كاستىها در منابع تاريخ اسلام
ترجمه و اقتباس: جواد محدّثىدر بررسى تاريخ اسلام و نيز تاريخ امامان شيعه، با مشكلات، كمبودها و لغزشهايى رو به رو مىشويم كه ما را براى شناخت روشن نسبت به تاريخ و تاريخ سازان، دچار اشكال مىكند. لذا براى درك آن، نيازمند به كوشش بيشتر و رنج فراوان است.عوامل و موانع شناخت
الف) علت اول:
وجود اشكال و ابهام در خود حوادث تاريخى. امامان شيعه در طول تاريخ، سمبل نقش مخالفت و درگيرى اسلامى با حكومتهايى بودند كه نماينده انحرافات ـ كم يا زياد ـ از روش دينى به شمار مىرفتند و حكومتها اگرچه به نام اسلام استوار شده بود و زمامداران، تنها با استفاده از نام و عنوان «خلافت پيامبر» بر قدرت تكيه داده بودند ولى خليفهها، هرگز كُنهِ اسلام و روح مذهب را درنيافته و حكومت را هم بر وفق تشخيصها و افق كوتاه بينشهاى خود و نيز طبع مصالح شخصى بنياد مىنهادند. به علاوه حاشيه نشينان خلفا نيز دست كمى از آنها نداشتند.موضوع امامان عليهمالسلام بر ضدّ قدرتهاى حاكم، موضعى بود هم قاطع و برنده و هم محتاطانه و دورانديشانه. آنان دو موضعگيرى اساسى داشتند كه براى حكومتها ناخوشايند بود:1. امامان دائماً خواستار رهبرى دولت اسلامى و امامت اين امت بودند ولو در گفتار. اين خود، خلافت اموى و عباسى را عميقاً تهديد مىكرد؛ از اين جهت، خلفا شديداً فعاليتها، سخنان و ارتباطات امامان را كنترل كرده و زير نظر داشتند.2. موضعگيرى بعدى، امر به معروف و نهى از منكر و اصلاحات در ميان امت اسلامى بود؛ اقدامات اصلاحىاى كه براى زدودن آثار شوم انحرافها و سودپرستىها و جنگهاى نابجا انجام مىگرفت كه غالباً نتايج زيانبار اقتصادى و عقب ماندگى اجتماعى آنها، مشهود و روشن بود.امامان شيعه شديداً به عنوان نمايندگى حقيقى اسلام و پيامبر، احساس مسؤوليت مىكردند و خود را مسؤول اصلاح مفاسد و راست نمودن كژىهايى مىدانستند كه در امت اسلام پديد آمده بود. و در اين راه تا حدّ قدرت و با استفاده از فرصتها و موقعيتها مىكوشيدند و در پى آنچه كه مصلحت راستين اسلام و مسلمانان بود و در مقابل مشكلات و بحرانهاى اجتماعى مىبايست انجام گيرد، بودند. و در عين حال، حكومتهاى به ظاهر اسلامى را در برابر خطرهاى خارجى كه مسلمانان را فراگرفته و دشمنان اسلام در پى ضربه زدن به قدرت مركزى اسلام بودند، ـ چه ضربههاى فكرى و چه مادّى ـ به نحو اجمال و فورى و اندك، تأييد مىكردند تا مبادا از اين جهات، در خطر بيفتد.و در برابر مشكلات داخلى كه از روش و كار حكّام يا گروههاى منحرف داخلى پديد مىآمد، موضع اسلاحى و مراقبت و خيرخواهى داشتند ولى حكومتها حتى همين گونه موضعگيرىها را هم خطرناك تشخيص مىدادند و بر كنترل و سختگيرىهاى خود مىافزودند.اين دوگونه موضعگيرى، كينه دستگاههاى حاكم را نسبت به آنانبرانگيخته و باعث احتياط آنان ـ در عمل و گفتار ـ نسبت به امامان مىگشت و طبعاً چون امامان به مقدار توانايى فعاليت مىكردند و از فرصتها حدّاكثر استفاده را مىنمودند؛ فشارى هم كه از طرف حكومت بر آنان وارد مىشد، جلوى فعاليت آنان را مىگرفت و اثرگذارى اصلاحات ائمه را مىكاست.امامان شيعه در اكثر فعاليتهايشان بر دورههاى مخصوص اصحابشان اكتفا مىكردند و به نسبت از ميان رفتن يا كم شدن فشارها و سختگيرها، دايره فعاليت شان زياد مىشد و گاهى به نسبت شدتها، مخفى مىگشت.يعنى تناسب معكوسى بود بين ضعف دستگاه حاكم و تشديد فعاليت امامان؛ همچنان كه در زمان امام صادق عليهالسلام باضعف خلافت، فرصت خوبى براى كار و جهاد و دعوت پديد آمد و در مرحله انتقال قدرت از بنىاميه به بنىعباس، امام به گسترش علوم و معارف الهى در وسيعترين شكل ممكن پرداخت؛ برعكس، از زمان امامهادى عليهالسلام به بعد، كه قدرت خلافت، وابستگان و سودجويان زياد شد، فعاليت علمى و عملى ائمه عليهمالسلام به حدّاقل رسيد و به شديدترين وجهى زير نظر و مراقبت قرار گرفتند.هر موضعگيرى كه امامى در عصر خويش داشت، اصحاب آن امام نيز همان موضع را داشتند و از هم جدا نبود. اما در زمانهاى سخت و بحرانى، امام عليهالسلام اصحاب را از تصريح به آنچه كه مخالف قوانين رائج و وضع موجود بود، برحذر مىداشت و از ضايع شدن و لو رفتن نيروهاى ذخيره، آن هم به شكل بىثمر، جلوگيرى مىنمود.شخص امام عليهالسلام به عنوان رئيس و رهبر پايگاههاى ملت، در هر صورت از مصونيّت جزيى برخوردار بود و آزارها و روشهاى سركوبى و تنبيه حكومت ـ كه در نظر مردم شناخته شده بود ـ چندان متوجه آن حضرات نمىشد و براى اينكه افكار عمومى نسبت به رژيمهاى غاصب نشورند، در ظاهر، با احترام و تقديس با آنان رفتار مىشد ـ البته نه هميشه ـ اين طرز رفتار، از زمان امام رضا عليهالسلام به بعد ديده مىشود.مضافاً بر اينكه سياست خلفا نسبت به امامجواد عليهالسلام و پس از او، بر اين استوار بود كه هرچه بيشتر آنان را به دربارشان نزديك سازند و در كاخهاى مجلّل سُكنا دهند تا رابطه آنان را به نحوكامل از پايگاههاى ملى و دينىشان و از جهاد و تلاش عملىشان بازدارند.گرچه تا حدودى، خود امامان، از مصونيّت جزيى برخوردار بودند، ولى طرفداران فكر آنها، و هم جبههگان ائمه، سختترين شكنجهها و آزارها را مىچشيدند مگر آنان كه به روش تقيّه (مخفيكارى) رفتار مىكردند.كمترين چيزى كه از حكومتها به دوستداران و همفكران ائمه مىرسيد، محروميتها و بر كنارىهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى بود. پيامد اين سختگيرىها طبعاً عبارت بود از:اولاً: ضعف فعاليت سياسى و اجتماعى امامان و اصحاب؛ فعاليتى كه اگر انجام مىگرفت، افقهاى وسيع تاريخى را مىگشود. ولى همه آنها اكنون پيش چشم پژوهشگران در تاريكىهاى ابهام آلودى قرار گرفته است.ثانياً: برخى از كارها و فعاليتهاى امامان و اصحاب، نيز سخنان آنان، بنابه مقتضاى شرايط زمانى، سرى و پنهانى بود به نحوى كه از دو نفر يا چند نفر تجاوز نمىكرد و مبنايشان براين بود كه كارها و حرفها مكتوم و مخفى و پوشيده بماند و به بيرون درز نكند و در صفحات تاريخ نيز نوشته نمىشد. كارى كه در هر حزب و گروه مخفى و مبارزى كه به ميدان نبرد كشانده شده است مىتوان يافت و البته بايد چنين باشد. و اسرار براى دشمن فاش نگردد.ب) علت دوم؛ مشكلات در بررسىهاى تاريخى اسلام و شيعه.اين مشكلات به شناخت ما و اطلاع ما ازتاريخ باز مىگردد و اينكه آنچه تاريخ نگاران نگاشتهاند تا چه حدّ مطابق با واقع و عميق است و مورّخ تا چه حدّ توانسته حوادث تاريخى را درك كند و علل و انگيزههاى آن را كشف كند و فلسفه تاريخىاش را بفهمند.گروهى براى نقد تاريخ و چگونگى جمع و ترتيب آن و ايرادگيرى از آن وجوهى را ذكر مىكنند كه مىتوان اين گونه بر شمرد:1. مورّخ، هم چون ديگران، بشريست داراى نقاط ضعف و قوّت. گاهى پيرامون حادثهاى كه در زمان خود ما در شهر و منطقهاى اتفاق مىافتد و هزاران نفر آن را مىبينند، مىبينيم كه در نقل آن حادثه، اختلافات فراوانى پيدا مىشود كه حتى گاهى به حد تناقض مىرسد. وقتى در يك حادثه مشهود و معاصر، اين گونه تحريفها و تغييرها رخ دهد، حال حوادث تاريخىاى كه قرنها از آن گذشته و دست به دست گشته و براى ما اكنون نقل و روايت مىشود، معلوم است چه تغييراتى ممكن است واقع شده باشد!2. مورّخ، هم چون ديگران، آميختهاى است از عواطف، غرايز، انديشه و سوابق ذهنى، پيشداورىها و عادتها و... و عقل و فكر تنها گوشهاى از اين آميزه است. و مورّخ اگرچه مىپندارد كه آنچه را مىنگارد با عقل و فكرش مىنويسد، ولى در واقع چنين نيست، او تاريخش را با مجموع عواطف، غرايز و ذهنيّات خود، موضعى كه نسبت به حوادث تاريخى دارد، مىنگارد.3. تاريخ را به دو گونه مىتوان بررسى كرد: يكى روش منظّم، يعنى مطالعه كننده در تاريخها و مورخ، در پى يافتن حقايقى پيرامون حادثه خاص يا حوادث معيّنى است؛ ديگرى به روش درهم و مشوّش بدون تنظيم و توجه خاص. مثل تاجرى كه به شهرى مىرود تا از آنجا كالا وارد كند يا جهانگردى كه به شهرى براى تماشا مىرود، دربازگشت وقتى از او درباره آن شهر و آنچه ديده مىپرسند، او همانها را بيان خواهد كرد كه تصادفاً آنها را ديده و بدون فكر قبلى وتوجه برخورد كرده و از آنها احساس كور و مبهمى در او پديد آمده است.تاريخ مدوّن عادتاً از نوع دوم است. و آنها كه در آن زمانها مىزيستهاند، به شكل يك زندگى عادى زيستهاند و در حوادثى كه اتفاق مىافتاده، بازنگرى، تعميق، ريشهيابى و علت جويى نمىكردند. آنگاه همانها كه به شكلى انبوه ـ اطلاعات و خاطرههايى از حوادث روزمرّه ـ در خاطرها مانده، به مورخ مىرسيد و او به عنوان «تاريخ» آنها را مىنگاشت.اين ديد انتقادى و اين سه اشكالى كه گفته شد، نسبت به اصل تاريخ است و مشكلى است كه در كليّت تاريخ ذكر شده است كه البته در تاريخ اسلام و روش امامان نيز مىتوان آن را جارى دانست. حال بايد ديد كه اين مشكلات را چگونه مىتوان برطرف ساخت؟!با اين مشكلات چه كنيم؟براى حلّ مشكلات ذكر شده، اسلوبهاى چهارگانهاى مىتوان به كار گرفت:1) تحصيل «تواتر در نقل»؛ يعنى وقتى سخن عدّه زيادى از راويان حادثه خاصّى مورد اتفاق و اجماع بود، اين براى اثبات تاريخى بودن آن حادثه، و گاهى يقين به آن، كافى است. اگر در جزييات هم اتفاق نظر داشتند، آن هم اثبات مىگردد ولى در صورت اختلاف فقط اصل حادثه متواتر خواهد بود.2) وقتى نتوانستيم تواتر يقين آور را به دست آوريم، لااقلّ اطمينان به دست مىآوريم. اين اطمينان و گمان قوى، از نقل عدهاى پيدا مىشود كه اطمينان داريم همهشان بر دروغ گفتن، اتحاد و همدستى نكردهاند. «نقل مستفيض».اين دو اسلوب، همه اشكالات سابق را برطرف مىكند؛ زيرا با حصول يقين و اطمينان به وقوع حادثه، ديگر احتمال اينكه مورخ، عقايد يا منافع خاصى داشته يا در ملاحظهاش منظّم و روشمند نبوده، زيانى نمىرساند.3) وقتى يقين و اطمينان حاصل نشد، مىتوانيم به سخن راوى و مورخ اعتماد كنيم، اگرچه او يك نفر باشد و از شبهههاى سابق هم چيزى متوجه ما نگردد. و اين، به دو گونه انجام مىگيرد:اول: پس از بحث و بررسى درباره زندگى مورخ و شناختن ويژگىهاى شخصى او و به دست آوردن اينكه او مورد اعتماد است و اهل دروغ، تحريف و مكّارى نيست، برايمان اطمينان حاصل مىشود كه او در نقل تاريخىاش عمداً دروغ نگفته است.دوم: اعتماد بر بودن روح علمى و تعهّد پژوهشى در خود مورّخ؛ يعنى پس از پيگيرىها در بررسىهاى علمى و عادت بر يك روش عملى، گمان غالب به دست مىآوريم كه يك موضوعيت علمى تا حدّ امكان در آن مورخ هست و لا اقل به خاطر روش و مصلحت خود، يا هرانگيزه ديگرى كه باشد، خبر دروغ را در كتابش نمىآورد و يا از خودش دروغ نمىبافد.4) از راه قرائن خارجى يا اعتبار عملى، اطمينان به اصل وقوع حادثه پيدا كنيم؛ يعنى قرائن گويا باشد كه اين حادثه بايد واقع شده باشد يا نه. مثل سخنى كه به يك شخصيت تاريخى منسوب است، اگر ما او را خوب بشناسيم، مىتوانيم بگوييم كه آيا ممكن است اين حرف را او گفته باشد يا نه. اگر طبق قرائن، خلاف آنچه نقل شده، برايمان روشن شد، اين باعث بىاعتبارى حرفهاى ديگر مورخ نمىشود؛ زيرا اين اشتباه و دروغ، ممكن است اشتباهاً در قلمش راه پيدا كرده يا نتيجه خطاى مورخان سابق باشد يا حتى تعمّد آنان بر دروغ.اين اسلوب چهارم، به خاطر قرائن موجود گاهى ممكن است موجب قوّت نقلهاى ضعيف و شاذّ تاريخى گردد.با اين روشهاى چهارگانه مىتوان مشكلات گذشته را از پيش پا برداشت. با تعددّ نقلها، احتمال وابستگى خاصّى از بين مىرود و وقتى هم يقين يا اطمينان حاصل شد، نامرتّب بودن حوادث تاريخى، چندان ضررى نمىرساند. به علاوه مورخانى هم داريم كه با حساب و توجّه، تاريخ نوشتهاند و با طرح، نظم و دقّت به ثبت وقايع تاريخى پرداختهاند؛ همچون: طبرى، مسعودى و ابن اثير.مشكلات خاصّ تاريخ معصومان عليهمالسلام
مشكلاتى كه در بررسى تاريخ امامان و اصحاب آنان مواجه هستيم، مربوط به تاريخ نگاران است كه سه دسته را تشكيل مىدهند:الف) مستشرقان
مستشرقان گروهى از شرقىها كه دنباله رو كار آنان هستند؛ اين تيپها طبق عادت خويش، به تاريخ اسلام از ديدگاه خاصّى مىنگرند كه عبارت است از:1. از ديدگاه و زاويه مادّى:
با همان بينشى كه نسبت به تمدن غرب و نقطه نظرهاى غرب نسبت به «هستى» و «زندگى» دارند. اين ديد، پس از نهضت جديد اروپا به وجود آمد و نتيجهاش، جدايى دين از سياست شد و نيز ردّ همه ارزشهاى معنوى و اخلاقى.2. از ديدگاه مسيحى:
مسيحيت از سابق دين اسلام را باطل و مردود مىدانست و به پيامبرى محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم و آسمانى بودن «قرآن» معتقد نبود، تا چه رسد به اصحاب پيامبر و امامان شيعه و يا به برخى انديشههاى اسلامى و شيعى (مانند وحى، غيب، معجزات و وجود مهدى عليهالسلام ).3. از ديدگاه استعمارى:
عدّهاى از خاورشناسان و مورخان غربى ـ دانسته يا ندانسته ـ عامل استعمار و به نفع دولت يا تمدنى كار مىكنند. «مستشرق» يا واقعاً مزدور و جيرهخوار است و يا عضو شريفى است از يك مجموعه و تشكيلات كه احساس مىكند بايد براى كشور، منافع مذهبى و مصالح ملتش يا براى هر شعار ديگرى، از شعارهاى مخالف اسلام، كار كند.با ملاحظه اينكه، مزدى كه براى گروههاى تبشيرى ـ استعمارى پرداخت مىشود، كم نيست و از ميليونها سر در مىآورد!و اين، چيزى است كه آب دهان عدّه زيادى از انديشمندان را جارى مىكند و فكر و عقل بسيارى از متفكّران و كاوشگران را مىخرد.از اين جهت، كتابهاى مستشرقان هرگز انگيزه و هدف آن را ندارد كه چهره روشن و درستى از تاريخ اسلام به بررسى كننده، ارايه دهند. اكثراً به اين درد مىخورند كه مسلمانان آن را مطالعه كرده، اشكالهاى آنان را بفهمند و در صدد جواب آنها برآيند.ب) مورّخان سنّى
تاريخ نويسان غير شيعهاى كه تاريخ ائمه را نوشتهاند، در حالى كه به امامت، اطاعت و رهبرى آنان ايمان و اعتقاد ندارند؛ تأليفات اين دست از مورخان، قسمت اعظم كتابهاى تاريخ، زندگينامهها و حديثهاى تاريخى را تشكيل مىدهند.مراد از «حديثهاى تاريخى» آن رواياتى است كه متضمّن حوادث معيّنى است، مانند تاريخهاى: ابن اثير، ابوالفداء، ابن خلكان، ابن جوزى، ابن وردى... و بعضى قسمتهاى صحاح ششگانه اهل سنّت... .عادلانهترين قضاوتى كه درباره نوشته اين گروه از مورخان مىتوان داشت اين است كه اينها در زندگانى ائمه شيعه عليهمالسلام به نگاهى گذرا و يادكردى مختصر اكتفا كردهاند و به نقل يك حادثه و... بسنده كرده و از ژرفنگرى و تفصيلى و بررسى تاريخ ائمه عليهمالسلام عمداً خوددارى كردهاند و اين كار، چند سبب داشته است:1. تعصّب
تعصّب مذهبى مورخ سنّى نيز به چند شكل بروز مىكرده است:اوّل: به تقدّس و كمال امامان معتقد نبودند، بلكه بر عكس، كوشش در عيبجويى، لكّه دار كردن وپايين آوردن موقعيت و مقام آنان داشتند.دوم: بعضىشان به قدس و كمال ائمه ايمان داشتند ولى تنگ نظرى و كوتهبينى آنان، باعث مىشد كه خيال كنند شيعيان ائمه، دشمنان تقليدى خودشان و مذهبشان هستند. در اين صورت، بيهوده است كه اين مورخ به فكر بزرگداشت و تمجيد رهبران دشمنان خود باشد.سوم: تعصّب در ذهن مورّخ، به جهت آگاهى اسلامى صحيحش، كم بوده ولى او مىخواست مذهب خودش را تقويت كند و پيروان خود را زياد سازد و عقيدهشان را محكمتر گرداند. پيش خود احتمال مىداد اگر درباره تاريخ ائمه زياد بنويسد و گفتهها و عمل آنان را خوب تشريح كند و آنان را بهتر بشناسد، بعضى از هم مذهبان و خودىهاشان به ائمه گرايش پيدا مىكنند و به امامت و رهبرى آنان معتقد مىشوند. و اين، چيزى است كه مورخ سنّى به هيچ وجه آن را دوست ندارد. از اين جهت براى نگهبانى مذهب خويش در نگارش تاريخ ائمه عليهمالسلام به اجمال سخن گفته است.2. جالب نظر نبودن
تاريخ ائمه در ذهن آنان «زنده» نيست و نمودى ندارد مگر به شكل خيالى و در زاويه كوچكى از ذهنهاى شان. زيرا شخصيتهايى كه نظر آنان را جلب مىكند و به آن چهرهها اهتمام مىورزند، دو صنف هستند:الف) شخصيّتهاى سياسى كه كاردار امور دولتى و محورهاى اصلى حكومتها هستند يا با اين حكومتها دشمن بوده و بر ضدّ آنان جنگهايى به راه انداختهاند؛ يعنى همه كسانى كه به نحوى در كار حكومت و سلطنت دخيل بودند.ب) شخصيّتهاى مذهبى و دانشمندان اسلامىاى كه مذهب اين مورّخان اقتضا مىكرد كه به آنها ايمان داشته باشند و مردم را به سوى آنان دعوت كنند.غالباً ائمه شيعه هيچ يك از اين دو گروه نبودند؛ پس مورخ سنّى نيازى نمىديد كه به زندگى معصومان عليهمالسلام و ياران آنها بيشتر بپردازد و معرّفى كند.3. وابستگى به قدرتهاى حاكم
مورّخان اوّليه در عهد خلفاى عباسى مىزيستند؛ موضوع مخالفت و دشمنى بنىعباس نسبت به مكتب و روش اهلبيت عليهمالسلام آشكار بود و آنان اصحاب ائمه را از صحنهها و موقعيتهاى اجتماعى و سياسى كاملاً بركنار كرده بودند. با اين شرايط، مورخ بايد در برابر دستگاه يكى از دو شكل زير را انتخاب كند:اوّل: ازنيروها و شرّ آنها بپرهيزد. و اين، با دورى كردن از پرداختن به آنچه كه دولت دوست ندارد، حاصل مىشود؛ يعنى يا بايد اساساً به ائمه شيعيان و اصحابشان و ياد اينها نپردازد و اصلاً آنها را ناديده بگيرد چنانچه گويى اصلاً آنها «وجود» نداشته و برترين خدمتها را به بشريّت و اسلام ننمودهاند، يا اينكه به اندازهاى اندك و ناچيز از آنان ياد كند كه هيچ خطر! نداشته باشد و كينهاى و تحريكاتى را بر ضدّ او بر نيانگيزد.دوم: مورّخ در ركاب حكّام حركت كند و در كارها و اسلوبهاى علمى خود با آنان همكارى و همفكرى كرده و تبديل شود به يك مزدور و جيرهخوار، يا به عنوان يك مهره خوب در يك دستگاه فاسد و در صحنه فكرى و عملى به نفع او كار كند. در اين صورت، طبيعى است كه نبايد از مورخ درباره ائمه چيزى پرسيد و يا انتظار داشت كه در تاريخش از حوادث رهبران شيعى يادى بنمايد.ج) مؤرخان شيعه
اين دسته با اعتقاد به امامت و رهبرى ائمه و استفاده از فروغ تابناك گفتار و رفتارشان، به نگارش تاريخ امامان پرداختهاند؛ ولى گرفتارى و مشكل تاريخ نگارى اينها نيز كمتر از دو دسته سابق نيست، منتهى به شكلى ديگر.البته اشكالات دو دسته سابق، در اينجا نيست؛ زيرا شيعيان، همواره نماينده و مظهر جبهه حق بوده و در اين راه، قربانىهاى فراوان دادهاند.براى يك مورخ شيعه، اگر واقعاً مخلص و غير منحرف باشد، اين احتمال كه با دستگاههايى كه بر ضدّش مىشورد، همكارى كند يا اجير او گردد دربارهاش متصوّر نيست. و نيز اين احتمال هم كه، تحت هر شرايطى، از ائمه يادى نكند يا در يك گوشه تنگ از تاريخش بهره اندكى براى امامان قرار دهد، دربارهاش محتمل نيست. چرا كه او معتقد به رهبرى آنان و مؤمن به خلافت ايشان است و آنان را نمونهها و اسوههاى اصيل اسلامى مىشناسد.لكن گرفتارى مورخان شيعه از جانب ديگرى است كه مىتوان آنها را چنين بر شمرد:1. زندگى آنان تحت فشار بوده و از طرف حكومتها، فعاليتها آنان كنترل و سانسور مىشد، در شرائط مخفى به سر مىبرند و اسلوب «تقيّه» و كتمان و پرهيز (در عين ستيز) را به كار مىبرند. اين مخفى كارى كه در زندگىشان داشتند، موجب مىشد كه به جاى تصريح، اشاره و به جاى تفصيل، مختصر گويى كنند.2. آنچه كه مسلمانان عموماً و شيعيان خصوصاً با آن مواجه بودند، عبارت بود از كشتار، تبعيد و آزارهايى كه به دست ستمگران انجام مىگرفت. همچنين در جنگهايى كه به وقوع مىپيوست، در كنار نابودى انسانها، كتابهاى فراوانى از كتابخانههاى جهان اسلام به تاراج رفته و نابود مىگشت و يا در دريا ريخته مىشد تا نسلهاى آينده را از دين مقدّسشان و از گفتار پيامبر و امامانشان و تاريخ قهرمانانشان و نيز از فقه و عقايدشان جدا كنند.آمار كتابهاى تلف شده در جنگهاى صليبىها و تاتار و مغول در هر كدام به صدها هزار مىرسد. معلوم است كه از بين رفتن اين كتابها در واقع، موجب محروم شدن از بخشى از ميراث ارزشمند فكرى، فرهنگى اسلام و تشيّع بوده است.مىتوان تأكيد كرد كه علىرغم همه فشارها، تأليفات و نوشتههاى اماميّه از تاريخ ائمه فراوان بوده است، چه در شرح حال و چه در علوم و سيره آنان و جوانب ديگر زندگىشان كه متأسفانه بسيارى از آنها تلف شده و به دولت ما نرسيده است! و از اين رو در تاريخ اسلامى ما اين شكافها و كمبودها مشاهده مىگردد كه نمىتوان آنها را به نحو كامل جبران نمود.و با همه اين اوضاع همين كه مىتوانيم مقدار ضرورى را درباره عقائد، تاريخ، فقه و ديگر زمينههاى اسلامى به دست آوريم، خود از نعمتهاى خداى متعال و مهربان است.3. مربوط مىشود به اسلوب تاريخىشان به روال و سبك مورخان بيشتر عمل كردهاند و بر خلاف عقيدهشان، تاريخ را بر طبق سلسله خلفاى راشدين و سپس خلفاى اموى و عباسى نوشته و در بيان تاريخ سياسى قدرتهاى حاكمه، قلم فرسايى كردهاند و درباره ائمه كمتر حرف دارند؛ گرچه همين مقدار نيز خيلى زيادتر است از نوشتههاى مورخان ديگر. مسعودى و يعقوبى در تاريخشان بر اين اسلوب هستند.اين گونه مورخان، ما را از تاريخ كلى شيعه ـ كه شامل جوانب ديگر زندگى و شرح حال امامان و اصحابشان مىشود ـ محروم كردهاند و لا اقل به همان اندازهاى كه در باره خلفا و قدرتهاى حاكمه نوشتهاند، درباره شيعه و ائمه ننوشتهاند تا براى نسلهاى آينده مجال تحقيق و بررسى تحليلى و عملى حوادث، ممكن و آسان باشد.دوم) كسانى كه در تاريخشان تنها به روش نقل و بيان احاديثى كه از خود ائمه وارد شده است، پرداختهاند؛ مانند شيخ طوسى، طبرسى و ابن شهرآشوب. اينها با اين كارشان منابع عظيمى از اخبار ائمه در اختيار ما گذاشتهاند؛ كه مىتوان آنها را از مآخذ و مصادر اصلى و اساسى درباره ائمه و صحابه و افعال و گفتارشان معرّفى كرد و به صحّت و حجيّت آن اطمينان و يقين حاصل نمود.كاستىهاى منابع شيعى
نكته اوّل
همه تأكيد اين بزرگان در كتابهايشان و هدف اساسى آنان، مربوط به «عقائد» بوده است. لذا مؤلفين كوشش فراوان خود را در زمينه اثبات «امامت» ائمه و ذكر فضائل و معجزات متمركز كردهاند و از اختصاص دادن فصلى از آثارشان به مسأله جهاد و فعاليت اسلامى ائمه و آنچه كه به اين مسائل مربوط مىشود از قبيل روابط و آراء و انقلابها و حوادث، غفلت ورزيدهاند.البته برخى از حوادث تاريخى آنان را مىتوان از لابه لاى همين فضائل و معجزات بيرون كشيد؛ ولى معلوم است كه وقتى نظر اساسى متوجه به غير اين است، مطالب تاريخى از عمق كمترى برخوردار خواهد بود و اين، چيزى است كه جاى تأسّف دارد!نكته دوم
همين حوادث تاريخى هم به صورت مشوّش و پراكنده آمده است؛ زيرا هر روايتى بر قسمت كوچكى از حوادث مشتمل بوده و تأكيد فراوان بر بخش مربوط به عقائد شده است. از اين رو مرتب كردن و فصل بندى اينها نيازمند كوششهاى افزونترى خواهد بود.نكته سوم
غالباً اين حوادث، مبهم است؛ يعنى «مكان» و «زمان» حادثه، معلوم نشده و سال و جايگاه وقوع حادثه، همچنين حوادث مقارنش چندان مشخص نيست. از اينجا اسباب و ريشههاى حوادث و نيز آثار و نتايج آن دچار ابهام و اشكال مىگردد و كارى دوباره و تلاشى مجدّد لازم است كه «حوادث» را به جاى طبيعىاش باز گرداند و بعضى از دادهها و مطالب را با بعضى و نيز با حوادث كلّىتاريخ، منطبق و مقارن سازد.