اميد دل
احمد باقريان ـ جهرم
به كوى رضا، جان وفا مىپذيرد
برو سوى او، بينوا مىپذيرد
«به كوى رضا، جان صفا مىپذيرد»
حيا كن، كه او با حيا مىپذيرد
«به كوى رضا، جان صفا مىپذيرد»
«به كوى رضا، جان صفا مىپذيرد»
برو اى گدا، رو به كوى رضا كن
اطاعت حبيبا، زخوى رضا كن
«تو اى بينوا رو به سوى رضا كن»
به هردو سرا جستجوى رضا كن
«تو اى بينوا رو به سوى رضا كن»
«تو اى بينوا رو به سوى رضا كن»
به پابوس او رو كه او يار خود را
تو بسپار بر او همه كار خود را
«به پابوس او رو كه زوّار خود را»
ببر بر درِ او دل زار خود را
«به پابوس او رو كه زوّار خود را»
«به پابوس او رو كه زوّار خود را»
شفاعت كند بهر عشّاق فردا
بُوَد او عزيز دل پاك زهرا
«بُوَد رحمتش بيكران مثل دريا»
وساطت كند او به درگاه يكتا
«بُوَد رحمتش بيكران مثل دريا»
«بُوَد رحمتش بيكران مثل دريا»
بكن پيروى عاشق از راه و كيشش
شود هركه فيضِ زيارت نصيبش
«بُود، عام دلجوئى بىدريغش»
بكن گريه بر قلب زار و پريشش
«بُود، عام دلجوئى بىدريغش»
«بُود، عام دلجوئى بىدريغش»
بُوَد عاشقِ حق بسى افسر او
خدا رختِ عزّت نموده بَرِ او
«اگر دردمندى، بيا بر درِ او»
خداوند عالَم بُوَد سرور او
«اگر دردمندى، بيا بر درِ او»
«اگر دردمندى، بيا بر درِ او»
درخشد به اوج سماء مثل ماهى
ببخشد خدا بهر او هر گناهى
«خدا را به او خوان و خواه آنچه خواهى»
بُوَد حجّت ذات پاك الهى
«خدا را به او خوان و خواه آنچه خواهى»
«خدا را به او خوان و خواه آنچه خواهى»
بيا اى كه هستى تو غرقِ تباهى
شبِ تار روشن شد از نور ماهى
«اميد دل من، به من كن نگاهى»
سيه رو شدى، كردهاى هر گناهى
«اميد دل من، به من كن نگاهى»
«اميد دل من، به من كن نگاهى»
نظر كن رضاجان! به حال تباهم
به غفلت گذشته همه سال و ماهم
«بخواه از خدا تا كه بخشد گناهم»
به درگاهِ حق، بندهاى روسياهم
«بخواه از خدا تا كه بخشد گناهم»
«بخواه از خدا تا كه بخشد گناهم»
بكن ترك «باقر» گناه و جفا را
برو بر درش، كو پذيرد گدا را
«در آتش بسوزان «شفق» هر هوا را»
بپوى اندكى راه پاك رضا را
«در آتش بسوزان «شفق» هر هوا را»
«در آتش بسوزان «شفق» هر هوا را»