سفرنامه کربلا - سفرنامه کربلا (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سفرنامه کربلا (3) - نسخه متنی

سید حسن فاطمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سفرنامه کربلا

بخش سوم

يکشنبه 21/3/1385

زيارت مرقد امام علي (ع)

علاوه بر شب قبل، امروز صبح ساعت 5 با اتوبوس ويژه به حرم مطهّر رفتيم. در جاي جاي صحن، هرکاروان جداگانه رو به ضريح نشسته بودند و دسته‏جمعي همراه روحاني کاروان خود يا مدّاح، زيارت‏نامه مي‏خواندند يا به ذکر مصيبت گوش مي‏دادند. گاه صداي روضه‏خوانان چنان درهم مي‏شد که زائران هرکاروان، به درستي صداي مداح خود را نمي‏شنيدند. همه گروه‌ها بلکه اکثر قريب به اتفاق حاضران در صحن و حرم ايراني بودند.

ما هم به اتفاق همسفران، مقابل ايوان طلا نشستيم و روحاني پس از زيارت امين‏الله و ذکر مصيبت، اين اشعار را خواند:




  • بگو به موسائيان موساي عمران، علي‌ست
    بگو به فرقانيان معني قرآن علي‌ست
    چه شود‌ ز راه وفا اگر نظري به جانب ما کني
    تو مراد، من تونجات من، به حيات من، به ممات من
    تو شهي و شهان همه چاکرت، تو مهي و مهان همه بر درت
    تو نهي به دوش نبي قدم فکني بتان همه از حرم
    حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني



  • بگو به عيسائيان عيساي دوران، علي‌ست
    که بر تمام ملل دليل و برهان علي‌ست
    که به کيمياي نظرمگر مس قلب تيره طلا کني
    چه ضرر زني چه زيان کني که برآوري وعطا کني
    که شوند قنبر قنبرت، تو قبول اگر ز وفا کني
    حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني
    حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني



***

مراسم پس از نيم ساعت به پايان رسيد و افراد پراکنده شدند. امروز هم مانند ديشب به قدري اطراف ضريح خلوت بود که به آساني دست به ضريح مي‏رسيد. بعضي عرب‌ها پشت به ضريح مي‏کردند و کمرشان را به آن مي‏ماليدند. ندانستم اين چه رسمي است. شايد کمردرد داشتند.

جاي انگشت امام†

داخل ضريح، صندوق بزرگ چوبي است. روي صندوق، مقابل صورت حضرت، مساحتي به اندازه تقريبي چهل سانتيمتر را به صورت محراب تزئين کرده‏اند. در آن قسمت سوراخي است که مي‏گويند: انگشت مبارک حضرت از آنجا بيرون آمد و يکي از کافران را به دو نيم کرد. داستان آن در ميان شيعيان بسيار مشهور است. مُرّة بن قيس کافر شنيد که امام علي† بسياري از اجداد او را کشته است. با سپاهي چند هزار نفري بر مزار امام علي† حاضر شد و تصميم به شکافتن قبر گرفت، اما دو انگشت از قبر بيرون آمد و او را به دو نيم کرد.

ابوالقاسم فردوسي (م 411 ق) در اين مورد چنين سروده است:




  • شهي که زد به دوانگشت مُرّه را به دو نيم
    براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت



  • براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت
    براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت



حکيم سنايي (م 538 ق) نيز در اين زمينه مي‏گويد:




  • خواب و آرام مرّه و عنتر
    کرده در مغز عقل زير و زبر



  • کرده در مغز عقل زير و زبر
    کرده در مغز عقل زير و زبر



سخني از صاحب جواهر نشان مي‏دهد اين قضيه در نظر او معتبر بوده است.[1] به فرض صحت اين قضيه، مشکل در آن است که اين داستان مربوط به بيش از هزار سال پيش است؛ در حالي که اين صندوق، هزار سال قدمت ندارد؛ چنان که بر آن نوشته شده، تاريخ پايان ساخت آن به سال 1202 ق باز مي‏گردد.[2] ظاهراً سازنده صندوق يا ديگران اين سوراخ را براي يادبود آن داستان درست کرده‏اند.

ساعت هفت براي صرف صبحانه به طرف هتل حرکت کرديم.

صبحانه: نان، پنير، چاي، مربا و يک تخم مرغ.

کتابخانه‏ها

پس از صرف صبحانه و کمي استراحت، ساعت 15/9 همگي به طرف حرم به راه افتاديم. نرسيده به حرم، قرار شد همسر و خواهر براي خريد به بازار بروند. حاج اکبر(مدير کاروان) اصرار داشت همراهشان بروم. پس از عمري، توفيق زيارت اميرالمؤمنين(ع)† و حضور در شهر نجف، تنها به مدت سه روز پيش آمده، حيف نيست که بخشي از آن در بازار گذرانده شود؟ با روحاني قراري نه چندان جدّي داشتيم که اماکني مثل قبور علما را پيدا کنيم. من که به بازار رفتن علاقه‏اي ندارم، بهانه آوردم که با روحاني قرارهايي داريم. روحاني همين که اين را شنيد، مزاح را با جِدّ درآميخت و گفت: آقاي فاطمي، نفرين براي من درست نکن. پس از آن فوري جدا شد و رفت. در رودربايستي افتاده بودم که روحاني عربي به دادم رسيد. از او پرسيدم: کتابخانه علامه اميني،صاحب کتاب الغدير، کجاست؟ جواب داد: دنبالم بيا، همين نزديکي است. تصوّرم اين بود که تنها چند قدم دورتر است و پس از شناسايي کتابخانه برمي‏گردم. اما او همين طور مي‏رفت و من و حميد را به دنبال خود مي‏کشاند. من که در رودربايستي دوم افتاده بودم، نمي‏توانستم او را رها کنم؛ تا اينکه به کوچه پس کوچه‏هاي تنگ و باريک در شارع‌الرسول رسيد. از يک طرف خوشحال بودم که از بازار خلاص شدم و از طرف ديگر نگران مسائل امنيتي مخصوصاً براي حميد شدم و هرچه مي‏گذشت، به نگراني‏ام افزوده مي‏شد؛ چون نمي‏دانستم چقدر مي‏خواهد ما را به دنبال خود بکشاند؛ تا اينکه کتابخانه امام اميرالمؤمنين† را که بنيان‏گذارش علامه شيخ عبدالحسين اميني (م 1392 ق) است، نشان داد. درب کتابخانه بسته بود. قبر علامه اميني در بقعه‏اي جدا از کتابخانه در جوار آن قرار داشت. در بقعه توفيق قرائت فاتحه را پيدا کردم. تعدادي از کتاب‌هايم را به مغازه‏دار جنب بقعه دادم تا پس از باز شدن کتابخانه، به آنجا تحويل دهد.

روحاني کاروان مي‏گفت: در زمان حکومت صدام، وقتي به عراق آمدم، مأموري دولتي همراه ما بود تا با مردم تماس پيدا نکنيم يا عملي برخلاف ميل حکومت انجام ندهيم. پيشنهاد کرد قبر علامه اميني را نشان من و همسرم بدهد. او وقتي ما را در اين کوچه تنگ آورد، نگران شديم که نکند نقشه‏اي دارد. وقتي روحاني‌هاي عراقي من را همراه مأمور کراواتي با صورت تراشيده مي‏ديدند، چپ‌چپ نگاه مي‏کردند. مأموران مي‏دانستند اگر با ايراني‌ها خوش‏رفتار باشند، دست آخر پول خوبي از سوي زائران، نصيبشان مي‏شود و نه تنها شرارت نمي‏کردند، بلکه گاهي راهنمايي‌هاي مفيد مي‏کردند. او ما را به بقعه رساند. وقتي وارد شديم، با کمال تعجب ديديم پرده ضخيمي از غبار، بقعه و روي قبر را فرا گرفته. همسرم با دستمالي غبارهاي روي قبر را پاک کرد. وقتي به سلامت برگشتيم، سه هزار تومان به مأمور دادم.

در ابتداي شارع‌الرسول ـ از طرف حرم ـ کتابخانه آيت‏الله سيد محسن حکيم واقع است. تعدادي کتاب به آنجا نيز اهدا کردم.

پس از خروج از باب طوسي[3]، چند قدم به سمت چپ، در ورودي کتابخانه آستانه امام علي† با عنوان المکتبة الحيدريه است. در آنجا هم چند کتاب هديه کردم.

مزار علما

يکي از کارهايم در نجف، جستجوي قبور علماي بزرگ است. در صحن مطهر جلو روحاني سيّدي را گرفتم که ديشب در قسمتي از صحن، امامت جماعت را به عهده داشت. شروع کردم با عربي دست و پا شکسته، از قبور علما بپرسم. همين طور «اَل، اَل» و «مِن، مِن» مي‌کردم که سيّد لبخندي زد. حدس زدم به اشتباه افتاده‌ام و او ايراني است. سپس هر دو خنديديم. پرسيدم: ديشب شما را به سمت امامت جماعت ديدم؟ جواب داد: اينجا به دليل اختلاف‌ها، امام جماعت ثابت وجود ندارد. هرکس از راه برسد، امامت مي‌کند و من هم ديشب جلو ايستادم. مي‌گفت که چند ماه است از ايران آمده و در نجف سکونت دارد. او مزار چند تن از علما را نشانم داد. تعدادي از مزارها را که در اين سفر پيدا کردم و توفيق قرائت فاتحه نصيب شد، بدين قرار است:

شيخ طوسي(م 460 ق): خيابان شيخ طوسي، مقابل باب طوسي واقع است. در ابتداي اين خيابان، سمت چپ، مسجد شيخ طوسي و مزار او قرار دارد. مدفن او در واقع محل زندگي‏اش بود. در سال 449ق هنگامي که به محله شيعه‌نشين بغداد حمله و شيعيان را قلع و قمع کردند، کتابخانه شيخ را نيز آتش زدند. او همراه تعدادي از شاگردانش به ناچار بغداد را به قصد نجف ترک کردند. در زمان مهاجرت او تنها بارگاه امام علي† وجود داشت. شيخ در همين محل دفن، خانه‌اش را بنا ‏کرد و کم‌کم به شاگردانش افزوده شد و نجف شکل شهر به خود گرفت. بنابراين نه تنها شيخ بنيان‏گذار حوزه نجف بلکه بنيان‌گذار خود شهر است.

سيد بحرالعلوم(م 1212 ق): پس از قرائت فاتحه به حياط مسجد آمدم. شخصي که فارسي دست و پا شکسته مي‏دانست، اتاقي در سمت چپ حياط را نشانم داد.

اتاق سمت چپ به خاندان بحرالعلوم اختصاص داشت. بر مزار سيد، فاتحه خواندم. وقتي به حياط برگشتم، همان عراقي عکس شهدايي را که از بيرون به اتاق نصب بود، نشانم داد و گفت: «کشته، صدام». پرسيدم: آنها در همين اتاق مدفون هستند؟ دستش را مانند چاقو به گردنش کشيد و گفت: «کشته، صدام». خيال کردم منظورم را متوجه نمي‏شود. دوباره سؤال را با کلمه‏هاي ديگر تکرار کردم. او باز همان کار و همان جواب را تکرار کرد. نزديک بود جوش بياورد که متوجّه شدم، برنامه صدام سفّاک آن بوده که جنازه اعدامي‌ها را به خانواده‏هايشان تحويل نمي‏داده و در جاهاي نامعلوم زير خاک مي‏کرده است. وقتي گفته مي‏شود: فلاني را رژيم صدام اعدام کرده، از نظر عراقي‌ها معلوم است که قبر ندارد و قبر معدوم معلوم نيست.

مقدس اردبيلي(م 993 ق) و علامه حلي(م 726 ق) و حاج آقا مصطفي خميني(م 1397 ق): در ايوان طلاي آستان امام علي† دو در طلايي وجود دارد. هنگام ورود به ايوان از طرف قبله، در بقعه‏اي که اولين در طلايي بر آن نصب شده، مزار مقدس اردبيلي واقع است. پشت دومين در طلايي قبر علامه حلّي با ضريحي کوچک است. پس از در طلايي دوم، حجره‏اي با در چوبي است که در آن مزار حاج آقا مصطفي خميني فرزند امام خميني قرار دارد.

سيد ابوالحسن اصفهاني(م 1365 ق) و ميرزا حسين ناييني(م 1355 ق): هنگام ورود به صحن از باب امام رضا† در اولين حجره سمت چپ، مزار آيت‏الله سيد ابوالحسن اصفهاني واقع است و ميرزا حسين ناييني در حجره ششم مدفون است. بقعه مرحوم ناييني در حال تعمير است.

محدّث نوري(م 1320 ق) و حاج شيخ عباس قمي(م 1359 ق): قبر حاج شيخ عباس قمي، (صاحب مفاتيح الجنان) و نيز استادش محدّث نوري صاحب مستدرک الوسائل، در جوار هم مدفون‌اند. قبر آنها هنگام ورود به صحن از باب قبله، در ايوان سومين حجره در سمت راست است. حاج شيخ عباس، قبر استادش محدث نوري را در ايوان سومين حجره نشان داده است.[4]

شيخ انصاري(م 1281 ق): مزار شيخ مرتضي انصاري در دالان کوچک در باب قبله است.

آيت‏اللّه‏ خويي(م 1413 ق): هنگام ورود به صحن از باب مسلم بن عقيل، مزار آيت‏اللّه‏ سيد ابوالقاسم خويي در دومين حجره از سمت راست قرار دارد.

آيت‏اللّه‏ حکيم(م 1390 ق): قبر آيت‏اللّه‏ سيد محسن حکيم در کتابخانه‏اش واقع است که محل آن در قسمت قبل گذشت. مسجد هندي در شارع‌الرسول نيز به اين مزار راه دارد.

با حميد براي تماشاي نجف مي‏گشتيم که به طور اتفاقي مزار آيت‏اللّه‏ شيخ محمدحسن نجفي (صاحب جواهر) را با گنبد سبزرنگ بزرگ پيدا کرديم. مزار او در اتاقي در مسجد صاحب جواهر واقع است. وقتي از باب طوسي خارج شويم، مقبره او در ابتداي کوچه پس کوچه‏هاي شمال غرب است.

تشييع جنازه

امروز در رفت و آمدهايم در صحن مطهّر، تشييع جنازه‏هاي فراوان ديدم. تقريباً بيست جنازه را در حدود نيم ساعت از باب مسلم بن عقيل[5] وارد مي‏کردند و بدون اينکه درون حرم ببرند، از باب طوسي بيرون مي‏بردند. علت فراوان بودن مرده در نجف، فضيلت دفن اموات در قبرستان وادي‌السلام است و بسياري از اموات را از شهرهاي ديگر مي‏آورند. عده‏اي شغلشان نعش‏کشي است. معمولاً دو نعش‏کش چفيه‏اي گرد مي‏کنند و روي سر مي‏گذارند و تابوت را بر آن قرار مي‏دهند. غالباً تنها همين دو نفر بدون همراهي بستگان ميّت، جنازه را ماهرانه حمل مي‏کنند و گاه يک نفر هم از جلو حرکت مي‏کند و اذکاري مانند «لا اله الا الله» را با صداي نسبتاً بلند بر زبان جاري مي‏کند. گاهي سه، چهار نفر از نزديکان ميّت آنان را همراهي مي‏کنند. شلوغ‏ترين همراهان، مربوط به جنازه‏اي مي‏شد که حدود بيست همراهي داشت.

بيرون صحن، کنار باب طوسي ده ـ پانزده نفر با کلاه قرمز نشسته‏اند و يکي از کارهاي آنها خواندن نماز ميّت است. جنازه را همان جا بر زمين مي‏گذارند و يکي از آنها بر مرده نماز مي‏خواند. فراواني اموات به کسب و کار آنها رونق داده است. آنها براي بي‏سوادان زيارت‏نامه هم مي‏خوانند، اما به دليل باسواد شدن مردم، چنين مشترياني براي کلاه‏قرمزها نديدم.

xxxنعش‏کش‌ها جنازه‏ها را با سرعت حرکت مي‏دهند و هيچ زني را پشت سر جنازه نديدم. هيچ گاه از همراهيان جنازه، گريه يا حالت غمگين نديدم. از اين رفتار عراقي‌ها خوشم آمد. افراط در گريه نه براي مرده سودي دارد، نه براي زنده. سفارش شده براي او قرآن بخوانيد و خيرات بدهيد. در اين صورت با خواندن قرآن، هم اين کتاب آسماني متروک نمي‏ماند و هم قرائت‏کننده، چيزي ياد مي‏گيرد. خيرات و کمک به فقرا نيز سبب مي‏شود فقر در جامعه کمتر شود. مي‏توان پاداش صبر در برابر اين مصيبت را به ميّت هديه کرد.

زماني که اسماعيل فرزند امام صادق† در حال احتضار بود، امام† به شدّت ناراحتي مي‏کرد. وقتي اسماعيل از دنيا رفت، امام† چشمان فرزند را بست و لباس تميز يا جديدش را پوشيد و موهايش را مرتّب کرد. سپس از خانه خارج و به امر و نهي مشغول شد (به کارهاي روزمرّه پرداخت). يکي از اصحاب گفت: شما را هنگام احتضار فرزند چنان ناراحت ديديم که تصوّر مي‏کرديم هيچگاه به حال عادي باز نگرديد. فرمود: ما اهل‌بيتي هستيم که تا پيش از آمدن مصيبت ناراحتي مي‏کنيم و وقتي نازل شد، صبر مي‏کنيم.[6]

ما ايراني‌ها بيش از اندازه براي مرده‏هايمان غصّه مي‏خوريم. برخي در اثر از دست دادن عزيزشان غش مي‏کنند. بسياري از پدر و مادرها پس از مرگ جوانشان ديگر نمي‏توانند در خانه‏اي که او در آن بوده، زندگي کنند و حتي گاه پيري زودرس سراغشان مي‏آيد. البته انسان با از دست دادن عزيزش غمگين مي‏شود و گريه امري طبيعي است و سبب تسکين مي‏شود؛ حتي گريه بر مؤمن مستحب است، اما زياده‌روي و جزع و فزع ناپسند و مکروه است.

بعضي از ما براي حفظ آبرو در ميان ديگران گريه مصنوعي مي‏کنيم و برخي زن‌ها جيغ و فريادهاي دروغي به پا مي‏کنند. اين رفتارها را بايد رفتار ايراني ناميد، نه اسلامي.


[1] . ر.ک: هدية الزائرين، ص217ـ218.

[2] . موسوعة النجف الاشرف، ج2، ص410.

[3] . علت نام‌گذاري آن است که مقابل اين در، خيابان و مزار شيخ طوسي قرار دارد.

[4] . هدية الزائرين، ص294.

[5] . ظاهراً علت اين نام‌گذاري آن است که اين در تقريباً رو به کوفه و قبر مسلم باز مي‌شود.

[6] . ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، ص73.

/ 1