سفرنامه کربلا
بخش سوم
يکشنبه 21/3/1385زيارت مرقد امام علي (ع)
علاوه بر شب قبل، امروز صبح ساعت 5 با اتوبوس ويژه به حرم مطهّر رفتيم. در جاي جاي صحن، هرکاروان جداگانه رو به ضريح نشسته بودند و دستهجمعي همراه روحاني کاروان خود يا مدّاح، زيارتنامه ميخواندند يا به ذکر مصيبت گوش ميدادند. گاه صداي روضهخوانان چنان درهم ميشد که زائران هرکاروان، به درستي صداي مداح خود را نميشنيدند. همه گروهها بلکه اکثر قريب به اتفاق حاضران در صحن و حرم ايراني بودند.ما هم به اتفاق همسفران، مقابل ايوان طلا نشستيم و روحاني پس از زيارت امينالله و ذکر مصيبت، اين اشعار را خواند:
بگو به موسائيان موساي عمران، عليست
بگو به فرقانيان معني قرآن عليست
چه شود ز راه وفا اگر نظري به جانب ما کني
تو مراد، من تونجات من، به حيات من، به ممات من
تو شهي و شهان همه چاکرت، تو مهي و مهان همه بر درت
تو نهي به دوش نبي قدم فکني بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني
بگو به عيسائيان عيساي دوران، عليست
که بر تمام ملل دليل و برهان عليست
که به کيمياي نظرمگر مس قلب تيره طلا کني
چه ضرر زني چه زيان کني که برآوري وعطا کني
که شوند قنبر قنبرت، تو قبول اگر ز وفا کني
حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني
حرم از وجود تو محترم زصفا صفا تو صفا کني
جاي انگشت امام†
داخل ضريح، صندوق بزرگ چوبي است. روي صندوق، مقابل صورت حضرت، مساحتي به اندازه تقريبي چهل سانتيمتر را به صورت محراب تزئين کردهاند. در آن قسمت سوراخي است که ميگويند: انگشت مبارک حضرت از آنجا بيرون آمد و يکي از کافران را به دو نيم کرد. داستان آن در ميان شيعيان بسيار مشهور است. مُرّة بن قيس کافر شنيد که امام علي† بسياري از اجداد او را کشته است. با سپاهي چند هزار نفري بر مزار امام علي† حاضر شد و تصميم به شکافتن قبر گرفت، اما دو انگشت از قبر بيرون آمد و او را به دو نيم کرد.ابوالقاسم فردوسي (م 411 ق) در اين مورد چنين سروده است:
شهي که زد به دوانگشت مُرّه را به دو نيم
براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت
براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت
براي قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت
خواب و آرام مرّه و عنتر
کرده در مغز عقل زير و زبر
کرده در مغز عقل زير و زبر
کرده در مغز عقل زير و زبر
کتابخانهها
پس از صرف صبحانه و کمي استراحت، ساعت 15/9 همگي به طرف حرم به راه افتاديم. نرسيده به حرم، قرار شد همسر و خواهر براي خريد به بازار بروند. حاج اکبر(مدير کاروان) اصرار داشت همراهشان بروم. پس از عمري، توفيق زيارت اميرالمؤمنين(ع)† و حضور در شهر نجف، تنها به مدت سه روز پيش آمده، حيف نيست که بخشي از آن در بازار گذرانده شود؟ با روحاني قراري نه چندان جدّي داشتيم که اماکني مثل قبور علما را پيدا کنيم. من که به بازار رفتن علاقهاي ندارم، بهانه آوردم که با روحاني قرارهايي داريم. روحاني همين که اين را شنيد، مزاح را با جِدّ درآميخت و گفت: آقاي فاطمي، نفرين براي من درست نکن. پس از آن فوري جدا شد و رفت. در رودربايستي افتاده بودم که روحاني عربي به دادم رسيد. از او پرسيدم: کتابخانه علامه اميني،صاحب کتاب الغدير، کجاست؟ جواب داد: دنبالم بيا، همين نزديکي است. تصوّرم اين بود که تنها چند قدم دورتر است و پس از شناسايي کتابخانه برميگردم. اما او همين طور ميرفت و من و حميد را به دنبال خود ميکشاند. من که در رودربايستي دوم افتاده بودم، نميتوانستم او را رها کنم؛ تا اينکه به کوچه پس کوچههاي تنگ و باريک در شارعالرسول رسيد. از يک طرف خوشحال بودم که از بازار خلاص شدم و از طرف ديگر نگران مسائل امنيتي مخصوصاً براي حميد شدم و هرچه ميگذشت، به نگرانيام افزوده ميشد؛ چون نميدانستم چقدر ميخواهد ما را به دنبال خود بکشاند؛ تا اينکه کتابخانه امام اميرالمؤمنين† را که بنيانگذارش علامه شيخ عبدالحسين اميني (م 1392 ق) است، نشان داد. درب کتابخانه بسته بود. قبر علامه اميني در بقعهاي جدا از کتابخانه در جوار آن قرار داشت. در بقعه توفيق قرائت فاتحه را پيدا کردم. تعدادي از کتابهايم را به مغازهدار جنب بقعه دادم تا پس از باز شدن کتابخانه، به آنجا تحويل دهد.روحاني کاروان ميگفت: در زمان حکومت صدام، وقتي به عراق آمدم، مأموري دولتي همراه ما بود تا با مردم تماس پيدا نکنيم يا عملي برخلاف ميل حکومت انجام ندهيم. پيشنهاد کرد قبر علامه اميني را نشان من و همسرم بدهد. او وقتي ما را در اين کوچه تنگ آورد، نگران شديم که نکند نقشهاي دارد. وقتي روحانيهاي عراقي من را همراه مأمور کراواتي با صورت تراشيده ميديدند، چپچپ نگاه ميکردند. مأموران ميدانستند اگر با ايرانيها خوشرفتار باشند، دست آخر پول خوبي از سوي زائران، نصيبشان ميشود و نه تنها شرارت نميکردند، بلکه گاهي راهنماييهاي مفيد ميکردند. او ما را به بقعه رساند. وقتي وارد شديم، با کمال تعجب ديديم پرده ضخيمي از غبار، بقعه و روي قبر را فرا گرفته. همسرم با دستمالي غبارهاي روي قبر را پاک کرد. وقتي به سلامت برگشتيم، سه هزار تومان به مأمور دادم.در ابتداي شارعالرسول ـ از طرف حرم ـ کتابخانه آيتالله سيد محسن حکيم واقع است. تعدادي کتاب به آنجا نيز اهدا کردم.پس از خروج از باب طوسي[3]، چند قدم به سمت چپ، در ورودي کتابخانه آستانه امام علي† با عنوان المکتبة الحيدريه است. در آنجا هم چند کتاب هديه کردم.مزار علما
يکي از کارهايم در نجف، جستجوي قبور علماي بزرگ است. در صحن مطهر جلو روحاني سيّدي را گرفتم که ديشب در قسمتي از صحن، امامت جماعت را به عهده داشت. شروع کردم با عربي دست و پا شکسته، از قبور علما بپرسم. همين طور «اَل، اَل» و «مِن، مِن» ميکردم که سيّد لبخندي زد. حدس زدم به اشتباه افتادهام و او ايراني است. سپس هر دو خنديديم. پرسيدم: ديشب شما را به سمت امامت جماعت ديدم؟ جواب داد: اينجا به دليل اختلافها، امام جماعت ثابت وجود ندارد. هرکس از راه برسد، امامت ميکند و من هم ديشب جلو ايستادم. ميگفت که چند ماه است از ايران آمده و در نجف سکونت دارد. او مزار چند تن از علما را نشانم داد. تعدادي از مزارها را که در اين سفر پيدا کردم و توفيق قرائت فاتحه نصيب شد، بدين قرار است:شيخ طوسي(م 460 ق): خيابان شيخ طوسي، مقابل باب طوسي واقع است. در ابتداي اين خيابان، سمت چپ، مسجد شيخ طوسي و مزار او قرار دارد. مدفن او در واقع محل زندگياش بود. در سال 449ق هنگامي که به محله شيعهنشين بغداد حمله و شيعيان را قلع و قمع کردند، کتابخانه شيخ را نيز آتش زدند. او همراه تعدادي از شاگردانش به ناچار بغداد را به قصد نجف ترک کردند. در زمان مهاجرت او تنها بارگاه امام علي† وجود داشت. شيخ در همين محل دفن، خانهاش را بنا کرد و کمکم به شاگردانش افزوده شد و نجف شکل شهر به خود گرفت. بنابراين نه تنها شيخ بنيانگذار حوزه نجف بلکه بنيانگذار خود شهر است.سيد بحرالعلوم(م 1212 ق): پس از قرائت فاتحه به حياط مسجد آمدم. شخصي که فارسي دست و پا شکسته ميدانست، اتاقي در سمت چپ حياط را نشانم داد.اتاق سمت چپ به خاندان بحرالعلوم اختصاص داشت. بر مزار سيد، فاتحه خواندم. وقتي به حياط برگشتم، همان عراقي عکس شهدايي را که از بيرون به اتاق نصب بود، نشانم داد و گفت: «کشته، صدام». پرسيدم: آنها در همين اتاق مدفون هستند؟ دستش را مانند چاقو به گردنش کشيد و گفت: «کشته، صدام». خيال کردم منظورم را متوجه نميشود. دوباره سؤال را با کلمههاي ديگر تکرار کردم. او باز همان کار و همان جواب را تکرار کرد. نزديک بود جوش بياورد که متوجّه شدم، برنامه صدام سفّاک آن بوده که جنازه اعداميها را به خانوادههايشان تحويل نميداده و در جاهاي نامعلوم زير خاک ميکرده است. وقتي گفته ميشود: فلاني را رژيم صدام اعدام کرده، از نظر عراقيها معلوم است که قبر ندارد و قبر معدوم معلوم نيست.مقدس اردبيلي(م 993 ق) و علامه حلي(م 726 ق) و حاج آقا مصطفي خميني(م 1397 ق): در ايوان طلاي آستان امام علي† دو در طلايي وجود دارد. هنگام ورود به ايوان از طرف قبله، در بقعهاي که اولين در طلايي بر آن نصب شده، مزار مقدس اردبيلي واقع است. پشت دومين در طلايي قبر علامه حلّي با ضريحي کوچک است. پس از در طلايي دوم، حجرهاي با در چوبي است که در آن مزار حاج آقا مصطفي خميني فرزند امام خميني قرار دارد.سيد ابوالحسن اصفهاني(م 1365 ق) و ميرزا حسين ناييني(م 1355 ق): هنگام ورود به صحن از باب امام رضا† در اولين حجره سمت چپ، مزار آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني واقع است و ميرزا حسين ناييني در حجره ششم مدفون است. بقعه مرحوم ناييني در حال تعمير است.محدّث نوري(م 1320 ق) و حاج شيخ عباس قمي(م 1359 ق): قبر حاج شيخ عباس قمي، (صاحب مفاتيح الجنان) و نيز استادش محدّث نوري صاحب مستدرک الوسائل، در جوار هم مدفوناند. قبر آنها هنگام ورود به صحن از باب قبله، در ايوان سومين حجره در سمت راست است. حاج شيخ عباس، قبر استادش محدث نوري را در ايوان سومين حجره نشان داده است.[4]شيخ انصاري(م 1281 ق): مزار شيخ مرتضي انصاري در دالان کوچک در باب قبله است.آيتاللّه خويي(م 1413 ق): هنگام ورود به صحن از باب مسلم بن عقيل، مزار آيتاللّه سيد ابوالقاسم خويي در دومين حجره از سمت راست قرار دارد.آيتاللّه حکيم(م 1390 ق): قبر آيتاللّه سيد محسن حکيم در کتابخانهاش واقع است که محل آن در قسمت قبل گذشت. مسجد هندي در شارعالرسول نيز به اين مزار راه دارد.با حميد براي تماشاي نجف ميگشتيم که به طور اتفاقي مزار آيتاللّه شيخ محمدحسن نجفي (صاحب جواهر) را با گنبد سبزرنگ بزرگ پيدا کرديم. مزار او در اتاقي در مسجد صاحب جواهر واقع است. وقتي از باب طوسي خارج شويم، مقبره او در ابتداي کوچه پس کوچههاي شمال غرب است.تشييع جنازه
امروز در رفت و آمدهايم در صحن مطهّر، تشييع جنازههاي فراوان ديدم. تقريباً بيست جنازه را در حدود نيم ساعت از باب مسلم بن عقيل[5] وارد ميکردند و بدون اينکه درون حرم ببرند، از باب طوسي بيرون ميبردند. علت فراوان بودن مرده در نجف، فضيلت دفن اموات در قبرستان واديالسلام است و بسياري از اموات را از شهرهاي ديگر ميآورند. عدهاي شغلشان نعشکشي است. معمولاً دو نعشکش چفيهاي گرد ميکنند و روي سر ميگذارند و تابوت را بر آن قرار ميدهند. غالباً تنها همين دو نفر بدون همراهي بستگان ميّت، جنازه را ماهرانه حمل ميکنند و گاه يک نفر هم از جلو حرکت ميکند و اذکاري مانند «لا اله الا الله» را با صداي نسبتاً بلند بر زبان جاري ميکند. گاهي سه، چهار نفر از نزديکان ميّت آنان را همراهي ميکنند. شلوغترين همراهان، مربوط به جنازهاي ميشد که حدود بيست همراهي داشت.بيرون صحن، کنار باب طوسي ده ـ پانزده نفر با کلاه قرمز نشستهاند و يکي از کارهاي آنها خواندن نماز ميّت است. جنازه را همان جا بر زمين ميگذارند و يکي از آنها بر مرده نماز ميخواند. فراواني اموات به کسب و کار آنها رونق داده است. آنها براي بيسوادان زيارتنامه هم ميخوانند، اما به دليل باسواد شدن مردم، چنين مشترياني براي کلاهقرمزها نديدم.xxxنعشکشها جنازهها را با سرعت حرکت ميدهند و هيچ زني را پشت سر جنازه نديدم. هيچ گاه از همراهيان جنازه، گريه يا حالت غمگين نديدم. از اين رفتار عراقيها خوشم آمد. افراط در گريه نه براي مرده سودي دارد، نه براي زنده. سفارش شده براي او قرآن بخوانيد و خيرات بدهيد. در اين صورت با خواندن قرآن، هم اين کتاب آسماني متروک نميماند و هم قرائتکننده، چيزي ياد ميگيرد. خيرات و کمک به فقرا نيز سبب ميشود فقر در جامعه کمتر شود. ميتوان پاداش صبر در برابر اين مصيبت را به ميّت هديه کرد.زماني که اسماعيل فرزند امام صادق† در حال احتضار بود، امام† به شدّت ناراحتي ميکرد. وقتي اسماعيل از دنيا رفت، امام† چشمان فرزند را بست و لباس تميز يا جديدش را پوشيد و موهايش را مرتّب کرد. سپس از خانه خارج و به امر و نهي مشغول شد (به کارهاي روزمرّه پرداخت). يکي از اصحاب گفت: شما را هنگام احتضار فرزند چنان ناراحت ديديم که تصوّر ميکرديم هيچگاه به حال عادي باز نگرديد. فرمود: ما اهلبيتي هستيم که تا پيش از آمدن مصيبت ناراحتي ميکنيم و وقتي نازل شد، صبر ميکنيم.[6]ما ايرانيها بيش از اندازه براي مردههايمان غصّه ميخوريم. برخي در اثر از دست دادن عزيزشان غش ميکنند. بسياري از پدر و مادرها پس از مرگ جوانشان ديگر نميتوانند در خانهاي که او در آن بوده، زندگي کنند و حتي گاه پيري زودرس سراغشان ميآيد. البته انسان با از دست دادن عزيزش غمگين ميشود و گريه امري طبيعي است و سبب تسکين ميشود؛ حتي گريه بر مؤمن مستحب است، اما زيادهروي و جزع و فزع ناپسند و مکروه است.بعضي از ما براي حفظ آبرو در ميان ديگران گريه مصنوعي ميکنيم و برخي زنها جيغ و فريادهاي دروغي به پا ميکنند. اين رفتارها را بايد رفتار ايراني ناميد، نه اسلامي.[1] . ر.ک: هدية الزائرين، ص217ـ218.[2] . موسوعة النجف الاشرف، ج2، ص410.[3] . علت نامگذاري آن است که مقابل اين در، خيابان و مزار شيخ طوسي قرار دارد.[4] . هدية الزائرين، ص294.[5] . ظاهراً علت اين نامگذاري آن است که اين در تقريباً رو به کوفه و قبر مسلم باز ميشود.[6] . ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، ص73.