امام رضا عليه السلام و مسأله ولايت عهدي
امام رضاعليه السلام در ماه رمضان سال 201 ق. ولايتعهدى مأمون عباسى را پذيرفت. مردم با امام بيعت كردند. نام حضرت رسماً به عنوان خليفة آينده مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى ابلاغ شد. به نام امام هشتمعليه السلام سكه زده شد و خطبا در منبرها از امام به نيكى ياد كردند. اين موضوع مهم در ميان طبقات اجتماعى، بازتابهاى گوناگونى در برداشت. گروههايى به علل سياسى و بويژه دغدغة فروپاشى خلافت عباسيان، به انكار ولايتعهدى امام برخاستند و گروهى هم از منظر دينى، اين رويداد را بر نتافته و مردمان ساده دل را دربارة مشروعيت اين كار به شبهه مىافكندند. خوارج، صوفيه و برخى از شيعيان ناآگاه و ناپخته، آتش بيار اين معركه بودند. امامرضاعليه السلام به پرسشها و شبهههاى افراد گوناگون گوش فرا داده و با سخنان حكيمانه و روشنگر خود، راستى از نادرستى و سره را از ناسره نماياند و به ابهامها و ترديدهاى اين افراد، پايان داد.الف) شبهه ناسازگارى امامت با رياست
حكومت و ادارة جامعه، حق و از مسئوليتهاى ويژة خاندان وحى و نبوت است و پيامبر و اميرمؤمنان8نمونه اعلاى آن را بنيان نهادند و در سايه عزّت و اقتدار اجتماعى، به شعائر و قوانين اسلام جامة عمل پوشاندند.پس از پيامبر( َص )فرزندان اميه و عباس، خلافت را از جايگاه اصلى آن دور ساختند و محدّثان و خطيبان و شاعران خود فروخته آنان را به عنوان صاحبان اصلى قدرت به مردم معرفى مىكردند و بويژه بنىعباس با انتساب خود به عموى پيامبر( َص )، تلاش داشتند از اين راه، بهرهبردارى سياسى نموده و در نزاع علويان و عباسيان براى خلافت، حصّة بنى عباس را در ترازو سنگينتر نمايند.1پس از ماجراى ولايتعهدى امام رضاعليه السلام مخالفان امام - مانند ابن معتز - چنين رواج مىدادند: اگر مأمون به على بن موسى پيشنهاد حكومت مىدهد، نه از باب ردّ خلافت به جايگاه اصلى خود، كه از باب ايثار و گذشت و از سر پرهيزگارى است تا به علويان ثابت كند خلافتى كه فرزندان على براى آن شورشها كرده و خود را در راه آن به كشتن مىدهند، براى مأمون به اندازه بال مگسى ارزش ندارد.2و يا حميد بن مهران بر امام رضاعليه السلام منت مىدهد كه: اين مأمون است كه على بن موسى را بزرگ داشته و او را به سرورى رسانده است.3از سوى ديگر، دور بودن دراز مدت فرزندان پيامبر از مسند خلافت و نيز همكارى نكردن ائمه:با قيامها و شورشهاى علويان ـ مانند ابراهيم و محمد امام از سادات حسنى ـ و شورش زيد بن موسى و...4 عليه بنى عباس، اين ذهنيت را در ميان برخى از ساده لوحان پديد آورده بود كه: اصولاً رياست و حكومت، دور از شأن امامان است و ائمه، علاقهاى به خلافت ندارند و جايگاه آنان مقدستر از آن است كه خود را به مقامهاى دنيوى آلوده كنند و به خاطر آن مبارزه كرده و خونها بر زمين بريزند.چنان كه يكى از نويسندگان معاصر، امام رضاعليه السلام را شخصى «آرام و بىسر و صدا» تصوير مىكند كه «اگر عربها» دستهجمعى بر ضدّ (مأمون) قيام كنند شخص على بن موسى الرضا اهل اين نهضتها نيست.5اين نگرش به خلافت، سبب مىشد بر امام خردهگيرند: تو با ادعاى زهد و قداست چرا ولايتعهدى كه منصبى دنيوى است را پذيرفتى6 و شأن پدران خود را رها كردى؟ مأمون و همفكرانش، با همه ظاهرسازىها، در صدد القا اين نكته در ميان مردم بودند كه: على بن موسى به دنيا بىميل نيست؛ بلكه اين دنياست كه به او روى خوش نشان نداده، آيا نمىنگريد به طمع خلافت «ولايتعهدى» را پذيرفت؟عليه السلام امام رضاعليه السلام به اين توطئة پنهانى توجه داشت. عباس [هشام بن ابراهيم] از نزديكان مأمون، با آن كه امام رضاعليه السلام را براى پذيرش ولايتعهدى تهديد مىكرد،8 پس از پذيرش ولايتعهدى به ريّان بن صلت مىگويد: راه خوبى براى بدبين كردن شيعيان به امام پيدا كردم؛ به شيعيان خواهم گفت:«متى كان آباءه يجلسون علىالكراسى حتّى يبايع لهم بولاية العهد كما فعل هذا لو قلت براسى هكذا لقالت الشّيعة برأسها.9؛ كدامين پدران او بر تخت نشسته و برايشان بر ولايتعهدى بيعت گرفته مىشد چنان كه او انجام داد؟! اگر تنها من اين نكته را به شيعيان بگويم، همگى از من پيروى كرده و از امامت او دست خواهند شست.»امام رضاعليه السلام از شبهههاى عباسيان و از بد فهمى كج انديشان، از راههاى گوناگون پاسخ داد و ثابت كرد: حكومت و قدرت، نه تنها دور از شأن امام نيست كه اساس حكومت از حقوق و وظايف امام و در حوزه و زير مجموعه «امامت» است و اين ديگرانند كه آنان را از حكومت دور كردهاند.امام در هر فرصتي يادآور مىشد: مأمون چيزى جز حقّ خود را به او نداده و با اين اقدام، كارى بيش از باز گرداندن گوشهاى از حقّى كه از اهلبيت ربوده شده بود، نكرده است و حتى مأمون با اين كار، ثابت كرد خلافت بنىعباس مشروع نيست.10 امام در خطبة آغازين بيعت فرمود:«همانا ما را به سبب پيامبر خدا بر شما حقّى، و شما را هم بر ما حقّى است. پس، اگر شما حقّ ما را ادا كرديد، اداى حقّ شما بر ما نيز واجب مىآيد.»امام در همان مجلس بيعت بر شايستگي خود براى اداره اساس خلافت تأكيد كرد تا مجالى براى پيش داورىهاى ناروا باقى نگذارد كه او دنيا طلب و حريص بر اين كار بود؛ از اين رو، در پاسخ نكتهگيرى حميد بن مهران فرمود:«اما اينكه مىگويى رفيقت (مأمون) مرا بزرگ داشت، بدان كه او مرا در جايگاهى جز جايگاهى كه پادشاه مصر به يوسف صدّيق داد، ننشاند و تو خود، حال و سرنوشت آن دو را مىدانى.»11پيامبران و قدرت
امام در پاسخ سؤال چندين نفر از «چرائى پذيرش رياست و ولايتعهدى»، ائمه را وارثان پيامبران معرفى كرده و كار خود را به كار پيامبران تشبيه نموده و تأكيد مىكند: پيامبران دخالت در امور سياسى و اجتماعى را از شئونات خود مىشمردند، و در وقت فراهم شدن بستر خدمت رسانى به مردم، وارد عرصة امور اجتماعى شدهاند.يوسف پيامبرعليه السلام در وقت گسترش قحط و فقر و نابسامانى اقتصادى جامعه، براى سامان دادن به آن، قدم پيش نهاد و مسئوليت امور اقتصادى فرعون را پذيرفت و توانست با تدبير مناسب، «گرسنگى» را مهار كند. و اگر در كار خود صداقت داشته باشد و قدرت به جايگاه راستين خود باز گردد، امامان نيز مانند جدّشان علىعليه السلام وارد كار شده و جامعه را اداره مىكنند و اين كار، عين ديانت و قداست است.امامعليه السلام در پاسخ ريّان بن صلت كه به امام گفت: اى فرزند پيامبر! مردم مىگويند: تو با ادعاى قداست و زهد، ولايت عهدى مأمون را چگونه پذيرفتى؟!فرمود: خداوند، آگاه است كه من به اين كار خرسند نبوده، آيا نمىدانند كه يوسفعليه السلام پيامبر بود و فرستاده «رسولاً، نبيّاً»! چون نياز روزگار ايجاب كرد او مسئوليت سرپرستى بيت المال و خزانة عزيز مصر را بپذيرد، به او گفت: )اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم(12؛ «مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانايم.» و مرا نيز ضرورت زمان، به پذيرش اين كار واداشته است.13در مورد ديگر، امام در پاسخ اعتراض مردى خارجى، به حكومت يوسف پيامبر استشهاد كرد و از اين راه، او را قانع ساخت.14 چنان كه در پاسخ حميد بن مهران نيز به حكومت يوسف پيامبر در مصر مثل زد.امامعليه السلام در مناسبتهاى گوناگون، در پاسخ پرسش راويان و در مجالس مناظره و گفت و گو با رهبران اديان و مذاهب تأكيد مىكرد: امامت، جايگاهى خدائى و اطاعت از امام بر همگان واجب است. و به مردم گوشزد مىكرد: براى فراهم آوردن بستر حضور امام معصوم و بحق در مسند رهبرى جامعه، بايد تلاش كنند و امامت و خلافت، تنها سزاوار خاندان پيامبر و امامان اثنى عشر است.15 و اطاعت از ديگران، مشروع نيست. امام رضاعليه السلام با اشاره به خلافت علىعليه السلام تأكيد مىكرد: او تنها جانشين بحق پيامبر بوده و هست و دورى بيست و پنج سالة او از خلافت، نه به خاطر بىرغبتى به خلافت، كه به جهت وجود موانع اجتماعى و غصب خلافت توسط ديگران بود و حضرت به خاطر حفظ مصالح مسلمانان در اين مدت لب فرو بست.16 و چون شرائط آماده شد، براى احقاق حقّ خود و عمل به وظيفه، به ميدان آمد.پاسخ ديگر امامعليه السلام به شبهة هم افق نبودن مقام امامت و رياست، جانبدارى حضرت از جنبشهاى اصيل و راستين علوى است. امام رضاعليه السلام از جنبشهايى كه به شرائط جهاد و مبارزه عمل كرده و حدود خداوند را پاس مىداشتند، جانبدارى مىكرد. و از شورشهاى ناخالص و كور و بىبرنامه كه نه تنها به اصلاح جامعه كمك نميكردند، كه مردم را از راه خدا دورتر نموده و حاكمان را براى نابودى پيروان اهلبيت جسورتر ميساختند، برائت ميجست. زيد بن موسى، معروف به «زيدالنّار»، در دورة امام رضاعليه السلام در بصره شورش كرد و خانههاى بنىعباس را آتش زد. سرانجام دستگير شد، او را نزد مأمون آوردند. مأمون به امام گفت:«اى ابوالحسن! اگر برادرت زيد خروج كرد و شكست خورد، چه عجب كه پيش از او زيد بن على نيز قيام كرد و كشته شد و اگر مكانت تو نزد من نبود، زيد بن موسى را مىكشتم چون جرمش كوچك نيست.»مأمون به اين وسيله مىخواست از امام اقرار بگيرد همه جنبشهاى علويان، نامشروع است. لذا امام در پاسخ فرمود:«برادرم زيد را، با زيد بن على مقايسه نكن! چه، زيد بن على از علماي آل محمد بود، براى خداى عزّوجلّ به خشم آمد و به جهاد با دشمنان خدا برخاست تا شهيد شد.»مأمون گفت: «اى ابوالحسن! آيا نه چنين است که در نكوهش آنكه به ناحق دعوى امامت كند، روايتهاى بسيار رسيده؟!» امام فرمود:«زيد بن على به ناحق ادعاى چيزى نكرد؛ او پرهيزگارتر از آن بود كه چيزى را به ناروا طلب كند. زيد مىگفت: من شما را به رضاي از آل محمد مىخوانم. و اخبار و دلائل وارده در نكوهش (قيام كنندگان...) دربارة آن كس است كه ادعا كند خداى تعالى بر امامت او نصّ و تصريح فرموده و سپس كسانى را به غير دين خدا دعوت كند و ايشان را به جهالت به گمراهى افكند. و به خداى سوگند! زيد از كسانى بود كه مخاطب اين كلام خدا بود. )و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هو اجتباكم(17؛ «در راه خدا جهاد كنيد، حقّ جهاد كردن. او شما را برگزيد.»18ب) پاسخ خردهگيران به روش زندگى امام
ولايت عهدى، آداب و رسوم جديدى را بر زندگى امام تحميل كرد و اينها به مذاق برخى از هواداران امام و فرقههاى صوفيه ناخوشآيند بود و بر امام خرده مىگرفتند. پوشيدن لباس نو و تميز، نشستن بر صندلى و چه بسا احترامات رسمى مقامات حكومتى و يا رژة سپاهيان در برابر آن حضرت و...، مورد خردهگيرى صوفيه قرار گرفته و آن را با زهد و ساده زيستى همراه نمىديدند. آنان از امام انتظار داشتند چونان دورة پيامبر و على8لباس كهنه بپوشد و از رداى پشمين استفاده كند و...امام رضاعليه السلام اين طرز تفكر را رد مىنمود و تأكيد مىكرد: هدف اصلى حكومت، ايجاد عدالت و توازن و انصاف است و خداوند زينتها و نعمتهاى دنيوى را براى استفادة خوبان و مؤمنان فرستاده و خوش ندارد مؤمنان بهرهمندى از دنيا را بر خود حرام كرده و به رهبانيت پناه برند. امام، به يوسف پيامبر مثل مىزد كه در مقام حكومت، در عين بهرهمندى و استفاده از زيباييهاى دنيا، عدالت مىورزيد.و قال للصّوفية لمّا قالوا: انّ المأمون قد ردّ هذا الامر اليك و انت لاحق الناس به الاّ انّه يحتاج من يتقدّم منك بقدمك الى لبس الصّوف و ما يخشن لبسه؛ ويحكم انّما يراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حكم، عدل و اذا وعد، انجز والخير، معروف: )قل مَن حرّم زينة الله الّتى اخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق19( و انّ يوسف الصّدّيق لبس الدّيباج و المنسوج بالذّهب و جلس على متكئات فرعون.20امام در پاسخ صوفيه كه به او گفتند: مأمون حكومت را به تو واگذار كرده و تو به اين كار سزاوارتر هستي؛ ولى اين كار، نيازمند كسانى است كه پشمينه پوش باشند؛ فرمود:واى بر شما! از امام، قسط و عدالت مىخواهند، و اين که در گفتار صادق باشد، در قضاوت عادل باشد، به وعدهاش وفا كند و به خير معروف و مشهور باشد. خداوند فرموده:«بگو: چه كسى لباسهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و خوردنيهاى خوشطعم را حرام كرده است؟»يوسف پيامبر حرير و جامه زربفت مىپوشيد و بر پشتىهاى فرعون تكيه مىزد.در مورد ديگر، شخصى از شيعيان كه انتظار داشت امام، لباس پشمينه بپوشد و غذاى ساده بخورد، در نزد امام از روية صوفيان، ستايش كرد و گفت:فدايت گردم! چه شگفت است مردى كه غذاى ساده مىخورد و لباس خشن پوشيده و خضوع مىكند! امام فرمود:آيا نمىدانى يوسف فرزند يعقوب، پيامبر و فرزند پيامبر بود. او لباسهاى مطرّز و زربفت مىپوشيد و در وقت قضاوت و امارت در مجالس فرعون مىنشست. مردم بر لباسش خرده نگرفتند؛ مردم، نيازمند دادرسى اويند. مردم، نيازمند امامى هستند كه در گفتن، راستگو باشد و در وعده، پابر جا و در حكومت و قضاوت، عدالت ورزد. خداوند هيچ غذا و آشاميدنى حلال را، حرام نفرموده و اندك و بسيار حرام را، حرام كرده است. خداوند فرموده: «بگو: چه كسى لباسهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و خوردنىهاى خوش طعم را حرام كرده است؟»21تفاوت زمان و مكان
امام در پاسخى ديگر از اين پرسش، به تفاوت زمان و مكان اشاره مىكند كه: روزگاران و سرزمينها بر شيوة زندگى و آداب و رسوم اجتماعى تأثير مىگذارد و انسان بايد آن را از نظر دور ندارد و روزگار ما با زمان پيامبر و على8 متفاوت است. در آن دوره گسترش فقر، و بودن پيامبر و على8در مسند حكومت، ايجاب مىكرد آنان نيز مانند تودة مردم زندگي کنند، لباس کهنه و ساده بپوشند و از غذاى ساده استفاده كنند و امروز كه مردم در رفاه نسبى زندگى مىكنند، خداوند به ما اجازه داده است بيشتر از گذشته، از نعمتهاى دنيوى بهرهگيريم.محمد بن عيسى به سند خود از امام رضاعليه السلام نقل كرده، که حضرت فرمود:«انّ اهلالضّعف من موالىّ يحبّون أن اجلس على اللبود و البس الخشن و ليس يتحمّل الزّمان ذلك؛22 برخى از پيروان سست عقيده، دوست دارند كه من بر نمد بنشينم و لباس خشن بپوشم ولى روزگار، چنين چيزى را نمىپذيرد.»شگفت آنكه قدرت و ولايت عهدى، هيچ گونه تغييرى در اخلاق و رفتار امام ايجاد نكرد و تواضع، اخلاق خوش، مروت، مردمدارى و عدالت در زندگى امام موج مىزد. امام با بردگان سياه خود همان رفتارى را داشت كه با مقامات كشورى داشت. در وقت غذا خوردن همه دست اندركاران خانه و خادمان و بردگان را به دور يك سفره گرد آورده و خود با آنان غذا مىخورد. چنان كه اين رفتار امام مورد نكوهش يکي از همراهان قرار گرفت و گفت: اگر براى خدام و بردگان سفرهاى جداگانه مىنهادى، مناسبتر بود! و امام فرمود: «بس كن؛ پروردگار ما، يكى است و پدر و مادرمان، يكى و معيار جزا و پاداش خداوند هم به عمل و رفتار است.»23ج) رسميت دادن به حكومت جور
در منظر شيعيان، دولت بنى عباس حكومت جور و حكومت فاسقان و غاصبان شمرده مىشد؛ لذا پذيرش جانشينى مأمون از سوى امام، شبهه برانگيز بود. خوارج و شيعيان تندرو از امام مىپرسيدند: «شما كه همكارى با ستمكاران را، گناه و طغيان مىشماريد، چرا با مأمون عباسى همكارى كرديد؟ به خراسان آمده و ولايتعهدى او را پذيرفتيد؟!» برخى از شيعيان تندرو بر آن بودند امام به هيچ گونه نبايد اين دعوت را بپذيرد و گرنه جريان امامت باطل مىشود.24امامعليه السلام به همه اين خردهگيريها پاسخ داد كه: من، حكومت بنى عباس را حكومت جور و ستم مىدانم ولى اين كار من داوطلبانه و از روى ميل و رغبت انجام نگرفته، بلكه از سَر اجبار و ضرورت به اين كار تن دادهام.در واقع عواملي چون: اضطرار، تقيه و حفظ مكتب و پيروان اهلبيت، امام را به خراسان كشانيد؛ چرا كه رد كردن دعوت خليفة عباسي، افزون بر اين كه به بهاى جان آن حضرت تمام مىشد، شيعيان و علويان را به كام هلاكت مىكشاند؛ لذا او وظيفه داشت در آن شرايط، جان خود و شيعيان را حفظ كند. چرا که امت اسلامى بيش از اندازه نيازمند وجود امام و دست پروردگان او بود؛ چه در آن روزها جريانهاى گوناگون فكرى و الحادى و زنادقه در جامعه به شبههاندازى مشغول بودند و بر امام واجب بود پايمردى كرده و با رفتن به خراسان، امت اسلامى را از دامهاى خطر برهاند و امام در همان مدت كوتاه ولايتعهدى، از فرصت استفادهها كرد و حقايق دينى را بر مردمان روشن نمود. در زيارت حضرت وارد شده:«درود بر آن آقايي كه مسند پدرش اميرمؤمنان تكيه گاه او گشت تا بر اهل باطل غلبه كرد و پايههاى دين را استوار25 نمود.»26اگر امام رضاعليه السلام ولايتعهدى را نمىپذيرفت، شهادت زود هنگام و کشتار شيعيان براى اسلام و مسلمانان فرايندى خطرناك و شكننده در برداشت. نگاه امام نسبت به دولت عباسيان، در نمونههاى ذيل به روشنى ديده مىشود:1. امام در شرايط عادى همكارى با عباسيان را، روا نمىشمرد و به شيعيان اجازه نمىداد در كارهاى دولتى وارد شوند.حسن بن حسين انبارى گويد: چهارده سال با امام نامهنگارى كرده، از او براى همكارى با دستگاه بنى عباس اجازه مىگرفتم و اجازه نمىداد. در آخرين نامه يادآور شدم: بر جانم بيمناكم و حاكم به من ميگويد: تو رافضى هستى و بدين جهت، با ما همكارى نمىكنى. امام در پاسخ نوشت:«مقصود تو را فهميدم؛ اگر اطمينان دارى كه در پذيرش مسئوليت حكومتي، برابر فرمان پيامبر رفتار مىكنى، و ياران و نويسندگان خود را از اهل ملت و مذهب خود قرار داده و از درآمد خود به مؤمنان فقير كمك ميکني و به مانند آنان بهره مىگيرى، بپذير و گرنه اجازه نمىدهم.»27سليمان جعفرى ميگويد:«قلت لأبىالحسنعليه السلام : ما تقول فى اعمال السّلطان؟ فقال: يا سليمان، الدّخول فى اعمالهم والعون لهم والسّعى فى حوائجهم، عديل الكفر والنّظر اليهم على العمد، من الكبائر الّتى يستحقّ بها النّار؛28 به امام رضاعليه السلام گفتم: دربارة همكارى با حكومت (عباسيان) چه مىفرماييد؟ فرمود: اي سليمان! وارد شدن در تشكيلات آنان و كمك به ايشان و تلاش در رفع گرفتارىهاى آنان، معادل كفر به خداست و نگاه (محبتآميز) به آنان، از گناهان كبيرهاى است كه آتش در پىدارد.»2. امام با وجود پذيرش اصل جهاد و مبارزه در راه خدا و تشويق به آن، اما عباسيان را شايسته براى جهاد و مبارزه نمىشمرد و به شيعيان خود اجازه نمىداد همراه كارگزاران آنان به گروههايي كه به نام مجاهد و داوطلبانه، با مشركان و اهل كتابِ آن روز مىجنگيدند، بپيوندند.امام رضاعليه السلام بر آن بود كه «جهاد» در شأن امام بحق بوده و رزمندگان مىبايست شرائط جهاد و مبارزه و حدود خداوند در اين باره را پاس دارند و رزمندگاني كه در ركاب عباسيان پرچم جهاد برداشتهاند، صلاحيت اين كار مهم را ندارند. امام مىفرمود: به جاى اين كار، نيرو و اموال خود را در ديگر كارهاى خير، مانند: حجّ خانة خدا و.... مصرف كنند.عبدالله بن مغيره روايت كرده:من شنيدم كه محمد بن عبدالله به امام رضاعليه السلام گفت: پدرم از خاندانش، از پدران آن حضرت نقل كرده كه به برخى از امامان گفته است: در ولايت ما جايگاه مرزبانى (رباط) است به نام قزوين و دشمنى به نام ديلم. آيا اجازه جهاد و آمادگى و پشتيبانى در مبارزه مىدهى؟ فرمود: «بر شما باد به خانة خدا، و حج به جا آوريد.» او دوباره تكرار كرد فرمود: «بر شما باد به اين خانه و حج به جا آوريد. آيا راضى نيست يكى از شما كه در خانهاش باشد و بر عيال خود انفاق كند و منتظر امر و حكومت ما باشد؟ اگر او را درك كرد، مانند كسى است كه در جنگ بدر با پيامبر بوده و اگر در حال انتظار از دنيا رفت، مانند كسى است كه با او در خيمة قائم ما باشد...» امام رضاعليه السلام فرمود: راست گفته است! 29يونس بن عبدالرحمن ميگويد:به امام رضاعليه السلام گفتم: فدايت گردم! يکي از پيروانت خبردار شده که مردى براى جهاد در راه خدا شمشير و اسب مىدهد. لذا آمد و آن را گرفت، و او به درستى راه خدا را نمىشناخت. يارانش به او گفتند: جهاد در ركاب عباسيان، روا نيست. و به او گفتند كه: آن را به صاحبش رد كند؟امام فرمود: آن را رد كند. گفتم: مرد به جست و جوى صاحب اسب و شمشير پرداخت و او را پيدا نكرد و گفتند از اينجا كوچ كرده است؟ فرمود: مرزبانى كند و نجنگد. گفتم: در مكانهايى مانند قزوين و ديلم و عسقلان و مانند اين مرزها؟ فرمود: بله: گفتم: بجنگد؟ فرمود: نه، مگر بر جان مسلمانان بيمناك شود.گفتم: اگر روميان داخل سرزمين مسلمانان شوند، آيا نبايد از آنان جلو گرفت؟فرمود: بله، مرزبانى كند و نجنگد و اگر بر مركزيت اسلام و مسلمانان بترسد، بجنگد؛ آنگاه جنگش براى دفاع از خويش است نه سلطان.گفتم: اگر دشمن به جايگاه مرزبانى يورش آورد، چه كند؟ فرمود: از کيان اسلام دفاع كند نه از حكومت عباسيان؛ چه در نابودى اسلام و مرزهاى اسلامى، نابودى دين محمّد خواهد بود.303. امام، همكارى با عباسيان از روى تقيه و در مواردى كه مصالح اسلام و مسلمانان و حفظ مكتب اهلبيت و پيروان آنان، بدان بستگى دارد را جايز شمرده و دليل پذيرش ولايتعهدى را ضرورت اسلام و تقيه شمرده است.4. امام، مكرراً به خردهگيران و ياران خود بيان فرموده كه: پذيرش ولايتعهدى مأمون از روى ميل و رغبت نيست؛ بلكه ضرورت و خطر از ميان رفتن كيان مذهب اهلبيت و كشته شدن امام، سبب شده آن را بپذيرد. چنان كه در گزارشهاى گوناگون بدان تصريح شده است از جمله، ريّان بن صلت گويد:خدمت امام رضاعليه السلام وارد شدم و گفتم: فرزند پيامبر! مردم ميگويند: تو با وجود ادعاى زهد و پارسايى در دنيا، چرا جانشينى مأمون را پذيرفتى؟ فرمود:«خداوند مىداند من به اين كار ناخشنودم؛ اما چون مرا بين گزينش ولايتعهدى و كشته شدن مخيّر كردند، ولايتعهدى را برگزيدم. واى بر خردهگيران! آيا مىدانند كه يوسف، پيامبر و رسول بود و ضرورت، او را واداشت كه سرپرستى خزينههاى اموال فرعون را بپذيرد...؟ و مرا نيز ضرورت وادار كرد كه به اكراه و اجبار به اين كار تن دهم، آنهم پس از آنكه تا مرز مرگ پيش رفتم. افزون كه پذيرش ولايتعهدى من، مانند كسى است كه نپذيرفته و بيرون از دائرة آن است (با سلب اختيارات و دخالت نكردن در عزل و نصبها). به خداوند شكايت و پناه مىبرم و او كمك كار من است.»31در گزارش حسن بن موسى به نقل از اصحاب امام رضاعليه السلام ، امام بر اجبار به پذيرش حكومت تأكيد كرده است: «اجبرنى على ما أنا فيه؛ مرا به اين كار مجبور ساختند.»32در مورد ديگر، مردى از خوارج كه كاردى مسموم در دست داشت، وارد محضر امام رضاعليه السلام شد. او به دوستان خود گفته بود: نزد كسى مىروم كه مدعى است فرزند پيامبر است و وليعهد مأمون شده، ببينم چه دليلى بر اين كار خود دارد؛ اگر دليل قانع كنندهاى داشت، مىپذيرم و گرنه، مردم را از او آسوده مىسازم. پس از ورود، امام به او فرمود: پاسخت را مىدهم به شرطى كه اگر پاسخت را دادم و قانع شدى، كاردى كه در آستين پنهان كردهاى را بشكنى و دور افكنى؟ آن مرد، متحير ماند و چاقو را بيرون آورد و دستهاش را شكست.آنگاه پرسيد: چرا جانشينى اين ستمكار را پذيرفتى با اين كه او را كافر مىدانى؟ تو پسر پيامبرى؛ چه چيزى تو را بر اين كار واداشته است؟!امام فرمود: بگو ببينم، آيا اينها در نظر تو كافرند يا عزيز مصر و اطرافيانش؟ مگر اينها به وحدانيت خدا قايل نيستند با اين كه آنها نه خدا را مىشناختند و نه يكتاپرست بودند، يوسف و پدرش هم پيامبر بودند؛ با اين حال به عزيز مصرِ كافر گفت: مرا وزير دارايى خود قرار ده كه مردى دانا و امين هستم. و با فرعونها نشست و برخاست مىكرد.من از اولاد پيامبرم؛ مرا به اين كار مجبور ساختند. چرا كار مرا نمىپسندى و از من خوشت نمىآيد؟خارجى گفت: ايرادى بر شما نيست و من گواهى مىدهم تو فرزند پيامبرى و راست مىگويى.33گزارشهاى رسيده از مذاكرات امام و مأمون، اين را به دست مىدهد كه مأمون براى ولايتعهدى امام و حلّ مشكلات حكومت خود به اين وسيله، بسيار اصرار كرد و مذاكرات بين آن دو مدتها به طول انجاميد. پس از نااميد شدن از قبول اختيارى، به تهديد روى آورد؛ لذا امام از روى «تقيه» اين كار را پذيرفت مشروط بر آن كه در كارها و عزل و نصبهاى كارگزاران دخالت نكند، تا كارهاى عباسيان به نام امام، تمام نشود. و مأمون با اين شرايط امام موافقت كرد.اتمام حجت و پاسخ به تاريخ
امام رضاعليه السلام در پاسخ چند نفر كه دليل پذيرش ولايتعهدى را جويا شدند، وضعيت خود را به جدّش اميرمؤمنان در پذيرش «شورا» تشبيه كرد. محمد بن عرفه ميگويد: «قلت للرّضاعليه السلام : يا بن رسول اللّه ما حملك على الدّخول فى ولاية العهد؛ به امام رضاعليه السلام گفتم: اي فرزند پيامبر! چه چيز شما را به پذيرش ولايتعهدى (مأمون) واداشت؟ فقال: ما حمل جدّى اميرالمؤمنينعليه السلام على الدّخول فى الشّورى؛ فرمود: همان چيزى كه جدّم را واداشت در شورا (6 نفره) وارد گردد.» 34عمر بن خطّاب پس از گزينش شوراى شش نفره، آنان را مجبور به انتخاب خليفة سوم از ميان خود كرد؛ به گونه اي که هر كس كه از فرمان او سر پيچى ميکرد، كشته مىشد. اين روايت، حامل دو پيام است: تقيه و مهمتر از آن، اتمام حجّت.امام علىعليه السلام از آغاز كار مىدانست پيروزى برايش در كار نيست و برابر چينش حساب شدة اعضاء شورا، و دستور عمر به همراهى عبدالرحمن بن عوف در صورت تساوى آراء، عثمان بن عفّان خليفه خواهد بود. لذا عبدالله بن عباس برابر همين آينده نگرى به امام توصيه كرد در شورا داخل نشود35؛ ولى امام علىعليه السلام براى اتمام حجّت به معاصران، و پاسخ به تاريخ، عضويت در شورا را پذيرفت؛ چه اگر از شورا سرباز مىزد، جاى اين پرسش بود كه: اگر علىعليه السلام در شورا شركت مىكرد، او را بر مىگزيديم...عضويت امام در شورا، فرصتى فراهم آورد تا از نقشهها و بىانصافىهاى دست اندركاران پرده بردارد و احقاق حق كند و از جايگاه راستين خود دفاع كند و سوابق ايمانى و مبارزاتى خود را بر شمرد و به دوست و بدخواه پاسخ دهد كه: اين، ديگران بودند چشم بر حقيقت بسته و بر خلاف وصيتهاى متعدّد پيامبر( َص ) بر پيروى از علىعليه السلام ، او را كنار زدند.منابع شيعه و سنّى، بخشهايى از احتجاجات علىعليه السلام را در تاريخ ثبت كردهاند.36امام رضاعليه السلام گرچه مىدانست داستان ولايتعهدى بىسرانجام است؛ ولى با آن همه اصرار مأمون اگر آن را نمىپذيرفت، امروز تاريخ مىپرسيد: چرا امام از آن فرصت طلايى استفاده نبرد و از آن جايگاه رفيع براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه و احقاق حقوق اهلبيت: قدمى بر نداشت؟ امامعليه السلام با پذيرش ولايتعهدى مأمون، هوشيارانه راه بر توطئهها و بهانهها بست و در اندك زمان بر همگان ثابت كرد دستگاه خلافت در اين كار خود خالص نيست و درباريان تحمل كوچكترين انتقاد و اصلاح را ندارند.37 و حتى با پررويى از انجام نمازى ساده توسط امام هراسناكاند و به هر بهانه، امام را در تنگنا قرار داده و از زندانى كردن و كشتن وليعهد خود نيز رويگردان نيستند.38امامعليه السلام با استفاده از همان موقعيت كوتاه، براى گسترش اسلام و پاسخ به شبههها و حفظ و معرفى مكتب اهلبيت:استفادهها برد و توانست با سخنان نغز و تشكيل مجالس مناظره و احتجاجات با بزرگان اديان و مذاهب، پيام اهلبيت: را به اقصى نقاط سرزمين اسلام برساند و حقانيت اسلام و امامت را به روشنى براى انديشمندان جهان اسلام عيان سازد و بيش از پيش، مردم را به حقانيت راه امامان و نامشروع بودن جريان خلافت عباسى، متوجه سازد.1. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 9، ص 45؛ مقتل الحسين، عبدالرزاق مقرّم، ص 119.2. ديوان ابن معتز، ص 23.3. ترجمه زندگى سياسى امام رضا(ع)، جعفر مرتضى عاملى، ص 310.4. مستدرک الوسائل، محدّث نوري، ج 11، ص 34 و 37، آل البيت، قم.5. معصومين چهاردهگانه، جواد فاضل، ص 133.6. علل الشّرايع، شيخ صدوق، ج 1، ص 279.7. بحارالانوار، ج 49، ص 129.8. رجال كشى، ص 422.9. جامع احاديث شيعه، ج 16، ص 140.10. علل الشرايع، ج 1، ص 226.11. ترجمه زندگى سياسى امام رضا(ع)، ص 310.12. يوسف / 55.13. علل الشرايع، ج 1، ص 279.14. بحارالانوار، ج 12، ص 7.15. مسند امام رضا (ع)، عُطاردى، ج 2، ص 108.16. همان، ج 1، ص 115.17. حج / 78.18. جامع احاديث شيعه، ج 16، ص 111.19. اعراف / 32.20. بحارالانوار، ج 75، ص 354.21. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 242.22. مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 98،مؤسسهاعلمى.23. كافى، ج 4، ص 23.24. رجال كشى، ص 416، ذيل يونس بن عبدالرحمن.25. بحارالانوار، ج 102، ص 53.26. ترجمه زندگى سياسى امام رضا(ع)، ص 288.27. كافى، ج 5، ص 111، كتاب المعيشه.28. وسائل الشيعه، ج 12، ص 138.29. كافى، ج 5، ص 22 و 23.30. همان، ص 21.31و32. علل الشرايع، ج 2، ص 279.33. بحارالانوار، ج 12، ص .34. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 140.35. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1،ص191.36. همان، ص 195؛ منهاج البراعه، ج 3، ص ؟37. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، 265، كنگرة هزارة شيخ مفيد.38. تاريخ فخرى، ص 301.