عيد انقلاب - عید انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عید انقلاب - نسخه متنی

محمدعارف بصیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عيد انقلاب

بمناسبت‏سالروز پيروزى انقلاب اسلامى

محمد عارف بصير

زمين را غبار گرفته بود، قطار بى خيال و بى‏تفاوت از كوچه‏هاى پرپيچ و خم، بى‏صدا پيش مى‏رفت. ديوارها و درختان را توده‏اى از خاك نرم به رنگ زمين در آورده بود.

همه چيز خاكسترى و خاكى بود. صدايى سكوت وحشتناك شب ظلمانى را نمى‏شكست. در خانه لبهايش را محكم به هم گروه زده بود و قفل سوپاپ اطمينانش به شدت از آن پاسدارى مى‏كرد. در كوچه فقط شبح آدمهاى بى اراده بود كه اين سو و آنسو مى‏رفت.

شب بود و شب. كسى خورشيد را نمى‏ديد، شايد به اين دليل كه پنجره‏ها را خاك گرفته بود و نورى نمى‏توانست از قشر ضخيم آن عبور كند تا دست نوازشگرش را به قلبهاى سرد و بى روح بكشد، تا شايد دو باره به تپش افتند. قطار زمان وارد حصار هزار و سيصد و پنجاه هشت درخت‏شد از شاخه‏هايش پيچ و تاب مى‏خورد و بالا مى‏رفت.

وقتى اينك قطار برگ دوازدهم شاخه شماره يازده را زير پا مى‏گذاشت‏برگ اندكى مقاومت كرد. قطار تكانى خورد و ريل را با خود اين سو و آنسو برد.

جوانه‏اى از زير حجاب خاكسترى، به زيبايى «گل آفتابگردان‏» قلب سياهى را مى‏دريد و به سوى آسمان روشنايى قد مى‏كشيد. شهر از كندوكاو جوانه به لرزه آمد. برگها تكانى‏خورده و دستشان را پاك كردند.

درختها لباسهايشان را تكاندند. با تكان لباسها نسيمى در كوچه‏هاى شهر افتاد. نسيم در هر وزش مقدارى از خاك‏هاى خاكسترى را از روى درها و پنجره‏ها با خود مى‏برد. پس از مدتى خورشيد آرام آرام نقابش را پايين كشيد. سربازان خورشيد در بعضى از خانه‏ها را باز كرد، با شتاب از پله‏ها بالا رفت و قلبهاى يخ زده را ميان دستان گرمش گرفت، به حركت آمد. روح به آرامى وارد جسدها شد و آنها را بلند كرد. جسدهاى روح دار به كمك سربازان خورشيد آمدند، گردو غبار شيشه‏ها را پاك كردند.

خوشيد در آسمان قد كشيده بود. پنجره‏ها يكى پس از ديگرى لبخند مى‏زدند و آدمها يكى يكى وارد كوچه شدند، هنگامى كه برگ بيست دوم زير چرخهاى قطار رفت‏خورشيد وسط آسمان ايستاده بود و گل «آفتابگردان‏» نور مى‏پاشيد، شب تمام شده بود و روز با لبخند روح بخش آغوش گشود، آن روز «عيد انقلاب‏»بود. تمام مردم شهر براى نماز «عيد» به «مصلى‏» آمدند و نماز «عيد» را به «گل آفتابگردان‏» اقتدا كردند در قنوت‏هاى نماز عيد آهنگ، يك صداو يك دل مى‏خواندند:

قنوت اول:

بيست و دو دوم بهمن!

لاله روييده در گلستان، باب ايثار، صبر و پشتكار، گلستان عظمت، گلزار شكوه و عزت تنديس عشق.

قنوت دوم:

بيست و دوم بهمن!

از ثانيه‏هايت مهر، از لحظه‏هايت عصمت، ازنگاهت نور، از دستانت كرامت از مسيرگامهايت عدالت، و از لبانت موسيقى عشق فرو مى‏ريزد.

قنوت سوم:

بيست و دوم بهمن!

اسب اصيل ايمان، طلوع آزادى وطن، شيرسپيده، كاشانه سر افرازى، بارش مهتاب، ترانه عشق.

قنوت چهارم:

بيست و دوم بهمن!

راه هدايت، پيشاهنگ گذشت و فداكارى، مظهر آزادى، رهروى مصطفى(ص)، ركن صفا، دولت عشق.

قنوت پنجم:

بيست و دوم بهمن!

نردبان عروج، شيعه مرتضى‏على(ع) آيينه عشق، پرنده عشق، خورشيد عشق، جويبار عشق، عشق روان، طراوت باغ زمان. و در سلام گفتند: طلوعت مباركبادا! پرچم عشق، نقش لااله‏الاالله.

زمستان‏1376 قم، مدرسه حجتيه

/ 1