عصمت انبيا و ائمه اطهار عليه السلام
مسألة عصمت انبيا و نيز عصمت ائمّه: از جمله بحثهاي پرگفتگو در کتب کلامي و تفسيري علماي اسلامي ميباشد که دربارة ماهيت و دامنة آن، بحث و بررسيهايي صورت گرفته است. قسمتي از اين بحثها مربوط به آيات و رواياتي است که در آنها به ظاهر، نسبت گناه و خطا و گمراهي و نسيان داده شده است. از اين رو، دشمنان اسلام با استفاده از اختلاف نظرات موجود ميان علماي اسلامي در زمينة فوق، در صدد پاشيدن بذر تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان (شيعه و سنّي) و ايجاد بدبيني و سوء ظن نسبت به مذهب تشيع ميباشند. بنابراين، پيرو فرمايش گرانقدر رهبر معظم انقلاب، آيةالله خامنهاي ـ دام ظلّه ـ که فرمودند: «هر پژوهشي در معرفي عقايد، کمکي به استقرار وحدت و برادري ميان مسلمين است.»، [1] اميدواريم پژوهش حاضر نيز گامي فکري و عملي براي رسيدن به اين مسير باشد . ان شاءاللهعصمت در لغت
واژة عصمت از مادة «عصم» در کلام عرب به معاني: منع و بازداشتن،[2] حفظ و نگهداري،[3] به دست آوردن و کسب کردن،[4] چنگ زدن به چيزي،[5] و پناه بردن به چيزي،[6] آمده است؛ که بازگشت همه معاني به يک اصل واحد است[7] و آن، «حفظ و منع» است؛ زيرا چنگ زدن و پناه بردن به چيزي، باعث دفع عوامل شرّ و بدي و در نهايت? حفظ ميگردد.عصمت در اصطلاح متکلمان عصمت، اصطلاحي است کلامي و عرفاني.[8] علما و دانشمندان مذاهب اسلامي در معناي اصطلاحي آن، تعاريف متفاوتي بيان داشتهاند که در اينجا ديدگاه برخي از متکلمان اسلامي (شيعه، معتزله و اشاعره) ذکر ميشود:الف) شيخ مفيد مي نويسد:«العصمة تفضّل من الله تعالي عَلي مَن? عَلِمَ انّه يتمسّک بعصمته و ليست العصمة مانع من القدرة علي قبيح؛[9] عصمت، تفضّلي است از جانب خداوند متعال بر کسي که ميداند به عصمتش تمسّک ميکند و عصمت، مانع از قدرت بر قبيح نيست.»ب) شيخ طوسي نيز مينويسد:«العصمة لطف خفيّ يفعل الله تعالي بالمکلّف بحيث لايکون له داعٍٍٍٍٍٍ الي ترک الطّاعة و ارتکاب المعصية مع قدرته علي ذلک[10]؛ عصمت، لطف پنهاني از جانب خداي متعال است که شامل حال مکلف ميشود و اثر آن، چنين است که با وجود اينکه مکلّف قدرت بر ترک طاعت و فعل معصيت دارد، امّا هرگز خطا نميکند بلکه ميل به آن هم نميکند.»ج) قاضي عبدالجبّار معتزلي معتقد است:عصمت، به امري اطلاق ميشود که با وجود آن، مکلّف کار قبيح انجام نميدهد، به نحوي که اگر آن عصمت نبود، آن کار را انجام ميداد؛ يعني با وجود آن و به خاطر آن، گناه انجام نميشود.[11]د) ابوالحسن اشعري ـ از مشايخ مشهور اشاعره ـ در اين مورد مينويسد:«عصمت، عبارت از قدرت بر طاعت است.»[12]با توجه به تعاريف فوق، ملاحظه ميشود که معناي اصطلاحي عصمت از نظر دانشمندان اسلامي يکسان نيست؛ معتزله و اشاعره، عصمت را عدم توانايي بر معصيت و قدرت بر طاعت ذکر کردهاند، در حالي که شيعه، معتقد است که عصمت، عدم قدرت بر معصيت نيست و با وجود آن فرد مکلّف، قدرت بر ترک طاعت و فعل معصيت دارد؛ يعني شخص معصوم با قدرت و اختيار خودش مرتکب گناه و خطا نميشود.اقسام عصمت
مفسران در ذيل آية 213 سورة بقره اقسام عصمت را اين گونه بيان کردهاند:1. تنزيه نبي از کفر و الحاد؛2. عصمت در تبليغ از طرف خدا؛3. عصمت در فتوا و در افعال انبيا:.[13]و از نظر صاحب الميزان عبارت است از: الف) عصمت پيغمبر در تلقّي و گرفتن وحي؛ب) عصمت در تبليغ و انجام رسالت؛ج) عصمت از گناه.[14]فلسفة عصمت
با توجه به ارتباط مستقيم فلسفة عصمت با هدف بعثت، ابتدا بايد ببينيم که هدف از بعثت انبيا چه بوده است؟طبق آية )فبعث الله النّبيّين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحقّ ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه...([15]هدف از بعثت، هدايت مردم به سوي عقايد حقّه و اعمال حق ميباشد و معلوم است که وسيلة رسيدن به اين هدف، تبشير و انذار و فرستادن کتاب بوده است.[16]علاوه بر اين، بر اساس آية )لقد منّ الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکّيهم و يعلّمهم الکتاب و الحکمة...( [17]هدف از بعثت انبيا، تلاوت کتابهاي آسماني، تزکية عقول و نفوس، بازداشتن از ريشههاي شرک و خصلتهاي پست و مظاهر شرک و طغيان[18] و نيز بيان احکام و اخلاق و عقايد و نصايح است.[19] و در واقع همان «تعليم و تربيت»، هدف منحصر پيامبران است.[20]رسيدن به اين اهداف والا و آرمانهاي الهي، شرايط خاصّي را ميطلبد که انبيا و در پي آنها ائمّه: بايد آنها را دارا باشند. مهمترين آنها، معصوم بودن از هرگونه گناه و خطا و اشتباه است؛ چرا که ايشان طبق آيات مذکور، علاوه بر تعليم و راهنمايي، وظيفة تربيت و راهبري انسانها را نيز بر عهده داشتهاند که همان نقش مربّي در مقابل شاگرد است و رفتار مربّي در تربيت، بسي مهمتر از گفتار اوست.[21]بنابراين «فلسفة عصمت» در واقع خالص کردن انبيا براي هدايت و راهنمايي مردم و رساندن آنها به تکامل ميباشد چنان که خداوند متعال ميفرمايد: )انّا اخلصناهم بخالصةٍ(؛[22] «ما آنها را خالص کرديم خالص کردني». چرا که مردم از رهبري که دچار خطا و اشتباه شود و معصيت کند، پيروي نکرده و به آنها اقتدا نميکنند.قرآن کريم در تأييد انبيا: ميفرمايد:اولئک الّذين هدي الله فبهُديهم اقتده...[23](؛ «اين جماعتِ انبيا را خدا هدايتشان کرده، پس به هدايت (رهبري) آنان اقتدا کن! » و نيز ميفرمايد: )من يهد الله فهو المهتد(؛[24] «هرکه را خدا هدايت کند، راه يافته است.» بدين ترتيب، «عصمت» بالاترين درجة تقوا و لازمة نبوّت است.[25]عصمت در تلقّي و ابلاغ وحي
در ميان فرق اسلامي، شيعه بر عصمت انبيا از کذب و تحريف در آنچه به دريافت و تبليغ (رسالت) مربوط است، اجماع کردهاند.[26] تنها کسي که انبيا را در اين مرحله مصون ندانسته، ابوبکر باقلاني است که وي خطاي سهوي را در اين رابطه با مقام نبوت منافي ندانسته است.[27]اما با توجه به اينکه از يک سو، هدف بعثت انبيا بر اساس آيات متعددي از قرآن، تبشير و انذار و انزال کتاب (وحي) و تبليغ رسالت بيان شده و از سوي ديگر، اراده و خواست خداي تعالي حتمي است و هرگز خللي در آن وارد نميگردد؛ چنان که حضرت موسيعليه السلام فرمود: )لايَضِلُّ ربّي ولا ينسي([28]؛ «پروردگار من اشتباه نميکند و چيزي را از ياد نميبرد.» بنابراين، اگر دريافت و ابلاغ وحي با خطا و اشتباه همراه باشد، هدف بعثت تأمين نميگردد و باعث نقض غرض ميشود.[29] از اين رو، خواست خداوند ـ مبني بر تبليغ رسالت توسط انبيا ـ بدون کم و کاست و تحريف، محقق ميگردد و اين، همان عصمت از خطا و اشتباه در تلقّي و ابلاغ وحي ميباشد. خداوند متعال دربارة رسول اکرم( َص ) ميفرمايد: )و ما ينطق عن الهوي* إن? هو الاّ وحي يوحي([30] ؛ «و از سر هوس سخن نميگويد. اين سخن به جز وحي نيست که وحي ميشود.» و به طور کلي ميفرمايد:عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْءٍ عَدَداً [31]؛ «آن خدايي که داناي غيب است و هيچ کس را بر غيبش آگاه نميکند، مگر فرستادهاي را که پسنديده باشد و از پيش رو و پشت سر نگهبان و همراه او است تا بداند پيامهاي پروردگارشان را رساندهاند و آن خداي تعالي بر آنچه نزدشان است، احاطه دارد و همه چيز را حساب ميکند.»و نيز ميفرمايد: )وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِِ([32]؛ «خدا بر کار خود، پيروز است.»عصمت در عمل
بر خلاف مراحل قبلي، در اين مرحله از عصمت، اختلاف آراء زياد است؛ لذا دربارة آنچه مربوط به افعال پيامبران است، پنج قول وجود دارد:[33]1. عقيدة شيعة اماميه اين است که: هيچ گناهي ـ نه کبيره و نه صغيره، نه عمداً و نه از روي فراموشي و خطا ـ از آنها سر نميزند. و تنها کسي که با اين عقيده مخالفت کرده، شيخ صدوق و استادش شيخ محمد بن حسن بن وليد هستند.2. معتزله معتقدند: گناه کبيره از آنها سر نميزند؛ ولي گناهان صغيرهاي که باعث نفرت مردم نشود و نشانة پستي نباشد، ممکن است از آنها سر بزند.3. يکي از علماي معتزله، گناه صغيره و کبيرة عمدي را دربارة آنان جايز نميداند؛ ولي ارتکاب گناه را به خطا، جايز ميداند.[34]4. يکي از علماي معتزله معتقد است که: آنها هيچ گونه گناهي جز از روي سهو و خطا انجام نميدهند؛ ولي در مقابل سهو و خطا مسئولاند.5. گروهي از حشويه (اخباريهاي اهل سنّت) عقيده داشتند که: هرگونه کبيره و صغيرهاي عمداً و خطأً ممکن است از آنها سر بزند.[35]عصمت پيامبران
الف) دلايل عقلي
بزرگان علماي عقايد، دلايل فراواني را بر لزوم «عصمت انبيا» از طريق عقل آوردهاند؛ که نخستين آنها، «عوامل دروني» است. ايشان در اين خصوص، انگيزه و سرچشمة گناه را اولاً جهل و بي خبري و ثانياً غلبة شهوات و هوسها ذکر کردهاند.[36] که نفوذ اين عوامل در انبيا به علت علم و آگاهي و تقواي آنان که در اثر ارتباط مکرر با عالم غيب و علم بيپايان الهي به دست آوردهاند، غير ممکن است . در اين باره، امام عليعليه السلام ميفرمايد: «قرنت الحکمة بالعصمة؛[37] دانش با عصمت قرين شده است.» و امام صادقعليه السلام ميفرمايد: «المعصوم هو الممتنع بالله من جميع المحارم[38] ؛ معصوم کسي است که با استمداد از خداوند، از جميع گناهان خودداري کند.»دومين دليل عقلي بر عصمت ايشان، «جلب اعتماد مردم» است تا مردم نسبت به سخنان و تعليمات ايشان هيچگونه شکّ و ترديدي نداشته باشند.[39] شيخ مفيد در لزوم عصمت مينويسد:«چنانکه پيامبري دچار سهو و نسيان گردد و يا لغزشي از او سر زند، اعتماد مردم از او سلب شده، انگيزهاي براي پيروي وي و متابعت از وي نخواهند داشت.»[40]و سيد مرتضي علم الهدي نيز مينويسد:«صدور گناه از پيامبران، موجب آن است که مردم از آنها دوري جسته، دعوت آنها را نپذيرند و ارتکاب گناه، موجب عدم حصول اطمينان روحي نسبت به ايشان ميگردد.»[41]سومين دليل، اين است که: خداوند، اسناد نبوت، اعم از معجزات و دلايل علمي را در اختيار غير معصوم نميگذارد؛ چرا که براي هر مأموريتي، شايستگي و قابليت خاص لازم است. بنابراين، براي انجام چنين مأموريت مهمّي، افراد نالايق و کساني که استعدادي براي آن ندارند، نمي توانند وظيفة خود را بهدرستي و به طور صحيح انجام دهند. به عبارت ديگر: آلودگانِ تاريک دل، کجا ميتوانند به جهاني که سراسر نور است، راه يابند؟![42]چهارمين دليل، اين است که: عدم عصمت، پيروي از دو امر متضاد است؛ چرا که «پيروي از پيامبران، امري واجب و لازم است؛ زيرا برآورده شدن هدف رسالت بدان بستگي دارد. حال اگر فرض کنيم که پيامبر، معصوم از گناه نيست و احياناً مرتکب عمل خلافي گرديده، به حکم اينکه متابعت از او لازم است، بايد در اين عمل نيز از او پيروي شود؛ در حالي که پيروي از او در اين عمل به اين معناست که خداوند، بندگان خود را دعوت به انجام گناه کند! که در نادرستي آن، جاي کلام نيست.»[43]علامه حلّي در اين مورد مينويسد:«متابعت انبيا در تمام اقوال ايشان به دليل ثابت شده است. چنانچه معصيتي هم از ايشان صادر شود، بايد مردم در آن امر او را متابعت و پيروي کنند و امر به متابعت در معصيت، محال است؛ زيرا معصيت، قبيح است و امر به قبيح، قبيح ميباشد و صدور آن از حکيم، محال است.»[44]شايان ذکر است که: اگر از زاوية ديگر به اين دليل (دليل چهارم) نگاه کنيم، نتيجة قول به عدم عصمت اين ميشود که: انبيا که براي هدايت و راهنمايي مردم آمدهاند، خودشان ميتوانند مرتکب گناه و خطا شوند، در حالي که مردم را به عمل صالح و ترک زشتيها دعوت ميکنند. در اين صورت، مصداق اين آية شريفه ميشوند که ميفرمايد: ) أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ ( [45]؛ «آيا مردم را به نيکي فرمان ميدهيد و خود را فراموش ميکنيد!؟»و نيز مصداق اين آية شريفه: )يَا أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ( [46]؛ «اي کساني که ايمان آوردهايد! چرا چيزهايي که خود عمل نميکنيد، به مردم ميگوييد!» و حال آنکه با توجه به قبل و بعد اين آيات، متوجه ميشويم که آية اول (بقره/ 44) در عتاب ملت يهود است، به خاطر کفران و عصيان و عهدشکنيشان[47] و آية دوم (صف/ 2) در توبيخ مؤمنين است، به خاطر اينکه بدانچه ميگويند، عمل نميکنند.[48]دلايل چهارگانة فوق، از دلايل متين و قابل قبول عقلي است که دانشمندان اسلامي در اثبات «عصمت انبيا» بيان کردهاند.ب) دلايل نقلي
آياتي که بر لزوم عصمت انبيا دلالت دارند، فراواناند؛ لذا متکلمان و مفسران اسلامي، عصمت ايشان (انبيا) را با استفاده از اين گونه آيات، استنباط کردهاند.دليل اول اينکه: قرآن کريم، گروهي از انسان ها را مُخلَص (خالص شده براي خدا) ناميده است که حتي ابليس هم طمعي در گمراه کردن ايشان نداشته و ندارد. در آنجا که سوگند ياد کرده که همة فرزندان آدم را گمراه ميکند، مخلصين را استثنا کرده است: )قال فبعزّتک لأغوينّهم اجمعين* الاّ عبادک منهم المخلصين([49]؛«[شيطان] گفت: پس، به عزتت سوگند! که همگي را جدّاً از راه به در ميبرم، مگر بندگان خالص شدهات را.»بيشک طمع نداشتن ابليس در گمراهي ايشان، به خاطر مصونيتي است که از گمراهي و آلودگي دارند، و اين همان معني «عصمت» است.دومين دليل نقلي را «فخر رازي» اين گونه بيان ميکند:[50]اگر از «رسول» فسق و فجور صادر شود، شهادت او مردود خواهد شد، چنان که خداي متعال در آية 6 سوره حجرات ميفرمايد: )ان جآءکُم فاسقٌ بنبإٍٍ(؛ «اگر شخص فاسق خبري براي شما بياورد، دربارة آن تحقيق کنيد.» در صورتي که خداوند متعال پيامبر( َص )را در روز قيامت «شاهد» گرفته، آنجا که ميفرمايد:)لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا([51]؛ «تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.»و امام رضاعليه السلام در اين مورد ميفرمايد:«هو معصومٌ مؤيّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قد آمَنَ مِن الخطايا و الزّلل و العِثار يَخُصُّهُ اللّهُ بذلک ليکون حجّته علي عباده و شاهده علي خلقه؛[52] او، معصوم است و مؤيّد و موفّق و مستقيم و آگاه از حق، و ايمن از خطاها و لغزش ها و انحرافها؛ چرا که خداوند، او را به اين صفت مخصوص کرده تا حجّت او بر بندگانش و شاهد او بر خلقش باشد.»عصمت ائمه عليهم السلام
قبل از اينکه معصوم بودن امامان: را اثبات کنيم، لازم است به اين سؤال پاسخ دهيم که: امام از جانب چه کسي انتخاب ميشود؟ آيا از جانب پيامبر است يا مردم؟روشن است که مقام «امامت» بالاتر و مهمتر از آن است که انتصاب معمولي و عادي داشته باشد؛ پس، حق اين است که بگوييم: امام از جانب خدا تعيين و داراي مقام عصمت ميشود؛ زيرا بر اساس آية )وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ([53] ، مقام امامت اولاً بعد از نبوت و بعد از موفقيت در همه آزمونها، از طرف خدا به ابراهيمعليه السلام بخشيده شده است و لذا مقام امامت فوق نبوت و رسالت است؛[54] زيرا نبوت و رسالت تنها اخبار از سوي خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است؛ ولي امام علاوه بر بيان احکام، مسئوليت رهبري و پياده کردن احکام و حدود الهي را در جامعه بر عهده دارد.[55]با توجه به معني «عهد» که اکثر مفسران آن را به «امامت» تفسير کردهاند[56]؛ خداوند متعال در جواب درخواست حضرت ابراهيمعليه السلام ميفرمايد که عهد من (امامت) به ظالمان نميرسد: )لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ(. چرا که امام؛ يعني پيشوايي که مردم در گفتار و کردار، از او پيروي ميکنند.بنابراين، امام بايد معصوم از هرگونه گمراهي و گناه باشد که در غير اين صورت، خود محتاج به هدايت ديگري ميباشد. شايد به همين خاطر است که در قرآن ميفرمايد: )يوم ندعوا کلّ أناسٍ بإمامهم([57]؛ «مردم را در روز قيامت با امامشان ميخوانيم.»در کتاب کافي از امام صادقعليه السلام نقل شده است که:خداي تبارک و تعالي، ابراهيمعليه السلام را «عبد» قرار داد، قبل از آنکه او را «نبي» کند و او را نبي قرار داد، قبل از آنکه «رسول» کند و او را رسول قرار داد، قبل از آنکه او را «خليل» کند و او را خليل قرار داد، قبل از آنکه «امام» کند و چون همه چيز (تمام مراتب) را براي او جمع کرد، فرمود: تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.[58]اما حقيقت «امامت» چيست؟با توجه به اينکه در قرآن کريم به دنبال کلمة امام، کلمة «هدايت» به نوعي ذکر شده است که بيشتر حکم تفسير کلمة امام را دارد، از جمله ميفرمايد:) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ ... وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...([59]؛ «و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم... و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت کنند...»و همچنين ميفرمايد: )وَ جَعَلْنَا منهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... ([60]؛ « و برخي از آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت کنند...» وصفي که دربارة امام ذکر کرده، بيان کنندة اين است که امامت به معني مطلق هدايت نيست، بلکه هدايتِ به امر خداست.[61] پس «امامت» مقامي است الهي و ربّاني که خداوند آن را بر طبق حکمت و مصلحتش ايجاب ميکند و شايستة چون و چرا نيست[62]: )لا يُسَْلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئََلُونَ([63]؛ «خدا در مقابل هيچ يک از کارهاي حکيمانهاش که انجام ميدهد، بازخواست نميشود، اما مردم بازخواست ميشوند.»[64]صاحب تفسير الجديد در بيان عصمت ائمه: ميفرمايد:مقام امامت، ولايت مطلقه است که ايجاب ميکند امام و خليفة مسلمين از اول تکليف تا آخر دنيا، معصوم باشد.[65]طبق اين تفسير و طبق آية )يومَ ندعُوا کُلَّ أُناسِِ بِإمامهم([66]، مقام امامت، منصبي است که در تمام ادوار و اعصار بايد وجود داشته باشد.بنابراين، با توجه به آية 73 سورة انبياء، امام «خليفة خدا» بر روي زمين است تا به فرمان خدا، مردم را هدايت کند؛ چنان که در توصيف حضرت آدمعليه السلام براي فرشتگان ميفرمايد: )انّي جاعِلٌ فِِي الأرض خليفهً([67]؛ «من در روي زمين خليفه قرار ميدهم.» و با توجه به آية 124 سورة بقره از جمله «شروط امامت» اين است که ظالم نباشد: )لاينالُ عهدِي الظّالمين( و لازمة آن، عصمت و عدم سلطة شيطان است.[68]در غير اين صورت، تسلسل ايجاد ميشود؛ زيرا غرض از نصب امام، اولاً: منع کردن ظالم از ظلم و دفاع از حقّ مظلوم در مقابل ظالم است. و اگر جايز باشد که امام معصوم نباشد، شايد خودش ظلم کند. آنگاه نيازمند امامي است که او را از ظلم منع کند که شايد آن امام نيز ظلم کند. پس، بر او هم امامي لازم است و همچنين آن امام بعد از او پس، تسلسل پيش ميآيد و آن، محال است.ثانياً: اگر امام معصوم نباشد، ممکن است معصيتي از او سر بزند. پس، نهي کردن او از منکر، واجب است. که در اين صورت، براي او ارزش و اعتباري در دلها باقي نميماند و اگر نهي او از معصيت، واجب نباشد، امر به معروف و نهي از منکر واجب نميشود که آن، محال است.ثالثاً: امام، حافظ شرع است؛ پس، ناچار بايد معصوم باشد تا شرع از زيادت و نقصان ايمن باشد. از اين رو، خداوند متعال ميفرمايد: «عهد من به ستمکاران نميرسد.»[69]1. روزنامه جمهوري اسلامي ، 14 فروردين 1372.2. العين، ابو عبدالرحمن فراهيدي، منشورات الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1408 ق، ج 1، ص 313؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه، اسماعيل بن حماد جوهري، دارالکتاب العربي، مصر، ج 5، ص 1986؛ لسان العرب، ابوالفضل جمال الدين ابن منظور، دارالاحياء التراث، بيروت، 1375 ش، ج 13، ص 403؛ مجمع البحرين، فخرالدين طريحي، المکتبه المرتضويه، ج 6، ص 116.3. الصحاح، ج5، ص 1986؛ لسان العرب، ج 13، ص 404؛ مجمع البحرين، ج6، ص 116.4. همان؛ لسان العرب، ج 13، ص 407.5. لسان العرب، ج 13، ص 405.6. همان.7. مقاييس اللغه، ابوالحسن ابن زکريا، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفي البابي الحلبي و اولاده، مصر، 1391 ق، ج 4، ص 331.8. فرهنگ معارف اسلامي، جعفر سجادي، 1361 ش، ج 2، ص 1261.9. اوائل مقالات في المذاهب و المختارات، محمد بن محمد بن نعمان العکبري البغدادي ملقب به شيخ مفيد، مؤسسة مطالعات اسلامي، 1372 ش، ص 66.10. الباب الحادي عشر، حسن بن يوسف حلي، شرح: فاضل مقداد، تهران، 1365 ش، ص 37.11. متشابه القرآن، عبدالجبار بن احمد الهمداني المعتزلي، دارالتراث، دمشق، 1850 ق، ج 2، ص 735.12 . محصل افکار المتقدمين و المتأخرين من العلماء و الحکماء و المتکلمين، محمد بن عمر رازي، مکتبة الکليات الازهريه، بي تا، ج 2، ص 735.13.الکاشف، محمد جواد مغنيه، دارالعلم ملايين، ج 1، ص 86؛ مفاتيح الغيب(تفسير کبير)، فخرالدين رازي، ترجمة علي اصغر حلبي، انتشارات اساطير، ج ...، ص 1159؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، دارالاحياء التراث، ج 11، ص 89.14. الميزان، محمد حسين طباطبايي، دارالکتب الاسلاميه، ج 2، ص 138.15. بقره / 213.16. الميزان، ج 2، ص 139.17. آل عمران / 164.18. پرتوي از قرآن، محمود طالقاني، شرکت سهامي انتشار، 1345ش، ص 411.19. اطيب البيان، عبدالحسين طيب، انتشارات اسلام، تهران، 1374ش، ج 3، ص 419.20. رسالت جهاني پيامبران، سبحاني، انتشارات مکتب اسلام، 1374ش، ص 206؛ مجمع البيان، ابوعلي الفضل الحسن طبرسي، ترجمة کرمي، انتشارات فراهاني، ج 1، ص 195.21. آموزش عقايد، محمدتقي مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ص 36.22 . ص / 46.23. انعام / 90.24. کهف / 17.25. پيام قرآن، ناصر مکارم شيرازي، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1377ش، ج 7، ص 75.26. راه و راهنما شناسي، مصباح يزدي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1383ش، ص 165.27. پيام قرآن، ج 7، ص 176.28. طه / 52.29. الکاشف، ج 1، ص 86.30. نجم / 3 و 4.31. جن / 26 - 28.32. يوسف / 21.33. بحارالانوار ، ج 11، ص 90.34. ابوعلي جبائي.35. نظام.36 . پيام قرآن، ج 7، ص 181.37. همان، به نقل از غررالحکم.38. بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 6.39. پيام قرآن، ج 7، ص 181.40. تاريخ اسلام و مذاهب اسلامي، علي محمد ولوي، انتشارات بعثت، 1367 ش، ج 1، ص 212.41. تنزيه الانبياء، مرتضي موسوي، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1407 ق، ص 8.42. پيام قرآن، ج 7، ص 181.43. منشور جاويد، جعفر سبحاني، انتشارات توحيد، ج 10، ص 154؛ تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازي، دارالکتب الاسلاميه، تهران، ج 4، ص 123.44. الباب الحادي عشر، حسن بن يوسف حلّي، مؤسسة مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل شعبة تهران، 1365 ش، ص 37.45. بقره / 44.46. صف / 2.47. الميزان، ج 1، ص 227.48. همان، ج 19، ص 420.49 . ص / 82 و 83.50. مفاتيح الغيب، ج 3، ص 8 - 10.51. بقره / 143.52. بحارالانوار، ج 11، ص 9.53. بقره / 124.54. علي(ع) در قرآن، داوود حسيني روحاني، تبريز، 1380 ش، ص 80.55. الکاشف، ج 1، ص 141.56. مجمع البيان، طبرسي، ج 1، ص 452.57. اسراء / 71.58. آيات الفضائل، يا فضائل علي(ع) در قرآن، محمد حسين بهارانچي، دفتر تبليغات اسلامي، قم، ص 77.59. انبياء / 72 و 73.60. سجده / 24.61. الميزان، ج 1، ص 410.62. همان، ج 1، ص ؟.63. انبياء / 23.64. مجمع البيان،ج 1 - 2، ص 445.65. الجديد فيتفسير القرآن المجيد، محمد سبزواري، دارالتعارف للمطبوعات، ج 1، ص 141.66. اسراء / 71.67. بقره / 30.68. عقايد اسلام در قرآن کريم، سيد مرتضي عسکري، ترجمة محمد جواد کرمي، نشر مجمع علمي اسلامي، ج 1 - 3، ص 250.69. الباب حادي عشر الجامع في ترجمة النافع، فاضل مقداد حلّي، نشر معارف اسلامي، قم، ص 223.