امام علي (ع) و فتنه خوارج
اشاره
جهاد و پيکار در راه خدا و دفاع از ارزشها و آرمانها و شرف انساني يکي از اصول مسلّم هر آئين و مکتب و وظيفه هر پيروي است. دفاع از انسانهاي مظلوم به زمان خاصي منحصر نيست و ماه حرام و غير حرام نميشناسد؛ زيرا آنچه در ماه حرام حرمت دارد، شروع جنگ است، نه دفاع و جلوگيري از ظلم و ستم دشمنان خدا و کوتاه کردن دست آنان. از اين رو، جنگ بدر و فتح مکه و برخي ديگر از غزوات و سريّهها همانند سريّه زيد بن حارثه و غالب بن عبدالله در ماه رمضان رخ داد.نبرد اميرمؤمنان علي(ع) با خارجيان و مارقان نيز در همين ماه بود. آن حضرت براي ريشهکن کردن اين مقدس مآبهاي کينه توز و جنايت پيشه در روز 25 ماه رمضان سال 39 هجري به جنگ با آنان پرداخت و در اين جنگ خونين چهار هزار نفر از آنان کشته شدند و به فرموده امام(ع)، کمتر از ده نفر از خوارج جان سالم به در بردند. اين نوشتار به چگونگي اين جنگ و علل و عوامل و پيشگوييهاي پيامبر(ص) و اميرمؤمنان ميپردازد.پايهگذار خارجيان
شخصي به نام حرقوص بن زهير سعدي[1] معروف به ذوالثديه[2]، با ظاهر فريبندهاش، عدهاي از مسلمانان و صحابه پيامبر(ص) را شيفته خود کرده بود. مورخان مينويسند: روزي در محضر پيامبر(ص) او را ستودند. حضرت به سخن ستايشگران توجهي نکرد. ياران گمان کردند که حضرت او را درست نميشناسد. از اين رو، مجدداً از او نام برده، به ذکر اوصافش پرداختند. باز رسول خدا به گفتار آنان توجه نکرد. در اين اثنا آن شخص از دور نمودار شد. ياران به عرض رساندند که آن تعريفها درباره همين شخص بود.حضرت نگاهي به سوي او افکند و فرمود: شما از فردي سخن ميگوييد که آثار شيطنت و نادرستي از چهرهاش نمايان است. او نزديک آمد و به حضور پيامبر(ص) رسيد، ولي هرگز سلام نکرد. پيامبر فرمود: به جمع ما که رسيدي، پيش خود گمان کردي که در ميان ما کسي بهتر و شايستهتر از تو وجود ندارد؟! آن شخص با بيادبي گفت: آري چنين فکر کردم، و سپس به نماز ايستاد.پيامبر(ص) به آن جمع فرمود: کيست که اين مرد را به قتل برساند؟ ابوبکر برخاست و پيش رفت. ديد او با حال خضوع، مشغول خواندن نماز است. چون چنين ديد، بدون اجراي فرمان پيامبر(ص) برگشت. باز حضرتش فرمود: کيست که برود و آن مرد را بکشد؟ عمر از جاي برخاست و به طرف او رفت. او هم از دستور پيامبر(ص) تخلف کرد و برگشت.[3]ابن شهر آشوب از مسند ابويعلي موصلي اضافه ميکند که: ابوبکر برگشت و گفت: آيا رواست مردي را که در حال رکوع و گفتن لاالهالاالله است، به قتل برسانم؟ حضرت فرمود: بنشين که تو قاتل او نيستي. سپس به علي(ع) فرمود: برخيز که تو او را خواهي کشت. اميرمؤمنان از جاي برخاست تا فرمان پيامبر را اجرا کند، اما مرد را نيافت.[4]از موارد انحراف وي اين است که در پايان يکي از جنگها، سخنان کفرآميزي درباره پيامبر به زبان جاري کرد. ياران خواستند او را به قتل برسانند، امّا آن حضرت اجازه نداد.[5]بنا به نقل ابن اثير جزري، حرقوص در جنگ صفين حضور داشت و سپس از خوارج گرديد و در برابر حضرت علي بن ابيطالب(ع) موضع سرسختانهاي داشت.[6]سرانجام او به همراه برخي از رؤساي خوارج همانند عبدالله بن وهب راسبي[7]، جغدة بن نعجة[8] و زرعة بن برج طائي[9] که هر يک در شعلهور کردن آتش جنگ سهم بالايي داشتند، در جنگ نهروان کشته شد.پيشگويي پيامبر
پيامبر بزرگوار اسلام از همان روز که در مسجد از شخصي به نام حرقوص سخن گفت، مسلمانان را از پيدايش اين گروه خطرناک و منحرف آگاه ساخت و به همگان درباره پيروي از چنين جريان منحرفي، سخت هشدار داد. آن حضرت فرمود اين فرد ياراني خواهد يافت که در تلاوت قرآن و به پا داشتن نماز و پايداري در روزه و عبادت، گوي سبقت را از شما خواهند ربود، امّا آن عبادات فقط از زبانشان بر ميخيزد و در دلشان اثري نميگذارد و در نتيجه، همان گونه که تير از کمان جدا ميگردد، آنها نيز از دين جدا خواهند شد.[10]روز ديگري که پيامبر غنايم جنگ حنين را تقسيم ميکرد، اين مرد بيخرد گفت: اي محمد(ص)! «به عدالت رفتار کن»، و سه بار سخن خود را تکرار کرد و بار سوم آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسي چنين خواهد کرد. ياران خواستند او را به قتل برسانند، امّا حضرت ضمن منع آنان، فرمود: «پيروان اين شخص از حقيقت دوري ميکنند. آنان قرآن را ميخوانند، ولي به آن عمل نميکنند».همچنين درباره همين گروه فرمود:«سيکون في أمتي فرقة يحسنون القول و يسيئون الفعل يدعون إلي کتاب الله و ليسوا منه في شيء؛[11] زماني فرا ميرسد که در بين امتم گروهي بيايند که خوب سخن گويند، امّا کردارشان بسيار زشت است. ديگران را به کتاب خدا فرا ميخوانند، امّا هيچ آگاهياي از آن ندارند».و نيز آن حضرت اين آيه شريفه را که ميفرمايد: )يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ([12]؛ «روزي فرارسد که چهرههايي سفيد و چهرههايي سياه گردد»، بر همين گروه منحرف تطبيق فرمودند.[13]عبدالله بن ابي اوفي از پيامبر(ص) روايت کرده که فرمود: خوارج سگهاي اهل جهنم هستند.[14]پيشگويي اميرمؤمنان
اميرمؤمنان(ع) نيز پيش از درگيري و جنگ با خوارج، شکست آنها را قطعي و کشته شدنشان را به جز چند نفر اعلام داشت.1. ده نفر زنده نميمانند
حضرت درباره تعداد کشتگان خوارج فرمود: «سوگند به خدا در اين پيکار، ده تن از آنها زنده نخواهد ماند».[15]2. ده نفر از شما کشته نخواهند شد
در پيشگويي ديگر، آن حضرت، پيشاپيش پيروزي ياران خود را بر آن گروه منحرف اعلام کرد و فرمود: «از شما ياران من ده تن کشته نخواهند شد».[16]3. هرگز از نهر عبور نميکنند
هنگامي که سپاه اميرمؤمنان براي تعقيب خوارج، کوفه را ترک کرد، يکي از سربازان حضرت اظهار داشت که خوارج از پل رودخانه عبور کرده و به طرف ما شتابان در حرکتاند. آن حضرت سه مرتبه او را سوگند داد که آيا تو ديدي که آنها عبور کردند. و او سه مرتبه سوگند ياد کرد که عبور کردهاند. اميرمؤمنان(ع) فرمود:« والله ما عبروا و لن يعبروه و ان مصارعهم لدون النطفة؛[17] به خدا سوگند، آنان هرگز عبور نکردهاند و عبور نخواهند کرد؛ زيرا محل کشته شدنشان، آن سوي نهر است».روشن نيست که به چه جهت برخي از سپاهيان اميرمؤمنان چنين گزارش غلطي دادند؟ آيا خوارج آنها را تعقيب کرده بودند و آنها گمان ميکردند که از پل عبور کردهاند و يا ميخواستند روحيه سپاه امام را تضعيف کنند. به هر حال، عدهاي ديگر هم شتابان به سوي حضرت آمدند و همه اظهار داشتند که خوارج از پل عبور کردهاند، ولي اميرمؤمنان همان سخن قبلي خود را تکرار ميفرمود.گفته ميشود يکي از سربازان جوان اميرمؤمنان گفت اگر خوارج از نهر عبور کرده بودند، نيزه خود را در چشم علي فرو ميبرم. آيا او ادعاي علم غيب ميکند!؟ هنگامي که به نهر آب رسيدند، ديدند خوارج هنوز آن سوي آب هستند، ولي آماده جنگ شدهاند. آن جوان به نزد اميرمؤمنان رفت و گفت درباره تو شک کردم، ولي اکنون پشيمان هستم. مرا ببخش. اميرمؤمنان در پاسخ فرمود:«ان الله هو الذي يغفر الذنوب فاستغفره؛ اين خداوند است که گناهان را ميبخشد. پس از او طلب مغفرت کن».[18]4. ذوالثديه کشته خواهد شد
در بالاي يکي از بازوهاي حرقوص بن زهير، رهبر اصلي خوارج، گوشت زائدي به شکل پستان قرار داشت و از اين جهت، به او ذوالثديه گفته ميشد.[19] حضرت پيش از شروع جنگ فرمود: امروز هزار نفر از خارجيان کشته خواهند شد؛ از جمله ذوالثديه.[20]با پايان يافتن جنگ نهروان، حضرت اميرمؤمنان(ع) ياران خود را مأمور ساخت تا در ميان کشته شدگان، ذوالثديه را پيدا کنند. آنها ابتدا او را نيافتند، اما بار ديگر به دستور حضرت به جستجو پرداختند و جسد ذوالثديه را يافتند.[21] اميرمؤمنان تکبير گفت، سر به سجده گذارد و تمام سپاه نيز چنين کردند.[22] آن گاه فرمود: به خدا قسم تا کنون دروغ نگفتهام. بدانيد که شما بدترين افراد را کشتهايد.[23]جدايي خوارج
ابن ابي الحديد گويد: وقتي علي(ع) از صفين به کوفه برگشت، خوارج راه خود را جدا کردند و به طرف صحراي کوفه که حروراء ناميده ميشد، رفتند و اين شعار را تکرار ميکردند: لا حکم إلا لله و لوکره المشرکون، ألا إن معاويه وعلياً اشرکا في حکم الله؛ حکم و داوري فقط از آن خداست؛ گر چه مشرکان کراهت داشته باشند. به راستي که معاويه و علي در حکم خدا شرک ورزيدند». آنان در همان جا مستقر شدند.[24]خوارج که در ابتدا دوازده هزار نفر از اهل کوفه و بصره و ديگر شهرها بودند،[25] اشعث بن قيس را به عنوان فرمانده جنگ، و عبدالله بن الکوا را به عنوان امام جماعت سپاه برگزيدند. [26] اميرمؤمنان نخست ابن عباس را به سوي آنها فرستاد و او پس از گفتگو با آنها به سوي علي(ع) برگشت.حضرت فرمود: تا زماني که خوني نريخته و يا مالي را غارت نکرده باشند، متعرض آنها نشويد. خوارج با اينکه در بيرون کوفه اردو زده بودند، امّا پيوسته بين کوفه و حروراء در حال رفت و آمد بودند و گاه به مسجد ميآمدند و با تکرار شعار «لا حکم الا لله» موجب آزار مردم و تحريک آنها ميشدند. ادامه اين وضع آن قدر خسته کننده و ملال آور بود که مردم به حضرت ميگفتند: آيا از برخوردهاي آنها خسته نشدهاي؟ چرا به نابودي آنها اقدام نميکني؟[27]علل شورش خارجيان
مهمترين عواملي که خارجيان را از صفوف ياران اميرمؤمنان بيرون راند، تکروي و کجانديشي و جهل و عدم آگاهي آنها بود که هزاران نفر را در ابتدا به مخالفت با رهبر مسلمانان کشاند. در تاريخ به برخي علل اشاره شده که ذيلاً آنها را ذکر ميکنيم.1. فقدان آگاهي و منطق صحيح
روحيه آشفته خوارج نشان دهنده اين بود که اين گروه هرگز از منطق پايدار و استواري پيروي نميکردند. آنان به دليل نداشتن آگاهي، از ابتداي امر به وسيله عدهاي شيطان صفت مانند اشعث بن قيس که پايهگذار تمام فتنهها بود، فريب خوردند و پس از بالابردن قرآن بر سر نيزهها از سوي معاويه، آنان نه تنها دست از جنگ کشيدند، بلکه اميرمؤمنان را تحت فشار قرار دادند تا دست از جنگ بردارد. به هنگام تعيين فردي به عنوان داور و حکم، آنان بر انتخاب ابوموسي اشعري پا فشاري کردند و پس از خيانت داوران، شعار لا حکم إلا لله را سر دادند و از صف ياران اميرمؤمنان خارج شدند. بنابراين خارجيان افرادي بودند که به دنبال هر صدايي، حرکت ميکردند.2. درخواست توبه اميرمؤمنان
خوارج که به ظاهر پس از خيانت داوران از اقدامات خود پشيمان شده بودند، از اميرمؤمنان(ع) خواستند تا او هم از کار خود اظهار پشيماني کند. حضرت به آنها فرمود: چه چيز باعث شورش شما شده است؟ گفتند: از خطايي که در صفين مرتکب شدهاي، توبه کن و پس از آن آماده باش تا با هم به جنگ با معاويه برويم.اميرمؤمنان در پاسخ فرمود: من شما را در جنگ صفين از موضوع حکميت نهي کردم، اما شما پافشاري کرديد و انجام آن را خواستار شديد و اکنون که به اشتباه خود پيبردهايد، آن را گناه ميشمريد و خواستار توبه هستيد؟[28]3. بهانهجوييهاي نابخردانه
سومين علت جنگ اين گروه کجانديش با اميرمؤمنان، بهانهجوييهاي آنان بود. طبري مينويسد: اميرمؤمنان، ابن عباس را به نزد خوارج فرستاد تا از آنها علت شورش را بپرسد. آنان گفتند: به چند جهت:اول: او به هنگام نوشتن قرار داد، جمله إمرة المؤمنين را از جلو نامش حذف کرد. پس اگر او اميرمؤمنان نيست، ما مؤمنان اجازه نميدهيم که امير ما باشد.دوم: او به حکمين گفت: خوب بنگريد. پس اگر معاويه حقي در اين داشت، او را قرار دهيد و اگر من اولي بودم، مرا قرار دهيد. پس اگر علي در اين جهت درباره خودش شک کرده و نميداند حق با او است يا معاويه، شک ما در او بيشتر خواهد بود.سوم: چرا علي(ع) حکميت را به ديگري واگذار کرد؛ در حالي که خودش در نزد ما بهترين داور از ميان مردم بود.چهارم: چرا علي(ع) مردم را در دين خدا حَکَم قرار داد؛ در حالي که او چنين حقي نداشت.پنجم: در جنگ بصره غنايم را براي ما تقسيم کرد، اما اجازه نداد زنان و کودکانشان را به اسارت بگيريم.ششم: او وصيي بود که وصيت را ضايع کرد و از بين برد.ابن عباس رو به حضرت اميرمؤمنان کرده، گفت: سخن آنها را شنيدي. حال پاسخ آنها را بده که از من سزاوارتري.حضرت فرمود: از آنها بپرس که آيا به حکم خدا و پيامبرش رضايت دارند؟ گفتند: آري. حضرت فرمود: من در زمان رسول خدا(ص) کاتب وحي و قراردادها بودم. روزي که پيامبر(ص) با ابوسفيان و سهيل بن عمرو صلح کرد، از طرف او چنين نوشتم: بسم الله الرحمن الرحيم. اين پيماني است که محمد رسول الله و ابوسفيان و سهيل بن عمرو، بر آن به توافق رسيدند».سهيل گفت: ما نه رحمن و رحيم را ميشناسيم و نه پيامبري تو را قبول داريم. اما اين که نام خود را پيش از نام ما قرار بدهي، مانعي نيست و اين کار براي تو شرفي است؛ گر چه سن ما از تو بيشتر است و پدرم از پدر تو بزرگتر بود.اينجا بود که پيامبر(ص) به من دستور داد که به جاي بسم الله الرحمن الرحيم، باسمک اللهم بنويسم و جمله رسول الله را هم پاک کنم. پس من چنين کردم. حضرت همان جا به من فرمود: همانند چنين کاري به تو پيشنهاد ميشود و تو از روي اکراه، چنين کاري خواهي کرد. من نيز در قرارداد با معاويه وقتي که نوشتم: «هذا ما اصطلح عليه اميرالمؤمنين و معاويه و عمرو بن العاص»، آنان گفتند: اگر ما اقرار داشتيم که تو اميرمؤمنان هستي، پس در حق تو ظلم کرديم که با تو جنگيديم. اما ما اين را قبول نداريم و اين کلمه را بايد حذف کني و به جاي آن بنويسي: علي بن ابيطالب. پس من اين کلمه را حذف کردم؛ همان گونه که پيامبر دستور داد کلمه رسول الله را حذف کنم. پس اگر اين مسئله را از پيامبر قبول نداريد، به يقين از من هم قبول نخواهيد کرد. در پاسخ گفتند: راست گفتي.اما شما ميگوييد: «داوري را به غير از خودم واگذار کردم؛ در حالي که در نزد شما بهترين حَکَم بودم». پس اين رسول خداست که در روز بنيقريظه، حکميت را به سعد بن معاذ واگذار کرد؛ در حالي که خودش بهترين حکم و داور بود و خداوند در قرآن فرموده: )لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ([29]، و من به رسول خدا تأسي نموده و از او تبعيت کردم.آنان گفتند: در اين جا هم حق با تو بود و راست گفتي.حضرت فرمود: اما اينکه ميگوييد: «من مردم را در دين خدا حکم قرار دادم»، من هرگز مردم را حکم قرار ندادم، بلکه کلام خدا را حکم قرار دادم و اگر تا کنون ندانستهايد، بدانيد که اين خداوند است که مردم را در پرندهاي داور قرار داد و فرمود: )وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاء مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ([30]، «هر کس از شما عمداً آن را به قتل برساند، بايد کفارهاي معادل آن از چهارپايان بدهد و دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصديق کنند»، و خون مسلمانان عظيمتر از خون يک پرنده است.در پاسخ گفتند: اين را هم از تو قبول کرديم.حضرت فرمود: و امّا گفته شما که «من در پايان جنگ جمل، غنايم و اسلحه جنگي آنها را براي شما تقسيم کردم، ولي شما را از زنان آنها باز داشتم»، پس بدانيد که من بر مردم بصره منت گذاردم؛ همان گونه که پيامبر خدا(ص) بر اهل مکه منت گذارد، پس اگر آنها با ما دشمني کردند، ما آنان را به وسيله گناهانشان مؤاخذه خواهيم کرد؛ ولي ديگر به کوچک آنها در اثر گناه بزرگشان کاري نداريم و ثانياً به من بگوييد که کدام يک از شما عايشه را به عنوان سهم جنگي به خانه خود ميبرد؟! در پاسخ گفتند: اين را هم از تو قبول کرديم.و اما اينکه گفتيد: «من وصي و جانشين بودم و وصيت و جانشيني را ضايع کرده و از بين بردهام»، بايد گفت: اين شماييد که کفر ورزيديد و بر من پيشي گرفتيد و امر را از من جدا ساختيد. بدانيد که بر اوصيا روا نيست که براي خودشان دعوت کنند و اين انبيا هستند که خداوند آنها را برميانگيزد و آنان مردم را به سوي خودشان دعوت ميکنند، و اما وصي و جانشين او از دعوت کردن مردم به سوي خود بينياز است؛ زيرا اين پيامبر است که با نص صريح، جانشين خود را تعيين و مردم را به او راهنمايي ميکند و خداي متعال ميفرمايد: )وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً([31]. پس اگر مردم حج خانه خدا را ترک گفتند، اين خانه خدا نيست که به نيامدن مردم به سوي آن کفر بورزد، بلکه مردم هستند که با نيامدنشان کفر ميورزند؛ زيرا خداوند خانه خود را براي مردم نشانه قرار داده است و من نيز چنين هستم؛ چرا که پيامبر(ص) مرا به عنوان نشانه در بين امت قرار داده است؛ چون پيامبر فرمود: «يا علي أنت مني بمنزلة هارون من موسي و انت مني بمنزلة الکعبة تؤتي و لاتأتي؛ تو در نزد من همانند هارون در نزد موسي هستي و تو در نزد من همانند کعبه هستي که مردم نزد آن بايد بروند و او نزد کسي نميرود». در پاسخ گفتند: اين را هم از تو قبول ميکنيم.اينجا بود که بسياري از خوارج از عقيده خود برگشتند و چهار هزار نفر بر لجاجت خود باقي ماندند.[32]شکاف در صفوف خارجيان
با بيانات روشن اميرمؤمنان در مورد ابهامات موجود، گروه زيادي از آنها فرياد برآوردند «التوبه التوبه».[33] حضرت توبه کنندگان را از خوارج جدا کرد و آن گاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصاري داد و فرمود: «هر که از بين اينان بيرون رود و زير پرچم ابوايوب قرار گيرد، ايمن خواهد بود». از اين روي، تعداد هشت هزار نفر از صف خارجيان جدا شدند و چهار هزار نفر بر لجاجت و گمراهي خود باقي ماندند.[34]ترک حروراء به قصد نهروان
پس از جدا شدن عده کثيري از سپاه خارجيان، بقيه آنها به سرکردگي ذوالثديه و عبدالله بن وهب راسبي و ديگر منحرفان، صحراي حروراء را به قصد نهروان[35] ترک کردند. برخي نوشتهاند که وقتي خوارج به نهروان ميرفتند، به يک مسلمان و يک نصراني برخورد کردند. مرد مسلمان را کشتند و درباره نصراني ديگران را سفارش کردند که وصيت پيامبرتان را درباره او عمل کنيد.[36]همچنين نوشتهاند که در بين راه يکي از خارجيان، يک دانه رطب را که از درخت افتاده بود، در دهان خود گذارد. کساني که او را ديده بودند، بر او فرياد زدند که از خوردن آن پرهيز کن. او نيز فوراً آن را از دهان خود بيرون انداخت.[37]شرارتها و وحشيگريهاي خارجيان
خارجيان پس از خروج از صحراي حروراء، در بين راه دست به شرارتهاي زيادي زدند که موجب شد اميرمؤمنان تصميم نهايي را درباره آنها بگيرد. از جمله آن شرارتها، به شهادت رساندن عبدالله بن خباب بود. وي يکي از چهرههاي محترمي بود که اميرمؤمنان ولايت و حکومت مداين را به او سپرده بود.[38] عبدالله در سفري که ظاهراً به سوي کوفه داشت، همراه خانوادهاش در دام خوارج گرفتار شد و با وضع رقتباري خود و همسرش در کنار نهر به شهادت رسيدند.مورخان نوشتهاند که عبدالله به همراه همسرش در حالي که سوار بر مرکب بود و قرآني را روي سينهاش آويخته بود، در حرکت بود که با گروه خوارج مواجه شد.آنها فرياد زدند: عبدالله! اين کتابي که بر سينهات قرارگرفته، دستور قتل تو را صادر کرده است. سپس از او پرسيدند که پدر تو مرد دانشمند و محدثي بود . آيا از سخنان پدرت چيزي به ياد داري؟ عبدالله گفت: آري، پدرم هميشه ميگفت که از پيامبر شنيدم که ميفرمود: ديري نميپايد که پس از من موجهاي فتنه جهان اسلام را فراميگيرد. در آن هنگام قلب بعضي از انسانها از درک حقايق باز ميايستد و ميميرد؛ همان گونه که تن انسان ميميرد و از کار باز ميماند. در آن هنگام برخي از افراد شبانگاه مؤمن و با خدايند، ولي به هنگام صبح کافرند. آگاه باشيد که مبادا در جبهه باطل باشيد و براي تقويت باطل به قتل و خونريزي بپردازيد.خوارج از عبدالله پرسيدند: درباره جريان پس از تحکيم که علي به آن راضي شد، نظريهاي داري؟ عبدالله گفت: علي(ع) به خدا و فرمانهايش داناتر، و در دينش پارساتر و در دورانديشي در وقايع و پيشامدهاي اجتماعي بيدارتر و آگاهتر است.خوارج گفتند: تو از هدايت برخوردار نيستي، بلکه از عناوين افراد پيروي ميکني. سپس بلافاصله در دادگاه صحراييِ خوارج محکوم به اعدام شد و با وضع دردناک و جانسوزي دست و پا بسته و همراه با شکنجه و آزار، در کنار جوي آب همانند گوسفند سرش را بريدند و سپس همسر باردارش را کشتند و به اين اکتفا نکردند و شکم او را پاره کردند و فرزند بيگناهش را بيرون آوردند و سر بريدند.[39]حرکت سپاه اسلام به سوي نهروان
شرارتهاي اين افراد شرور، اميرمؤمنان را سخت پريشان کرد و او را واداشت تا با بسيج نيروها به سوي آنها حرکت کند. وقتي که به اردوي آنها رسيد، نخست فرمود: قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحويل دهيد. خوارج در پاسخ گفتند: همه ما او را کشتهايم. حضرت براي آنکه بداند تمام خوارج به کشته شدن عبدالله راضي بودهاند يا نه، فرمود: گروه گروه شويد تا سخن شما را بشنوم. آنان گروه گروه ميآمدند و به کشته شدن عبدالله رضايت ميدادند و ميگفتند تو را نير همانند عبدالله خواهيم کشت. حضرت علي(ع) فرمود: سوگند به خدا اگر تمام مردم روي زمين اقرار کنند که در ريختن خون عبدالله شريک بودهايم و من توانايي انتقام داشته باشم، همه آنها را خواهم کشت.[40]اتمام حجت
حضرت اميرمؤمنان بار ديگر اتمام حجت کرد و پيش از درگيري و جنگ به سپاه خود اعلام فرمود: چه کسي اين قرآن را به دست ميگيرد و به نزد آنها ميرود و آنان را به کتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت ميکند؟ البته او بداند که کشته خواهد شد و به بهشت خواهد رفت. کسي پاسخ حضرت را نداد، مگر جواني از طايفه بني عامر بن صعصعه. وقتي که نگاه اميرمؤمنان به کمي سن و سال آن جوان افتاد، فرمود: به جاي خود برگرد. بار ديگر سخن خود را تکرار فرمود. باز همان جوان اظهار آمادگي کرد. حضرت فرمود: قرآن را به دست بگير و نزد آنان روانه شو، اما بدان که کشته خواهي شد.وقتي آن جوان به سوي جنايت پيشگان خارجي رفت، همين که خواست پيام اميرمؤمنان را برساند، به وسيله تيرهاي خود صورت جوان را سوراخ سوراخ کردند.[41]اميرمؤمنان که از هدايت آنان نوميد شده بود، دست و سر خود را به سوي آسمان بالا برد و سه مرتبه فرمود: خدايا! تو شاهد باش. از تو کمک ميخواهم و به تو شکايت ميکنم و آن گاه به ياران خود فرمود: آماده جنگ شويد که به اذن خدا پيروز خواهيد شد. سپس آخر سوره آل عمران را بر آنها تلاوت کرد و دستور حمله را صادر فرمود[42] و گفت: بر آنها حمله کنيد و من اولين کسي هستم که بر آنان حمله ميکنم، و با شمشير ذوالفقار خود سه مرتبه به آنان حمله کرد و در هر مرتبه آن قدر از خارجيان را ميکشت تا شمشير او خم ميشد. سپس برميگشت و شمشيرش را بر زانوي خود ميگذاشت و آن را صاف ميکرد و بار ديگر حمله را آغاز ميکرد؛ تا اينکه همه آنها را به خاک هلاکت نشاند.[43] و بدين ترتيب فتنه خارجيان خاموش شد.پس از جنگ
هنگامي که اميرمؤمنان نگاهش به سوي پيکرهاي بيجان خوارج افتاد، ريشه بدبختي و سياه روزي خوارج را براي آيندگان چنين بيان کرد:«بؤساً لکم لقد ضرّکم من غرّکم. فقيل له: من غرّهم يا أميرالمؤمنين؟ فقال: الشيطان المضلّ و الأنفس الأمارة بالسوء غرّتهم بالأماني و فسحت لهم بالمعاصي و وَعَدَتْهم الإظهار فاقتحمت بهم النار؛[44] رنج و سختي بر شما باد! به راستي که شما را فريب داد کسي که ضرر جبران ناپذيري را بر شما وارد ساخت. يکي از آن حضرت پرسيد: چه کسي آنها را فريب داد؟ حضرت در پاسخ فرمود: شيطان گمراه کننده و نفسهايي که انسان را به بدي وا ميدارد. شيطان و نفس اماره به وسيله آرزوهاي نادرست و حساب نشده، آنها را فريفت و راههاي گناه و مصيبت را به روي آنان گشود و به آنها وعده پيروزي داد و سرانجام به آتش سوزان دوزخشان درافکند».[1] . اسد الغابة، ج1، ص396.[2] . سفينة البحار، ج1، ص383.[3] . خوارج، ص51.[4] . مناقب آل ابيطالب، ج3، ص187.[5] . همان.[6] . اسد الغابة، ج1، ص396.[7] . بحار الانوار، ج35، ص341.[8] . مستدرک الوسائل، ج3، ص258.[9] . بحار الانوار، ج33، ص345.[10] . خوارج، ص52.[11] . بحار الانوار، ج18، ص123.[12] . آل عمران/106.[13] . بحارالانوار، ج33، ص327.[14] . همان، ص326.[15] . نهج البلاغه، خطبه59.[16] . همان.[17] . بحارالانوار، ج33، ص348.[18] . همان.[19] . خوارج، ص53.[20] . بحارالانوار، ج33، 353.[21] . خوارج، ص53.[22] . بحارالانوار، ج33، ص353.[23] . مروج الذهب، ج1، ص766.[24] . بحارالانوار، ج33، ص345.[25] . همان، ص385.[26] .همان، ص 388.[27] . همان، ص345.[28] . خوارج، ص99.[29] . احزاب/ 21.[30] . مائده/95.[31] . آل عمران/97.[32] . احتجاج طبرسي، ج1، ص276؛ بحارالانوار، ج33، ص377.[33] . بحارالانوار، ج33، ص397.[34] . همان، ص390.[35] . نهروان محدودهاي است که شامل چند دهکده ميشود و بين بغداد و واسط قرار گرفته است. معجم البلدان، ج5، ص235.[36] . سفينة البحار، ج1، ص383.[37] . همان.[38] . مروج الذهب، ج1، ص763؛ امّا ابن شهر آشوب وي را عامل علي(ع) در نهروان ميداند، مناقب، ج3، ص188.[39] . خوارج، ص123.[40] . بحارالانوار، ج33، ص355.[41] . همان، ص387.[42] . همان، ص402.[43] . همان، ص355.[44] . نهج البلاغه، کلمات قصار، ش323، ص532.