شيوه هاي منکر ستيزي پيامبر اعظم(ص)
احمد محيطي اردکانيانذار و تبشير
پيامبر گرامي اسلام(ص)در امر هدايت مردم، هم «بشير» و هم «نذير» است. اما در هيچ جاي قرآن براي آن حضرت عنوان «بشير» به تنهايي ذکر نشده است، ولي در موارد مختلف، فقط به عنوان «نذير» معرّفي و تنها بيم دهنده و بازدارنده از بديها، قلمداد شده است: (يا ايّها المدّثّر، قُم فأنذر)[1]؛ اي جامة خواب به خود پيچيده! برخيز و انذار کن ( و عالميان را بيم ده).در برخي موارد نيز وظيفة آن حضرت منحصر در «انذار» دانسته شده است:(انّما أنت نذير )[2]؛ تو فقط بيم دهندهاي.(ان أنا الاّ نذير مبين)[3]؛ من تنها انذار کنندهاي آشکارم.آيات زيادي دلالت بر اهميت و تأثير زياد «انذار» در امر هدايت دارد. از اين روي، اولين مأموريت پيامبر بعد از بعثت، در هدايت اقوام و نزديکانش با لفظ «انذار» شروع ميشود: (و انذر عشيرتک الأقربين)[4] ؛ و خويشاوندان نزديکت را انذار کن.و در تعبير جامع تر، خداوند متعال به پيامبرش ميفرمايد: ) قل... اوحي اليّ هذا القرآن لأنذرکم به و مَن بلغ...([5] ؛ بگو... اين قرآن بر من وحي شده تا شما و تمام کساني را که اين (قرآن) به آنها ميرسد، به آن بيم دهي.پيامبر(ص)به خوبي ميدانست که تا مردم از شرک، بت پرستي، ستم، خونريزي، چپاول و ديگر منکرات دست بر ندارند، به «يکتاپرستي» معتقد نگردند و به دستورهاي رهاييبخش اسلام پاي بند نشوند، به سعادت نميرسند. از اين رو، آن حضرت بعد از بعثت، لحظهاي از ستيز با مظاهر کفر و بت پرستي غافل نشد.در مکه
وي در مدت سيزده سال که در مکه بود، با تحمل رنجها و اذيت و آزارهاي زيادي، با شرک و بت پرستي که بزرگترين گناه است، ستيزه نمود و بدرفتاريهاي گوناگون آنها را به جان خريد و در اين راه خطير، ذرّهاي کوتاه نيامد.نمونههاي زيادي از سيرة حضرت در اين مبارزه طاقت فرسا ميتوان يافت که به ذکر بعضي از آنها ، اکتفا ميکنيم.اوّلين اعلام
بنابر قول مشهور در آغاز سال چهارم بعثت، اين آيه بر پيامبر(ص)نازل شد: )فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکين([6] ؛ آنچه را مأمور هستي، آشکارا بيان کن و به (کار شکني) مشرکان اعتنا نکن.پيامبر گرامي اسلام(ص) فهميد که بايد اسلام را آشکار نمايد. از اين رو، در موسم حج بر بالاي کوه صفا آمد و با نداي بلند، سه بار فرمود: «يا ايّها النّاس إنّي رسول الله ربّ العالمين؛ اي مردم! من فرستاده پروردگار عالميان هستم».سپس رسول خدا(ص) بالاي کوه مروه آمد و دستش را بر گوش نهاد و با صداي بلند سه بار فرمود: ««يا ايّها النّاس إنّي رسول الله ربّ العالمين».در اين هنگام، بت پرستان با چهرة خشم آلود به او چشم دوختند. ابوجهل سنگي به سوي آن حضرت انداخت که بين دو چشمانش شکافته شد. ساير مشرکان نيز به دنبال ابوجهل، آن حضرت را سنگباران نمودند.[7]در بعضي ديگر از تعبيرات آمده که آن حضرت وقتي بر فراز کوه صفا آمد، با صداي بلند گفت: يا صباحاه! (اين کلمه، حکم آژير خطر را داشت). وقتي مردم جمع شدند فرمود: ... شما را به توحيد و ترک بتها فرا ميخوانم.پس از علني شدن دعوت، «ابولهب» يکي از دو هاشمي مخالف با رسول خدا(ص)و همسرش امّجميل، با شدت تمام به تبليغ بر ضدّ رسول خدا(ص) پرداختند؛ تا جايي که از ميان دشمنان، اين دو تنها کساني بودند که خداوند هردو را در قرآن ياد کرد و فرمود: «دستهاي ابولهب بريده باد و هلاک بر او باد... و زنش هيزم کش است و بر گردنش ريسماني از ليف خرما دارد».و زماني که رسول خدا(ص) مردم را دعوت به توحيد ميکرد و آنها را از شرک و بتپرستي نهي مينمود، ابولهب در پي آن حضرت ميرفت، به او سنگ ميزد و به مردم ميگفت: او را اطاعت نکنيد؛ او بُئي شده و کذّاب است.[8]شخصي به نام طارق ميگويد:در بازار ذي المجاز بوديم؛ ديديم جواني در بازار ميگويد: «ايّها النّاس قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا؛ اي مردم! بگوييد خدايي جز خداي يکتا نيست تا رستگار شويد». ناگاه مردي را پشت سر اين جوان ديدم که به طرف او سنگ ميانداخت؛ به طوري که از پاهاي آن جوان بر اثر اصابت سنگها، خون جاري شد و آن مرد (ابولهب) ميگفت: «اي مردم! اين جوان دروغگو است؛ سخنش را تصديق نکنيد.» پرسيدم: اين جوان و آن مرد کيست؟ گفتند: اين جوان، حضرت محمّد(ص) است که مردم را به يکتايي خدا دعوت ميکند و آن مرد، عمويش ابولهب است که ميپندارد او دروغگو است. »[9]همسرش امّجميل، همچون جاسوس کهنهکاري، گفتارها و کارهاي پيامبر(ص) را به مشرکان خبر ميداد و آنها را بر ضد آن حضرت ميشوراند و در راه پيامبر (از خانه به کعبه)، خارهايي را قرار ميداد تا بدين گونه به پاي آن حضرت آسيب برساند.[10]قاطعيت در عقيده
ابن عباس ميگويد:زماني که ابوطالب بيمار گرديد و لحظات آخر عمرش نزديک ميشد، قريش تصميم گرفت تا با استفاده از نفوذ وي، رسول خدا را مجبور به پذيرش تعهدي سازد و کار دعوت، محدود شود. آنان به ابوطالب گفتند:ميبيني که ميان ما و فرزند برادرت چه ميگذرد. او را نزد خود فراخوان، ميان ما و او را به گونهاي گردان تا ما از او دست برداريم و او از ما. ما را با دين خودمان آزاد بگذارد و ما نيز او را با دينش رها کنيم.ابوطالب، رسول خدا(ص) را فراخواند و سخن مشرکان را براي او باز گفت. حضرت فرمود: «تنها اگر يک سخن را از من بپذيرند، بر عرب پادشاهي يابند و عجم به دين آنان در آيند. » ابوجهل گفت: ميتوانيم حتي ده کلمه بپذيريم.رسول خدا(ص) فرمود: «گفتن لا اله الاّ الله و ترک بت پرستي». آنان از اين سخن پيامبرکه تنها به يک خدا اشاره دارد، در شگفت شدند و او را ترک کردند.[11]مقاومت تا پاي جان
رسول گرامي اسلام(ص) با اينکه در سالهاي نخست دعوت، در اعلام بيزاري رسمي از شرک عجله نميکرد، اما به تدريج براي از بين بردن شرک و بت پرستي و ديگر منکراتي که موجب از بين رفتن شخصيت والاي انساني ميشد، با توان بيشتري به مبارزه پرداخت. آن حضرت از اينکه مشرکان از عقايد باطل و رفتار ناشايست خود دست بر نميداشتند، بسيار تأسف ميخورد؛ به طوري که نزديک بود از شدت غصه و تأسف، جان خود را از دست بدهد:) فلعلّک باخعٌ نفسک علي آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً( [12]؛ گويي ميخواهي به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کني، اگر به اين گفتار (قرآن) ايمان نياورند.بدين جهت، پروردگار عالميان براي تسلّي و آرامش قلب آن حضرت، وي را به توکل بر خدا ترغيب مينمايد و به تسبيح حق و سجده به درگاهش فرا ميخواند: )فان تولّوا فقل حسبي الله لا اله الاّ هو، عليه توکّلت و هو ربّ العرش العظيم([13] ؛ اگر آنان از حق روي بگردانند (نگران مباش)، بگو: خداوند مرا کفايت ميکند، هيچ معبودي جز او نيست؛ بر او توکل کردم، و او صاحب عرش بزرگ است.هجرت از محيط شرک
يکي از راههاي مبارزة مؤمنان با منکر، اين است که در صورت عدم توانايي در رو دررويي با مخالفان دين، بايد از آن سرزمين هجرت کنند و به دياري که امکان اجراي احکام الهي وجود دارد، کوچ نمايند. پيامبر اسلام نيز براي حفظ جان مسلمانان و نگهداري دينشان، به آنها اجازه داد تا به «حبشه» هجرت کنند. گروهي با همسر و فرزندان و گروهي بدون اهل و عيال به حبشه کوچ نمودند و پس از مدتي به مکه برگشتند و باز مورد شکنجه و اذيت و آزار مشرکان قرار گرفتند. پس از پيمان عقبه -که آن حضرت با مردم يثرب هم پيمان شد و آنان آمادگي خود را براي پذيرش پيامبر و حمايت از او اعلام کردند- زمينة هجرت مسلمانان همراه با پيامبر گرامي به يثرب فراهم شد. اين، در حالي بود که آن حضرت سيزده سال رنج را تحمل کرده بود، به گونهاي که خود فرمود:«ما اوذي نبيٌّ بمثل ما اوذيتُ[14] ؛ هيچ پيامبري به اندازة من اذيت نشد.پس از سال ها مبارزة بي وقفه با شرک و بت پرستي و مظاهر کفر، آن حضرت مأمور به هجرت شد و راهي يثرب گرديد. و ابتدا اصحاب را راهي آنجا نمود؛ از اين رو، خداوند در آيات متعدد، مهاجراني را که دست از خانه و اموال خود کشيدند و به دستور پيامبر به مدينه هجرت نمودند، ميستايد و در بعضي از آيات آمده است: «کسي که در راه خدا هجرت کند، نقاط امن فراوان و گستردهاي همراه با شکست دشمن مييابد.»[15]پيامبر و مبارزه با منکر
پس از ورود به مدينه و گسترش اسلام و ايجاد پايههاي حکومت اسلامي، مبارزات آن حضرت با منکرات جنبه هاي مختلفي يافت.البته مشرکين مکه لحظهاي او را رها نکردند و در طول ده سال زندگي آن حضرت در مدينه، بيش از هفتاد جنگ براي آن حضرت تدارک ديدند. پيامبر نيز با جديت هرچه تمامتر، با آنها مبارزه نمود و بيشتر جنگ ها را خود فرماندهي نمود که اين جنگها را «غزوه» ميگويند و فرماندهي بعضي را به ديگران سپرد و خود همراه آنان نبود که آنها را «سريّه» مينامند.از طرف ديگر، در ميان پيروان آن حضرت نيز بر اثر نفاق يا وسوسههاي شيطاني، گاهي تخلفاتي به چشم ميخورد و آنان مرتکب منکراتي شدند که پيامبر با روشهاي گوناگون با آنان برخورد ميکرد و گاهي با تبعيد، گاهي با طرد مخالفان از حضور خويش، گاهي با عفو و بخشش و... آنان را تأديب ميکرد که به نمونههايي اشاره ميکنيم.1. تبعيد
حکم بن ابيالعاص (پدر مروان که فرزندانش بعدها به خلافت رسيدند) از دشمنان سر سخت رسول خدا(ص) در مکه بود و آن حضرت را بسيار ميآزرد و به همين جهت، آن حضرت او و پسرش مروان را از مدينه به طايف تبعيد کرد.از جمله اذيتهاي وي، آن بود که هرگاه پيامبر در کوچههاي مکه راه ميرفت، حکم بن ابيالعاص پشت سر آن حضرت به تمسخر و تقليد حرکات پيامبر ميپرداخت و بدين وسيله، دشمنان اسلام و مشرکان را ميخندانيد. سرانجام روزي رسول خدا(ص)روي خود را بر گرداند و همچنان که وي مشغول تقليد رفتار آن حضرت بود، به او فرمود: «کن کذالک؛ همين گونه باش». از آن پس، بدن حکم تا زمان مرگش ارتعاش داشت.[16]2. تحريم اجتماعي
در سال نهم هجري به مسلمانان خبر رسيد که گروهي از قبايل شمال جزيرةالعرب با امپراتور روم معاهدهاي بستهاند و قصد حمله به مدينه را دارند. پيامبر اسلام دستور داد مسلمانان آمادة جنگ شوند، و با لشکري حدود سي هزار نفر سواره و پياده به سوي «تبوک» حرکت کرد. گروهي از منافقان و مردم ديگر به بهانههاي مختلف از رفتن به جنگ خودداري کردند؛ از جملة آنها سه نفر بودند به نامهاي: کعب بن مالک، مرارة بن ربيع و هلال بن اميه، که به دليل تنبلي و سهلانگاري از فرمان پيامبر سرپيچي کردند؛ ولي چون رسول خدا(ص)به مدينه بازگشت، به نزد آن حضرت آمدند و عذرخواهي کردند. رسول خدا(ص) به آنان پاسخي نداد و به مسلمانان نيز امر فرمود کسي با آنها سخن نگويد. مردم مسلمان طبق هم دستور پيامبر اسلام با آنان هيچ سخني نگفتند؛ حتي کودکان خردسال مدينه نيز از آنها کناره گرفتند. همسرانشان نيز نزد رسول خدا آمدند و پرسيدند: آيا ما نيز از اينها کنارهگيري کنيم؟ پيامبر(ص) فرمود: با آنان باشيد، ولي با شما نزديکي نکنند.پس از مدتي، چنان عرصه بر آنان تنگ شد که هر سه از مدينه بيرون رفتند و به کوههاي اطراف پناهنده شدند. همسران آنها هر روز مقداري غذا براي آنها مي بردند و بدون هيچ سخني، غذا را نزد آنها ميگذاشتند و باز ميگشتند. به تدريج آن سه، به اين نتيجه رسيدند که خودشان نيز از يکديگر جدا شوند و بدين ترتيب هر کدام به سويي رفتند. پنجاه روز تمام بر اين منوال گذشت. آنان در اين مدت پيوسته براي پذيرفته شدن توبهشان به درگاه خداوند تضرّع و زاري ميکردند؛ تا خدا توبهشان را پذيرفت و اين آيه نازل شد: )و علي الثّلاثة الّذين خلّفوا حتي اذا ضاقت عليهم الارض...([17]و خداوند قبول شدن توبهشان را به اطلاع پيامبر اسلام رساند.[18]3. توبيخ
جنگ خيبر، يکي از جنگهاي عصر پيامبر(ص)بين سپاه اسلام و يهوديان بود که در سال هفتم هجرت در سرزمين خيبر (120 کيلومتري شمال مدينه) رخ داد و با پيروزي سپاه اسلام پايان يافت و جمعي از يهوديان به اسارت سپاه اسلام در آمدند. يکي از اسيران، «صفيّه» دختر «حيّ بن اخطب» (دانشمند سرشناس يهود) بود.بلال حبشي، يار نزديک پيامبر، صفيّه را همراه بانوي ديگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور رسول خدا(ص) آورد؛ ولي رعايت اصول اخلاقي اسلام را نکرد و آنها را از کنار جنازة کشتهشدگان يهود حرکت ميداد. صفيه وقتي که بدنهاي پاره پارة يهوديان را ديد، بسيار ناراحت شد و صورتش را خراشيد و خاک بر سر خود ريخت و بلند بلند گريه کرد. هنگامي که بلال آنها را نزد پيامبر آورد، پيامبر از صفيه پرسيد:«چرا صورتت را خراشيدهاي و اين گونه خاک آلود و افسرده هستي؟»صفيّه ماجراي عبورش را از کنار جنازهها بيان کرد. رسول اکرم(ص)از رفتار بلال در مورد يک زن اسير، ناراحت شد و به بلال فرمود: «أنزعت مِنک الرّحمة يا بلال...؛ اي بلال! آيا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بر بسته که آنها را از کنار کشته شدگانشان عبور ميدهي؟ چرا بيرحمي کردي؟»[19]به اين ترتيب، بلال حبشي با آنکه نزد پيامبر منزلتي خاص داشت، هم مورد سرزنش پيامبر قرار گرفت و هم آن حضرت بدين وسيله اعلام فرمود که بايد با اسيران جنگي بر اساس «محبت اسلامي» برخورد شود.4. پاسخ بدي با نيکي
يکي از مؤثرترين طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج و از بين بردن منکرات، آن است که بديها را به نيکي پاسخ دهند. اينجاست که شور و غوغايي از درون وجدان آنها بر ميخيزد و شخص بدکار را سخت تحت ضربات سرزنش و ملامت قرار ميدهد. اين شيوه، بارها در سيرة پيامبر(ص)و ائمّه: بسيار ديده شده و سبب انقلاب و دگرگوني روحي و بازگشت بسياري به طريق حق گرديده است.قرآن کريم بارها اين امر را به عنوان يک اصل در مبارزه با بديها به مسلمانان گوشزد ميکند؛ از جمله ميفرمايد:)إدفع بالّتي هي أحسن السّيئة نحن أعلم بما يصفون و قل ربّ أعوذ بک من همزات الشّياطين([20] ؛ بدي را به بهترين راه و روش دفع کن (و پاسخ بدي را به نيکي بده). ما به آنچه وصف ميکنند، آگاه تريم و بگو: پروردگارا! از وسوسههاي شياطين به تو پناه ميبرم.حتي خداوند متعال ميفرمايد: نتيجة اين کار شما ، آن خواهد شد که دشمنان سرسخت، دوستان گرم و صميمي شوند: )إدفع بالّتي هي احسن فاذاً الّذي بينک و بينه عداوةٌ کانّه وليٌّ حميمٌ([21]؛ بدي را با نيکي دفع کن؛ آنگاه (خواهي ديد) همان کس که ميان تو و دشمني است، گويي دوستي گرم و صميمي است.ناگفته پيداست که اين دستور به مواردي اختصاص دارد که دشمن از آن سوء استفاده نکند و آن را دليل بر ضعف نشمارد و بر جرئت و جسارتش افزوده نگردد. و نيز مفهوم اين سخن هرگز سازشکاري و قبول تسليم در برابر وسوسههاي دشمنان نيست. شايد به همين دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق، بلافاصله به پيامبر دستور داده شده است که از همزات و وسوسههاي شياطين و حضور آنها، به خدا پناه ببرد.[22]در اين زمينه، شاگرد تربيت يافته در مکتب پيامبر(ص)، حضرت علي7 ميفرمايد: «عاتب اخاک بالاحسان اليه واردُد شرّه بالانعام عليه؛ برادرت را در برابر کار خلافي که انجام داده است به وسيلة نيکي، سرزنش کن و شرّ او را از طريق انعام و احسان به او برگردان».[23]5. مدارا با نادانان
انس بن مالک ميگويد: من در حضور پيامبر(ص) بودم، عبايي که حاشية زبري داشت، بر دوشش بود. يک نفر باديهنشين آمد و عباي آن حضرت را گرفت و محکم کشيد؛ به طوري که قسمت زبر عبا، گردن مبارک آن حضرت را خراشيد. سپس گستاخانه گفت: «اي محمّد! از مال خدا که در نزد توست، بر اين دو شترم بار کن تا ببرم؛ چرا که اين اموال، نه مال توست و نه مال پدرت»پيامبر(ص) اندکي سکوت کرد و سپس فرمود: مال، مال خداست و من، بندة خدا هستم.آنگاه فرمود: اي اعرابي! آيا در مقابل اين آسيبي که به من رساندي، به تو آسيب برسانم؟اعرابي گفت: نه.پيامبر(ص)فرمود: چرا؟اعرابي گفت: زيرا تو، بدي را با بدي دفع نميکني.پيامبر از سخن او خنديد و سپس دستور داد بر يکي از شتران او، جو و بر ديگري، خرما بار کردند و به او دادند.[24]6. عفو و گذشت
پيامبر گاهي با عفو و بخشش، گناهکار را به مسير حق سوق ميداد. خداوند متعال ميفرمايد: )فبما رحمةٍ من الله لنت لهم و لو کنت غظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولک، فأعف عنهم و أستغفر لهم و شاورهم فيالامر فاذا عزمت فتوکّل علي الله انّ الله يحبّ المتوکّلين([25]؛ به برکت رحمت الهي در برابر آنان نرم (و مهربان) شدي و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراکنده ميشدند. پس آنها را ببخش و برايشان آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن، اما هرگاه تصميم گرفتي (قاطع باش و) بر خداي توکل کن؛ زيرا خداوند، متوکلان را دوست دارد.در ذيل اين آيه، آمده: بعد از مراجعت مسلمانان از غزوه احد، کساني که از جنگ فرار کرده بودند؛ اطراف پيامبر را گرفتند و ضمن اظهار ندامت، تقاضاي عفو و بخشش کردند. خداوند در اين آيه به پيامبر دستور «عفو عمومي» آنها را صادر کرد و آن حضرت با آغوش باز، خطاکاران توبه کننده را پذيرفت.[26]در ماجراي فتح مکه نيز پيامبر همين شيوه را در پيش گرفت. با اينکه کفار قريش و مشرکان مکه، انواع آزارها و شکنجهها را بر آن حضرت روا داشتند، اما پس از فتح مکه آن حضرت به آنان گفت: به نظر شما من با شما چه رفتاري کنم؟گفتند: از تو توقع رفتار نيک داريم که برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار هستي.پيامبر به آنها فرمود: به شما همان را ميگويم که برادرم يوسف به برادرانش گفت: )لا تثريب عليکم اليوم([27]؛ امروز ملامت و توبيخي بر شما نيست.همچنين به آنان فرمود:«اذهبوا فأنتم الطّلقاء؛ برويد، شما آزاد هستيد».[28]اين سيرة پيامبر و اخلاق نيکوي حضرت، موجب شد تا فوج فوج مردم به دين اسلام بگروند و طبق وعدة الهي، حق گسترش يابد.7. خويشتن داري
اگر خويشتن داري پيامبر نبود، به يقين دشمني و آتش جهالت بر افروخته ميشد و آن حضرت توفيق کمتري را در رسالت خويش کسب ميکرد.نقل شده است که: پيامبر روزي در مسجد نشسته بود و اصحاب دور آن حضرت جمع بودند. اعرابي از در مسجد وارد شد که شمشيري حمايل کرده بود و سوسماري در آستين داشت. او با گستاخي و بي ادبي به آن حضرت گفت: يا محمّد! انّک کاذبٌ ساحرٌ؛ اي محمّد! تو دروغگو و جادوگري.ياران در صدد کشتن آن مرد برآمدند، اما حضرت آنان را از اين کار باز داشت و با خويشتن داري و بردباري خاصّي به اعرابي گفت: يا اخا العرب مَن تُِريد؟ اي برادر عرب! که را ميخواهي؟گفت: محمّد ساحر کذّاب را.فرمود: منم محمّد، ولي نه ساحرم و نه کذّاب؛ بلکه رسول خدايم.اعرابي گفت: سوگند به «لات» که اگر به جهت جايگاه تو نبود؛ من اين شمشير را از خون تو سيراب ميکردم و قسم به «لات» که به تو ايمان نياورم تا اين سوسمار به تو ايمان آورد.پس سوسمار را از آستينش بيرون آورد و آن را در آنجا رها کرد.رسول خدا(ص) فرمود: اي سوسمار!سوسمار گفت: لبّيک يا رسول الله!فرمود: من کيستم؟گفت: تو فرستادة خدايي.بيدرنگ دل اعرابي به نور معرفت گشوده شد و با صداقت تمام گفت:اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد و انّ محمّداً رسول الله.سپس گفت: يا رسول الله! از اين در مسجد در آمدم، در حالي که در همه عالم هيچ کس از من دشمنتر به تو نبود و اکنون ميروم و هيچ کس را بيشتر از شما دوست ندارم.[29]1. مدثّر / 2.2. هود / 12.3. شعراء / 115.4. شعراء / 214.5 . انعام / 19.6. حجر / 94 و 95 .7. بحارالانوار، ج 18، ص 241.8. سيره رسول خدا (ص)، رسول جعفريان، ص 204؛ السيرة النبوية، ابن هشام، ج 1، ص 423.9. تفسير الميزان، ج 20، ص 524.10. همان.11. سيرة رسول خدا (ص)، ص 201؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 417.12. کهف / 6.13. توبه / 129.14. بحارالانوار، ج 39، ص 56.15. نساء / 100.16. کيفر گناه، رسولي محلاتي، ص 261 و 262؛ اسدالغابه، ج 2، ص 34.17. توبه / 118.18. مجمع البيان، ج 5، ص 79.19. سيرة ابن هشام، ج 3، ص 350 و 351.20. مؤمنون / 96 و 97.21. فصلّت / 34.22. ر.ک: تفسير نمونه، ج 14، ص 307.23. همان، ج 10، ص 193.24. سيرت پيامبر اعظم و مهربان، محدث قمي، ترجمة محمدي اشتهاردي، ص 14.25. آل عمران / 159.26. تفسير نمونه، ذيل آية 159 آل عمران.همان، ج 10، ص 193.27. يوسف / 92.28. سيرت پيامبر اعظم مهربان، ص 149.29. تفسير منهج الصادقين، ج 9، ص 369.