براى اول مظلوم تاريخ
ميثم نمكىآرانىمردى بود از قبيله آفتاب با دلى به وسعتبىكرانهها او را نه زمانه مىشناختش، نه زمانيان انديشناك بود بر «قوم خويش» و بر «ابناى روزگار» و بيمناك بر هوسهايى كه چشمهاى بصيرت را به يغما بردهبود.به قدرى كه بر سرگذشت پيشينيان آگاه بود، بر سرنوشت آيندگان نيز انديشه مىكرد.چه شامگاهان كه سر بر بالين آسايش نمىنهاد مگر با قيام و قعود عارفانهاش و چه صبحگاهان كه برنمىخاست جز با كمر بستن به خدمتخلق.به كه مىمانست كه كسى را با وى مانندى نبود و كه چون او مىدانست كه داناى اسرار مگو او بود.در شجاعتش همه دانند كه «اسد بيشه فتوت» بود و بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا كه «شهيد عدالت» نامگرفت.هيچ كس، چون او آن مقام نيافت، كعبه به يمن قدمش چاك مىزند و مسجد به خونش، غسل طهارت مىكند.كدام مرشد و مرادى توانى يافت چون محمد كه در ليلةالمبيت پيشمرگى او كند و كدام همسرى توانى جست جز فاطمه كه كوثر در شان اوست. در نبرد هماوردى نداشت و در دوستى، نظيرى نه. روح بىقرارش جز درگاه نيايش، قرار نمىيافت، لطايف حكمى و آيات قرآنى حد كلام او بود و عمل به احكام آن، مرام او.درس آموخته مكتب وحى بود و شكوه دين، جلوهاى از شگفتىهاى او. به برق نگاهى، رعدى در دلها برمىفروخت و به اشاره سرانگشتى، مس وجود، طلاى حقيقت مىشد و ...اما آيا از غربت اين اول مظلوم عالم همه شنيدهاى: - از نجواى شبانهاش با چاه. - از گريههاى غريبانهاش در نماز. - از شكيبايى 25 سال، سكوت و خانهنشينى. - از تازيانههاى ناجوانمردانهاى كه بر پيكر فاطمهاش زدند. - از طعنهها و سبكسرىهايى كه چون گرز گران بر سرش مىكوفتند. - و بيش از همه تنهايى غريبانه على.آن هم بعد از عروج مردى كه وجودش از او هستيافت و مرگ بانويى كه هماره يكتا انيس و مونس او بود.ديگر براى على جز اندوه و تنهايى و غريبى چيزى نمانده است; ديگر كسى را هماورد و همتاى او نيست.او در اين عالم تنها بود، مظلوم زيست و مظلومانه نيز زندگى را بدرود گفت.«على مظلوم تاريخ»احمد فغانى عضو هيات علمى دانشگاه سبزوار
على ديباچه ديوان هستى است
امير كاروان صبر و ايثار
هماى رحمتباريتعالى
على فخر، بشر، نور الهى
على معنا و مفهوم صبورى
على ركن ولا، باب هدايت
على فرزند قسط و عدل و دادست
على «انا هديناه السبيل» است
على معناى «نحن الراسخون» است
على قطب الرحى، تقواى مطلق
على كعبه، على ايمان، على دل
على مظلوم تاريخ غدير است
على معيار و ميزان حقيقت
على تفسير قرآن مبين است
على تفسير و معناى «صراط» است
على اندر صلابت همچنان كوه
على يار يتيمان، همدم چاه
غدير آمد، على با حق قرين شد
غدير آمد سرور ما فزون شد
غدير آمد محمد يافت فرمان
نما تبليغ «ما انزل» محمد
اگر سرپيچى از حكم جلالت
رسول ما، على را مقتدا كن
نبى بگرفت دستان على را
ولايت را چراغ راه ما كرد
پيمبر گفت هان «من كنت مولاه»
خدايا باش يار دوستانش
تمام عرشيان، خيل ملائك
تمامى تهنيت گو، دست افشان
على «بخ لك» مولا توئى تو
صفابخش دلى، نخل اميدى
تو رب النوع انواع كمالى
تو عنقاى بلند آوازه هستى
تو فصل سبز ايمان و صفائى
غدير آمد گشايش گشتحاصل
غدير آمد خدا اكمال دين كرد
بود امروز روز عهد و پيمان
شده نوميد از دين خيل كفار
غدير خم، چراغ اهل عرفان
على از جانب حق گشته منصوص
على راه خدا، همتاى كوثر
على قرآن ناطق، كان جوداست
قسيم جنت و نارست مولا
بود حب على شيرينتر از شهد
تناور نخل دين شد از جهادش
«فغانى» كن طلب از حى داور
«على» گيرد دو دستت روز محشر
على گلواژه بستان هستى است
هژبر عرصههاى عشق و پيكار
خديو ملك جان، نخل تولا
على شمشير حق، خصم تباهى
على ميزان و درياى غيورى
على حبل المتين، رمز كفايت
على اصل نماز و اتحاد است
على بر جمله گمراهان دليل است
على هم وارث محراب و خون است
فداكار محمد، بنده حق
على مروه، صفا، حلال مشكل
على شمس الضحى، بدر منير است
على گنجسخا، پير طريقت
على زيب و فرو بنيان دين است
شفيع شيعيان گاه مماتست
على چون آب، صاف و پاك و نستوه
على دستخدا، گرد و دل آگاه
امير مؤمنين اندر زمين شد
غم از دلهاى محرومان برون شد
ز نزد حضرت حق حى سبحان
به گوش جان شنو فرمان سرمد
نكردى هيچ تبليغ رسالت
ره حق را تو از باطل جدا كن
و محكم كرد پيمان ولى را
على را همدم و همراه ما كرد
على مولاى او باشد به هر راه
و دشمن باش تو با دشمنانش
و جمله فرشيان يكسر، يكايك
به لب ذكر خدا، مولا على جان
اميرى «خواجه لولا» توئى تو
شهيد و همسر و باب شهيدى
تجلى بخش ذات لايزالى
تو بر اركان دين شيرازه هستى
تو آن آئينه ايزد نمايى
و روشن شد خدايىها دلايل
و شادان قلبهاى مؤمنين كرد
غدير و روز رجم خصم و شيطان
كمال دين حق گشته نمودار
غدير است آزمايشگاه ايمان
ولايت هست چون «بنيان مرصوص»
على شد قوت قلب پيمبر
على نام خدا، فخر وجود است
نعيم و مير ابرار است مولا
بود نام على يادآور عهد
شكوفا شد گل باغ مرادش
«على» گيرد دو دستت روز محشر
«على» گيرد دو دستت روز محشر