت از دست رفتن چند روز خلافت بيشتر است.»

سكوت امام على عليه‏السلام نوعى صلح بود كه بر آن حضرت تحميل شد. شهيد مطهرى مى‏نويسد:

«... ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين عليه‏السلام در يك جا مى‏جنگد، در جاى ديگر نمى‏جنگد. بعد از پيامبر اسلام، مسأله خلافت پيش مى‏آيد و خلافت را ديگران مى‏گيرند، على عليه‏السلام در آنجا نمى‏جنگد... بيست و پنج سال مى‏گذرد و در تمام اين بيست و پنج سال، على عليه‏السلام يك مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است...»6.

على عليه‏السلام در مقطع زمانى ديگر با معاويه مى‏جنگد، ولى «حكميت» را مى‏پذيرد كه نوعى صلح اجبارى است.

در اينجا اگر اين سؤال مطرح شود كه: آيا در اسلام اصل، جهاد است يا صلح؟ بايد گفت: در اسلام اصل، نه صلح است و نه جنگ. بلكه اين دو عنصر، تابع تأمين اهداف و شرايط است، از اين روست كه در اسلام هم به «جهاد» سفارش شده است7 و هم به «صلح».8 صلح با توجه به شرايط زمان صورت مى‏گيرد و جهاد نيز براساس شرايط زمان و مصالح عمومى به وجود مى‏آيد. يك رهبر موفق و سياستمدار آن است كه در شرايط جنگ، جنگ و در شرايط صلح، صلح نمايد. استاد شهيد مطهرى مى‏نويسد:

«اسلام نه صلح را به يك معنا و اصل ثابت مى‏پذيرد كه در همه شرايط بايد صلح و ترك مخاصمه حاكم باشد و نه در همه شرايط جنگ را مى‏پذيرد و مى‏گويد: همه جا جنگ. جنگ و صلح در همه جا تابع شرايط است؛ يعنى آن اثرى است كه از آن گرفته مى‏شود....»9

در اينجا اگر اين پرسش مطرح شود: آيا اگر امام حسن عليه‏السلام در شرايط امام حسين عليه‏السلام قرار مى‏گرفت، قيام مى‏كرد، و يا اگر امام حسين عليه‏السلام در شرايط امام حسن عليه‏السلام قرار مى‏گرفت، صلح مى‏كرد؟ شهيد مطهرى در جواب مى‏نويسد:

«... واقعاً اگر امام حسن عليه‏السلام به جاى امام حسين عليه‏السلام بود، كار امام حسين عليه‏السلام را مى‏كرد و اگر امام حسين عليه‏السلام هم به جاى امام حسن عليه‏السلام بود، كار امام حسن عليه‏السلام را مى‏كرد...»10

ج) علل صلح

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: زمان و مكان، نقش بنيادى در تعيين خطّ مشى‏هاى سياسى و اجتماعى معصومان عليهم‏السلام داشته است. صلح امام حسن عليه‏السلام با بهره‏گيرى از شرايط زمان به وجود آمده است. از اين رو صلح او معقول‏ترين و خردمندانه‏ترين راهكارى بود كه از سوى آن امام همام شكل گرفته است. براى توضيح بيشتر، ضرورى است كه به برخى از علل صلح امام حسن عليه‏السلام اشاره شود.

پديده‏هاى سياسى و اجتماعى، مانند پديده‏هاى طبيعى، بر اساس علل و عوامل به وجود مى‏آيند. همان گونه كه براى رشد يك درخت، نياز به آب، هوا، خاك و... است، براى شكل‏گيرى پديده‏هاى سياسى مانند قيام‏ها و صلح‏ها هم نياز به علت و يا علت هاست.

صلح امام حسن عليه‏السلام نيز از اين قاعده جدا نبوده و شكل‏گيرى آن نياز به علل دارد؛ به نظر مى‏رسد عناصر زير، علل شكل‏گيرى آن باشند:

1. تكليف‏گرايى

شمارى بر اين باورند كه علت اصلى صلح امام حسن عليه‏السلام انجام وظيفه است؛ زيرا امامان معصوم عليهم‏السلام هر كدام وظيفه خاصّ داشته‏اند كه از سوى خداوند تعيين شده است، و آنان با توجه به شرايط زمان، آن را انجام مى‏دادند. مرحوم كلينى در اصول كافى، در باب «إن الائمّة عليهم‏السلام لم يفعلوا شيئاً الاّ بعهد من اللّه و امر منه لايتجاوزونه» به سند خود از معاذ بن كثير، از امام صادق عليه‏السلام روايت كرده كه فرمود: «به راستى كه وصيّت به صورت كتابى از آسمان بر محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل گرديد و نامه مهر شده‏اى جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. و جبرئيل عرض كرد: اى محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: اى جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا، از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصيّت مهرهايى بود، پس على عليه‏السلام مهر اول را گشود و هرچه در آن بود، بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن عليه‏السلام مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن عليه‏السلام از دنيا رفت، حسين عليه‏السلام مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود...»11

اگر علت صلح امام حسن عليه‏السلام تكليف‏گرايى باشد، اشكال و شبهه‏اى بر صلح امام عليه‏السلام نيست؛ زيرا او تكليف خويش را انجام داده است. اشكال بر صلح امام حسن عليه‏السلام ناشى از آن است كه علت صلح و فلسفه آن دقيقا روشن نيست، و برخى آن را درك نمى‏كنند. از سوى ديگر حوزه فرهنگ شيعه، امامان عليهم‏السلام معصوم بوده و حجت خدا بر مردم هستند؛ از اين رو رفتار و گفتار آنان حجت است. بر اين اساس صلح، از سوى حجت خدا به وجود آمده است، گر چه علت فلسفه آن را ديگران ندانند؛ چنان كه خود حضرت امام حسن عليه‏السلام بدان اشاره كرده است. شيخ صدوق به سند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرد كه گفت:

« وقتى به نزد امام حسن عليه‏السلام رفت و به آن حضرت عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! چرا با اينكه مى‏دانستى حق با شماست، با معاويه گمراه و ستمگر صلح كردى؟! امام فرمود: اى اباسعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اى اباسعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اى است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با بنى ضمره.. و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر صريح آيات)، معاويه و اصحاب او كافرند، به تأويل (باطن آيات قرآن)؛ اى اباسعيد! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمى‏توان مرا در كارى كه كرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كارى كه كرده‏ام، براى ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر عليه‏السلام را نديدى كه وقتى آن كشتى را سوراخ كرد و آن پسر را كشت و آن ديوار را بر پا داشت، كار او مورد اعتراض موسى عليه‏السلام قرار گرفت؟ چون سرّ آن را نمى‏دانست؛ تا وقتى كه علت آن را به او گفت، راضى شد. و همين گونه است كار من كه شما به خاطر اين كه سرّ كار ما را نمى‏دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده‏ايد...»12.

همچنين آن حضرت فرمود: «تكليف انسان بر اساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و بايد آن را انجام داد...»13.

واقعيّت آن است كه برخى از مسائل را عقل درك نمى‏كند؛ از اين رو نمى‏توان آن را تخطئه كرد و بايد از وحى بهره گرفت. به قول مولوى كه گفته است:




  • روح وحيى را مناسب‏هاست نيز
    گه جنون بيند، گهى حيران شود
    چون مناسب‏هاى افعال خَضِر
    نا مناسب مى‏نمود، افعال او
    عقل موسى چون شود در غيب بند
    عقل موشى خود كيست اى ارجمند؟



  • در نيابد عقل كآن آمد عزيز
    زآنك موقوفست تا او آن شود
    عقل موسى بود، در ديدش كدر
    پيش موسى، چون نبودش حال او
    عقل موشى خود كيست اى ارجمند؟
    عقل موشى خود كيست اى ارجمند؟



14

2. حفظ دين

در فرهنگ امامان عليهم‏السلام حفظ دين و احياى معارف اهل‏بيت عليهم‏السلام محورى‏ترين عنصر است. تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها در راستاى حفظ اسلام و احياى سنّت شكل مى‏گرفت. اگر در شرايطى اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام كرده و از مرگ وحشت ندارند. اگر در مقطع زمانى ديگر، سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، ائمه عليهم‏السلام سكوت مى‏كنند، اگرچه اين سكوت، موجب از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. ابن ابى‏الحديد در ذيل خطبه 215، اين داستان را نقل مى‏كند:

«روزى فاطمه عليهاالسلام ، على عليه‏السلام را دعوت به قيام مى‏كرد، در همين حال فرياد مؤذّن بلند شد كه: «أشهد أنّ محمداً رسولُ اللّه»؛ على عليه‏السلام به زهرا عليهاالسلام فرمود: آيا دوست دارى اين فرياد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز اين نيست».15

امام على عليه‏السلام فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره».16

يكى از علل مهم صلح امام حسن عليه‏السلام را مى‏توان «حفظ دين» بيان كرد. وضعيت جامعه اسلامى در شرايطى قرار گرفته بود كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد؛ زيرا اوضاع خارج از جامعه اسلامى نشان مى‏دهد كه روم شرقى آماده حمله نظامى به نظام اسلامى بود.17

از سوى ديگر، مردم از نظر فرهنگى در وضعيتى قرار داشتند كه خونريزى و جنگ، نوعى بدبينى به دين و مقدّسات آن را به وجود مى‏آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن عليه‏السلام يكى از دلائل صلح خود را حفظ دين بيان كرد، چنانچه او در پى اعتراض برخى از شيعيانش فرمود:

«انّى خشيتُ أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردتُ ان يكون للدّين ناعى18؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسى از آنان باقى نماند؛ از اين رو خواستم بامصالحه‏اى كه انجام گرفت، دين خدا حفظ شود.»

3. مصالح عمومى

رعايت مصالح عمومى، خردمندانه‏ترين استراتژى است كه از سوى رهبران دلسوز و آزادى خواه اتّخاذ مى‏شود. آنان مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمى‏كنند؛ گرچه يكى از سياست‏هاى رهبران دنياگرا و قدرت طلب جهان اسلام، ناديده گرفتن مصالح عمومى است. آنان براى رسيدن به قدرت، از هيچ جنايتى دريغ نكرده و از تمام اهرم‏هاى غير مشروع بهره گرفته، جنگ‏هاى داخلى خانمانسوز و ويرانگر را به وجود آوردند كه ثمره آن، جز خونريزى و از بين بردن نيروهاى انسانى و امكانات مادى و معنوى جامعه اسلامى، چيزى ديگر نبوده است!

يكى از ويژگى‏هاى رهبران الهى، آن است كه هيچ گاه مصالح عمومى را فداى مصالح شخصى و گروهى نمى‏كنند. آنان از حقّ مسلّم خود مى‏گذرند تا مصالح عمومى حفظ شود. امام حسن عليه‏السلام به عنوان رهبر الهى براى جلوگيرى از خونريزى مسلمانان و رعايت عمومى مصالح آنان صلح كرد. وى مى‏دانست كه برخى او را مذّل المؤمنين خواهند خواند.19 و برخى به خاطر صلح، به او بى‏احترامى و اهانت خواهند كرد؛ ولى همه اين سختى‏ها را تحمل كرد تا مصالح عمومى‏تهديد نشود. جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان. بلكه جنگ، زمينه حمله نظامى روميان به جهان اسلام را فراهم مى‏كرد كه برنده، روميان بودند. ابن واضح يعقوبى مى‏نويسد:

«معاويه در سال چهل و يكم به شام برگشت. وى خبرى يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است،... از اين رو با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد...».20

بنابر اين، اگر جنگى بين امام حسن عليه‏السلام و معاويه به وجود مى‏آمد، روميان به مسلمانان شبيخون زده و برنده اين جنگ، روميان بودند.

سياستمداران دنيا، هرگاه احساس كنند كه صلح، منافع ملّى آنان را تأمين مى‏كند، صلح مى‏كنند، از اين رو صلح، نوعى تغيير روش مبارزه است و صلح، يكى از راهكارهاى پيروزى عليه دشمن است. واقعيت آن است كه امام حسن عليه‏السلام با بهره‏گيرى از شرايط، صلح كرد و صلح او خود قيامى عليه خاندان بنى‏اميه بوده و زمينه ساز مهمّى براى قيام امام حسين عليه‏السلام . شايد بر همين اساس باشد كه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود:

«انّ ابنى هذا سيّد و لعلّ اللّه ان يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين21؛ همانا پسرم (امام حسن عليه‏السلام ) پيشواى مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»

سيدعبدالحسين شرف الدين مى‏نويسد:

«حسن عليه‏السلام از جان خود دريغ نداشت و حسين عليه‏السلام در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت و چون فرصت و وقت موعود فرارسيد، شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان، روز ساباط امام حسن عليه‏السلام به مفهوم فداكارى بسى آميخته است، تا روز عاشوراى امام حسين عليه‏السلام ... زيرا امام حسن عليه‏السلام ، در آن روز در صحنه فداكارى نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسينى، كه حسن عليه‏السلام شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزى قاطع امام حسن عليه‏السلام متوقف بود بر اينكه با صبر و پايدارى حكيمانه‏اش حقيقت را بى‏پرده، آشكار كند و در پرتو اين روشنى بود كه امام‏حسين عليه‏السلام توانست به آن نصرت و پيروزى پرشكوه ابدى نايل آيد؛ تو گويى آن دو گوهر پاك براى اين خطّ مشى همداستان شده بودند كه: نقش پايدارى حكيمانه از آنِ حسن عليه‏السلام باشد و نقش شورش‏گرى و قيام مردانه از آنِ حسين عليه‏السلام ...».22

بى‏ترديد يكى از علل اصلى صلح امام حسن عليه‏السلام رعايت مصالح عمومى بوده است. اگر امام حسن عليه‏السلام صلح نمى‏كرد، مصالح جهان اسلام از بين رفته بود. از سوى ديگر نتيجه جنگ، جز خونريزى و كشته شدن مسلمانان و شخص خود آن حضرت نبود. چنان كه امام حسن عليه‏السلام فرمود:

«انّما هادنت حقّنا للدّماء و صيانةً و اشفاقاً على نفسى و اهلى و المخلصين من اصحابى23؛ من صلح را پذيرفتم، تا از خونريزى جلوگيرى كرده و جان خود، خانواده و اصحاب صميمى خود را حفظ كرده باشم.»

4. حفظ شيعيان

گرچه حفظ شيعيان، يكى از مصاديق مصالح عمومى است؛ ولى از آنجايى كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و مَوالى اهل‏بيت عليهم‏السلام بودند، حفظ آنان از اهميّت ويژه‏اى برخوردار بود. از اين رو امام حسن عليه‏السلام به حفظ آنان توجه ويژه داشته و بارها به آن اشاره كرده است. اگر امام مصالحه نمى‏كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزى شاميان بود، معاويه با بهانه جنگ، حتى يك نفر از آنان را باقى نمى‏گذاشت؛ گرچه معاويه عهدشكنى كرد و برخى از شيعيان مانند حجربن عدى، عمروبن حمق و... را شهيد كرد؛ ولى صلح سبب شد كه در جنگ، شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن عليه‏السلام يكى از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانسته فرمود:

«نگهدارى و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد...».24

5. عدم حمايت مردم

تشكيل حكومت و دفاع از آن، نياز به پشتوانه مردمى دارد. اگر حكومت را به كبوترى تشبيه كنيم كه با دو بال به سوى مقصد پرواز مى‏كند، نياز به دو بالِ مردم و رهبر دارد. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است كه پيوند عميق رهبر و مردم را مى‏رساند. حكومت بدون مردم، همانند كبوترى بال شكسته است كه به هدف نهايى نمى‏رسد؛ از اين روست كه در اسلام به مردم سالارى و مردم محورى توجّه خاصّى شده است. بى‏ترديد، يكى از علل عدم موفقيت امامان معصوم عليهم‏السلام در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهرى در قيام‏ها، عدم همكارى مردم است. امام على عليه‏السلام به رغم اينكه حكومت را حقّ خود مى‏دانست؛25 ولى به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد، تا اينكه مردم پس از قتل عثمان به او روى آوردند. آن گاه حضرت فرمود:

«اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مى‏كردم.»26

بى‏گمان، يكى از علل اصلى صلح امام حسن عليه‏السلام عدم حمايت مردم از آن حضرت است. اگر مردم كوفه از او حمايت مى‏كردند و فرماندهان سپاه او خيانت نمى‏كردند، حضرت صلح نمى‏كرد؛ چنانچه حضرت فرمود:

«واللّه انّى سلّمت الأمر لأنّى لم اجد انصاراً ولو وجدت انصاراً لقاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم اللّه بيننا و بينه27؛ به خدا سوگند! من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياورى نداشتم، اگر ياورى مى‏داشتم، شبانه روز با او مى‏جنگيدم؛ تا خداوند ميان ما و معاويه حكم كند.»

امام حسن عليه‏السلام براى امتحان آمادگى مردم براى جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده براى نبرديد، صلح را رد كرده، با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم، اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براى شما تأمين بگيريم.» در اين وقت مردم از هر سوى مسجد به فرياد درآمده و با نداى «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.28

همچنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند! اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته به صورت اسير به او تحويل مى‏دهند.»29

جاحظ مى‏نويسد: «وقتى كه امام حسن اصحابش را مشاهده كرد و در هم ريختگى سپاه خود را ديد، با شناختى كه از برخوردهاى مختلف اين مردم، با پدرش داشت و مى‏دانست كه هر روز به نوعى و رنگى رفتار مى‏كنند، از حكومت كناره گرفت.»30

امام حسن عليه‏السلام در شرايط بسيار سختى قرار گرفته بود. بسيارى از فرماندهان او به لشكر معاويه ملحق شده بودند و برخى از ياران امام عليه‏السلام به معاويه نامه نوشته بودند كه: ما آماده‏ايم حسن بن على را دست بسته تحويل دهيم. معاويه نامه‏اى به عبيداللّه بن عباس نوشت و وعده داد كه يك ميليون درهم به او بدهد، عبيداللّه شبانه با جمعى از اصحابش به سوى لشكر معاويه رفتند و در ميان لشكريان شايع شد كه فرمانده، خيانت كرده و به دشمن ملحق شده است. آن گاه ياران امام برخيمه حضرت يورش برده و حتى سجاده او را به غارت بردند.31 براين اساس بود كه امام حسن عليه‏السلام فرمود:

«شما با گذشته خود تفاوت كرده‏ايد؛ آن گاه كه به صفين مى‏رفتيد، دينتان در پيش رويتان بود، اما امروز دنياتان مقدم بر دينتان است!»32

در اينجا اين سؤال مطرح است كه: آيا امام عليه‏السلام با چنين يارانى مى‏توانست با معاويه حيله گر بجنگد؟ آيا حضرت جز پذيرش صلح، راه ديگرى داشت؟ در برخى از منابع تاريخى آمده است: «افردوه امضى الصلح33؛ وقتى تنهايش گذاشتند، صلح را پذيرفت.» بى‏ترديد صلح امام عليه‏السلام خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن امام صابر بود كه تحمّل كرد.

سيّد عبدالحسين شرف الدّين مى‏نويسد: «صلح حسن عليه‏السلام با معاويه از دشوارترين حوادثى بود كه امامان اهل‏بيت، پس از رسول‏اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن عليه‏السلام با اين صلح، آن چنان محنت طاقت فرسايى را كشيد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمّل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»34

د) خاتمه

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن عليه‏السلام قهرمانانه‏ترين نرمش تاريخ است كه از سوى امام حسن عليه‏السلام ، با توجه به شرايط زمان و مكان، به وجود آمد. او به خاطر تكليف‏گرايى حفظ دين، حفظ مصالح عمومى شيعيان و عدم حمايت مردم، صلح كرد؛ گرچه صلح از زهر براى او، تلخ‏تر و خار در چشم او بود. چنانچه آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوى معاويه، خطاب به مردم فرمود:

«معاويه ما را به چيزى خوانده كه نه در آن عزّت و بزرگوارى است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگى هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را برهم نهيم؛ و اگر خواستار مرگ (باعزّت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى‏كنيم و محاكمه معاويه را به خداى يكتا وا مى‏گذاريم.»35

امام حسن عليه‏السلام صلح را به خاطر ترس از مرگ و روحيه سازش‏كارى نپذيرفت؛ زيرا او فرزند همان على عليه‏السلام است كه به مرگ، آن گونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.36 چنان كه امام حسن عليه‏السلام در مورد اعتراض عبيداللّه بن زبير به صلح امام حسن عليه‏السلام فرمود:

«واى برتو! چه مى‏گويى؟ مگر ممكن است من كه فرزند شجاع‏ترين مردان عرب هستم؛ فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنيا آورده است بترسم واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود يارانى همانند تو بود كه ادّعاى دوستى با من داشتيد؛ ولى در دل، نابودى مرا آرزو مى‏كنيد...»37

امام حسن عليه‏السلام همان انسان شجاعى است كه در جنگ صفّين حماسه شجاعت مى‏آفريند و آن چنان مى‏جنگد كه امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:

«اين جوان را نگه داريد تا (مرگ) او را درهم نكوبد. من در مرگ اين دو (حسن و حسين عليهماالسلام ) بخل مى‏ورزم، مبادا كه با مرگ آنها نسل رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قطع گردد.»38

اين نوشتار را با بيان چند بيت شعر به پايان مى‏بريم:




  • صلحت كه چون قيام حسين است با اثر
    درهم شكست قدرت طغيان خصم را
    هر نقشه‏اى كه ريخت معاويه از عناد
    تفويض سلطنت به عدو بود مصلحت
    از آنچه آفتاب بتابد بر آن مُدام
    معناى صد قيام به صلح تو مضمر است
    اين نكته يافت مى‏شود از گفته‏هاى تو39



  • رونق گرفت شرع مبين در لواى تو
    اى نور چشم فاطمه، صلح و صفاى تو
    شد بى اثر ز خُلق خوش و حُسن رأى تو
    زيرا بود خلافت مطلق، سزاى تو
    باشد فزون، فوايد صلحِ به جاى تو
    اين نكته يافت مى‏شود از گفته‏هاى تو39
    اين نكته يافت مى‏شود از گفته‏هاى تو39



1. صلح امام حسن(ع)، شيخ آل ياسين، ترجمه سيدعلى خامنه‏اى، ص 511 و 512.

2. تاريخ طبرى، ج 4، ص 266.

3. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، (سيره رسول خدا)، ج 1، ص 540 به بعد.

4. سيرى در نهج البلاغه، ص 176.

5. شرح ابن ابى‏الحديد، ج 17 و 18، ص 107؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 63، ص 456.

6. سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)، ص 54.

7. بقره / 19؛ تفسير الميزان، ج 2، ص 59 به بعد.

8. انفال / 61؛ حجرات / 9.

9. سيرى در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 70.

10. همان، ص 60.

11. زندگى امام حسين(ع)، هاشم رسولى محلاتى، ص 168.

12. علل الشرايع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2.

13. اخبارالطّوال، ص 220.

14. شرح جامع مثنوى، كريم زمانى، دفتر دوم، ص 786؛ مثنوى معنوى، ص 354، اميركبير، تهران، چ 11، 1371.

15. سيرى در نهج البلاغه، مرتضى مطهرى، ص 184.

16. همان، ص 181.

17. سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 97.

18. حياة‏الامام الحسن(ع)، باقر شريف قرشى، ج 2، ص 280؛ ترجمه الامام الحسن(ع)، ابن عساكر، ص 203؛ حقايق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، احمد زمانى، ص 197.

19. حقايق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، ص 212.

20. تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى، ج 2، ص 144 و 145.

21. الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44.

22. صلح امام حسن(ع)، ص 21.

23. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 155.

24. اخبارالطّوال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.

25. نهج البلاغه، خطبه 2.

26. شرح ابن ابى‏الحديد، ج 1 و 2، ص 156.

27. بحارالانوار، ج 46، ص 147.

28. الكامل التاريخ، ج 3، ص 406؛ تذكرة الخواص، ابن جوزى، ص 199.

29. عوالم العلوم، ج16، ص 175، با اقتباس از حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 149.

30. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 149.

31. ارشاد، مفيد، ج 2، ص 2ـ9.

32. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 152.

33. اسدالغابه، جزرى، ج 2، ص 14.

34. صلح امام حسن(ع)، ص 7.

35. زندگانى امام حسن(ع)، ص 229.

36. فروغ ولايت، جعفر سبحانى، ص 73.

37. حياة‏الامام الحسن(ع)، ج 2، ص 280.

38. نهج البلاغه، صبحى صالح، كلام 207.

39. حقايق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، ص99.


/ 1