اوضاع سياسى عصر امام چهارم - اوضاع سیاسی عصر امام چهارم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوضاع سیاسی عصر امام چهارم - نسخه متنی

غلام حسین صمیمى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اوضاع سياسى عصر امام چهارم

غلام حسين صميمى

اشاره

امام سجاد عليه السلام با آنكه در بدترين شرايط زمانى مى‏زيست و از سوى حاكمان جور، زير شديدترين فشارهاى جسمى و روانى به سر مى‏برد، در گسترش ايمان و پايدارى و در احياى اسلام ناب محمدى و سيره جد بزرگوارش منحصر به فرد بود . محققان مسلمان، عصر امام سجاد عليه السلام را به لحاظ سياسى و فرهنگى، تاريك‏ترين عصرها مى‏دانند و از آن، به دوره سقوط فرهنگ اسلام ياد مى‏كنند (1) .

سلاطين عصر امام سجاد عليه السلام

الف) يزيد بن معاويه

چهار سال نخست امامت امام سجاد عليه السلام هم زمان با حكومت‏يزيد بن معاويه است . چهره واقعى يزيد بر كسى پوشيده نيست . او نخستين حاكم اسلامى است كه نزد همگان شراب مى‏خورد و دربار خلافت را به عشرتكده تبديل كرده بود . او آشكارا به كارهاى زشت و خلاف عفت مى‏پرداخت . در وصف شراب، شعر مى‏سرود و حتى براى سروده‏هاى در وصف شراب و هرزه‏گويى‏هاى شهوت‏انگيز، انعام مى‏داد (2) .

او در اولين سال از حكومتش «امام حسين عليه السلام‏» فرزند پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله را با بى‏رحمى تمام كشت و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان اسير در شهرها گرداند . يزيد در سال آخر سلطنت چهار ساله خود، ساكنان «مدينه‏» را قتل عام نمود و دست‏به پست‏ترين جنايات بشرى آلود . او حتى در آخرين روزهاى حكومتش به «مكه‏» هجوم برد و خانه خدا را در آتش سوزاند . (3) مسعودى مى‏نويسد:

يزيد با مردم به گونه «فرعون‏» عمل مى‏نمود و حتى رفتار فرعون از او بهتر بود . (4)

ب) عبدالله بن زبير

پس از يزيد، عبدالله پسر زبير، بر حجاز دست‏يافت . او مردى زاهدنما، تندخو، بى‏رحم، بخيل و بسيار رياست‏خواه بود . (5) حس رياست‏طلبى او چنان بود كه برادر خود «عمرو بن زبير» را كشت . (6)

وى نسبت‏به بنى هاشم بسيار سخت‏گير بود و مى‏گفت: چهل سال است كه كينه «بنى هاشم‏» را در دل پنهان داشته‏ام و امروز مى‏خواهم انتقام بگيرم .

او «عبدالله بن عباس‏» را به طائف تبعيد نمود و «محمد حنفيه‏» ، عبدالله بن عباس و 24 نفر از بنى هاشم را در حجره زمزم (دره‏اى در مكه) زندانى كرد، هيزم فراوان در اطراف آنان چيد و قسم ياد كرد كه اگر بيعت نكنند، آنها را خواهد سوزاند . «محمد حنفيه‏» از «مختار بن ابوعبيده ثقفى‏» كمك خواست و مختار گروهى از سواران خود را به همراه چهار صد درهم به ياريشان فرستاد، و بدين‏سان نجات يافتند . (7)

«عبدالله بن زبير» نام «آل محمد صلى الله عليه و آله‏» را از صلوات برداشت و چون مورد اعتراض قرار گرفت، پاسخ داد: محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست، اما خاندان بدى دارد و چون در صلوات نام آنان برده مى‏شود، به حالت غرور گردن برمى‏فرازند . (8)

«عبدالله‏» بسيارى از سنت‏هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از بين برد .

ج) عبدالملك بن مروان

بيشترين دوره امامت امام سجاد عليه السلام با دوران حكومت «عبدالملك بن مروان‏» همزمان بود . در دشمنى مروان و خاندان او نسبت‏به بنى هاشم، به ويژه فرزندان پاك «اميرالمؤمنين عليه السلام‏» جاى بحث و استدلال نيست . در زيارت عاشورا، كه از مهم‏ترين سرمايه‏هاى معنوى شيعه در زمينه زيارت به شمار مى‏آيد، «آل مروان‏» در كنار «آل زياد» لعن شده‏اند . در بخشى ديگر از «زيارت عاشورا» مى‏خوانيم:

«فرحت‏به آل زياد و آل مروان بقتلهم الحسين صلوات الله عليه; خاندان زياد و خاندان مروان افرادى بودند كه از شهادت امام حسين عليه السلام مسرور و شادمان شدند .»

«عبدالملك‏» پسر مروان بود; او مانند پدرش نسبت‏به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و پيروان‏آنان، كينه ديرينه داشت . از آنجا كه بيشتر شيعيان على عليه السلام در «كوفه‏» مى‏زيستند، وقتى «عبدالملك‏» بر عراق دست‏يافت، حكومت آنجا را به حجاج بن يوسف ثقفى - كه دشمن‏ترين كارگزار وى نسبت‏به شيعيان بود - سپرد . حجاج نيز در ريختن خون شيعيان و منسوبان به آنان حرص بسيار داشت . او شيعيان زيادى از جمله: كميل بن زياد نخعى، ميثم تمار، غلام حضرت على عليه السلام و رشيد هجرى را به شهادت رساند . زندان‏هاى حجاج پر بود از شيعيان و بى گناهان، كه گاه به جاى طعام به آنان آب سرگين و آهك و نمك مى‏خورانيدند . (9)

حجاج بنده سرسپرده خاندان اموى بود . او در اين سرسپردگى تا بدانجا پيش رفت كه مقام عبدالملك مروان را، برتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏شمرد . (10) حجاج پيش از عراق دو سال حاكم «مدينه‏» بود و با آنكه از سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله جز نامى نمانده بود، با بى رحمى به مبارزه با آنچه او «اثر محمد صلى الله عليه و آله‏» مى‏خواند، پرداخت . وى ضمن توهين به قبر و منبر و مسجد آن حضرت، گروهى از صحابه چون: «جابر بن عبدالله انصارى‏» ، «سهل ساعدى‏» و «انس بن مالك‏» را به منظور خوار كردن، برگردن آنها (11) - و يا مانند اهل ذمه بر دستشان - (12) با آهن داغ، مهر نهاد .

او روزى هم كه از مدينه بيرون مى‏رفت، گفت: خدا را سپاس مى‏گويم كه از اين شهر بيرون مى‏روم . اين شهر از همه جا پليدتر، و مردم آن از همه مردم بدبوتر و با اميرالمؤمنين دغلكارترند . در اين شهر جز پاره چوبى نيست كه آن را منبر پيغمبر صلى الله عليه و آله مى‏گويند، و استخوان پوسيده‏اى كه بدان پناه مى‏برند . (13)

او در مدت بيست‏سالى كه بر عراق حكومت كرد، يكصد و بيست هزار نفر را كشت و نزديك به همين رقم در زندان‏هاى بى سرپناه، از زن و مرد به صورت مخلوط زير شكنجه داشت، كه يك سوم آنان بدون لباس و عريان بودند . (14) بدين گونه مى‏بينيم عصر مامت‏حضرت سجاد عليه السلام به لحاظ سختى و چيرگى دشمنان، نسبت‏به دوره‏هاى ديگر، منحصر به فرد بوده است . امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

«پس از شهادت حسين بن على عليه السلام، مردم از دور خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند جز سه نفر: ابو خالد كابلى، يحيى بن ام‏الطويل و جبير بن مطعم و سپس افرادى به آنها افزوده شدند .» (15)

عصر بى تفاوتى عمومى

شيخ طوسى به نقل از روايتى گفته است كه: حجاج، دست و پاى يحيى بن ام‏طويل را به جرم پيروى از امام سجاد عليه السلام بريد و او را به شهادت رساند . (16) به هر حال، دوران امام سجاد عليه السلام از چنان وضعيتى برخوردار است كه مسعودى مى‏نويسد:

على بن الحسين عليه السلام امامت را به طور پنهانى و با تقيه شديد و به دورانى بس دشوار عهده دار شد . (17)

در عصر امام سجاد عليه السلام علاوه بر شكنجه، كشتار و اختناق، ارزش‏هاى اسلامى نيز به نازل‏ترين حد خود رسيده بود . تنها نام اسلام باقى مانده بود، كه آن هم به جهت جلب قدرت و نان، نام برده مى‏شد و كسى را رغبت‏بر دانستن دستورات آن نبود .

محمد بن مسلم بن شهاب زهرى مى‏گويد:

«در شام نزد انس بن مالك رفتم . او را گريان ديدم . وقتى علت را پرسيدم، گفت: از همه آنچه از اسلام فراگرفتم، تنها نماز مانده بود كه به آن دل خوش بودم، و اكنون آن نيز از بين رفته است .» (18)

مسائل اسلامى آنچنان به ورطه نابودى سپرده شده بود كه برخى مى‏گويند:

در عصر امام سجاد عليه السلام حتى «بنى هاشم‏» نماز خواندن را نمى‏دانستند و از اصول حج و ديگر دستورات دينى بى خبر بودند . (19)

بديهى است كه وقتى «بنى هاشم‏» ; يعنى نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله، آن هم در شهر «مدينه‏» از انجام ساده‏ترين دستورات دينى مثل نماز، بى اطلاع باشند، حال ديگران معلوم خواهد بود!

عصر سقوط ارزش‏ها

البته اگر چنين چيزى درست‏باشد، بى‏شك نزديكان امام عليه السلام چنين نبوده‏اند; زيرا گذشته از شخصيت امام سجاد عليه السلام كه در دانش و تقوا نزد همگان، حتى دشمنان آن حضرت معروف بوده; خواهر گرامى ايشان، حضرت سكينه (دختر امام حسين عليه السلام) نيز در ادب و علوم منقول و معقول زبانزد بوده است . (20)

در چنان وضعيت كه بدان اشاره شد، با آنكه تبليغات دستگاه قدرتمند بنى‏اميه بر ضد خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله ادامه داشت و از بروز فضايل آنان جلوگيرى مى‏شد، باز حضرت سكينه عليها السلام در ميان همگان به «عقيله قريش‏» معروف بود (21)

فضاى فرهنگى جامعه به گونه‏اى بود كه «حسن بصرى‏» مى‏گويد:

اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله دوباره باز گردد، از ميان آنچه تعليم داده است، جز «قبله‏» را نخواهد شناخت . (22)

صداى غنا و لهو و لعب در همه كوچه‏هاى مدينه شنيده مى‏شد . عمر بن ابى ربيعه مخزومى، كه شاعرى لهوگو و معروف بود، بر بالين زنان زيباروى عرب در مدينه حاضر مى‏شد، با آنان به نرد عشق مى‏پرداخت . اشعارى در وصف اندام آنان مى‏سرود و پس از چند روز، آن سروده‏ها نقل مجالس بود و وى از اين راه ثروت عظيمى به دست آورد . (23)

محيط مدينه به گونه‏اى بود كه نه عالمان مفاسد را ناروا مى‏شمردند و نه زاهدان از آن جلوگيرى مى‏كردند . (24)

امام سجاد عليه السلام درباره وضع خود مى‏فرمايد:

روزگار ما در ميان قوم خود، چون روزگار بنى اسرائيل در ميان فرعونيان است كه پسران را مى‏كشتند و دختران را زنده به گور مى‏كردند . امروز وضع بر ما به قدرى تنگ و دشوار است كه مردم به سبب ناسزاگويى به بزرگ و سالار ما، بر فراز منبرها به دشمنان ما تقرب مى‏جويند . (25)

تلاش امام براى احياى اسلام

با آگاهى از اين عصر است كه بايد از «فعاليت‏هاى فرهنگى امام سجاد عليه السلام‏» به عنوان هنرى بزرگ و معجزه‏اى شگرف ياد نمود . حضرت در چنين شرايط دشوارى تلاش فرهنگى خود را بر روى دو موضوع متمركز مى‏نمايد:

الف) بيان مسائل اسلامى

آن حضرت با زبان دعا و مناجات، كه بسيارى از آنان در قالب دعاى «ابوحمزه ثمالى‏» و «صحيفه سجاديه‏» به جاى مانده است، مسائل اسلامى را بيان مى‏كرد .

ب) احياى سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله

امام از راه يك زندگى بى‏پيرايه و پاك و نيز تربيت هزاران شاگرد آگاه و خودساخته، در قالب خريد و آزاد كردن غلامان و كنيزكان فراوان، سيره عملى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در سطح جامعه زنده مى‏كرد .

اسلام، منادى عدالت و برابرى دينى است . هر انسانى با هر تيره، با هر شكل و رنگ كه باشد، نزد پروردگار از مقامى يكسان برخوردار است و گرامى‏ترين انسان در نزد خداوند، پرهيزكارترين آنان است . رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياران خود، با آنكه از قبايل و تيره‏هاى گوناگون بودند، يكسان مى‏نگريست و سلمان فارسى را با آنكه از سرزمين و نژادى ديگر بود، به خاطر زهد و دانش ويژه‏اش بر هم‏نژادان خويش ترجيح مى‏داد .

خليفه دوم چون به خلافت دست‏يافت عرب را بر غير عرب و برخى قبايل را بر ديگران برگزيد . و اين، به طور تدريج‏يك شكاف طبقاتى به وجود آورد، چنان كه در زمان بنى اميه «موالى‏» ; يعنى مسلمانان ايرانى تبار سرزمين‏هاى عربى نمى‏توانستند به هيچ كار آبرومندى مشغول شوند . آنان حق نداشتند سلاح بسازند و بر اسب سوار شوند . در جنگ، آنان را در شمار سواران راه نمى‏دادند و از غنايم جنگ نيز بهره‏اى نداشتند و گمان مى‏كردند كه آنها براى خدمت كردن به عرب آفريده شده‏اند . (26) حتى در همان دوران امام سجاد عليه السلام «ابراهيم بن هشام بن ابراهيم‏» حاكم مدينه، يكى از موالى را به خاطر ازدواج با زنى از عرب، دويست ضربه شلاق زد و سپس سر و ريش و ابروى او را تراشيد و طلاق زن را نيز گرفت . (27)

در چنين دورانى، امام سجاد عليه السلام به احياى سنت از دست رفته پيغمبر صلى الله عليه و آله پرداخت . ايشان با پشت پازدن بر همه رسومات بنى اميه - كه در همه جا به صورت سنت‏هاى پايدار در آمده بود - فرهنگ اسلام را از ورطه نابودى نجات بخشيد . امام سجاد عليه السلام با موالى رفتارى ويژه داشت . اين رفتار با بردگان نيز در نهايت دقت و بر اساس رافت و مهرورزى پايه‏ريزى شده بود . اين رفتار امام عليه السلام در تربيت جامعه اسلامى نقشى چشمگير داشته است . روش آن حضرت چنين بود كه هر سال بردگان و كنيزان بسيارى مى‏خريد، به خانه مى‏برد; اما بيش از يك سال نگه نمى‏داشت و به بهانه‏هاى گوناگون، آنان را آزاد مى‏كرد .

از آنجا كه امام عليه السلام نمى‏توانست‏به تاسيس مكتب و تربيت علنى بپردازد، اين راه را بهترين روش مى‏شمرد . ايشان بردگان خود را فرزند مى‏ناميد و آنان را با تعبير «يا بنى‏» صدا مى‏زد . امام عليه السلام با اين برخورد مى‏فهماند كه نزد وى، مسلمان آزاد و برده برابر است . وى هيچ گاه بردگان خود را تنبيه نمى‏كرد، بلكه خطاهاى آنها را مى‏نوشت و در آخر ماه مبارك رمضان همه را در يك جا گرد مى‏آورد و خطاهاى هر يك را برايش مى‏خواند و از وى بر ترك آن اقرار مى‏گرفت . از آنان درخواست مى‏كرد همان گونه كه او آنها را بخشيده است، آنان نيز براى امام عليه السلام از پروردگار طلب بخشش نمايند . سپس حضرت به آنان جايزه مى‏داد و همه را در راه خدا آزاد مى‏كرد . وى با اين روش به آنها «اخلاق اسلامى‏» مى‏آموخت . امام علاوه بر اينها، وسايل لازم را براى يك زندگى مستقل و آبرومندانه به ايشان مى‏بخشيد . (28) حضرت اين عمل را سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏شمرد و با اين روش آنان را دانش مى‏آموخت; رفتار و فرهنگ اسلامى تعليم مى‏داد و از ارزش و شخصيت انسانى بهره‏مند مى‏نمود . (29) سيره امام سجاد عليه السلام چنين بود كه در اعياد، به ويژه عيد فطر، بيست‏برده و كنيز تربيت‏شده در راه خدا، آزاد مى‏كرد .

بدين گونه، عمل امام عليه السلام يك مكتب انسان ساز بود و پايه مهمى براى گسترش اسلام ناب به شمار مى‏رفت . امام سجاد عليه السلام اين رفتار را در تمام ايام، در طول سال تكرار مى‏نمود، چنان كه بردگان نيز از آن آگاه بودند و بدين جهت، هنگام خريد مشتريان، خود را در معرض ديد آن حضرت قرار مى‏دادند و تا ايشان را نمى‏ديدند خويشتن را از نگاه ديگران پنهان مى‏داشتند .

با توجه با اينكه بردگان از سرزمين‏هاى دور آورده مى‏شدند، معلوم مى‏شود كه روش امام سجاد عليه السلام و برخورد ايشان با زيردستان، به ويژه بردگان، در نواحى ديگر نيز معروف بوده است .

مكتب تربيتى‏امام

برخى نوشته‏اند: امام زين‏العابدين عليه السلام در هر سال، ماه و روز، نزد هر خطا و اشتباهى به آنها آزادى مى‏بخشيد . تا اينكه سپاهى از مردان و زنان آزاد شده فراهم شدند كه همه در ولاى امام سجاد عليه السلام بودند و تعدادشان به پنجاه هزار يا بيشتر مى‏رسيد . (30) برخى نيز رقم بردگان آزاد شده به دست مبارك امام سجاد عليه السلام را تا يكصد هزار ياد كرده‏اند . (31) بعضى از همين آزاد شدگان كه در مكتب پرورشى امام سجاد عليه السلام تربيت‏شده بودند، به محدثانى برجسته و پرتلاش تبديل شدند، كه از آن جمله مى‏توان از شخصيت‏هاى بزرگى چون: حسن بن سعيد اهوازى، حسين بن سعيد اهوازى، احمد بن حسين بن سعيد و شعيب نامى ياد نمود كه همه از موالى و آزادشدگان امام سجاد عليه السلام هستند . (32) شيخ طوسى نيز راوى معروف، على بن يحيى بن الحسن را از همين افراد شمرده است . (33)

بردگان نزد امام سجاد عليه السلام همانند آزادگان بودند . آنان رفت و آمدهاى معمولى داشتند و مانند ساير مردم مى‏زيستند .

بردگان از محضر امام عليه السلام كسب فيض مى‏كردند و به افرادى پاك و مهذب تبديل مى‏شدند . «سعيد بن مسيب‏» مى‏گويد:

يك سال قحطى شد، چنان كه همه چشم انتظار نزول باران بودند; اما دعاى هيچ كس اجابت نمى‏شد . به ناگاه ديديم غلام سياهى از مردم كناره گرفت . آرام آرام رفت تا بر بالاى تپه‏اى رسيد و دست‏به دعا برداشت . هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ابرى در گوشه آسمان پيدا شد . ابر آهسته پيش آمد تا تمام آسمان را فراگرفت . به ناگاه آسمان غرشى كرد و بارش باران آغاز شد . غلام، خدا را شكر كرد و از تپه پايين آمد . من كه آن كرامت را ديدم، به همراه مردم دنبالش رفتم تا به خانه امام سجاد عليه السلام رسيدم . غلام، داخل خانه شد . من خدمت امام عليه السلام رسيدم و از ايشان خواستم تا او را به من ببخشد . حضرت چون مرا مى‏شناخت و مى‏دانست اهل اذيت و آزار نيستم . پذيرفت ... چون غلام آگاه شد، از من پرسيد: چه چيز تو را به اين خواسته واداشت؟ پاسخ دادم: به خاطر آنچه از تو ديدم . غلام دست‏به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! اين رازى بود نهفته بين من و تو; حال كه فاش گرديد، مرا بميران و نزد خود ببر .» هنوز در حال گريه و دعا بود كه مرد . (34)

امام سجاد عليه السلام در شديدترين لحظه خشم كه هيچ كس را ياراى كنترل نبود، خشم خود را فرو مى‏برد و بخشش‏هاى شگفت‏انگيز مى‏نمود . گويند: يكى از غلامان چوبى بر دوش داشت و از پله‏ها بالا مى‏رفت كه پايش لرزيد و چوب بر سر يكى از فرزندان امام برخورد نمود و طفل از دنيا رفت . امام عليه السلام با اندوه فراوان بر بالين بچه حاضر شد . غلام از ايشان خواست كه به خاطر جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله از اشتباه او درگذرد . امام عليه السلام در همان هنگام به خاطر نام پيغمبر صلى الله عليه و آله از گناه او درگذشت و او را در راه خدا آزاد كرد . (35) بى‏شك چنين گذشتى جز از معصوم سر نمى‏زند و حتى تصور آن نيز براى ديگران دشوار مى‏نمايد .

در روايت ديگرى آمده است: آن حضرت غلامى داشت كه مستحق عقوبت‏بود; حضرت تصميم به مجازات او گرفت . وقتى تازيانه به دست گرفت، فرمود:

«قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون ايام الله‏» كنايه از اينكه اگر طلب بخشش نمايى و قول دهى كه ديگر مرتكب عمل ناپسند نشوى، مجازات نخواهى شد! غلام كه دست پرورده آن حضرت بود و گويا درس «توحيد افعالى‏» را از آن بزرگوار به نيكى آموخته بود، گفت: «من فردى نيستم كه از شما طلب بخشش كنم، من فقط اميد به رحمت‏خدا دارم و از او مى‏ترسم!» امام سجاد عليه السلام وقتى ديد غلام، معارف را به درستى يادگرفته و استعداد خدانگرى خود را به خوبى فعليت داده، بى‏درنگ او را آزاد كرد و پول زيادى نيز به او بخشيد . (36)

نقل شده كه حضرت غلامى را سه بار صدا زد و فقط سومين بار پاسخ شنيد، در اين حال به غلام فرمود:

مگر صداى مرا نشنيدى؟

غلام گفت: چرا شنيدم!

امام فرمود: پس چرا جواب ندادى؟

پاسخ داد: چون از جانب شما احساس امنيت مى‏نمودم .

امام فرمود: خدايا! تو را سپاس مى‏گويم كه غلام را از من آسوده خاطر قرار داده‏اى . (37)

امام با بردگان بر سر يك سفره مى‏نشست و با آنان غذا مى‏خورد . همه آنان از اخلاق و رفتار ايشان بهره مى‏بردند و اخلاق نيكوى امام را در خود تقويت مى‏كردند و رفتار خويش را با اخلاق زيباى ايشان مى‏آراستند . چنان كه بيشترشان منظور خود را با خواندن آيات قرآن كريم مى‏فهماندند . يك روز كنيزى بر دستان امام عليه السلام آب مى‏ريخت و امام نيز دستان خود را مى‏شست، آفتابه افتاد و پوست دست ايشان را مجروح نمود، كنيز گفت: «والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس‏» حضرت بلافاصله صله يك سال او را پرداخت و كنيز را در راه خدا آزاد كرد . (38)

بردبارى امام، معجزه‏اى جاويد

طبق دانش روانشناختى امروز، مشكلاتى مانند توهين، تحقير، مصيبت و شكنجه به ويژه در كودكى و جوانى، موجب بروز عقده‏هاى روانى مى‏گردد و در نتيجه، انسان را در ساليان بعد، ناراحت و عصبى و نوعا بزهكار و بى‏رحم مى‏نمايد . اين، در رابطه با غالب انسانها يك قانون كلى و جارى به شمار مى‏آيد . حال اگر به رفتار و حالات اخلاقى امام عليه السلام به عنوان كسى كه حت‏شديدترين فشارها بوده و شاهد سختى و اسارت نزديكان و كشتار بى‏رحمانه تمام نزديكان و بستگان خود نيز بوده است، به دقت نگريسته شود، روشن است كه برخورد آن بزرگوار با آن اخلاق نيكو و رفتار سنجيده، معجزه‏اى است آشكار كه جز از ناحيه امام معصوم ساخته نيست .

مجلسى مى‏نويسد:

امام سجاد عليه السلام باغستانى را به يكى از غلامان سپرد كه در آن ساختمانى بسازد . يك روز امام به باغ آمد، ديد كه غلام آن را خراب ساخته و از پيش خود، كارهاى بيهوده‏اى كرده است . ناراحت‏شد و تازيانه‏اى به او زد . بعد پشيمان شد، به خانه كه رسيد، غلام را خواست . چون غلام وارد گرديد، تازيانه را در دست امام عليه السلام ديد، ترسيد . امام عليه السلام فرمود: «نترس، اين تازيانه را بگير و يكى به من بزن و آن تازيانه را قصاص كن .» غلام گفت: «اى مولاى من! جرم من بيشتر از يك شلاق بود . من گوشه‏اى از باغستان شما را خراب كردم، پول شما را هدر دادم ولى نقشه شما را به كار نبردم . به خدا سوگند، گمان مى‏كردم مى‏خواهى بيشتر از اين تنبيه‏ام كنيد!»

حضرت چند بار سخن خود را تكرار كرد ولى هر بار غلام با شرمندگى طفره مى‏رفت كه «حق من مجازات بزرگتر مى‏باشد .»

امام عليه السلام كه ديد غلام نمى‏پذيرد و اصرار هم بى فايده است، كاغذى خواست و آن باغ را به غلام بخشيد و غلام را بر پذيرش باغ امر فرمود . غلام همچنان شرمنده بود . امام عليه السلام براى آنكه شرمندگى غلام را از بين ببرد، فرمود: «فرقى نمى‏كند، باغستان مال تو باشد، اما شرط كن كه اگر شيعه و يا مستمندى خواست از ميوه آن بخورد، اجازه دهى .» غلام پذيرفت و باغ، مال او گرديد . (39) امام سجاد عليه السلام به بردگان كه خوارترين مردم شمرده مى‏شدند و حتى اعراب به آنان با ديده انسان بودن نگاه نمى‏كردند، مانند انسان‏هاى آزاد و داراى قبيله و بلكه بالاتر از آنان احترام مى‏گذاشت .

ايشان كنيز فاضله‏اى داشت كه او را در راه خدا آزاد كرد و سپس در نهايت احترام از او خواستگارى نمود . آن كنيز نيز در نهايت آزادگى قبول كرد و به ازدواج امام عليه السلام در آمد . جاسوسان حكومت، جريان را براى «عبد الملك بن مروان‏» به شام گزارش كردند، وى كه انديشه قبيله‏اى و تفكر ناسيوناليستى عرب جاهلى، تمام وجودش را به خود مشغول داشته بود، برآشفت و نامه تندى به امام سجاد عليه السلام نوشت:

«به من خبر داده‏اند كه تو با كنيز آزاد شده خود ازدواج نموده‏اى! با آنكه شما به خوبى مى‏دانستيد در خاندان قريش زنانى وزين و با شخصيت وجود دارد كه ازدواج با آنها، مايه بزرگى و افتخار مى‏گردد و فرزندان نجيب و شايسته مى‏آورند . شما با اين ازدواج، نه بزرگى خود را در نظر گرفته‏ايد و نه آبروى فرزندان خويش رامراعات كرده‏ايد!»

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: «نامه شما كه در آن مرا به خاطر ازدواج با كنيز آزاد شده‏ام نكوهش كرده بودى، رسيد . نوشته بودى كه در زنان قريش كسانى هستند كه ازدواج با آنها سبب افتخار و مايه پديد آمدن فرزندان نجيب است . بدانيد فوق مقام بلند رسول خدا صلى الله عليه و آله مقامى نيست و هيچ كس در شرافت و فضيلت‏برتر از آن حضرت نمى‏باشد . همه بايد سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله را سرمشق خود قرار دهند، «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» پيامبر صلى الله عليه و آله با آن مقام ارجمندى كه داشت، دختر عمه خود را به «زيد بن حارثه‏» داد . (40) اى عبد الملك! ازدواج با نواده قريش، پايه بزرگى فرزند رسول خدا عليه السلام نخواهد شد و من نيز هرگز به چنين اعمالى افتخار نمى‏كنم . كنيزى داشتم و براى رضاى خدا آزاد كردم، سپس او را طبق دستورات اسلام به همسرى خود درآوردم . او زنى است‏شريف، با ايمان، متقى و پرهيزكار; او در دين خداوند به پاكى و نيكى زيسته; فقر و گمنامى، يا سابقه كنيزى، به شخصيت او ضرر نمى‏زند . اسلام اختلافات طبقاتى را نابود نموده است . اسلام پستى‏هاى موهوم را از ميان برده است . پستى‏ها را با تعاليم بلند خويش جبران كرده است . اسلام ريشه‏هاى ملامت و سرزنش‏هاى دوران جاهلى را از بن برانداخته است . بر يك مرد مسلمان كه وظايف خود را به درستى انجام مى‏دهد، ملامتى نيست . ملامت و سرزنش شايسته كسانى است كه انديشه‏هاى نادرست در مغز خويش مى‏پرورانند و همچنان مانند دوران جاهليت فكر مى‏كنند .» (41)

در واقعه «حره‏» كه مردم مدينه به دست‏سپاه يزيد بن معاويه قتل عام شدند، حدود چهار صد خانواده به منزل امام سجاد عليه السلام پناه بردند و آن حضرت آنان را در خانه نگه داشت تا سپاه يزيد از مدينه رفت . (42)

حتى حيوانات نيز نزد آن حضرت احساس امنيت داشتند . روزى امام سجاد عليه السلام همراه چند نفر بر سر سفره‏اى نشسته و غذا مى‏خوردند; ناگاه آهويى در آن نزديكى پيدا شد، حضرت به او فرمود: «تو ايمن هستى، مى‏توانى بيايى و با ما غذا بخورى .» آهو آمد . مردى كه بر سر سفره بود، سنگى در پى او انداخت و آهو گريخت . امام به آن مرد فرمود: «تو ذمه مرا شكستى و امنيت او را ناديده انگاشتى، از اين پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت .» (43)

1 . حسن، ابراهيم، حسن، تاريخ الاسلام، ج‏1، ص‏135 .

2 . سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 287 .

3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 184 .

4 . مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 85 .

5 . دكتر عبدالحسين زرين‏كوب، بامداداسلام، ص‏200 .

6 . ابن اثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 5، ص 198 .

7 . يعقوبى، ج 2، ص 261; مروج الذهب، ج‏3، ص‏86 .

8 . مروج الذهب، ج 3، ص 84 .

9 . تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 347 .

10 . همان، ص 285 .

11 . تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 17 .

12 . الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 192 .

13 . دكترسيدجعفرشهيدى، تاريخ‏تحليلى‏اسلام، ص‏195 .

14 . تاريخ طبرى، ج 5، ص 93 .

15 . مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 144 .

16 . شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال، ص 123 .

17 . مسعودى، اثبات الوصية، ص 194 .

18 . جعفر مرتضى العاملى، دراسات و بحوث فى تاريخ الاسلام، ج 1، ص 56 .

19 . مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 269 .

20 . ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء، ج 4 .

21 . ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 8، 384 .

22 . دراسات و بحوث فى تاريخ الاسلام، ج‏1، ص‏57 .

23 . الاغانى، ج 9، ص 54 .

24 . همان، ج 8، ص 384 .

25 . سيره پيشوايان، به نقل از ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 220 .

26 . العقد الفريد، ج‏3، ص 414 .

27 . تاريخ الاسلام، ج 1، ص‏149 .

28 . على‏بن عيسى‏اربلى، كشف الغمة فى‏معرفة‏الائمة، ج 3، ص 85 .

29 . دراسات و بحوث فى تاريخ الاسلام، ج‏1، ص‏88 .

30 . محسن رنجبر، نقش امام سجاد عليه السلام در رهبرى شيعه، به نقل از سيد الاهل، زين العابدين على بن الحسين، ترجمه حسين وجدانى، ص 49 .

31 . رسول جعفريان، حيات امامان شيعه، ص 387 .

32 . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 827 .

33 . رجال الطوسى، ص‏382 .

34 . اثبات الوصية، ص 204 .

35 . كشف الغمه، ج 2، ص 292 .

36 . همان، ص 269 .

37 . شيخ مفيد، الارشاد، ص 500 .

38 . ابن شهر آشوب، مناقب‏آل‏ابيطالب، ج‏3، ص‏154 .

39 . بحارالانوار، ج 46، ص 96 .

40 . طبقات الكبرى، ج 1، ص 26 .

41 . بحارالانوار، ج 11، ص 45 .

42 . كشف الغمه، ج 2، ص 404 .

43 . همان، ص 406 .


/ 1