بانوي امام شناس
اشاره
تنها تفاوتى كه زن و مرد دارند، درجسم و روان آنان است و بس، آن دو در انسانيت و جوهره آفرينش همسان و يكسانند. خداوند مىفرمايد: )فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي...(1؛ «پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم...»روح آدمى، مجرد است و مذكر و مؤنث نمىشناسد. آنچه نزد خالق متعال اهميّت دارد، خلقت انسان است و تنها چيزى كه در اين مورد عامل تعيين كننده مىباشد، انسانيّت انسان است كه زيربناى آن را «روح» تشكيل مىدهد نه تذكير و تأنيث.به عبارت ديگر: زن در نظام آفرينش، از همان گوهرى آفريده شده كه مرد آفريده شده است و هردوى آنان در جوهر و ماهيت، يكسانند و تمايزى ندارند.و نيز در كمال يابى، بالندگى معنوى و تقرّبجستن به خداوند، بين زن و مرد فرقى نيست. كمال يابى در واقع، ميدان مسابقهاى است كه زن و مرد، استعداد رقابت و سبقت را دارند و هركدام كه ويژگىها و شايستگىهاى بيشترى كسب كرده باشند و پلكان ترقّى كمال را تسخير كرده باشند، به مرتبة «اسوه و الگو» بودن مىرسند. از آغاز تاريخ تا اكنون، الگوهاى بشرى گاه مرد بوده و گاه زن. اين نكته، ريشه در قرآن دارد:وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ* وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ 2؛ «خداوند براى كسانى كه ايمان آوردهاند، زن فرعون را مثل مىزند؛ آنگاه كه گفت: اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود، خانهاى بنا كن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستمكار برهان. و مريم دختر عمران را كه شرمگاه خويش را از زنا نگه داشت و ما از روح خود در آن دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتابهايش را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.»در تاريخ اسلام، زنان الگو و شايستة زيادي داريم. هزاران بانوى عالم و عابدى كه هر كدام، دنيايى از خدامحورى، پرهيزگارى، ايثار، عفاف، دانش، تربيت و... بودند و در جهت تسخير قلههاى انسانيت، دوش به دوش مردان نيكنام تاريخ حركت مىكردند.يكى از اين بانوان سرآمد و خودساخته، بانوى راوى و دانشمندى به نام «حَبّابه والبيّه» بود. در اين نوشتار، با گوشههايى از زندگى پربار آن يگانة روزگار و معجزة عينى امامان معصوم:آشنا مىشويم.حَبّابه كيست؟
نام اين بانوى گرامى «حَبّابه»، كنيهاش «امّ النّدى»3 بود. نام پدرش «جعفر»، و جدّ اعلايش «والبة بن حارث بن ثعلبة بن دودان (ذودان) بن اسد بن خزيمه» است. به مناسبت نام بزرگ اين خاندان، حَبّابه و طايفهاش را كه بنىاسد نام دارد، به «والبيّه» مىشناسند. زيرا «والبيّه» منسوب به «والبه»، نام جدّ اعلاى حَبّابه، است.«صاحبةالحصاة»*يكى از القاب و نامهايى است كه اين بانوى پاكدامن به آن شناخته مىشود. البته اين لقب، منحصر به او نيست و لقب دو بانوى بزرگوار ديگر نيز «صاحبة الحصاة» مىباشد. آن دو نفر، «امّغانى»4 و «امّاسلم5 يا امّسليم»6 مىباشند.در اين مورد، على بن يونس نباطى بياضي مىنويسد:«صاحبان الحصاة ثلاث هذه هى امّغانم والثانية حبّابةالوالبيّه والثالثة أمّ سليم.»7علت نامگذارى آنها به اين لقب، نقل معجزات شگفتانگيزى شبيه سنگريزة حَبّابه والبيه از پيامبر و امام علىعليهم السلام مىباشد.از زمان تولد اين بانوى بزرگوار اطلاع دقيقى در دست نيست ولى اين را مىدانيم كه وى 235 سال عمر كرده و تا 9 ماهِ نخست امامت امام رضاعليه السلام زنده بوده؛ مىتوان از مقايسة سال شهادت امام كاظمعليه السلام و آغاز امامت امام رضا عليه السلام (183 ق.)، حدّس زد كه وى در حدود 52 سال قبل از هجرت و در حدود 40 سال قبل از بعثت به دنيا آمده باشد. با اين حساب، او در زمان پيامبراكرم)ص( بانوى كاملى بوده كه اوضاع و احوال عصر پيامبر(ص) و چگونگى ظهور اسلام و گسترش آن را درك كرده است. با اين وجود، در منابع روايى و تاريخى از او در اين سالها خبرى نيست و براى نخستين بار، در زمان امام علىعليه السلام با نقل روايت «حصاة» وارد متون روايى و تاريخى شده است و بعد از آن نيز حضور خود را با ملاقاتهاى امامان و نقل روايت از آنها، حفظ كرده است.در مجموع، او را به عنوان يكى از ياران و راويان امامان (حضرت علي تا حضرت رضا: مىشناسيم؛ هرچند نقلى از او در مورد برخى از اين امامان:به دست ما نرسيده است. آنچه كه به نام او در منابع روايى ثبت شده، حاكى از صداقت، وثاقت و امانتدارى او است. به همين جهت، محدّثان و مورّخان بزرگ شيعه، چون: شيخ کليني، شيخ طوسى، علامه طبرسى و علامه مجلسى، او را محدّث و راوى موثّق و مورد اعتماد شمردهاند.8بنابراين، از افتخارات اين بانوى عاليقدر اين است كه محضر مبارك 8 امام معصوم:را درك نموده و از آنان حديث نقل نموده است.مأموريت خطير
حَبّابه از طرف امام علىعليه السلام مأموريت ارزشمندى پيدا كرد. آن حضرت، قطعه سنگى به دست او سپرد كه نقش انگشترى مباركش بر آن نقش بسته بود. مأموريت او اين بود كه اين سنگ را نگهدارى كند و خدمت يكايك امامان معصوم عليهم السلام شرفياب شود و از آنها بخواهد تا آن سنگ را با نقش انگشتر خويش مزيّن نمايند.اين، در واقع يكى از دلايل اثبات «امامت» ائمة هدى عليهم السلام و سند اثبات ولايت آنها بود كه حَبّابه مأمور آن شد. شايد براى همين مأموريت خطير بود كه وى بارها دچار ضعف، بيمارى و پيرى مىشد؛ ولى با دعاى ائمّه معصوم عليهم السلام شفا مىيافت و به سنّ جوانى برمىگشت.نجات از بيمارى و بازگشت جوانى
اين بانوى مؤمن و ولايتمدار، در مسير مأموريت خويش چندين مرتبه به امراض لاعلاج مبتلا شد و چندين بار در آستانة مرگ قرار گرفت ولى با الطاف الهى و معجزه ائمّة معصوم: از مرگ نجات يافت و از سالخوردگى به جوانى رسيد. که به برخى از اين موارد، اشاره ميکنيم.در دورة امامت حضرت حسينعليه السلام
حَبّابه در زمان امام حسينعليه السلام بيمار شد و با دميدن روح قدّسية آن حضرت، شفا يافت. روايات زير، انعكاس همين نكته است:الف) اسحاق بن عمار روايت مىكند كه صالح بن ميثم گفت:من و عبايه اسدى نزد حَبّابه والبيه رفتيم. وى نقل كرد كه: خدمت امام حسينعليه السلام رسيدم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد و مرا در نزد خود طلبيد و فرمود:حَبّابه! چرا دير به نزد ما مىآيى؟
عرض كردم: يابن رسول اللّه! علت تأخير در شرفيابى، به خاطر بيمارى است كه بر من عارض شده است.حضرت فرمود: آن بيمارى چيست؟من به مرض برص مبتلا شده بودم و آن را پوشيده مىداشتم؛ لذا پوشش را برداشتم و به حضرت نشان دادم. امامعليه السلام به وسيلة پارچهاى دست مباركش را روى آن موضع نهاد و دعايى قرائت نمود. هنوز دعايش به پايان نرسيده بود كه دستش را برداشت. مشاهده كردم، بيمارىام برطرف شده و اثرى از آن باقى نمانده است...9ب)و نيز صاحب كتاب «بصائرالدرجات» از صالح بن ميثم اسدى نقل نموده است:دَخَلْتُ أَنَا و عبايَةُ بنُ رِبعىٍّ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ بَنِى والبيةَ قَدِاحْتَرَقَ وَجْهُها مِن السُّجُود...10بين ما و حَبّابه گفت و گويى انجام شد. او گفت:آيا آنچه كه از حسين به علىعليهم السلام شنيدم را به شما نگويم؟بعد از اعلام موافقت ما، گفت:من به ديدن امام حسينعليه السلام رفتم. در ميان چشمانم پيسى پيدا شده بود و اين امر بر من ناگوار بود. به اين جهت، چند روزى به ديدن آن حضرت نرفته بودم. سراغ من را گرفته بود؛ به آن حضرت گفته بودند:ميان چشمان او عارضهاى پيدا شده است.به اصحابش فرموده بود:برخيزيد به ديدن او برويم.من در مسجد و عبادتگاهم نشسته بودم كه با اصحابش وارد شد. فرمود:اى حَبّابه! چرا نزد من نيامدى؟چارقد را عقب زدم و گفتم:اين علت بر من حادث شده.آنگاه آب دهان مباركش را به آن کشيد و فرمود:حَبّابه! خدا را شكر كن كه آن علت را از تو دور كرد.از خوشحالى به سجده افتادم و خدايم را سپاس گفتم. آن حضرت فرمود:اى حَبّابه! سر بردار و در آيينه نگاه كن.به آيينه نگاه كردم، اثرى از آن نديدم و خدا را شكر كردم.11در دورة امامت حضرت سجادعليه السلام
او در زمان امام سجادعليه السلام ، در حالى كه 113 سال از عمرش مىگذشت، دچار مرض و پيرى شد؛ به طوري كه بر اثر ضعف و ناتوانى رعشه بر اندامش افتاده بود، از بركت دعاى آن امام بزرگوار سلامتىاش را بازيافت و به سنّ جوانى برگشت.الف) از حضرت امام باقرعليه السلام روايت شده كه فرمود:اَنَّ حبابة الوالبيةَ دَعا لَها عَلىُّ بن الحسين فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيها شَبابَها و اَثارَ اِلَيها بِاِصْبَعِهِ فَحاضََتْ لِوَقْتِها وَ لَها يَومَئِذٍ مِأَةُ سَنَةٍ و ثلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً12؛ حضرت سجادعليه السلام در حقّ حَبّابه والبيه دعا كرد و خداوند، جوانى او را برگرداند. حضرت، با انگشت به او اشاره نمود فوراً حيض شد با اينكه 113 سال از عمرش گذشته بود.ب) همچنين امام باقرعليه السلام فرمود:روزى زنى به نام «حَبّابه والبيّه» كه از شيعيان مخلص بود و به بيمارى بَرَص (پيسى) مبتلا شده بود، گريان و نالان خدمت پدرم (امام سجادعليه السلام ) رسيد. پدرم پرسيد: چرا گريان هستى؟گفت: فدايت شوم! اهل كوفه، مرا ملامت مىكنند و مىگويند: اگر امام تو داراى ولايت مطلقه و امام حق مىبود، هر آينه دعا مىكرد و اين مرض بَرَص را از چهرة تو نابود مىكرد.پدرم فرمود: حَبّابه! نزديك بيا.آنگاه دعايى به آهستگى تكلّم كرد و فرمود:اى حَبّابه! اينك حركت كن و در آيينه بنگر كه اصلاً اثرى از مرض در خود نخواهى ديد.حَبّابه گويد: هنوز به منزل نرسيده بودم كه شفا يافتم و چون در مجالس زنان شركت مىكردم، همگان متعجّب و متحيّر ميشدند كه چگونه بيماري صورت من به بهترين شكل، شفا يافته بود.13در دورة امامت باقرالعلومعليه السلام
ابراهيم بن هاشم از على بن معبد نقل مىكند:حَبّابه والبيه به حضور امام باقرعليه السلام شرفياب شد. حضرت به او فرمود:حَبّابه! چرا دير به نزد ما آمدى؟عرض كرد: چون در مفرق سرم پيسى پيدا شده و بسيار از آن نگرانم!امام فرمود: آن را به من نشان بده.حَبّابه گفت: پس، نزديك حضرت رفتم و سرم را به او نشان دادم. به وسيلة پارچهاى، دست مبارکش را بر سرم گذاشت و فرمود: آيينهاى بياوريد.زمانى كه آيينه را آوردند، ديدم موى سرم سياه شده است. خوشحال شدم، و آن حضرت نيز فرحناك شد.14در دورة امامت صادق آل محمّدعليه السلام
امراض حَبّابه، در زمان امام صادقعليه السلام نيز عودت كرد و او را رنجور نمود. روايت زير كه نقل به مضمون شده، گوياى همين نكته است.از داود رقّى نقل شده، گفت: در محضر امام صادقعليه السلام بودم؛ حَبّابه والبيه وارد شد و گفت:يابن رسول الله! يكى از دردهاى بدى كه به انبيا و اوليا عارض مىشد، به من نيز عارض شده است؛ خويشانم مىگويند: درد بدى به تو عارض شده است. امام تو چنانكه مىگويد واجب الطاعة است، اگر برايت دعا مىكرد، شفا مىيافتى. به خدا! من به آن خشنودم و مىدانم كه امتحان و كفارة گناهان و درد صالحان است.امام فرمود: گفتند: درد بدى به تو رسيده است؟عرض كرد: آرى، يابن رسولالله!حضرت، لبان مبارك خود را حركت داد. دعائى خواند كه من نفهميدم و سپس فرمود: برو در خانة زنان تا بدن تو را ببينند.حَبّابه نزد زنان رفت و لباسش را بالا زد و ايستاد. هيچ اثرى در سينه و بدن او نمانده بود.آنگاه امام خطاب به حَبّابه فرمود: اينك نزد خويشانت برو و به آنها بگو: اين چنين اعتقاد به امامت، موجب قرب به خداست.15شايان ذكر اين كه: به احتمال قوى، تمام اين شفا يافتنها و به سنّ جوانى برگشتنها به اين خاطر بوده كه او بتواند وظيفة مهم و مأموريت خطيرش را به انجام برساند. به راستي وظيفة مهمّ او، چه بود؟دليل امامت
شايسته است كه مشروح مأموريت سنگين او را از زبان خودش بازخوانى كنيم.شيخ كلينى1 از زبان حَبّابه مىنويسد: يك روز در جمع ارتشيان16، اميرالمؤمنانعليه السلام را ملاقات كردم، در حالى كه آن حضرت تازيانه دوسرى را به دست داشت و به فروشندگان ماهى جِرّى (بدون فَلس) و مارماهى و سگ ماهى، نهيب مىزد و مىفرمود:«يا بَيّاعِى مُسُوخُ بَني اسرائيلَ وَ جُنْدِ بَنِى مَرْوان؛ اى فروشندگان مسخ شدگان بنىاسرائيل و لشكر بنىمروان!»و با بيان اين جمله، آنان را از فروختن ماهىهاى حرام و غير مجاز باز مىداشت. در اين حال، شخصى به نام «فُرات بن اَحنف» از جاى خود برخاست و پرسيد:اى اميرمؤمنان! لشكر بنى مروان چه كسانى هستند؟!حضرت پاسخ داد: جمعيّتى كه ريشها و موهاى صورت خود را مىتراشيدند و سبيلهاى خود را رها مىكردند و آنها را مىتابيدند. و خداوند هم آنان را مسخ كرد و به صورت سوسمار در آورد!1عليه السلامآنگاه حَبّابه مىگويد: من تا آن روز سخنگو و ناطقى را مثل على ابىطالبعليه السلام خوش سخن نديده بودم. بدين جهت، وقتى آن حضرت از آنجا عبور كرد، من هم به دنبالش رفتم. همين كه در محوطة جلو مسجد نشست، به حضورش رسيدم و عرض كردم: خداوند، شما را مشمول لطف و رحمت خويش قرار دهد، براى من توضيح دهيد كه دليل «امامت» شما چيست؟آن حضرت با دست به ريگى كه روى زمين افتاده بود، اشاره کرد و فرمود: آن را نزد من بياور.من آن ريگ را برداشته و به آن حضرت دادم. ريگ را در كف دستش گذاشت و با دست خود آن را نرم كرد و سپس نگين انگشترى خود را كه نامش در آن نقش بسته بود، روى شنهاى نرم شده گذاشت و آن را مهر كرد و افزود:اى حَبّابه! امام برحق كسى است كه بتواند چنين كند. هركس چنين كرد، او امام و اطاعتش واجب مىباشد؛ زيرا چيزى بر او پنهان و پوشيده نيست.حَبّابه مىافزايد: آن سنگريزه را با خود نگهداشتم تا وقتى كه اميرمؤمنانعليه السلام به شهادت رسيد. خودم را نزد امام حسن مجتبىعليه السلام رساندم. آن حضرت بر مسند پدر گرامىاش نشسته بود و به سؤالهاى مردم پاسخ مىداد. عرض كردم:اَرِني دِلالَةَ الإمامَةَ؛ علامت امامت خويش را به من نشان دهيد.فرمود: حَبّابه والبيه! آنچه را كه با خود دارى، بياور.سنگريزه را به آن حضرت دادم و مثل پدر بزرگوارش بر آن مهر زد. بعد از شهادت آن حضرت، نزد برادرش امام حسينعليه السلام رفتم. آن حضرت در مسجد رسول خدا(ص) بود. وقتى نظرش به من افتاد، مرا به نزدش طلبيد و فرمود: آيا دليل امامت را مىخواهى؟ عرض كردم: آرى، آقاى من! فرمود: آنچه همراه دارى، بياور.سنگريزه را به آن حضرت دادم. او نيز مانند پدر و برادر ارجمندش بر آن مهر نهاد. بعد از شهادت او، منتظر شدم تا فرزندش حضرت على بن الحسينعليه السلام از سفر شام برگردد و به نزدش بروم و دليل امامت را از وى نيز بخواهم. در آن وقت 113 سال از عمرم مىگذشت. رعشه، اندامم را فراگرفته بود. به نزد آن حضرت كه رسيدم؛ مشغول عبادت بود. مدام به ركوع و سجود مىرفت. از دريافت نشانة امامت، مأيوس شدم. تصميم گرفتم كه محضرش را ترك كنم؛ اما او با انگشت سبابهاش به من اشاره كرد، و جوانىام بازگشت. خود را دخترى جوانى با گيسوان مشكين يافتم.آنگاه امام سجّادعليه السلام فرمود: اى حَبّابه! آنچه همراه دارى، بياور.سنگريزه را تقديمش نمودم. او نيز چون امامان پيشين، مهر مباركش را بر آن نهاد. بعد از شهادت امام سجادعليه السلام ، نزد امام باقرعليه السلام رفتم و آن سنگريزه را به آن حضرت دادم. او نيز بر آن مهر زد. همين طور، آن سنگريزه را نزد امام صادق، امام كاظم و امام رضا: بردم و آن بزرگواران نيز چون پدران خويش با خاتم مبارك، بر آن مهر نهادند.18فرجام نيكو
همانطور كه قبلاً اشاره شد، اين بانوى عاليقدر و امام شناس، سرانجام وظيفة خطير خويش را به شايستگى به پايان رساند و در زمان امامت امام رضاعليه السلام به نزد آن حضرت مشرّف شد و مأموريتى كه امام علىعليه السلام به عهدهاش نهاده بود را به محضر آن حضرت عرضه داشت. امام رضاعليه السلام بر آن سنگريزه مهر نهاد و آنگاه خطاب به او فرمود:«اينك، مهيّاى سفر آخرت باش كه بهزودى از دنيا خواهى رفت.»19اين بانوى سعادتمند پس از 9 ماه، در سنّ 235 سالگى از دنيا رفت و امام رضاعليه السلام بر جنازهاش نماز گزارد و پيراهن مباركش را بر بدن پاك آن بانوى گرامى، كفن نمود و او را به دست خويش به خاك سپرد.20آنچه كه در اينجا مهم و قابل توجه به نظر مىرسد، عمر طولانى اين بانوى گرامى است. راستى هدف از كثرت عمر او چه مىتواند باشد؟حقيقت اين امر را جز خدا، و منصوبان الهى كسى نمىداند؛ ولى برخى قرائن و شواهد، گوياى اين است كه دلايل زير، ميتواند باعث طولانى شدن عمر او باشد:1. هدف خداوند از ايجاد اين گونه استثنائات، حفظ و تثبيت حقايقى است كه مىخواهد در بين مردم باقى باشد. اين حقيقت در اينجا، تثبيت ولايت و امامت امامان معصوم: است. البته نه به دست قدرتمندانِ با نام و نشان، بلكه به دست بانوى گمنام و نحيفى كه هيچ گونه اميدى بر انجام چنين وظيفهاى به وسيله او نيست. و اين، مىتواند به عنوان يك حجّت و برهان قاطع مطرح شود و به صورت يك «نصّ»، امامت و ولايت پيشوايان دين را ثابت كند.البته اين، بار اوّل نيست كه خداوند، امامت برگزيدگانش را با ازدياد عمر يك فرد ضعيف، ثابت كرده است. گاه سنّت لايزالش حكم نموده و به وسيله يك پشه و حتى پستتر از آن، حقيقت مورد نظرش را در ذهنها، تثبيت نموده است.2. طولانى شدن عمر حَبّابه، به معناى امكان داشتن و طبيعى بودن ازدياد عمر برخى از افراد نيز مىتواند باشد. به عبارت ديگر: خداوند متعال، عمر افراد را از جهت كميّت، يكسان قرار نداده است. پيام اين نكته، اين است كه با وجود چنين عمرهاى طولانى، كسى از ازدياد عمر امام زمانعليه السلام تعجّب نكند و به اين حقيقت تاريخى و اعتقادى، شک نورزد. شيخ صدوق1، بعد از نقل ملاقاتهاى حَبّابه با امامان: و طرح طولانى بودن عمر او، از اين حقيقت پرده برداشته، مىنويسد: «فلم ينكر من أمرها طول العمر فكيف ينكر القائمعليه السلام ؟!»21و اين، به معناى ايجاد آمادگى و زمينهسازى غيبت كبراى حجّت خدا، امام زمانعليه السلام و نيز باورمند نمودن شيعيان و مسلمانان مىباشد...بازماندگان
از نام شوهر و تعداد فرزندان حَبّابه اطلاع دقيقى در دست نيست. آنچه كه در منابع روايى و تاريخى آمده، اين است كه: وى، دخترى دانشمند به نام «فاطمه» داشته كه نام او نيز در رديف راويان حديث از امام على و امام حسن مجتبىعليهم السلام ثبت و ضبط شده است.و نيز از روايت زير استفاده مىشود كه يكى از نوادگان او، كه مرد شايسته و پاك طينتى بوده، به حضور امام حسن عسكرىعليه السلام شرفياب شده است.ابوهاشم جعفرى مىگويد:خدمت امام حسن عسكرىعليه السلام بودم. اجازة ورود يكى از اهالى يمن را گرفتند. مردى ستبر، بلند قامت و تنومند وارد شد. به امامعليه السلام سلام كرد. حضرت، جواب سلامش را گفت و تشيّع او را قبول نمود و دستور نشستن داد. او پهلوى من نشست. با خود گفتم: اى كاش مىدانستم اين مرد كيست!در همين اثنا بود كه امام فرمود:اين مرد، از نژاد و نوادگان آن زن اعرابى صاحب ريگى است كه پدرانم مهر خود را بر آن ريگ نهادند و نقش برداشت. او اكنون آن ريگ را آورده و مىخواهد تا من نيز مهر زنم.آنگاه خطاب به آن مرد يمنى، افزود: آن ريگ را به من بده.آن مرد، ريگى كه يك طرفش صاف بود را در آورد و به امام داد. حضرت، مهرش را بر آن نهاد. گويا السّاعه نقش مهرش را مىبينم كه نوشته بود: «حسن بن على».22قابل توجه اين كه: سنگريزة مورد اشاره در روايت حَبّابه، بعد از مرگ او در دست بازماندگانش بوده و به وسيله آنها به دست امامان بعد از امام رضاعليه السلام نيز رسيده و آن بزرگواران چون پدرانشان بر آن مهر نهادهاند. دليل اين نكته، علاوه بر روايت ابوهاشم جعفرى - كه گوياى رسيدن آن سنگ، به نزد امام حسن عسكرىعليه السلام مىباشد- روايتى است كه آن سنگريزه به محضر امام جوادعليه السلام رسيد و آن حضرت بر آن مهر نهاد.23راوى نور
«حَبّابه والبيه» رواياتي چند، از پيشوايان معصوم: نقل نموده است. هرچند تعداد اين روايات زياد نيست؛ ولى آنچه از او به دست ما رسيده، عمق فهم و درك آن بانوى گرامى را نشان مىدهد. خبرى كه از داود رقّى رسيده، ميزان توجه او به چگونگى طرح سؤال از محضر امام صادقعليه السلام و نيز ژرفاى انديشه و حسّاسيت دينى و اسلامى او را نشان مىدهد. داود رقّى مىگويد:نزد امام صادقعليه السلام بودم كه حَبّابه والبيه داخل شد و سؤالاتى در مورد حلال و حرام خدا پرسيد. از سؤالهاى او به شگفت آمدم و در دل، او را تحسين كردم. در همين هنگام، امام صادقعليه السلام فرمود:أَرَأَيْتُمْ مَسائِلَ أَحْسَنَ مِنْ مَسائِلِ حبابةَ ألوالِبيَّةُ؟...24شايان ذكر است كه: بيشتر رواياتي كه او نقل نموده، پيرامون احكام و اعتقادات است. پس، شايسته است حسن ختام اين نوشتار، بيان برخى از اين روايات باشد:امام علىعليه السلام
«ثابت ثُمالى» از حَبّابه والبيه نقل كرده كه گفت: از مولايم علىعليه السلام شنيدم كه فرمود:«اِنَّا أَهْلُ بيتِ لا نَشْرَبُ الْمُسْكِرُ وَ لا نَأْكُلُ الْجِرِّىَّ وَ لا نَمْسَحُ عَلىَ الْخُفيَّينِ فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنا فَلْيَقْتَدِبِنا وَلْيَسْتَنَّ بِسُنَّتِنا؛25 ما، اهلبيتى هستيم كه هرگز چيز مست كننده را نمىخوريم، ماهىِ بدون فَلس را مصرف نمىكنيم و به هنگام وضو، مسح روى پا را از روى كفش انجام نمىدهيم و هر كسى كه از شيعيان و پيروان ماست، بايد در اينگونه رفتارها مقيّد به اطاعت و پيروى ما باشد و پيوسته سنّت و شيوههاى رفتارى ما را الگو و ملاك عمل خود قرار دهد.»و نيز «حسين بن حمدان حضينى» در كتاب «الهداية فىالفضائل» نوشته است:حَبّابه والبيه خدمت امام علىعليه السلام وارد شد و گفت:شما مىدانيد من چه مىخواهم؟حضرت، دست به جانب او دراز كرد و ريگى از دستش بيرون آورد و مهر خود را بر آن زد و فرمود:«اى حَبّابه! با اين ريگ فرزندم حسن، حسين، على بن حسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر و على بن موسى را ملاقات مىكنى. وقتى نزد هريك رفتى، اين ريگ را از تو طلب مىكند و مهرش مىزند و در زمان حضرت رضا برهان عظيمى از او خواهى ديد»و همان طور شد؛ زيرا امام رضاعليه السلام دعا كرد و خداوند، جوانى را به او برگرداند و دوباره باكره شد.26امام حسينعليه السلام
«عمران بن ميثم» مىگويد:من و عبايه اسدى نزد حَبّابه والبيه رفتيم. عبايه در حالى كه به من اشاره مىكرد، از او پرسيد:آيا اين جوان را مىشناسى؟حَبّابه گفت: نه.عبايه گفت: دست بردار! اين، پسر برادرت ميثم است.حَبّابه گفت: آرى به خدا، آرى به خدا!آنگاه افزود: آيا شما را بر حديثى كه از اباعبدالله الحسينعليه السلام شنيدهام، آگاه نسازم؟گفتيم: بله، بفرماييد.حَبّابه ادامه داد: از حسين بن علىعليهم السلام شنيدم كه فرمود:«نحن و شيعتنا على الفطرة التى بعث اللّه عليها محمّدا(ص) و سائرالناس منها براءِ؛ ما و شيعيان ما، بر فطرتى هستيم كه خداوند، محمّد(ص) را بر آن فطرت مبعوث گردانيده و ساير مردم از آن جدا مىباشند.»2عليه السلامو نيز در پايان حديثى كه از صالح بن ميثم نقل شده، امام حسينعليه السلام خطاب به حَبّابه والبيه فرمود:«يا حبَّابَةُ اِنَّهُ لَيسَ اَحَدٌ عَلى مِلَّةِ ابراهيمَ فِى هَذِهِ الاُمَّةِ غَيرُنا و غَيرَ شِيعَتِنا وَ مَنْ سِواهُمْ مِنْها بِراءٌ؛ اى حَبّابه! بدان كه در حقيقت، هيچ كس به ملت ابراهيم خليل نيست مگر ما و شيعيان ما، و خداوند متعال از غير شيعيان ما بىزار است.»28امام باقرعليه السلام
از «ثابت ثُمالى» نقل شده كه گفت: حَبّابه والبيه را ديدم كه نزد امام باقرعليه السلام آمد و عرض كرد:اَخْبِرنِى يَابْنَ رسولِ اللّهِ أَىَّ شىءٍ كُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّةِ؟امام در پاسخش فرمود:كُنَّا نُوراً بَيْنَِ يَدَىِ اللهِ قَبْلَ خلق خلقِهِ29.و به نقل ديگر، امام در پايان پاسخ به سؤال حَبّابه، افزوده است:... فَلَمَّا خَلَقَ سَبَّحْنا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنا فَهَلَّلُوا وَ كَبَّرْنا فَكَبَّرُوا وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجلَّ: )وَ أَنْ لَوِاسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنا هُمْ ماءً غَدَقاً(30 اَلطَّرِيقَةُ حُبُّ عَلىِّ صَلواتُ اللَّهِ عَليْهِ وَ الْماءُ الْغَدَقُ الْماءُ الْفُراتُ و هُوَ وَلايَةُ آلِ محمّدٍ:.31امام صادقعليه السلام
ابوبصير از امام صادقعليه السلام روايت مىكند كه فرمود:اَنَّ حبابة الوالبيةَ كانَ اذا وَفَدَ النّاسُ اِلى معاويةَ وَفَدَتْ هِىَ اِلىَ الحسين(ع) و كانَتِ امْرَأَةٌ شَديدَةُ الاجتهادِ قَدْ يَبِسَ جِلْدُها عَلى بَطْنِها مِنَ الْعِبادَةِ وَ أَنَّها خَرَجَتْ مَرَّةً وَ مَعَها ابنُ عَمٍّ لَها غُلامٌ فَدَخَلَتْ بِهِ عَلَى الحسين(ع) فقالَتْ لَهُ: جُعِلْتُ فِداكَ فَانْظُرْ هَلْ تَجِدُ ابنَ عَمِّى هَذَا فِيما عِنْدَكُمْ وَ هَلْ تَجِدُهُ ناجِياً، قالَ: فقال: نَعَمْ نَجِدُهُ عِنْدَنا وَ نَجِدُهُ ناجِياً.32نكتة پايانى اينكه: همانطورى كه گذشت، حَبّابه به نزد امامان قبل از امام جوادعليه السلام رسيده است. مؤيّد اين مطلب، دهها حديث و اشارات تاريخى و روايى است كه تا حدّى در اين نوشتار به آن پرداختيم؛ در اين بين، به حديثى كه حَبّابه از امام مجتبى و امام موسى كاظمعليهم السلام نقل كرده باشد، دست نيافتيم. البته به جز همان روايت سنگريزه كه آن بزرگواران نيز آن را از حَبّابه دريافت نموده و مهر و خاتم مبارك خويش را بر آن زدهاند.1. حجر / 29.2. تحريم / 11 و 12.3. رياحين الشريعه، شيخ ذبيح الله محلاتى، ج 4، ص 137، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1374 ش.*. حصاة: شن، سنگريزه، ريگ (المنجد، ترجمه مصطفي رحيمي اردستاني، چ2، ج1، ص 183.4. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملى، ج 6، ص 280 و 281، المطبعةالعلميّة، قم، بىتا.5. شاگردان مكتب ائمّه(ع)، محمدعلى عالمى دامغانى، ج 1، ص 216 و 217، سمنان، 1368 ش.6. اتبات الهداة، ج 6، ص 281.7. الصراط المستقيم، على بن يونس نباطى بياضى، ج 2، ص 206؛ كتابخانه حيدريه، نجف، 1384 ق.8. زنان نمونه، على شيرازى، ص 96 و 97، دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1378 ش. و منابع ديگر.9. شاگردان مكتب ائمه، ص 340، به نقل از رجال كشى، ص 106 و قاموس الرجال، ج 10، ص 419.10. بحارالانوار، ج 44، ص 180؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 185.11. همان.12. بحارالانوار، ج 25، ص 178؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 135.13. كرامات امام سجاد(ع)، سيد على حسينى، ص 98، به نقل از مدينةالمعاجز، سيد هاشم بحرانى، ص 301.14. بحارالانوار، ج 46، ص 237؛ كشف الغمه، ج 2، ص 142، با اندكى تفاوت.15. اثبات الهداة، ج 5، ص 438 و 439. اين حديث را كشّى نيز در رجال خود آورده است.16. شرطةالخميس.17. يكى از رواياتى كه بر حرمت تراشيدن ريش دلالت دارد، همين روايت معتبر مىباشد و بزرگانى از علماى شيعه آن را نقل كردهاند.18. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 346 و 347؛ كمال الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 536، دارالكتب الاسلامية، قم، 1395 ق؛ شاگردان مكتب ائمه، ج 1، ص 340 و 341؛ رياحين الشريعه، ج 4، ص 137 و 138؛ زنان دانشمند و راوى حديث، احمد صادقى اردستانى، ص 247 و 248، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1375 ش.19. اصول كافى، ج 2، ص ؟20. زنان دينگستر، طاهره روحانى، ج 1، ص 238، مركز جهانى علوم اسلامى، قم، 1382 ش؛ تحفةالاحباب، شيخ عباس قمى، ص 81 و 82، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1370 ش.21. كمال الدين، ج 2، ص 535.22. اثبات الهداة، ج 6، ص 279 و 280. (لازم به يادآورى است كه شيخ در الغيبة اين حديث را از ابوهاشم جعفرى به همين نحو نقل نموده است. طبرسى نيز در اعلامالورى به همين شكل نقل مىكند ولى سپس از ابوعبدالله بن عياش نقل مىكند كه اين زن، امغانم بود نه حَبّابه والبيه.)23. اثبات الهداة، ج 6، ص 167.24. طبّالائمّة، عبدالله و حسين ابنا بسطام، ص 103 و 104، انتشارات شريف رضى، قم، 1411 ق؛ بحارالانوار، ج 47، ص 121.25. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 4، ص 415 و 416، جامعه مدرسين، قم، 1413 ق.26. اثبات الهداة، ج 5، ص 25.27. شاگردان مكتب ائمه(ع)، ص 339، به نقل از رجال كشّى، ج 4، ص 383.28. بحارالانوار، ج 44، ص 186 و 187؛ شاگردان مكتب ائمه(ع)، ص 340، به نقل از رجال كشّى، ص 106؛ رياحين الشريعه، ج 4، ص 139.29. بحارالانوار، ج 3، ص 307.30. جن / 16.31. بحارالانوار، ج 25، ص 25.32. همان، ج 26، ص 122.