قطرهاى از علوم رضوى
سيد علىنقى ميرحسينىجامى از شربت «سَويق»1 مىنوشد و ذكرگويان، راه مىافتد. سيمايش مصمم است و گامهايش استوار. آرام و مطمئن قدم برمىدارد. به محلّ ملاقات مىرسد. درب قصر گشوده مىشود. ستونى از نور به درون مىدود و دستهاى روشنايى، گوشه و كنار قصر را فتح مىكند. همهمه گنگى مجلس را فرا مىگيرد. چشمها به چهارچوب در دوخته مىشوند. خليفه از جايش بلند مىشود؛ دستهايش را روى سينهاش گذاشته است؛ به سوى در ورودى قصر قدم برمىدارد. همين طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنىهاشم، كه فروغ نگاههايشان به سيماى پيشوايشان مىافتد، در حالى كه نوعى اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمى خيزند.مجلس ساكت و سنگين است. نفسها بىصدا است. كسى ياراى سخن گفتن ندارد. اين وضعيت تا هنگامى كه امام سر جاى خويش مىنشيند، ادامه مىيابد.عالمان سرشناسِ اديان و مذاهب مختلف، پيرامون خليفه نشستهاند. از مشهورترين و بانفوذترين آنها «جاثليق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومى»5، «هربز اكبر»6 و «رؤساى صابئين»7 است. همين طور عالمان بزرگ علم كلام كه از چهارسوى سرزمينهاى اسلامى فراخوانده شدهاند. و نيز تعدادى از فرماندهان و مقامات لشكرى و كشورى كه در فراسوى مجلس ديده مىشوند.عالمان بزرگِ اديان، همچنان به امام چشم دوختهاند. ظاهر امام گوياى آن است كه چندان كهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهاى تصنّعى لبهايشان كنار مىروند و سفيدى دندانهايشان هويدا مىگردد. گه گاهى نيز به گوش يكديگر چيزى مىگويند و با پاييدن پيرامون مجلس، علائمى به يكديگر ردّ و بدل مىكنند.خليفه با امام مشغول صحبت مىشود. آنگاه چهره جاثليق، به قاب نگاهاش مىنشيند و خطاب به او مىگويد:ـ اى جاثليق! اين پسر عموى من، على بن موسى الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پيامبر ما و فرزند على بن ابىطالب مىباشد. دوست دارم با او مناظره كنى...جاثليق در حالى كه هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، مىگويد:ـ اى اميرمؤمنان! با كسى كه به كتابى استدلال مىكند كه مورد قبول من نيست و به پيامبرى عقيده دارد كه به او ايمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو كنم؟امام كه اوضاع را زير نظر گرفته است، با لحنى آرام و دلنشين خطاب به او مىفرمايد:ـ اى نصرانى! اگر به انجيل خودت استدلال كنم، اقرار مىكنى؟ـ اقرار؟ آرى به خدا سوگند! اقرار مىكنم هرچند به ضررم باشد.امام كه زمينه را فراهم مىيابد، مىفرمايد:ـ هرچه مىخواهى بپرس و جوابش را بشنو.ـ درباره نبوّت عيسى و كتابش چه مىگويى؟ـ من به نبوّت عيسى و كتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواريون به آن اقرار كردهاند، اعتراف مىكنم و به نبوّت آن عيسى كه به نبوّت محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم و كتابش اقرار نكرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ايمان ندارم!ـ آيا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمىكنيد؟ـ آرى.ـ پس دو شاهد، از غير اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه كن و از ما نيز بخواه كه در مورد اين مطلب، دو شاهد از غير اهل مذهب خود بياوريم.ـ آيا شهادت كسى را كه نزد عيسى بن مريم عادل و مورد قبول باشد، مىپذيرى؟ـ آن فرد عادل كيست؟ نام ببريد.ـ يوحنّاى ديلمى.ـ به به! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردى!ـ آيا انجيل اين سخن را بيان نمىكند كه يوحنّا گفت: «حضرت مسيح مرا از دين محمّد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد، من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟»ـ آرى! يوحنّا اين سخن را از مسيح نقل كرده و به نبوّت مردى و اهل بيت و وصىّاش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بيت او را براى ما نام برده است.ـ اگر كسى را بياورم كه آياتى از انجيل را كه نام محمّد و اهل بيت و امّتش در آنهاست، را تلاوت كند؛ آيا به او ايمان مىآورى؟ـ بله، بسيار خوب است.آنگاه امام به نسطاس رومى رو مىكند و با لحنى آرام و جذّاب مىفرمايد:ـ آيا سِفْرِ سوم انجيل را از حفظ دارى؟ـ بله.سپس صورت مبارك خود را به سوى رأس الجالوت بر مىگرداند و مىفرمايد:ـ آيا تو هم انجيل را مىخوانى؟ـ آرى به جان خودم سوگند! مىخوانم.ـ سِفْرِ سوم را برگير؛ اگر در آن از محمد و اهل بيتش ذكرى شده بود، به نفع من شهادت بده....آنگاه با لحنى گيرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت مىكند تا اينكه به نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىرسد. بىدرنگ رو به جاثليق مىكند و مىفرمايد:ـ اى نصرانى! تو را به حقّ مسيح و مادرش، آيا قبول دارى كه من از انجيل باخبرم؟ـ آرى.آنگاه نام پيامبر و اهلبيتش عليهمالسلام را تلاوت مىكند و خطاب به او مىافزايد:ـ اى نصرانى! چه مىگويى؟ اين سخن عيسى بن مريم است؛ اگر آنچه را كه انجيل مىگويد، تكذيب كنى؛ موسى و عيسى را تكذيب كردهاى و كافر شدهاى؟ـ آنچه كه در انجيل براى من روشن است، انكار نمىكنم و به آن اعتراف مىنمايم.سپس امام عليهالسلام خطاب به آنهايى كه با دقّت و حسّاسيّت، روند بحث را دنبال مىكردند، مىفرمايد:ـ همه شاهد باشيد كه او اقرار كرد.آنگاه مىفرمايد:ـ اى جاثليق! هر سؤالى كه مىخواهى بپرس؟ـ از حواريون عيسى بن مريم و علماى انجيل خبر بده كه چند نفر بودند؟ـ حواريون عيسى بن مريم دوازده نفر بودند كه اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علماى بزرگ نصرانى سه نفر بودند:«يوحنّا»ى اكبر؛ در سرزمين «احى»8؛ «يوحنّا»ى ديگر در منطقه «قرقيسيا»؛9 و «يوحنّا»ى ديلمى در سرزمين «زجار»10 كه نام پيامبر و اهلبيت و امّتش نزد او بود و به امّت عيسى و بنىاسرائيل بشارت داد.سپس به اطراف مجلس نگاه مىكند و مىافزايد:ـ اى نصرانى! به خدا سوگند، ما به آن عيسى ايمان داريم كه به محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ايمان داشت؛ البته تنها ايرادى كه پيامبر شما داشت، اين بود كه: كم روزه مىگرفت و كم نماز خواند!جاثليق با شنيدن اين سخن، از جا كنده مىشود. انگار به نقطه ضعف امام دست يافته است. شايد هم هنگامه اقبال و روى آوردن شانسش باشد. اينك زمان آن رسيده است كه با طرح اين نقطه ضعف، توجّه همه را جلب كند و ناتوانى رقيب را بر همگان نشان دهد. با اين پندارهاى ذهنى است كه شادمانه مىگويد:ـ گمان مىكردم كه تو اعلم مسلمانانى! به خدا سوگند! علم خود را باطل كردى و پايه كار خويش را ضعيف نمودى.امام در حالى كه شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، مىپرسد:ـ مگرچه شده است؟ـ مىگويى عيسى كم روزه و كم نماز بود، در حالى كه او صائم الدّهر و قائم الليل بود. و حتى يك روز را افطار نمىكرد و جز اندكى از شب، نمىخوابيد.امام عليهالسلام با شنيدن اعتراف او، مىپرسد:ـ براى چه كسى روزه مىگرفت و براى چه كسى نماز مىخواند؟در يك لحظه، افكار جاثليق به هم مىريزد. فهميده است كه همه چيز به ضررش پيش مىرود؛ مثل كسى كه آب سردى به رويش پاشيده باشند، به تكاپو مىافتد. اوّل تصميم مىگيرد كه بگويد: «روزه و نمازهايش براى خدابود»؛ ولى با جرقهاى كه در ذهنش مىتابد، لب فرو مىبندد؛ زيرا كه اين سخن، با ادّعاى الوهيت و عقيده تثليث او ناسازگار است. به همين جهت، چارهاى جز سكوت و سرافكندن ندارد.امام كه او را درمانده و سر به زير مىبيند، مىفرمايد:ـ اى نصرانى! سؤال ديگرى مىپرسم.جاثليق كه به عدم توانايى خويش پىبرده است، آهسته و عاجزانه مىگويد:ـ اگر بدانم، پاسخ مىگويم.ـ چرا انكار مىكنى كه عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مىكرد؟ـ چون كسى كه مردگان را زنده مىكند؛ كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مىدهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهيت مىباشد.ـ حضرت «اليسع»11 نيز همين كار را مىكرد؛ او بر روى آب راه مىرفت، مردگان را زنده مىكرد، نابينا و مبتلا به برص را شفا مىداد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشدهاند و كسى او را عبادت نكرده است.جاثليق بارديگر سكوت مىكند. امام وقتى درماندگى او را مىبيند، به «رأس الجالوت» رو مىكند و مىفرمايد:ـ اى رأس الجالوت! آيا اينها را در تورات مىيابى كه بخت النّصر اسيران بنىاسرائيل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقيل12 را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات ضبط شده و هيچ كس، جز منكران حق، آن را انكار نمىكنند.رأس الجالوت كه شاهد سرنوشت نافرجام جاثليق بود؛ به خود مىآيد و با لحنى نرم و آهسته مىگويد:ـ ما اين را شنيدهايم و مىدانيم.ـ راست مىگويى؛ اى يهودى! اين سِفْر از تورات را بگير.رأس الجالوت چشم به آيات تورات دارد كه صداى ملكوتى امام، در فضاى سنگين قصر به طنين مىآيد. گوشها به تلاوت آياتى از تورات معطر مىشوند و جانها با شنيدن واژههاى حقيقت، انس مىگيرند.تلاوت زيباى امام، قلب دانشمند يهودى را به لرزه در مىآورد و او را به شگفتى فرو مىبرد. امام به چهره مضطرب وى و ساير عالمان حاضر، نگاه مىافكند و سپس قسمتى از معجزات پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم را كه درباره زنده شدن مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج است، بر مىشمارد و مىفرمايد:ـ با اين همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمىدانيم.آنگاه چنين به سخنانش ادامه مىدهد:ـ اگر به خاطر اين گونه معجزات، عيسى را خدا مىدانيد، بايد اليسع و حزقيل را نيز معبود خويش بشماريد؛ زيرا آنها نيز مردگان را زنده مىكردند. و نيز ابراهيم خليل پرندگان را سر مىبريد و گوشت آنها را درهم مىكوبيد و آنگاه اجزاء آنها را بر كوههاى اطراف قرار مىداد و آنها را فرامىخواند و همگى زنده مىشدند. و موسى بن عمران نيز در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنين كارى را انجام داد؛ پس بايد همه اينها را خدا بدانيم؟پيشواى يهوديان كه تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بىدرنگ چنين لب به سخن مىگشايد:ـ سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند يگانه نيست.بارديگر امام رو به آن دو مىكند و در مورد كتاب «اشعيا»13 مىپرسد. جاثليق خودش را جا به جا مىكند و مىگويد:ـ من از آن به خوبى آگاهم.ـ آيا اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا به حضرت مسيح اشاره كرد و گفت:«من كسى را ديدم كه بر درازگوشى سوار است و لباسهايى از نور به تن دارد»؛ و به پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم اشاره كرد و گفت:«من كسى را ديدم كه بر شتر خويش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟ـ آرى به خاطر داريم، اشعيا چنين سخنى گفته است.ـ اى نصرانى! آيا اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود:«من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مىروم و «بارقليطا»14 مىآيد؛ آن گونه كه من درباره او شهادت دادهام، او نيز در باره من شهادت مىدهد و همه چيز را براى شما تفسير مىكند»؟ـ آرى به خاطر داريم؛ آنچه را كه از انجيل مىگويى، قبول داريم.سؤال و جوابهاى امام همچنان ادامه مىيابد و بعد از اشاره به نابودى نخستين انجيل، پديد آمدن انجيلهايى چون:«مرقس»، «يوحنّا»، «لوقا» و «متى»15 را ياد آور مىشود. اما جاثليق و ديگران خسته و درمانده به نظر مىرسند. بارديگر، وقتى امام خطاب به وى مىفرمايد: «هرچه مىخواهى سؤال كن.» او از بيان سؤال، خوددارى كرده مىگويد:ـ اكنون شخص ديگرى غير از من سؤال كند.و سرانجام غمگينانه، به امام نگاه مىكند و خطاب به حضرت، چنين لب به اعتراف مىگشايد:ـ به خدا سوگند! گمان نمىكردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو باشد!161. نوعى شربت، كه از آرد درست مىكردند.2. فرزند امام صادق و عموى امام هشتم على بن موسى الرّضا عليهماالسلام .3. جاثليق، به كسر«ث» و «لام»، لفظى است يونانى به معناى رئيس اسقفها و پيشواى عيسوىها، لقبى است كه به علماى بزرگ نصارى داده مىشود و نام شخص خاصّى نيست. به احتمال زياد، معرّب كلمه «كاتوليك» باشد.4. لقب پيشواى بزرگ يهوديان.5. از عالمان بزرگ مسيحى كه بيشتر براى كسى اطلاق مىشود كه عالم به علم طبّ باشد. (توحيد، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشتهاند.6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتيان و پيشواى مذهبى آنان؛ «هيربذاكبر» نيز نوشتهاند.7. گروهى كه خود را پيرو حضرت يحيى عليهالسلام مىدانند.8. به سرزمين «اج» نيز معروف است. (توحيد، صدوق، ص 421).9. شهرى در ساحل فرات.10. نام ديگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» مىباشد.11. از پيامبران بنىاسرائيل؛ پسر عموى حضرت الياس نبى عليهالسلام .12. از پيامبران بنىاسرائيل ملقّب به ذىالكفل؛ مدفون در قريهاى بين كوفه و حلّه؛ بعضىها «حزقيال» نيز نوشتهاند.13. اشعيا يا شعيا، نام يكى از پيامبران بنىاسرائيل.14. منظور از «بارقليطا» يا «فارقليطا» كه حضرت مسيح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مىباشد. اين پيشگويى در انجيل «يوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آيه 6 سوره صف، اين مطلب را از قول حضرت عيسى عليهالسلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عيسى بنُ مريمَ يا بنى اسرائيل انّى رسولُ اللّهِ اِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتى مِنْ بَعْدى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مىكنم و به فرستادهاى كه پس از من مىآيد و نام او احمد است، بشارت مىدهم.15. انجيلهاى چهارگانه و معروفى كه هم اكنون مورد استفاده مسيحيان مىباشد.16. بخشى از مناظره امام رضا عليهالسلام با رهبران اديان جهان. ر.ك: احتجاج، علاّمه ابىمنصور طبرسى، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحيد صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عيون اخبارالرضا عليهالسلام ، على بن حسين بن بابويه قمى، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.