براى اول مظلوم تاريخ - براى اول مظلوم تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

براى اول مظلوم تاریخ - نسخه متنی

میثم نمکى آرانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

براى اول مظلوم تاريخ

ميثم نمكى‏آرانى

مردى بود از قبيله آفتاب با دلى به وسعت‏بى‏كرانه‏ها او را نه زمانه مى‏شناختش، نه زمانيان انديشناك بود بر «قوم خويش‏» و بر «ابناى روزگار» و بيمناك بر هوسهايى كه چشمهاى بصيرت را به يغما برده‏بود.

به قدرى كه بر سرگذشت پيشينيان آگاه بود، بر سرنوشت آيندگان نيز انديشه مى‏كرد.

چه شامگاهان كه سر بر بالين آسايش نمى‏نهاد مگر با قيام و قعود عارفانه‏اش و چه صبحگاهان كه برنمى‏خاست جز با كمر بستن به خدمت‏خلق.

به كه مى‏مانست كه كسى را با وى مانندى نبود و كه چون او مى‏دانست كه داناى اسرار مگو او بود.

در شجاعتش همه دانند كه «اسد بيشه فتوت‏» بود و بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا كه «شهيد عدالت‏» نام‏گرفت.

هيچ كس، چون او آن مقام نيافت، كعبه به يمن قدمش چاك مى‏زند و مسجد به خونش، غسل طهارت مى‏كند.

كدام مرشد و مرادى توانى يافت چون محمد كه در ليلة‏المبيت پيشمرگى او كند و كدام همسرى توانى جست جز فاطمه كه كوثر در شان اوست. در نبرد هماوردى نداشت و در دوستى، نظيرى نه. روح بى‏قرارش جز درگاه نيايش، قرار نمى‏يافت، لطايف حكمى و آيات قرآنى حد كلام او بود و عمل به احكام آن، مرام او.

درس آموخته مكتب وحى بود و شكوه دين، جلوه‏اى از شگفتى‏هاى او. به برق نگاهى، رعدى در دلها برمى‏فروخت و به اشاره سرانگشتى، مس وجود، طلاى حقيقت مى‏شد و ...

اما آيا از غربت اين اول مظلوم عالم همه شنيده‏اى: - از نجواى شبانه‏اش با چاه. - از گريه‏هاى غريبانه‏اش در نماز. - از شكيبايى 25 سال، سكوت و خانه‏نشينى. - از تازيانه‏هاى ناجوانمردانه‏اى كه بر پيكر فاطمه‏اش زدند. - از طعنه‏ها و سبك‏سرى‏هايى كه چون گرز گران بر سرش مى‏كوفتند. - و بيش از همه تنهايى غريبانه على.

آن هم بعد از عروج مردى كه وجودش از او هست‏يافت و مرگ بانويى كه هماره يكتا انيس و مونس او بود.

ديگر براى على جز اندوه و تنهايى و غريبى چيزى نمانده است; ديگر كسى را هماورد و همتاى او نيست.

او در اين عالم تنها بود، مظلوم زيست و مظلومانه نيز زندگى را بدرود گفت.

«على مظلوم تاريخ‏»

احمد فغانى عضو هيات علمى دانشگاه سبزوار




  • على ديباچه ديوان هستى است
    امير كاروان صبر و ايثار
    هماى رحمت‏باريتعالى
    على فخر، بشر، نور الهى
    على معنا و مفهوم صبورى
    على ركن ولا، باب هدايت
    على فرزند قسط و عدل و دادست
    على «انا هديناه السبيل‏» است
    على معناى «نحن الراسخون‏» است
    على قطب الرحى، تقواى مطلق
    على كعبه، على ايمان، على دل
    على مظلوم تاريخ غدير است
    على معيار و ميزان حقيقت
    على تفسير قرآن مبين است
    على تفسير و معناى «صراط‏» است
    على اندر صلابت همچنان كوه
    على يار يتيمان، همدم چاه
    غدير آمد، على با حق قرين شد
    غدير آمد سرور ما فزون شد
    غدير آمد محمد يافت فرمان
    نما تبليغ «ما انزل‏» محمد
    اگر سرپيچى از حكم جلالت
    رسول ما، على را مقتدا كن
    نبى بگرفت دستان على را
    ولايت را چراغ راه ما كرد
    پيمبر گفت هان «من كنت مولاه‏»
    خدايا باش يار دوستانش
    تمام عرشيان، خيل ملائك
    تمامى تهنيت گو، دست افشان
    على «بخ لك‏» مولا توئى تو
    صفابخش دلى، نخل اميدى
    تو رب النوع انواع كمالى
    تو عنقاى بلند آوازه هستى
    تو فصل سبز ايمان و صفائى
    غدير آمد گشايش گشت‏حاصل
    غدير آمد خدا اكمال دين كرد
    بود امروز روز عهد و پيمان
    شده نوميد از دين خيل كفار
    غدير خم، چراغ اهل عرفان
    على از جانب حق گشته منصوص
    على راه خدا، همتاى كوثر
    على قرآن ناطق، كان جوداست
    قسيم جنت و نارست مولا
    بود حب على شيرين‏تر از شهد
    تناور نخل دين شد از جهادش
    «فغانى‏» كن طلب از حى داور
    «على‏» گيرد دو دستت روز محشر



  • على گلواژه بستان هستى است
    هژبر عرصه‏هاى عشق و پيكار
    خديو ملك جان، نخل تولا
    على شمشير حق، خصم تباهى
    على ميزان و درياى غيورى
    على حبل المتين، رمز كفايت
    على اصل نماز و اتحاد است
    على بر جمله گمراهان دليل است
    على هم وارث محراب و خون است
    فداكار محمد، بنده حق
    على مروه، صفا، حلال مشكل
    على شمس الضحى، بدر منير است
    على گنج‏سخا، پير طريقت
    على زيب و فرو بنيان دين است
    شفيع شيعيان گاه مماتست
    على چون آب، صاف و پاك و نستوه
    على دست‏خدا، گرد و دل آگاه
    امير مؤمنين اندر زمين شد
    غم از دلهاى محرومان برون شد
    ز نزد حضرت حق حى سبحان
    به گوش جان شنو فرمان سرمد
    نكردى هيچ تبليغ رسالت
    ره حق را تو از باطل جدا كن
    و محكم كرد پيمان ولى را
    على را همدم و همراه ما كرد
    على مولاى او باشد به هر راه
    و دشمن باش تو با دشمنانش
    و جمله فرشيان يكسر، يكايك
    به لب ذكر خدا، مولا على جان
    اميرى «خواجه لولا» توئى تو
    شهيد و همسر و باب شهيدى
    تجلى بخش ذات لايزالى
    تو بر اركان دين شيرازه هستى
    تو آن آئينه ايزد نمايى
    و روشن شد خدايى‏ها دلايل
    و شادان قلبهاى مؤمنين كرد
    غدير و روز رجم خصم و شيطان
    كمال دين حق گشته نمودار
    غدير است آزمايشگاه ايمان
    ولايت هست چون «بنيان مرصوص‏»
    على شد قوت قلب پيمبر
    على نام خدا، فخر وجود است
    نعيم و مير ابرار است مولا
    بود نام على يادآور عهد
    شكوفا شد گل باغ مرادش
    «على‏» گيرد دو دستت روز محشر
    «على‏» گيرد دو دستت روز محشر



/ 1