ناموس درد - [شعر] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[شعر] - نسخه متنی

قادر طهماسبی (فرید)، احمد عزیزی، احمد باقریان (باقر)، هاشم کلانتری (شمع)، احمد بهشتی (عارف)، فروغ الزمان ضرغامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناموس درد

سروده: قادر طهماسبي (فريد)

فرستنده: احمد باقريان




  • آن شب که دفن کرد علي بي‌صدا تو را
    در گوش چاه گوهر نجوا نمي‌شکست
    زين درد سوختيم که اي زهره منير
    ناموس درد‌هاي علي بوده‌اي چو اشک
    اي مهربان کنيز که غم تا تو را شناخت
    يک عمر در گلوي تو بغض، استخوان شکست
    دزديد ناله‌هاي تو را اشک سرخ‌روي
    خم کرد‌ اي يگانه سپيدار باغ وحي
    در شط اشک ، روح تو هر چند غوطه خورد
    دفن شبانه تو که با خواهش تو بود
    تا کفر غاصبان خلافت عَلَم شود
    تحريف دين، فراق پدر، غربت علي
    نامت نهاد فاطمه کان فاطر غيور
    گلخانه مزار تو را عاشقي نيافت
    با جسم و روح اي همه تن روح برده‌اند
    دادند در فداي فدک آخر اي دريغ
    پهلو شکسته‌اي و علي با فرشتگان
    دار الشّفاي درد جهان خانه علي‌ست
    غافل مشو «فريد» از اين مژده زلال
    کاين حال هديه‌ايست ز خيرالنسا تو را



  • خون گريه کرد چشم خدا در عزا تو را
    اي آشيان درد علي داشت تا تو را
    پنهان کند به خلوت شب مرتضي تو را
    پيدا نخواست غيرت شير خدا تو را
    دامن رها نکرد به رسم و صفا تو را
    در سايه داشت گر چه علي چون هما تو را
    از بس که سرمه ريخت به شيون حيا تو را
    اين هيجده بهار پر از ماجرا تو را
    رفع عطش نکرد بهار دعا تو را
    فرياد روشني است ز چندين جفا تو را
    راهي نبود بهتر از اين، مرحبا تو را
    افکند اين سه درد به بستر ز پا تو را
    مي‌خواست از تمامي عالم جدا تو را
    اي جان عاشقان حسيني فدا تو را
    شايد به لوح عرش ز دنياي ما تو را
    گلخانه‌اي به گستره کربلا تو را
    با گريه مي‌برند به دارالشّفا تو را
    زين خانه مي‌برند ندانم کجا تو را
    کاين حال هديه‌ايست ز خيرالنسا تو را
    کاين حال هديه‌ايست ز خيرالنسا تو را



بوي بهشت

سروده: احمد عزيزي

فرستنده: احمد باقريان




  • علم نبي گر چه کف حيدر است
    اي که دل از فاطمه‌ات دور شد
    هر دم از اين باغ گل دين دمد
    آي محمد که تو را کوثر است
    معني « واليل إذا عسعس» است
    رايحه باغ گل نوريان
    بر سر تختي که جلال شه است
    هين پَرِ حوراء ز إنسيّه دان
    اي ز مثال تو چمن گشته فرش
    دين محّمد به همين خاتمه است
    گر چه محمّد دُرِ تنزيه سُفت
    خُمِّ غدير از کف اين مي‌ تر است
    آينه آورد ز رب جليل
    کوثر و ياسين به هم آميختند
    اي ز خداوند مجسّم شده
    روزيِ گل پيرهنان مي‌دهد
    شعله به جان گل و نسرين زده
    اي چمن جلوه آيينه کشت
    عطر بهشت از چمن فاطمه است
    بحر محمد، يَمِ حيدر خروش
    معنيِ سين فاطمه سبز پوش



  • نشئه اين باده ولي کوثر است
    باطن قرآن ز تو مستور شد
    مريم از اين سوره ياسين دمد
    دشمن تو «شَانِئَكَ الْأَبْتَر» است
    فاطمه داري تو محمد بس است
    شيشه در بسته کافوريان
    پاره‌اي از جان پيامبر مه است
    مرجع اين راضيه، مرضيه دان
    نور تو گل ريخته بر ساق عرش
    ذکر علي «فاطمه يا فاطمه» است
    حضرت زهراست که تسبيح گفت
    ز آنکه علي ساقي اين کوثر است
    بعد پيامبر به چه کس جبرئيل
    طرح گل فاطمه را ريختند
    آسيه و نرگس و مريم شده
    فاطمه چون بوي جنان مي دهد
    غنچه طاها که ز ياسين زده
    فاطمه‌اي گو که ببويي بهشت
    بوي گل و ياسمن از فاطمه است
    معنيِ سين فاطمه سبز پوش
    معنيِ سين فاطمه سبز پوش



بارگاه قدس

احمد باقريان «باقر»




  • اين بارگاه قدس که از عرش برتر است
    دوش اين ندا ز کوي خدا آمدم به گوش
    پنهان و تار گر چه بود قبر فاطمه
    اين مرقد عزيز خدا، خواهر رضاست
    از بهر شيعيان و محبان پاک او
    دانم يقين که خصم علي و رسول و آل
    نيکو بدان عزيز دل و قلب عاشقان
    بنما نظر به جلوه اين عمّه جواد
    «باقر» ز حب حضرت معصومه مژده داد
    ديدم محب او که به عالم مظفر است



  • آرامگاه نور دو چشم پيمبر است
    آرامگاه بضعه زهرا و حيدر است
    اين جلوه‌اي ز مرقد آن نيک مادر است
    آرامگاه دختر موسي بن جعفر است
    نيکو بدان که مايه بس عزّت و فرّ است
    فرموده حق به مصحف پاکش که ابتر است
    اين بارگاه جلوه زيباي کوثر است
    عالم ز نور پاک و شريفش منور است
    ديدم محب او که به عالم مظفر است
    ديدم محب او که به عالم مظفر است



کوثر قم

هاشم کلانتري (شمع)




  • اي بانوئي که از تو بود اعتبار قم
    تو لاله‌اي ز گلشن موسي بن جعفري
    معصومه‌اي که داده خدايت چنين مقام
    اينجا حريم آل رسول مکرّم است
    مدفون به خاک قم بنگر خيل عارفان
    اين شمع روشن است به انوار فاطمه
    خواهد که جان خويش بنمايد نثار قم



  • باشد حريم تو سبب افتخار قم
    عطر تو مي‌وزد همه جا از ديار قم
    باشد حريم تو سند افتخار قم
    بنگر به عزِت و شرف بي‌شمار قم
    خوشدل کسي که دفن شود در مزار قم
    خواهد که جان خويش بنمايد نثار قم
    خواهد که جان خويش بنمايد نثار قم



زهره زهرا

دکتر احمد بهشتي (عارف)

فرستنده: احمد باقريان




  • در رياحين شريعت، برترين ريحانه‌ام من
    زهره زهرايم و پرورده دامان صبرم
    بر سر ظلم و پليدي، تندري رعب آفرينم
    لجه‌هاي امتحان را بي‌تکلف سير کردم
    گر چه آرامم چو بحر و استوارم کوه آسا
    آزمودم عشق حق را پخته‌ گشتم سوختم پس
    من خدا را بندگي کردم ز لطفش اينک اينک
    زينبم من، تاج عصمت بر سر من، پرشکوهم
    انقلاب کربلا را من پرستاري نمايم
    شام را بنگر خراب و کوفه را بنگر خرابات
    پور ابراهيم و دخت حيدر فخر آفرينم
    زن بياموزد ز من درس عفاف و دادخواهي
    خوش درخشيدم، دريدم پرده‌هاي ظلم و ظلمت
    وقت ايراد سخن يادآور زلزال ارضم
    رو چو «عارف» ترجمان ايده‌هاي پاک او شو
    در الست و در قيامت ساقي پيمانه‌ام من



  • دختر مير شجاعان، بهترين فرزانه‌ا‌م من
    گر حسين شمع فروزان است، بل پروانه‌ام من
    با خدا پيوند دارم، ز اهرمن بيگانه‌ام من
    راز دهرم، خالصم، بل مخلصم، دردانه‌ام من
    در فراق رهبر آزادگان، حنّانه‌ام من
    تشنه راز و نياز و جرعه مستانه‌ام من
    صاحب جاه و جال و حشمت شاهانه‌ام من
    در ره قرآن اسير زاده مرجانه‌ام من
    صاحب نثر بليغ و خطبه جانانه‌ام من
    پس شگفتي نيست، گر آواره بي‌خانه‌ام من
    لرزه افکن بر تن اصنام هر بتخانه‌ام من
    مرد را اندرزگوي حکمت مردانه‌ام من
    هان نپنداري که در گيتي يکي افسانه‌ام من
    رعب‌آور در دل آن قلدر ديوانه‌ام من
    در الست و در قيامت ساقي پيمانه‌ام من
    در الست و در قيامت ساقي پيمانه‌ام من



يا حضرت فاطمه معصومه(س)

فروغ الزمان ضرغامي




  • دنيا اگر تمام شود پر ز فاطمه
    گل‌هاي عالم ارکه شوندي نثار روي
    محبوبه خدا نه به جز همسر علي است
    نور دو چشم احمد و هم کفو شير حق
    يک موي فاطمه به شرف با هزار حور
    تشبيه او به حور بهشتي است اشتباه
    مام شبير و شبّر و کلثوم و زينب اوست
    خلق بهشت و حوري کوثر طفيليش
    بانوي ديگري به علّو مقام وي
    شمشاد قامتش به خداوند لايزال
    گاه شفاعت ار کندي خشم روز حشر
    روز طلوع او که جمادي دوم است
    بالد زمين مکه به خود از قدوم وي
    شد از خديجه نور خداوندي آشکار
    اما هزار حيف که جز او زني به دهر
    از ضربت دري که به پهلوي او زدند
    و ز محسنش که سقط شد از من دگر مپرس
    پس بهتر آنکه مطلب خود مختصر کنم
    زهرا ز اختصار مکدّر نمي‌شود



  • يک تن به مثل دخت پيمبر نمي‌شود
    يک گل به عطر همسر حيدر نمي‌شود
    اين فخر بهر دختر ديگر نمي‌شود
    تفکيک او از اين دو ميسر نمي‌شود
    در نزد کردگار برابر نمي‌شود
    هر سنگ معدني دُر و گوهر نمي‌شود
    ديگر زني چو فاطمه مادر نمي‌شود
    جز او زني حقيقت کوثر نمي‌شود
    پيدا به زير گنبد اخضر نمي‌شود
    خم جز براي خالق اکبر نمي‌شود
    يک تن رها ز شعله آذر نمي‌شود
    در نمره کس ز بيست فراتر نمي‌شود
    فخرش همين بس است مکرر نمي‌شود
    کز صد هزار مريم و هاجر نمي‌شود
    گريان ز تازيانه پي در نمي‌شود
    هر ديده کور باد اگر تر نمي‌شود
    شرحش براي بنده ميسر نمي‌شود
    زهرا ز اختصار مکدّر نمي‌شود
    زهرا ز اختصار مکدّر نمي‌شود



/ 1