تاريخ مصاحبه: 18 مهر سال 1370بعد از ورود به موصل 2 كه بعدا اسمش تغيير كرد موصل 1 شد.دريافتيم پيش از ماكسان ديگرى را آنجا آوردهاند. تقريبا ماآخرين نفرهايى بوديم كه وارد آنجا شديم. شب كه وارد كردندچيزى متوجه نشديم. فردا صحبش آمدند درها را باز كردند و يكمقدار مقررات و تهديد ارائه دادند; مثلا نبايد از اين محدودهخارج شويد، نبايد تماس بگيريد با بقيه برادرها. بعدا ديديماين تهديدات چيزى نيست و برادرها از اتاقهاى ديگر آمدند باماتماس گرفتند.يعنى منظورشان برادرانى كه قبلا آنجا بودند؟بله برادرانى كه چند روز قبل رفته بودند آنجا و چندان فاصلهنداشتند. آنها در مرحله اول و دوم عمليات رمضان اسير شدهبودند. قبل از اينكه اسراى عمليات رمضان را آنجا بياورند،اسراى بيت المقدس و فتح المبين يك مقدار آنجا بودند. بعد آنهارا برده بودند اردوگاه ديگر و ما را بردند جاى آنها. آنبرادرهايى كه چند روز زودتر رسيده بودند آنجا، آمدند بهبرادران مجروح كمك كردند و موقعيت اردوگاه را بيان كردند.برادران اردوگاه بتدريجبا همديگر ارتباط بيشترى ايجاد كردندو متحدتر شدند. با اينكه سختگيرىهاى بسيارى از سوى نيروهاىعراقى مىشد، ولى مهمترين مساله براى برادران انجام وظايفالهى بود. آنها مىخواستند رسالتخودشان را انجام بدهند.در باره موقعيت اردوگاه چه مىگفتند؟البته آنها هم چندان اطلاع نداشتند ولى موقعيت داخل اردوگاهرا، كه مثلا نماز مىخواندند و برنامهشان مرتب بود، مىگفتند.آنها بيان كردند كه از تهديد بعثىها نبايد ترسيد. نماز جماعت،دعا، جلسات سخنرانى و بتدريج كلاسهاى قرآن، نهضتسوادآموزى وامثال آن داير شد. عراقيها كه به شدت مخالف اين برنامههابودند، مىآمدند تهديد مىكردند. يك ستوانيار بود، برادران بهاو مىگفتند ژاپنى. قيافهاش كمى شبيه ژاپنىها بود. مىآمد ومىگفت:باللهالعظيم خمس خمس اعدام; اگر نماز جماعتبخوانيد، پنج تاپنج تا مىگذاريم جلو ديوار اعدامتان مىكنيم.برادرها بين نماز جماعتها صلوات مىفرستادند. تكبير مىگفتند واسم امام را مىآوردند. بعثيها بشدت حساس بودند. مىآمدند تهديدمىكردند. هربار چندتا از برادران را جدا مىكردند، مىبردندزندان. داخل اردوگاه زندانى بود كه برآن نوشته بود:السجنالوحده، زندان انفرادى بود. مىبردند آنجا مىزدند و چندروز بعد ناگزير مىآوردند بين بقيه برادرها. اين تهديدات، كتكزدنها، دربستنها، قطع كردن آب، دستشويى نبردن و ديگر، فشارهابراى آن بود كه برادران دست از اين كار بكشند; ولى بىفايدهبود. شبها جلسات صحبتبود. حتى وسط نمازها بنا بود از هرگرويىيك نفر بيايد صحبت كند و حديثى بگويد. در ضمن بايد عرض كنم كهچون ظرف غذا به اندازه كافى نبود، مثلا اگر صد نفر يا صدو سىنفر داخل يك اتاق بود، ده يا سيزده ظرف غذا مىآوردند. يكمقدار برنج ظهرها داخل آن مىريختند. يا صبحآش مىريختند ومىگفتند: ده نفر باهم بخورند. اين باعثشده بود گروههاى «دهنفره»، «يازده نفره»، «نه نفره» تشكيل شود. اين گروههاتقريبا اعضاى يك خانواده مىشدند. اين خودش چيزى بود براىارتباط بيشتر و تماس بيشتر و آشنايى با روحيات و اخلاق همديگرو اصلاح ضعفها و نقاط منفى. بعد بنا شده بود كه بين نمازها هرروز ظهر و شب صحبتى بشود و براى اينكه يك يا دو نفر هميشهصحبت نكنند، قرار شد هر گروه هر بار يك نفر را انتخاب كند.حديثى بگويد و صحبتى بكند. بدين ترتيب، هم همه برادرها صحبتمىكردند و هم مجبور مىشدند بروند چيزى ياد بگيرند و بيانكنند. خيلى محسنات زيادى داشت. اين برنامهها ادامه داشت و باتهديدات دشمن تغيير نمىكرد. بارها شده بود كه شب برادرهابرنامه دعا مىگذاشتند. در آن شرايط شما خودتان مىتوانيد حدسبزنيد كه دعا چه حال خاصى پيدا مىكرد. همه يكدست غرق دعامىشدند. با توجه به خداوند تبارك و تعالى، پيشانى برخاكمىگذاشتند و دعا مىكردند. ماموران مىآمدند پشت پنجره داد وبيداد راه مىانداختند. گاهى در را باز مىكردند، چند نفر راجدا مىكردند و مىبردند. ممانعتهاى زياد مىكردند كه بلكهبرادران از اين كار دستبردارند. اين تهديدات الحمدلله نهتنها تاثير نمىگذاشتبلكه برادرانمان محكمتر مىشدند در راهخودشان. بعد حتى بعضىشان مىخواستند طعنه بزنند.يكى از آنها آمده بود خيال مىكرد گريه برادرها در دعا، براىاين است كه اسير شدند و از خانواده دور افتادهاند. او گفت:شما با همين گريهها مىخواستيد بصره را بگيريد. يك برادر مترجمداشتيم، گفت: اين گريه با آن گريه كه شما مىگوييد، فرق مىكند.البته آنها مىدانستند ولى مىخواستند كه به اين وسيله نشاندهند كه گريه برادرها به خاطر ترس و عقده دورى خانواده و اينجور چيزهاست.يك روز از بلندگوى اردوگاه ترانه فارسى زمان طاغوت پخش كردند.ظاهرا تصميم داشتند به اين وسيله در برادران نفوذ كنند. چيزىنگذشت كه صداى صلوات برادران بلند شد و صلواتهاى بلند، ترس ودلهره در دل مسوولان عراقى افكند. فورى خاموش كردند. آمدند وگفتند: چى شد؟ چرا صلوات فرستاديد؟ اگر نمىخواستيد ترانه گوشدهيد، به ما مىگفتيد. البته آنها به حرف برادران توجهنمىكردند. شايد آن يك نفر را كه اعتراض مىكرد شناسايى مىكردندو بعد خيلى راحت مورد اذيت و آزار قرار مىدادند. بعد ديگر پخشترانه قطع شد. به همين ترتيب، مسايل مختلف پيش مىآمد وبرادران با مقاومت و شجاعتخودشان دشمن را به عقب نشينى وادارمىكردند. عرض شد بتدريج كلاسهاى قرآن شروع شد. برادران چوبهايىرا كه آنجا بود مىسوزاندند و زغال مىكردند. بعد مىآمدند پشتدرهاى آهنى زنگ زده درس را مىنوشتند. به اين وسيله، بهبرادرانى كه قرآن نمىدانستند، قرآن ياد مىدادند.بتدريجبرادرانى كه يك كمى آشنايى با ترجمه قرآن داشتند، آنرا براى بقيه برادران درس مىگفتند و برادرانى كه آشنايى بامسايل شرعى داشتند، براى بقيه مىگفتند. كلاسهاى متعددى شروعشد. در ضمن براى اينكه روحيات برادران شاد باشد، برادرانى كهورزش مخصوصا ورزش رزمى يك مقدار در ايران كاركرده بودند، مىآمدند به برادران ياد مىدادند. مثلا جلسات كشتى گذاشتهبودند. همه اينها دور از چشم عراقيها بود، چون ممنوع بود.داخل آسايشگاه؟بله، داخل آسايشگاه، برنامه كشتى گذاشته مىشد. يا يك برادرمىآمد داستانهاى آموزنده را بطور مفصل بيان مىكرد. هم تفريحسالمى بود و هم اينكه درسهاى خوبى داشت. كلاسهاى نضتسوادآموزىشروع شد. تدريجبرادرانى كه سواد نداشتند با همان امكاناتابتدايى سواد يادگرفتند.خودكار و قلم ممنوع بود؟بله، ممنوع بود و از هركس مىگرفتند چند روز زندانى و كتك واذيت و آزار داشت. گاه برادران از جيب سرباز اردوگاه يك جورىخودكار را مىزدند كه خودش متوجه نشود. گاهى فردى كه دكترخوانده مىشد يا بعضى از سربازها كه در طبقه بالا بودند و تمايلداشتند به برادران ... خودكار پرت مىكردند پايين. به اينصورت، يك مقدارى قلم تهيه مىشد. كاغذ هم كه گير مىآمد. ازكاغذ سيگار، و كاغذ پاكتسيمان و هرچه گير مىآمد، استفادهمىكردند. بعد از چهارماه اولين بار كه صليب سرخ آمد براىديدار برادران و ثبت نام آنها، خودكار آورده بود براى نامهنوشتن كه بدهند برادران نامه بنويسند و دوباره پس بگيرند.برادرها خودكارها را برداشتند و تعداد كمىرا به صليب سرخبرگرداندند. يكى از سربازان ظاهرا فهميده بود و گفته بود شمادزدى كرديد. برادر مسوولى داشتيم به نام اسماعيل بختنام، ازبرادران خيلى مخلص كه چند سال پيش براثر مريضىهاى دوران اسارتبه رحمت ايزدى پيوست، ايشان گفت: بله ما قلمها را برداشتيم.بگذار صليبيها برن در سراسر دنيا بگن كه ما به خاطر كسب علم ومسايل علمى خودكارها را برداشتيم. قلمها را برداشتيم نهچيزهاى ديگر را. ببينند رفتارهاى ديگر ما چه طورى است وخودشان تشخيص بدهند كه برداشتن خودكارهابه خاطر خصلت دزدىبوده يا چيز ديگر. صليبىها مىدانستند كه برادران به خاطر شدتنياز اين كار را كردهاند. لذا به روى خودشان نمىآوردند. فشارعراقيها، مقاومتبرادرها ادامه داشت تا اينكه ماه محرم نزديكشد. برادران داشتند آماده مىشدند براى عزادارى امام حسين(ع).يك روز مانده به محرم، مجالس شروع شد. بتدريج روابطآسايشگاهها بيشتر شد. بطورى كه ديگر براى نماز جماعت اينآسايشگاه دعوت مىشد به آن آسايشگاه. دوتا ياسه تا آسايشگاهجمع مىشدند، نماز جماعت مىخواندند و يك نفر كه اطلاعات خوبىداشت، صحبت مىكرد.اتاقهايى كه مىفرماييد حدودا چند نفره بود؟عرض كردم كه حدود صد نفر يا صد و سى نفر در هر اتاق بودند.برادران به صورت فشرده كنارهم قرار گرفته بودند و هركدام دو وسه وجب جا داشتند. البته بعد از سه ماه و اندى به هركس دو سهتا پتو دادند. اول كه رفتيم به هرنفر يك پتو دادند. از اينپتوهاى سياه سربازى كه خيلى كثيف بود و شپش داشت. بلافاصله همهرا شپش گرفت. حدود يك سال برادران زحمت كشيدند براى نظافتاردوگاه، لباسها و پتوها تا بتدريج ريشهاش كنده شد. آنجا آبگرم نبود كه با آب گرم خود يا لباسها را بشويند با ابتكارى كهخود برادران به خرج دادند المنت درست كردند. سيم گيرآوردند ودو تكه آهن. اينها را به هم وصل مىكردند و به پريزهاى برق، كهآنجا بود، وصل مىكردند; مىانداختند داخل سطل يا هرچه كه بود ولباسهاى غير تميز را هم مىانداختند در آن تا بجوشد و تميزشود. بعد از همين آب روى خودشان مىريختند تا تميز شوند.عراقيها متوجه نشدند؟بعد از مدتى متوجه شدند و مزاحمت ايجاد كردند. تعدادى ازبرادران را بردند با كابل زدند به خاطر همين. بتدريجبرادرانيادگرفتند كه نگهبان بگذارند. يك نفر بيرون مىايستاد تا سربازعراقى مىآمد، بلافاصله خبر مىداد. البته اسم رمز داشتند، مثلامىگفتند: هوا ابرى است.شما تفتيش نداشتيد، تفتيش هفتهاى يا روزانه؟آن اوايل تفتيش كم بود. آن طور نبود كه هر هفته يا هرروزباشد. هرچند موقع يك بار مىآمدند تفتيش. ولىبعدها تفتيشهازياد شد. هفتهاى يكبار و بعضى اوقات هفتهاى دوبار تفتيش بود.قبل از شروع ماه محرم، جلسات، ديگر تنها مخصوص يك اتاق نبود.چند اتاق جمع مىشدند يكجا و باهم جلسه مىگرفتند. عراقيهامتوجه تجمع برادران شدند. آنها روى تجمع خيلى حساس بودند.وقتى نزديك محرم شد يك جلسه نوحه خوانى گذاشته شد.افراد دو سه تا آسايشگاه آمدند و تقريبا اتاق پر از جمعيتشد.صحبت و سخنرانى و بعدش هم سينه زنى بود.عراقيها متوجه شدند. در را بستند و تعدادى از برادرانتوماندند. بعد براى جلوگيرى از اين برنامهها، كلا در اتاقها رابستند و نگذاشتند كسى بيرون بيايد. چند روز گذشت، بعضى ازبرادران تصميم گرفتند با نخوردن غذا و شبه اعتصاب درها را بازكنند. البته غير از زدن يكى از فشارهايى كه عراقيها مىآوردندقطع آب بود. كار دومشان جلوگيرى از دستشويى بود. با اينفشارهايى كه عرض كردم، آمدند درها را باز كردند. البته با شرطو شروط و حدودى كه نبايد سينهزنى و جلسه باشد. برادران گفتند:ما مىخواهيم براى امام حسين(ع) عزادارى كنيم، مگر عزادارىكردن براى امام حسين(ع) گناه و جرم است؟ يكىشان گفت: به شماچه؟ امام حسين چه ربطى به شما دارد؟ ايشان عرب بود و از خودمابود، خود ما هم كشتيمش.بعد از چند روز، باز دوباره حدود هفتم و هشتم بود كه دو بارهدرها را بستند و قطع آب و ممانعت از دستشويى شروع شد. بازبرادران غذا نخوردند. البته برادران نمىگفتند: اعتصاب كرديم.مىگفتند: چون در باز نيست و آب قطع است، اگر غذا بخوريم، فشاربيشترى بر ما مىآيد. آنها اين كار را اعتصاب تلقى مىكردند واز آن مىترسيدند.آنها مىترسيدند. يكى از سربازها يا ماموران گزارش بكنند بهبالا كه اعتصاب شد و وجهه سياسى خوبى برايشان نداشته باشد. بههمين خاطر، بعضى از امتيازات را مىدادند تا اعتصاب نشود.البته امتيازات موقتى بود و وضع دو باره به حالت قبل برمىگشت.شب تاسوعا يا عاشورا بود كه پتوى نو آوردند تا به همه نشانبدهند كه امكانات در اختيار برادران قرار دادهاند و بدينترتيب از برنامهاى كه براى شب عاشورا و روز عاشورا داشتيم،جلوگيرى كنند. جالب اينجا بود كه برادرها گفتند: اينها شبعاشورا مثل بنىاميه عيد گرفتند و براى ما پتو آوردهاند. براىهمين، پتوها را كنار گذاشتند و گفتند:ما استفاده نمىكنيم تا چند روز عاشورا بگذرد. بعضى اتاقها اصلاتقسيم نكردند و بعضى اتاقها هم كه تقسيم كردند، كنار گذاشتندتا بعد از عاشورا استفاده كنند. با آنكه گاه آب نبود ودستشويى نمىبردند و از اين جهت فشار زيادى بر برادران مىآمد;ولى در همان حال برادران برنامه عزاداريشان را مفصل برگزارمىكردند.وقتى در را مىبستند، بيمارانى كه نمىتوانستند تحمل كنند، براىدستشويى چه مىكردند؟سطلهايى گذاشته بودند، داخل آسايشگاه. گوشهاى گونى كشيدهبودند و سطل گذاشته شده بود تا هركه اضطرار دارد از آنهااستفاده كند.سطلها چطور خالى مىشد؟خوب اينها مىماند تا بعد كه در باز مىشد، بعضى ازاوقات احيانامىآمدند در را باز مىكردند براى تهديد و ابلاغ اوامر. يكى ازبرادران از فرصت استفاده مىكرد و خالى مىكرد. در روز عاشوراگفتند: درهر اتاقى را يك ساعتباز مىكنيم كه بروند بيرون.قرار شد هر دو سه تا اتاق را باهم باز كنند تا اين دسته يكساعتبيرون باشند و بعد نوبت دو سه اتاق بعدى برسد. دو سهاتاق اولى را كه باز كردند، برادران كارهاى ضرورى را سريعانجام دادند و بقيه وقت را شروع كردند به عزادارى. عراقيهابسرعت همه برادران را فرستادند داخل اتاقها، درها را بستند وبراى بقيه باز نكردند. دو سه روز بعد از عاشورا آمدند درها راباز كردند. يك سرى برنامه بود كه اسرا فكر مىكردند شايدتاثير داشته باشد; مثلا وقتى درها بسته بود به زبان عربىپيامهايى براى سربازان مىدادند; مثلا يك پيام نوشته مىشد، يكىكه عربى بلد بود بلند مىخواند و بقيه با صداى بلند تكرارمىكردند; براى مثال: «ندا ندا ندا، ايهاالجنود العراقى نحنمسلمون و انتم مسلم» اين طورى بعضى از پيامها را مىدادند.يكى از پيامها اين بود: همين طور كه آب را بر امام حسين(ع) واهل بيتش در صحراى كربلا بستند، اينجا هم در را به روى مابستند و آب را قطع كردند. البته پيامها تاثير نداشت; چونجزهمان ماموران بعثى كسى نبود بشنود. چند روز بعدش درها راباز كردند. اول دو ساعتبازكردند، بعد بيشتر شد و در ظاهرامتيازهايى دادند، مثلا اول روزنامه نمىآوردند ولى گفتند: دفعهبعد روزنامه مىآوريم. البته اين ظاهرش امتياز بود، ولى درواقع مىخواستند نظرهاى خودشان را تبليغ كنند. بتدريج كهارتباط برادران باهم بيشتر شد و باهم آشناتر شدند، كارهاىهنرى شروع شد. بعد از مدتى، يك سرى از برادران شروع كردند بهساختن سرود. سرودى ساخته شد و در اتاقها خواندند. گروهى شروعكردند به اجراى تئاتر و نمايشنامه. بعضى از برادران گلدوزىهاىجالبى داشتند. بيشتر مثلا عكس قدس را مىكشيدند يا حتىباخودكارهايى كه داشتند، عكسهاى بزرگى مىكشيدند. از امام ياگنبد وبارگاه امام رضا(ع); مثلا براى جلسات عزادارى يكى ازبرادران يك عكس بزرگ كه امام رضا(ع) را با آهو نشان مىداد،كشيد. عكس امام را در يكى از اتاقها بزرگ كشيده بودند. وقتىعراقيها متوجه شدند، خيلى از اين مساله ناراحتشدند; ولى بهخاطر وحدت وانسجام بسيار برادران نتوانستند كارى بكنند.وسيله گلدوزى از كجا مىآمد؟بعضى از سربازان كه براى نگهبانى بالا بودند اينها رامىانداختند پايين; چون خودشان هم از اين گلدوزىها مىخواستنديك مقدارى نخ و قرقره و سوزن مىانداختند پايين. برادرانگلدوزىهايى برايشان درست مىكردند و مىانداختند بالا و با بقيهنخ براى خودشان گلدوزى مىكردند. البته خوب ظاهرا ماهيانه بههمه اسرا حقوق مىدادند، طبق برنامه سازمانهاى بين المللى. اينحقوق ماهيانه ظاهرا 37 تومان مىشد; يعنى روزى يك تومان يا يكدينار و نيم. يك حانوت هم درست كرده بودند كه حقوقى كه مىدهندبرگردد به خودشان. در اين مغازه تيغ، سوزن، نخ و مسواكمىآوردند. يك چيزهايى كه بايد خودشان مىدادند در حانوتمىفروختند.طريقه خريد برادران از اين بوفهها چگونه بود شخصا مراجعهمىكردند يا مسوول خريد داشتند؟ابتدا شخصى بود. هركس مىرفت و مىخريد. بتدريجبرادران باهمآشنا شدند. كارها تقسيم شد و يكى مسوول خريد گرديد. چيز جالبىكه بايد اينجا اشاره كنيم اين است كه هرچند روزى يك تومانچيزى نبود كه به دردخور باشد و به چيزى برسد. ولى چون يكتعداد مجروح داشتيم و احتياج به بعضى چيزها داشتند. برادرانهركدام يك مقدار از پولهاى خود را كنار گذاشته بودند، بهعنوان بيت المال. بعد اينها را جمع كردند و يك نفر مسوول بيتالمال هر اتاق كردند. يك نفرهم مسوول كلى بيت المال همهاتاقها شد. بعد احيانا خرمايى مىآوردند، پولها را مىدادندخرما مىگرفتند. بعضى اوقات هم بيسكويت مىگرفتند. اينها رامىدادند مجروحان تا تقويتبشوند.نان خيلى كم بود. نانى كه مىدادند مخصوصا برادران اول كه ازايران رفته بودند، هيچ وقتباغذاهاى آنجا سير نمىشدند. بعضىمريض بودند و بعضى زخم معده داشتند و بايد وسط روز نانمىخوردند. در اين موقعيت، كيسه بيت المال، كيسه نان بود وتعدادى نان مىگذاشتند آنجا براى مجروحان. بعضى اوقات كيسهاىبود و بعضى اوقات جدا، اولى كه نان مىآمد به آنها مىدادند.گاه نان را سرخ مىكردند و به آنها مىدادند.بعد از مدتى عراقيها ديدند به هيچ طريق نمىتوانند كنترل داشتهباشند روى برادران و نمىتوانند آن مقاصدى كه در نظر دارند روىبرادران پياده كنند. يكى از فرماندهان آنها گفته بود: اسراىما در ايران همهشان آخوند شدند، ما بايد شما را رقاص باربياوريم. آنها در پى اين بودند. وقتى مىديدند برادران اينگونهمنسجم هستند و در مقابل افكار آنها سدى محكم ايجاد كردند،طرحهاى جديد مىريختند تا به يك صورتى نفوذ كنند در ميانبرادران. يك روز نرم صحبت مىكردند، يك روز خشن، هر روز به يكصورتى، تا اينكه ظاهرا به اين نتيجه رسيدند كه براى كنترلبيشتر، اردوگاه را دو قسمت كنند. به طورى كه دو قسمت هيچ گونهارتباطى باهم نداشته باشد. بسيجيان يك طرف باشد و ارتشيان وسربازان يك طرف. فكر مىكردند مىتوانند روى ارتشيان و سربازانبيشتر كاركنند و نظراتشان را القا كنند. به همين خاطر گفتند:بسيجيان جدا بشوند و ارتشيان جدا. باز برادران گفتند كه ماجدا نمىشويم.اين رفت و آمد تا مدتى ادامه داشت و تهديد كردند كه نارنجكمىاندازيم داخل اتاقها، گاز مىاندازيم داخل اتاقها. تهديدهايىبه اين صورت كردند; ولى برادران مقاومت كردند. در همين بين،براى اولين بار صليب آمد و تقريبا همين روزهايى كه صليب آمد،عمليات محرم و عمليات مسلم بن عقيل در منطقه مندلى عراقسومارمندلى، انجام شده بود و تعدادى اسير سالم و مجروح آوردندكه خبرهاى جديدى از ايران داشتند. نكته جالب اين بود كه وقتىآنها وارد شدند، برادران گفتند بايد بفهمند كه اينجا غريبنيستند و نترسند و روحيهشان تقويتشود. بعد صلوات فرستادند.پياپى صلوات مىفرستادند تا اسراى جديد اين صلواتها را بشنوندو احساس كنند اينجا هم شبيه جبههها و ايران است. چند روز بعداز اينكه صليب ثبت نام كرد و رفت، عراقيها تصميم گرفتندشديدتر برخورد كنند و به هر صورت شده بسيجيان و ارتشيان راجدا كنند. روز يكم يا دوم ظاهرا آذرماه 61 آمدند مسوولاناتاقها را بردند. هر اتاقى يك مسوول داشت كه رابط بين عراقيهاو برادران اسير بود. يك مسوول كل هم اردوگاه داشت از طرفبرادران. آمدند همه مسوولان اردوگاه را جمع كردند و بردند.درها را بستند، غذا ندادند، آب ندادند. دفعات ديگر غذامىدادند; ولى اينبار غذا هم ندادند. نه غذا و نه آب نه بيرونبردن براى دستشويى. مسوولان را بردند طبقه بالا كه خودشان بودندو شروع كردند به زدن آنها. برادران هرچه درخواست كردند مسوولانرا بياوريد، كسى جواب نمىداد. بعد از مدتى كه آنها را خيلىزدند، صداى ناله آنها به گوش بقيه برادران رسيد و همهدريافتند آنها دارند كتك مىخورند.بتدريج همه شروع كردند به اعتراض. تصميم گرفتند تكبير بگويندو صلوات بفرستند تا بلكه تاثير بگذارد، ولى هرچه تكبير گفتندو صلوات فرستادند، نداها و پيامها تاثير نداشت. آنها بشدتبرادران را مىزدند و صداى آنها مىآمد. خوب غذا و آب هم كهنداده بودند.چند روز طول كشيد اين مسئله؟پنجشش روز طول كشيد. نكته جالب اين بود كه مثلا در اتاقها يكمقدار خرما يا بيسكويتى بود كه از قبل خريده بودند. همينها راجيرهبندى كرديم. برادران هم با همان روزه مىگرفتند. ما به يادبچههاى حضرت مسلم مىافتاديم كه شبها فقط به آنها غذا مىدادندو آنها تصميم گرفتند روزه بگيرند. اعتراضات برادران دو و سهروز ادامه داشت.بعد گفتند حالا كه با اعتراضات نمىشود كارىكرد پس بايد يك جورديگر برخورد شود. يكى دو روز سكوت كردند تا بلكه حرفشان اثركند. حرفشان اين بود: مسوولان را برگردانيد; با ما كار نداشتهباشيد، ما كار نداريم. آنها هم برادرانى را كه بالا بودند،مىزدند. ظاهرا گزارش رسيده بود به بغداد، آنها هم يك گروه ضدشورش فرستاده بودند و قصد داشتند كه اعتراضها را بشدت سركوبكنند.