كاستى‏ها در منابع تاريخ اسلام - کاستی ها در منابع تاریخ اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کاستی ها در منابع تاریخ اسلام - نسخه متنی

ترجمه: جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كاستى‏ها در منابع تاريخ اسلام

ترجمه و اقتباس: جواد محدّثى

در بررسى تاريخ اسلام و نيز تاريخ امامان شيعه، با مشكلات، كمبودها و لغزشهايى رو به رو مى‏شويم كه ما را براى شناخت روشن نسبت به تاريخ و تاريخ سازان، دچار اشكال مى‏كند. لذا براى درك آن، نيازمند به كوشش بيشتر و رنج فراوان است.

عوامل و موانع شناخت

الف) علت اول:

وجود اشكال و ابهام در خود حوادث تاريخى. امامان شيعه در طول تاريخ، سمبل نقش مخالفت و درگيرى اسلامى با حكومت‏هايى بودند كه نماينده انحرافات ـ كم يا زياد ـ از روش دينى به شمار مى‏رفتند و حكومت‏ها اگرچه به نام اسلام استوار شده بود و زمامداران، تنها با استفاده از نام و عنوان «خلافت پيامبر» بر قدرت تكيه داده بودند ولى خليفه‏ها، هرگز كُنهِ اسلام و روح مذهب را درنيافته و حكومت را هم بر وفق تشخيص‏ها و افق كوتاه بينش‏هاى خود و نيز طبع مصالح شخصى بنياد مى‏نهادند. به علاوه حاشيه نشينان خلفا نيز دست كمى از آنها نداشتند.

موضوع امامان عليهم‏السلام بر ضدّ قدرتهاى حاكم، موضعى بود هم قاطع و برنده و هم محتاطانه و دورانديشانه. آنان دو موضع‏گيرى اساسى داشتند كه براى حكومت‏ها ناخوشايند بود:

1. امامان دائماً خواستار رهبرى دولت اسلامى و امامت اين امت بودند ولو در گفتار. اين خود، خلافت اموى و عباسى را عميقاً تهديد مى‏كرد؛ از اين جهت، خلفا شديداً فعاليت‏ها، سخنان و ارتباطات امامان را كنترل كرده و زير نظر داشتند.

2. موضع‏گيرى بعدى، امر به معروف و نهى از منكر و اصلاحات در ميان امت اسلامى بود؛ اقدامات اصلاحى‏اى كه براى زدودن آثار شوم انحراف‏ها و سودپرستى‏ها و جنگ‏هاى نابجا انجام مى‏گرفت كه غالباً نتايج زيانبار اقتصادى و عقب ماندگى اجتماعى آنها، مشهود و روشن بود.

امامان شيعه شديداً به عنوان نمايندگى حقيقى اسلام و پيامبر، احساس مسؤوليت مى‏كردند و خود را مسؤول اصلاح مفاسد و راست نمودن كژى‏هايى مى‏دانستند كه در امت اسلام پديد آمده بود. و در اين راه تا حدّ قدرت و با استفاده از فرصت‏ها و موقعيت‏ها مى‏كوشيدند و در پى آنچه كه مصلحت راستين اسلام و مسلمانان بود و در مقابل مشكلات و بحران‏هاى اجتماعى مى‏بايست انجام گيرد، بودند. و در عين حال، حكومت‏هاى به ظاهر اسلامى را در برابر خطرهاى خارجى كه مسلمانان را فراگرفته و دشمنان اسلام در پى ضربه زدن به قدرت مركزى اسلام بودند، ـ چه ضربه‏هاى فكرى و چه مادّى ـ به نحو اجمال و فورى و اندك، تأييد مى‏كردند تا مبادا از اين جهات، در خطر بيفتد.

و در برابر مشكلات داخلى كه از روش و كار حكّام يا گروه‏هاى منحرف داخلى پديد مى‏آمد، موضع اسلاحى و مراقبت و خيرخواهى داشتند ولى حكومت‏ها حتى همين گونه موضع‏گيرى‏ها را هم خطرناك تشخيص مى‏دادند و بر كنترل و سختگيرى‏هاى خود مى‏افزودند.

اين دوگونه موضع‏گيرى، كينه دستگاه‏هاى حاكم را نسبت به آنانبرانگيخته و باعث احتياط آنان ـ در عمل و گفتار ـ نسبت به امامان مى‏گشت و طبعاً چون امامان به مقدار توانايى فعاليت مى‏كردند و از فرصت‏ها حدّاكثر استفاده را مى‏نمودند؛ فشارى هم كه از طرف حكومت بر آنان وارد مى‏شد، جلوى فعاليت آنان را مى‏گرفت و اثرگذارى اصلاحات ائمه را مى‏كاست.

امامان شيعه در اكثر فعاليت‏هايشان بر دوره‏هاى مخصوص اصحاب‏شان اكتفا مى‏كردند و به نسبت از ميان رفتن يا كم شدن فشارها و سختگيرها، دايره فعاليت شان زياد مى‏شد و گاهى به نسبت شدت‏ها، مخفى مى‏گشت.

يعنى تناسب معكوسى بود بين ضعف دستگاه حاكم و تشديد فعاليت امامان؛ همچنان كه در زمان امام صادق عليه‏السلام باضعف خلافت، فرصت خوبى براى كار و جهاد و دعوت پديد آمد و در مرحله انتقال قدرت از بنى‏اميه به بنى‏عباس، امام به گسترش علوم و معارف الهى در وسيع‏ترين شكل ممكن پرداخت؛ برعكس، از زمان امام‏هادى عليه‏السلام به بعد، كه قدرت خلافت، وابستگان و سودجويان زياد شد، فعاليت علمى و عملى ائمه عليهم‏السلام به حدّاقل رسيد و به شديدترين وجهى زير نظر و مراقبت قرار گرفتند.

هر موضع‏گيرى كه امامى در عصر خويش داشت، اصحاب آن امام نيز همان موضع را داشتند و از هم جدا نبود. اما در زمان‏هاى سخت و بحرانى، امام عليه‏السلام اصحاب را از تصريح به آنچه كه مخالف قوانين رائج و وضع موجود بود، برحذر مى‏داشت و از ضايع شدن و لو رفتن نيروهاى ذخيره، آن هم به شكل بى‏ثمر، جلوگيرى مى‏نمود.

شخص امام عليه‏السلام به عنوان رئيس و رهبر پايگاه‏هاى ملت، در هر صورت از مصونيّت جزيى برخوردار بود و آزارها و روش‏هاى سركوبى و تنبيه حكومت ـ كه در نظر مردم شناخته شده بود ـ چندان متوجه آن حضرات نمى‏شد و براى اينكه افكار عمومى نسبت به رژيم‏هاى غاصب نشورند، در ظاهر، با احترام و تقديس با آنان رفتار مى‏شد ـ البته نه هميشه ـ اين طرز رفتار، از زمان امام رضا عليه‏السلام به بعد ديده مى‏شود.

مضافاً بر اينكه سياست خلفا نسبت به امام‏جواد عليه‏السلام و پس از او، بر اين استوار بود كه هرچه بيشتر آنان را به دربارشان نزديك سازند و در كاخ‏هاى مجلّل سُكنا دهند تا رابطه آنان را به نحوكامل از پايگاه‏هاى ملى و دينى‏شان و از جهاد و تلاش عملى‏شان بازدارند.

گرچه تا حدودى، خود امامان، از مصونيّت جزيى برخوردار بودند، ولى طرفداران فكر آنها، و هم جبهه‏گان ائمه، سخت‏ترين شكنجه‏ها و آزارها را مى‏چشيدند مگر آنان كه به روش تقيّه (مخفيكارى) رفتار مى‏كردند.

كمترين چيزى كه از حكومت‏ها به دوستداران و همفكران ائمه مى‏رسيد، محروميت‏ها و بر كنارى‏هاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى بود. پيامد اين سختگيرى‏ها طبعاً عبارت بود از:

اولاً: ضعف فعاليت سياسى و اجتماعى امامان و اصحاب؛ فعاليتى كه اگر انجام مى‏گرفت، افق‏هاى وسيع تاريخى را مى‏گشود. ولى همه آنها اكنون پيش چشم پژوهشگران در تاريكى‏هاى ابهام آلودى قرار گرفته است.

ثانياً: برخى از كارها و فعاليت‏هاى امامان و اصحاب، نيز سخنان آنان، بنابه مقتضاى شرايط زمانى، سرى و پنهانى بود به نحوى كه از دو نفر يا چند نفر تجاوز نمى‏كرد و مبنايشان براين بود كه كارها و حرفها مكتوم و مخفى و پوشيده بماند و به بيرون درز نكند و در صفحات تاريخ نيز نوشته نمى‏شد. كارى كه در هر حزب و گروه مخفى و مبارزى كه به ميدان نبرد كشانده شده است مى‏توان يافت و البته بايد چنين باشد. و اسرار براى دشمن فاش نگردد.

ب) علت دوم؛ مشكلات در بررسى‏هاى تاريخى اسلام و شيعه.

اين مشكلات به شناخت ما و اطلاع ما ازتاريخ باز مى‏گردد و اينكه آنچه تاريخ نگاران نگاشته‏اند تا چه حدّ مطابق با واقع و عميق است و مورّخ تا چه حدّ توانسته حوادث تاريخى را درك كند و علل و انگيزه‏هاى آن را كشف كند و فلسفه تاريخى‏اش را بفهمند.

گروهى براى نقد تاريخ و چگونگى جمع و ترتيب آن و ايرادگيرى از آن وجوهى را ذكر مى‏كنند كه مى‏توان اين گونه بر شمرد:

1. مورّخ، هم چون ديگران، بشريست داراى نقاط ضعف و قوّت. گاهى پيرامون حادثه‏اى كه در زمان خود ما در شهر و منطقه‏اى اتفاق مى‏افتد و هزاران نفر آن را مى‏بينند، مى‏بينيم كه در نقل آن حادثه، اختلافات فراوانى پيدا مى‏شود كه حتى گاهى به حد تناقض مى‏رسد. وقتى در يك حادثه مشهود و معاصر، اين گونه تحريف‏ها و تغييرها رخ دهد، حال حوادث تاريخى‏اى كه قرن‏ها از آن گذشته و دست به دست گشته و براى ما اكنون نقل و روايت مى‏شود، معلوم است چه تغييراتى ممكن است واقع شده باشد!

2. مورّخ، هم چون ديگران، آميخته‏اى است از عواطف، غرايز، انديشه و سوابق ذهنى، پيشداورى‏ها و عادتها و... و عقل و فكر تنها گوشه‏اى از اين آميزه است. و مورّخ اگرچه مى‏پندارد كه آنچه را مى‏نگارد با عقل و فكرش مى‏نويسد، ولى در واقع چنين نيست، او تاريخش را با مجموع عواطف، غرايز و ذهنيّات خود، موضعى كه نسبت به حوادث تاريخى دارد، مى‏نگارد.

3. تاريخ را به دو گونه مى‏توان بررسى كرد: يكى روش منظّم، يعنى مطالعه كننده در تاريخ‏ها و مورخ، در پى يافتن حقايقى پيرامون حادثه خاص يا حوادث معيّنى است؛ ديگرى به روش درهم و مشوّش بدون تنظيم و توجه خاص. مثل تاجرى كه به شهرى مى‏رود تا از آنجا كالا وارد كند يا جهانگردى كه به شهرى براى تماشا مى‏رود، دربازگشت وقتى از او درباره آن شهر و آنچه ديده مى‏پرسند، او همانها را بيان خواهد كرد كه تصادفاً آنها را ديده و بدون فكر قبلى وتوجه برخورد كرده و از آنها احساس كور و مبهمى در او پديد آمده است.

تاريخ مدوّن عادتاً از نوع دوم است. و آن‏ها كه در آن زمان‏ها مى‏زيسته‏اند، به شكل يك زندگى عادى زيسته‏اند و در حوادثى كه اتفاق مى‏افتاده، بازنگرى، تعميق، ريشه‏يابى و علت جويى نمى‏كردند. آنگاه همان‏ها كه به شكلى انبوه ـ اطلاعات و خاطره‏هايى از حوادث روزمرّه ـ در خاطرها مانده، به مورخ مى‏رسيد و او به عنوان «تاريخ» آنها را مى‏نگاشت.

اين ديد انتقادى و اين سه اشكالى كه گفته شد، نسبت به اصل تاريخ است و مشكلى است كه در كليّت تاريخ ذكر شده است كه البته در تاريخ اسلام و روش امامان نيز مى‏توان آن را جارى دانست. حال بايد ديد كه اين مشكلات را چگونه مى‏توان برطرف ساخت؟!

با اين مشكلات چه كنيم؟

براى حلّ مشكلات ذكر شده، اسلوب‏هاى چهارگانه‏اى مى‏توان به كار گرفت:

1) تحصيل «تواتر در نقل»؛ يعنى وقتى سخن عدّه زيادى از راويان حادثه خاصّى مورد اتفاق و اجماع بود، اين براى اثبات تاريخى بودن آن حادثه، و گاهى يقين به آن، كافى است. اگر در جزييات هم اتفاق نظر داشتند، آن هم اثبات مى‏گردد ولى در صورت اختلاف فقط اصل حادثه متواتر خواهد بود.

2) وقتى نتوانستيم تواتر يقين آور را به دست آوريم، لااقلّ اطمينان به دست مى‏آوريم. اين اطمينان و گمان قوى، از نقل عده‏اى پيدا مى‏شود كه اطمينان داريم همه‏شان بر دروغ گفتن، اتحاد و همدستى نكرده‏اند. «نقل مستفيض».

اين دو اسلوب، همه اشكالات سابق را برطرف مى‏كند؛ زيرا با حصول يقين و اطمينان به وقوع حادثه، ديگر احتمال اينكه مورخ، عقايد يا منافع خاصى داشته يا در ملاحظه‏اش منظّم و روشمند نبوده، زيانى نمى‏رساند.

3) وقتى يقين و اطمينان حاصل نشد، مى‏توانيم به سخن راوى و مورخ اعتماد كنيم، اگرچه او يك نفر باشد و از شبهه‏هاى سابق هم چيزى متوجه ما نگردد. و اين، به دو گونه انجام مى‏گيرد:

اول: پس از بحث و بررسى درباره زندگى مورخ و شناختن ويژگى‏هاى شخصى او و به دست آوردن اينكه او مورد اعتماد است و اهل دروغ، تحريف و مكّارى نيست، برايمان اطمينان حاصل مى‏شود كه او در نقل تاريخى‏اش عمداً دروغ نگفته است.

دوم: اعتماد بر بودن روح علمى و تعهّد پژوهشى در خود مورّخ؛ يعنى پس از پيگيرى‏ها در بررسى‏هاى علمى و عادت بر يك روش عملى، گمان غالب به دست مى‏آوريم كه يك موضوعيت علمى تا حدّ امكان در آن مورخ هست و لا اقل به خاطر روش و مصلحت خود، يا هرانگيزه ديگرى كه باشد، خبر دروغ را در كتابش نمى‏آورد و يا از خودش دروغ نمى‏بافد.

4) از راه قرائن خارجى يا اعتبار عملى، اطمينان به اصل وقوع حادثه پيدا كنيم؛ يعنى قرائن گويا باشد كه اين حادثه بايد واقع شده باشد يا نه. مثل سخنى كه به يك شخصيت تاريخى منسوب است، اگر ما او را خوب بشناسيم، مى‏توانيم بگوييم كه آيا ممكن است اين حرف را او گفته باشد يا نه. اگر طبق قرائن، خلاف آنچه نقل شده، برايمان روشن شد، اين باعث بى‏اعتبارى حرفهاى ديگر مورخ نمى‏شود؛ زيرا اين اشتباه و دروغ، ممكن است اشتباهاً در قلمش راه پيدا كرده يا نتيجه خطاى مورخان سابق باشد يا حتى تعمّد آنان بر دروغ.

اين اسلوب چهارم، به خاطر قرائن موجود گاهى ممكن است موجب قوّت نقل‏هاى ضعيف و شاذّ تاريخى گردد.

با اين روش‏هاى چهارگانه مى‏توان مشكلات گذشته را از پيش پا برداشت. با تعددّ نقل‏ها، احتمال وابستگى خاصّى از بين مى‏رود و وقتى هم يقين يا اطمينان حاصل شد، نامرتّب بودن حوادث تاريخى، چندان ضررى نمى‏رساند. به علاوه مورخانى هم داريم كه با حساب و توجّه، تاريخ نوشته‏اند و با طرح، نظم و دقّت به ثبت وقايع تاريخى پرداخته‏اند؛ همچون: طبرى، مسعودى و ابن اثير.

مشكلات خاصّ تاريخ معصومان عليهم‏السلام

مشكلاتى كه در بررسى تاريخ امامان و اصحاب آنان مواجه هستيم، مربوط به تاريخ نگاران است كه سه دسته را تشكيل مى‏دهند:

الف) مستشرقان

مستشرقان گروهى از شرقى‏ها كه دنباله رو كار آنان هستند؛ اين تيپ‏ها طبق عادت خويش، به تاريخ اسلام از ديدگاه خاصّى مى‏نگرند كه عبارت است از:

1. از ديدگاه و زاويه مادّى:

با همان بينشى كه نسبت به تمدن غرب و نقطه نظرهاى غرب نسبت به «هستى» و «زندگى» دارند. اين ديد، پس از نهضت جديد اروپا به وجود آمد و نتيجه‏اش، جدايى دين از سياست شد و نيز ردّ همه ارزش‏هاى معنوى و اخلاقى.

2. از ديدگاه مسيحى:

مسيحيت از سابق دين اسلام را باطل و مردود مى‏دانست و به پيامبرى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و آسمانى بودن «قرآن» معتقد نبود، تا چه رسد به اصحاب پيامبر و امامان شيعه و يا به برخى انديشه‏هاى اسلامى و شيعى (مانند وحى، غيب، معجزات و وجود مهدى عليه‏السلام ).

3. از ديدگاه استعمارى:

عدّه‏اى از خاورشناسان و مورخان غربى ـ دانسته يا ندانسته ـ عامل استعمار و به نفع دولت يا تمدنى كار مى‏كنند. «مستشرق» يا واقعاً مزدور و جيره‏خوار است و يا عضو شريفى است از يك مجموعه و تشكيلات كه احساس مى‏كند بايد براى كشور، منافع مذهبى و مصالح ملتش يا براى هر شعار ديگرى، از شعارهاى مخالف اسلام، كار كند.

با ملاحظه اينكه، مزدى كه براى گروههاى تبشيرى ـ استعمارى پرداخت مى‏شود، كم نيست و از ميليون‏ها سر در مى‏آورد!

و اين، چيزى است كه آب دهان عدّه زيادى از انديشمندان را جارى مى‏كند و فكر و عقل بسيارى از متفكّران و كاوشگران را مى‏خرد.

از اين جهت، كتابهاى مستشرقان هرگز انگيزه و هدف آن را ندارد كه چهره روشن و درستى از تاريخ اسلام به بررسى كننده، ارايه دهند. اكثراً به اين درد مى‏خورند كه مسلمانان آن را مطالعه كرده، اشكالهاى آنان را بفهمند و در صدد جواب آنها برآيند.

ب) مورّخان سنّى

تاريخ نويسان غير شيعه‏اى كه تاريخ ائمه را نوشته‏اند، در حالى كه به امامت، اطاعت و رهبرى آنان ايمان و اعتقاد ندارند؛ تأليفات اين دست از مورخان، قسمت اعظم كتابهاى تاريخ، زندگينامه‏ها و حديثهاى تاريخى را تشكيل مى‏دهند.

مراد از «حديثهاى تاريخى» آن رواياتى است كه متضمّن حوادث معيّنى است، مانند تاريخهاى: ابن اثير، ابوالفداء، ابن خلكان، ابن جوزى، ابن وردى... و بعضى قسمت‏هاى صحاح ششگانه اهل سنّت... .

عادلانه‏ترين قضاوتى كه درباره نوشته اين گروه از مورخان مى‏توان داشت اين است كه اينها در زندگانى ائمه شيعه عليهم‏السلام به نگاهى گذرا و يادكردى مختصر اكتفا كرده‏اند و به نقل يك حادثه و... بسنده كرده و از ژرفنگرى و تفصيلى و بررسى تاريخ ائمه عليهم‏السلام عمداً خوددارى كرده‏اند و اين كار، چند سبب داشته است:

1. تعصّب

تعصّب مذهبى مورخ سنّى نيز به چند شكل بروز مى‏كرده است:

اوّل: به تقدّس و كمال امامان معتقد نبودند، بلكه بر عكس، كوشش در عيبجويى، لكّه دار كردن وپايين آوردن موقعيت و مقام آنان داشتند.

دوم: بعضى‏شان به قدس و كمال ائمه ايمان داشتند ولى تنگ نظرى و كوته‏بينى آنان، باعث مى‏شد كه خيال كنند شيعيان ائمه، دشمنان تقليدى خودشان و مذهبشان هستند. در اين صورت، بيهوده است كه اين مورخ به فكر بزرگداشت و تمجيد رهبران دشمنان خود باشد.

سوم: تعصّب در ذهن مورّخ، به جهت آگاهى اسلامى صحيحش، كم بوده ولى او مى‏خواست مذهب خودش را تقويت كند و پيروان خود را زياد سازد و عقيده‏شان را محكم‏تر گرداند. پيش خود احتمال مى‏داد اگر درباره تاريخ ائمه زياد بنويسد و گفته‏ها و عمل آنان را خوب تشريح كند و آنان را بهتر بشناسد، بعضى از هم مذهبان و خودى‏هاشان به ائمه گرايش پيدا مى‏كنند و به امامت و رهبرى آنان معتقد مى‏شوند. و اين، چيزى است كه مورخ سنّى به هيچ وجه آن را دوست ندارد. از اين جهت براى نگهبانى مذهب خويش در نگارش تاريخ ائمه عليهم‏السلام به اجمال سخن گفته است.

2. جالب نظر نبودن

تاريخ ائمه در ذهن آنان «زنده» نيست و نمودى ندارد مگر به شكل خيالى و در زاويه كوچكى از ذهن‏هاى شان. زيرا شخصيت‏هايى كه نظر آنان را جلب مى‏كند و به آن چهره‏ها اهتمام مى‏ورزند، دو صنف هستند:

الف) شخصيّت‏هاى سياسى كه كاردار امور دولتى و محورهاى اصلى حكومت‏ها هستند يا با اين حكومت‏ها دشمن بوده و بر ضدّ آنان جنگ‏هايى به راه انداخته‏اند؛ يعنى همه كسانى كه به نحوى در كار حكومت و سلطنت دخيل بودند.

ب) شخصيّت‏هاى مذهبى و دانشمندان اسلامى‏اى كه مذهب اين مورّخان اقتضا مى‏كرد كه به آنها ايمان داشته باشند و مردم را به سوى آنان دعوت كنند.

غالباً ائمه شيعه هيچ يك از اين دو گروه نبودند؛ پس مورخ سنّى نيازى نمى‏ديد كه به زندگى معصومان عليهم‏السلام و ياران آنها بيشتر بپردازد و معرّفى كند.

3. وابستگى به قدرت‏هاى حاكم

مورّخان اوّليه در عهد خلفاى عباسى مى‏زيستند؛ موضوع مخالفت و دشمنى بنى‏عباس نسبت به مكتب و روش اهل‏بيت عليهم‏السلام آشكار بود و آنان اصحاب ائمه را از صحنه‏ها و موقعيت‏هاى اجتماعى و سياسى كاملاً بركنار كرده بودند. با اين شرايط، مورخ بايد در برابر دستگاه يكى از دو شكل زير را انتخاب كند:

اوّل: ازنيروها و شرّ آنها بپرهيزد. و اين، با دورى كردن از پرداختن به آنچه كه دولت دوست ندارد، حاصل مى‏شود؛ يعنى يا بايد اساساً به ائمه شيعيان و اصحاب‏شان و ياد اينها نپردازد و اصلاً آنها را ناديده بگيرد چنانچه گويى اصلاً آنها «وجود» نداشته و برترين خدمت‏ها را به بشريّت و اسلام ننموده‏اند، يا اينكه به اندازه‏اى اندك و ناچيز از آنان ياد كند كه هيچ خطر! نداشته باشد و كينه‏اى و تحريكاتى را بر ضدّ او بر نيانگيزد.

دوم: مورّخ در ركاب حكّام حركت كند و در كارها و اسلوب‏هاى علمى خود با آنان همكارى و همفكرى كرده و تبديل شود به يك مزدور و جيره‏خوار، يا به عنوان يك مهره خوب در يك دستگاه فاسد و در صحنه فكرى و عملى به نفع او كار كند. در اين صورت، طبيعى است كه نبايد از مورخ درباره ائمه چيزى پرسيد و يا انتظار داشت كه در تاريخش از حوادث رهبران شيعى يادى بنمايد.

ج) مؤرخان شيعه

اين دسته با اعتقاد به امامت و رهبرى ائمه و استفاده از فروغ تابناك گفتار و رفتارشان، به نگارش تاريخ امامان پرداخته‏اند؛ ولى گرفتارى و مشكل تاريخ نگارى اينها نيز كمتر از دو دسته سابق نيست، منتهى به شكلى ديگر.

البته اشكالات دو دسته سابق، در اينجا نيست؛ زيرا شيعيان، همواره نماينده و مظهر جبهه حق بوده و در اين راه، قربانى‏هاى فراوان داده‏اند.

براى يك مورخ شيعه، اگر واقعاً مخلص و غير منحرف باشد، اين احتمال كه با دستگاه‏هايى كه بر ضدّش مى‏شورد، همكارى كند يا اجير او گردد درباره‏اش متصوّر نيست. و نيز اين احتمال هم كه، تحت هر شرايطى، از ائمه يادى نكند يا در يك گوشه تنگ از تاريخش بهره اندكى براى امامان قرار دهد، درباره‏اش محتمل نيست. چرا كه او معتقد به رهبرى آنان و مؤمن به خلافت ايشان است و آنان را نمونه‏ها و اسوه‏هاى اصيل اسلامى مى‏شناسد.

لكن گرفتارى مورخان شيعه از جانب ديگرى است كه مى‏توان آنها را چنين بر شمرد:

1. زندگى آنان تحت فشار بوده و از طرف حكومت‏ها، فعاليت‏ها آنان كنترل و سانسور مى‏شد، در شرائط مخفى به سر مى‏برند و اسلوب «تقيّه» و كتمان و پرهيز (در عين ستيز) را به كار مى‏برند. اين مخفى كارى كه در زندگى‏شان داشتند، موجب مى‏شد كه به جاى تصريح، اشاره و به جاى تفصيل، مختصر گويى كنند.

2. آنچه كه مسلمانان عموماً و شيعيان خصوصاً با آن مواجه بودند، عبارت بود از كشتار، تبعيد و آزارهايى كه به دست ستمگران انجام مى‏گرفت. همچنين در جنگ‏هايى كه به وقوع مى‏پيوست، در كنار نابودى انسان‏ها، كتاب‏هاى فراوانى از كتابخانه‏هاى جهان اسلام به تاراج رفته و نابود مى‏گشت و يا در دريا ريخته مى‏شد تا نسل‏هاى آينده را از دين مقدّسشان و از گفتار پيامبر و امامان‏شان و تاريخ قهرمانانشان و نيز از فقه و عقايدشان جدا كنند.

آمار كتاب‏هاى تلف شده در جنگ‏هاى صليبى‏ها و تاتار و مغول در هر كدام به صدها هزار مى‏رسد. معلوم است كه از بين رفتن اين كتاب‏ها در واقع، موجب محروم شدن از بخشى از ميراث ارزشمند فكرى، فرهنگى اسلام و تشيّع بوده است.

مى‏توان تأكيد كرد كه على‏رغم همه فشارها، تأليفات و نوشته‏هاى اماميّه از تاريخ ائمه فراوان بوده است، چه در شرح حال و چه در علوم و سيره آنان و جوانب ديگر زندگى‏شان كه متأسفانه بسيارى از آنها تلف شده و به دولت ما نرسيده است! و از اين رو در تاريخ اسلامى ما اين شكاف‏ها و كمبودها مشاهده مى‏گردد كه نمى‏توان آنها را به نحو كامل جبران نمود.

و با همه اين اوضاع همين كه مى‏توانيم مقدار ضرورى را درباره عقائد، تاريخ، فقه و ديگر زمينه‏هاى اسلامى به دست آوريم، خود از نعمت‏هاى خداى متعال و مهربان است.

3. مربوط مى‏شود به اسلوب تاريخى‏شان به روال و سبك مورخان بيشتر عمل كرده‏اند و بر خلاف عقيده‏شان، تاريخ را بر طبق سلسله خلفاى راشدين و سپس خلفاى اموى و عباسى نوشته و در بيان تاريخ سياسى قدرت‏هاى حاكمه، قلم فرسايى كرده‏اند و درباره ائمه كمتر حرف دارند؛ گرچه همين مقدار نيز خيلى زيادتر است از نوشته‏هاى مورخان ديگر. مسعودى و يعقوبى در تاريخ‏شان بر اين اسلوب هستند.

اين گونه مورخان، ما را از تاريخ كلى شيعه ـ كه شامل جوانب ديگر زندگى و شرح حال امامان و اصحابشان مى‏شود ـ محروم كرده‏اند و لا اقل به همان اندازه‏اى كه در باره خلفا و قدرت‏هاى حاكمه نوشته‏اند، درباره شيعه و ائمه ننوشته‏اند تا براى نسل‏هاى آينده مجال تحقيق و بررسى تحليلى و عملى حوادث، ممكن و آسان باشد.

دوم) كسانى كه در تاريخ‏شان تنها به روش نقل و بيان احاديثى كه از خود ائمه وارد شده است، پرداخته‏اند؛ مانند شيخ طوسى، طبرسى و ابن شهرآشوب. اينها با اين كارشان منابع عظيمى از اخبار ائمه در اختيار ما گذاشته‏اند؛ كه مى‏توان آنها را از مآخذ و مصادر اصلى و اساسى درباره ائمه و صحابه و افعال و گفتارشان معرّفى كرد و به صحّت و حجيّت آن اطمينان و يقين حاصل نمود.

كاستى‏هاى منابع شيعى

نكته اوّل

همه تأكيد اين بزرگان در كتابهايشان و هدف اساسى آنان، مربوط به «عقائد» بوده است. لذا مؤلفين كوشش فراوان خود را در زمينه اثبات «امامت» ائمه و ذكر فضائل و معجزات متمركز كرده‏اند و از اختصاص دادن فصلى از آثارشان به مسأله جهاد و فعاليت اسلامى ائمه و آنچه كه به اين مسائل مربوط مى‏شود از قبيل روابط و آراء و انقلاب‏ها و حوادث، غفلت ورزيده‏اند.

البته برخى از حوادث تاريخى آنان را مى‏توان از لابه لاى همين فضائل و معجزات بيرون كشيد؛ ولى معلوم است كه وقتى نظر اساسى متوجه به غير اين است، مطالب تاريخى از عمق كمترى برخوردار خواهد بود و اين، چيزى است كه جاى تأسّف دارد!

نكته دوم

همين حوادث تاريخى هم به صورت مشوّش و پراكنده آمده است؛ زيرا هر روايتى بر قسمت كوچكى از حوادث مشتمل بوده و تأكيد فراوان بر بخش مربوط به عقائد شده است. از اين رو مرتب كردن و فصل بندى اينها نيازمند كوشش‏هاى افزون‏ترى خواهد بود.

نكته سوم

غالباً اين حوادث، مبهم است؛ يعنى «مكان» و «زمان» حادثه، معلوم نشده و سال و جايگاه وقوع حادثه، همچنين حوادث مقارنش چندان مشخص نيست. از اينجا اسباب و ريشه‏هاى حوادث و نيز آثار و نتايج آن دچار ابهام و اشكال مى‏گردد و كارى دوباره و تلاشى مجدّد لازم است كه «حوادث» را به جاى طبيعى‏اش باز گرداند و بعضى از داده‏ها و مطالب را با بعضى و نيز با حوادث كلّى

تاريخ، منطبق و مقارن سازد.

نكته چهارم

در آنجا كه مى‏بايست مختصر بگوييد، طول داده و آنجا كه لازم بوده به تفصيل سخن بگويند، به اختصار و اجمال برگزار كرده‏اند. عرضه حوادث، همه يكدست و برابر و هماهنگ نيست؛ گاهى يك «روايت» توصيف فراوانى از زندگىِ شخصى يك راوى را به عنوان مقدمه براى فهم سخن او با امام، در بردارد ولى به اصل جريان و حادثه نپرداخته است. آن هم در شرايط و زمينه‏هايى كه احتياج فراوان به شناساندن تفصيلات موضع ائمه، اصحاب و نمايندگان‏شان در حوادث سياسى رايج و متداول بوده است. مثلاً درباره انقلاب صاحب زنج، تأسيس حكومت اسلامى اندلس در قلب اروپا، دولت ابن طولون در مصر و ديگر حوادث مربوط به دوران هايى كه تاريخ آن، مورد نياز و مطالعه ما است.

در اين مصادر، جز اشارات اندك و عبارات كوتاهى نمى‏يابيم، كه تنها براى تكوين و ترسيم كمرنگى داراى شكافهاى وسيع از چهره آن زمان و فعاليت‏هاى امامان كافى است و خيلى نامشخص ابعاد و جنبش‏ها و اقدام‏هاى وكلا و اصحاب ائمه و پايگاه‏هاى ملى را نشان مى‏دهد.

نكته پنجم

نكته ديگر، مسأله اسناد روايات و حال راويانى است كه پيشتر از اين گونه مورخان مى‏زيسته‏اند. مورخان طبق ذوق و سليقه خودشان كه مى‏خواستند هر حديثى را كه «وارد» شده، حفظ كنند و كتابهاى خويش را به صورت دائرة‏المعارف و جُنگى از احاديث ائمه قرار دهند، كارى به صحّت و سقم و درستى و نادرستى احاديث نداشته‏اند و مسؤوليت دقّت و كاوش را به عهده پژوهشگران نسل‏هاى آينده گذاشته‏اند.

اين، گرچه كارى بوده از روى امانت، كه تاريخ اسلامى را حفظ كرده‏اند و به همين اندازه نيز سزاوار ستايش و قدردانى هستند، اما كارشان مشكلاتى را نيز به دنبال داشته است. اگر فكر روشن و مفصّلى از احوالات راويان اين احاديث در دست بود، مشكل تا حدّ فراوانى آسان مى‏گشت و ما روايات موثّق را گرفته و روايت ضعيف را دور مى‏ريختيم و جز با وجود قرائن تأييد كننده، كه شاهد بر صدق اصل قضيه باشد، آنها را نمى‏پذيرفتيم.

ليكن آنچه مايه تأسف است، اين است كه نويسندگان بزرگ ما وقتى هم كه در علم رجال، شناخت راويان و بيان شرح آنان تأليفاتى كرده‏اند، در همه كتابهايشان تنها به راويان احاديث فقهى ـ كه احكام شرعى را بيان مى‏كند ـ پرداخته‏اند و از آنجا كه به خاطر اطاعت اوامر اسلامى آن را لازم مى‏ديدند؛ توجه خاص و شايانى بدان نموده‏اند ولى نسبت به حالات راويان و رجالى كه روايات فراوانى در زمينه‏هاى ديگر همچون: عقائد، تفسير، تاريخ و كشمكش‏ها نقل كرده‏اند، بى‏توجهى را به حدى تقريبا رسانده‏اند. اگر از خوش شانسى راوى هم تاريخ و هم در فقه روايت كرده باشد نامى از او ديده مى‏شود و الا اگر در زمينه فقهى چيزى نقل نكرده باشد، او «مجهول!» خواهد بود، اگرچه نظر علم و عمل، از بهترين بندگان خدا باشد. اين، مطلبى است كه روايات موجود، شاهد زنده و گوياى آن است ولو نسبت به برخى از افراد.

حال براى بيرون آمدن از اين تنگا، چند راه حل را مى‏توان بيان داشت:

1. رواياتى را كه از نظر سند مورد اطمينان است و راويانش به وثوق ياد شده‏اند، مورد استفاده قرار گيرد.

2. رواياتى را كه در طبقات مولّفين برزگ ما يا در طبقات سابق‏تر مشهور است، مورد استفاده قرار داد. زيرا كثرت روايت، بيانگر اين مطلب است كه متقدّمان به وثاقت راوى اطمينان يا گمان قوى داشتند. گاهى شهرت به حدّى است كه خود موجب اطمينان به درستى سند و صحّت محتواى روايت مى‏گردد و همين، در اثبات يك واقعيت تاريخى كافى‏است.

3. بايد رواياتى را پذيرفت كه محتوا و مضمونش قرائنى داشته باشد كه صحّت و صدقش را مى‏رساند و يا با كمك قرائن خارجى مانند رواياتى كه در تاريخ مخصوص خودمان هست و متضمّن حوادث و حقايق كلّى تاريخى است. مثل تاريخ مربوط به قرامطه يا ابن طولون يابعضى از خلفاى عباسى و وزيران آنها كه وقتى به تاريخ عمومى و كلّى مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه مضمون اين روايات با آن كليّات تاريخ هماهنگ است و مى‏توند دليلى بر صحتش باشد. و نيز گاهى مى‏توان از بعضى بر بعض ديگر قرائنى يافت يا از مناسبت‏شان با مقتضاى حال و جغرافياى سخن، به نكاتى دست يافت.

4. پذيرفتن رواياتى كه هيچ يك از اين قرائن و لوازم ياد شده را ندارد، ولى بدون معارض و ضدّ هست و قرينه‏اى هم بر دروغ و غير واقعى بودنش در دست نيست. اضافه بر اينكه اين مدرك واحد مى‏توانست پاسخگوى بعضى مشكلات باشد كه ما در پهنه تاريخ با آن مواجهيم و پاسخى براى سؤالات بى‏جواب.

در اين صورت، تنها رواياتى بى‏استفاده مى‏ماند كه شاهد بر دروغ بودنش داريم و يا در مقابلش روايات متعارض وجود دارد كه همه اينها نسبت به حوادث جزيى‏اى است كه اثباتش نيازمند به شاهد است و الاّ امورى كه جزء ضروريات مذهب هست يا نقل‏هاى متواتر در آن باره وجود دارد، فقط آنها را ثابت شده تاريخى مى‏دانيم، گرچه ضروريات مذهب گاهى براى غير معتقدين به مذهب، الزام‏آور نباشد.

نكته ششم

علماى ما، با فكر و ذوق دائرة‏المعارفى خود براى حفظ احاديث، حتى روايات متعارضه را هم آورده‏اند. آنچه عجيب است اينكه تعارض در روايات تاريخى، خيلى كمتر از تعارض روايات فقهى است و روشن است كه در فقه، چه تلاش گسترده و سنگينى براى حلّ تعارض و جمع ميان آنها، انجام مى‏گيرد تا در نتيجه به يك حكم شرعى برسند. ولى در زمينه تاريخى، على رغم زيادى روايات و ناشناخته بودن بعضى از راويان، اكثراً هماهنگ و تقويت كننده يكديگر بوده و خيلى كم به حدّ تعارض مى‏رسد.

در هر صورت، چون بايد اين مشكلات را نيز از سر راه برداشت تا از بحث‏هاى تاريخى بهره برد، مى‏توان به يكى از راههاى ذيل عمل كرد:

1. از دو روايت، هر كدام را كه مشهورتر يا از نظر سند صحيح‏تر باشد، گرفته و مدلول روايت ديگر را به مقدار متعارضش طرد مى‏كنيم.

2. اگر شواهد و قرائن، به صدق يكى گواهى مى‏دهد، فقط آن را گرفته و مورد عمل و استناد قرار مى‏دهيم.

3. اگر هيچ كدام مرجّحى نداشتند، هر دو را از جهت قابليّت براى اثبات تاريخى، ساقط مى‏كنيم.

ثمرات مباحث فوق

اوّلاً:

با تاريخ ائمه آشنا مى‏شويم و بعضى از حقايقى راكه روى جهات سابق الذّكر در ديگر كتب تاريخى نيست، مى‏توانيم بيابيم؛ چرا كه فعاليت‏ها و سخنان ائمه عليهم‏السلام ميان پيروان‏شان بيش از ديگران است.

ثانياً:

مقدارى از حوادثى هم كه در كلام دانشمندان و بزرگان ما نيست، با وجود اينكه به نوشته‏هاى برادران اهل سنّت، نمى‏توان كاملاً اطمينان كرد اما نوشته‏هاى آنها در تشريح آن زمانها ما را سود خواهد بخشيد.

ثالثاً:

با اين وضع، ما «تاريخ» را از اهلش، صاف و خالى از آلودگى‏ها، ضعف‏ها و خرافات گرفته‏ايم و با اينها مى‏توانيم جوابگوى اشكالاتى باشيم كه از زبان خودى و بيگانه مى‏شنويم؛ زيرا اين اشكالات و اتّهامات يا ناشى از جهل به تاريخ و رجوع نكردن به مدارك اصلى آن است و يا از اعتماد بر روايات شاذّ و گمان‏هاى بى‏اساس. در نتيجه، وقتى ما تاريخِ صحيح، صريح و روشن را عرضه كنيم، نه اشكالى باقى مى‏ماند و نه سؤالى.

/ 1