جرعه نوشان اقيانوس بي کران امام هادي (ع) - جرعه نوشان اقیانوس بی کران امام هادی (علیه السلام) (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جرعه نوشان اقیانوس بی کران امام هادی (علیه السلام) (2) - نسخه متنی

عسکری اسلامپور کریمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جرعه نوشان اقيانوس بي کران امام هادي (ع)

بخش دوم

در قسمت نخست مقاله درباره حضرت عبدالعظيم حسني و علي بن مهزيار سخن گفتيم. اينک به معرفي ديگر جرعه نوشان اقيانوس دانش امام هادي (ع) مي‌پردازيم.

3. خيران خادم قراطيسي

وي، خادم امام رضا(ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهل‌بيت(ع) بوده و در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ حضرت رضا، جواد و هادي(ع) برشمرده‌اند.

از بعضي روايات برمي‌آيد که او وکيل حضرت جواد(ع) نيز بوده است؛ مانند روايتي که حضرت در پايان آن به او فرموده‌اند:

«اعمل في ذلک برأيک، فإنّ رأيک رأيي و من أطاعک أطاعني[1]؛ در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل کن. پس همانا رأي تو رأي و نظر من است و کسي که از تو پيروي کند از من پيروي نموده است».[2]

از خيران روايات و مسائل فراواني در موضوعات مختلف برجاي مانده که آنها را از حضرت جواد(ع) و هادي(ع) روايت کرده است. يکي از آن روايات نص بر امامت حضرت هادي(ع) مي‌باشد و هنگامي بيان شده که خيران در خدمت و ملازم آن حضرت بوده و امام جواد(ع) در بستر بيماري قرار داشتند و اندکي بيشتر از عمر شريفشان باقي نبود.

در آن هنگام، شخصي از جانب امام(ع) نزد خيران مي‌‌آيد و به او مي‌‌گويد: مولايت به تو سلام مي‌‌رساند و مي‌‌فرمايد: همانا من درمي‌‌گذرم و امر امامت به فرزندم علي واگذار مي‌‌شود. امامت او بعد از من بر شما واجب است، همان‌گونه که امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا به رسول خدا (ص) برسد.

آري، همان‌گونه که بيان شد، خيران از اصحاب نزديک امام جواد و هادي(ع) بوده و ارادت و اخلاصش به اين خاندان قابل توصيف نيست.

نقل شده: زماني خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت امام جواد(ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت(ع) بالاي ايوان و دکه‌اي نشسته بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهره‌اي احساس کرد که متوجّه پلّه‌هاي ايوان نشد تا اينکه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آنکه از پلّه‌ها بالا رفت و سلام نمود، دستان مبارک امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتي بي‌اختيار دستان حضرت را به جهت هيبت و دهشتي که از ايشان در دل احساس کرده بود، نگاه داشت تا اينکه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها کرد.[3]

4. ابوهاشم داود بن قاسم جعفري

محدثي از اهالي بغداد و مردي متّقي، صاحب زهد و ورع و عالمي برجسته در ميان اصحاب بوده است. از ويژگي‌هاي ديگر او، نزديکي و خويشاوندي با آل ابي طالب(ع) مي‌‌باشد؛ زيرا پدرش قاسم بن اسحاق، امير يمن و مردي جليل‌القدر و مادرش ام حکيم، دختر قاسم بن محمد بن ابي‌بکر بود و قاسم بن اسحاق پسر خاله امام صادق(ع) و برادرزاده ابوهاشم، محمد بن جعفر بن قاسم، همسر فاطمه دختر امام رضا(ع) است.[4]

ابوهاشم نزد اصحاب، شخصي کاملاً مورد اطمينان و ثقه بوده و منزلتي والا داشته و نزد اهل‌بيت(ع) نيز از احترام و جايگاهي خاص برخوردار بوده و توانسته طي عمر پر برکت خويش، امام رضا(ع) تا امام عصر (عج) را درک و از همه آنان کسب فيض و حديث روايت کند.

اين ارتباط با خاندان نبوت(ع) در او آن‌چنان ريشه داشته که حتي برخي از علما، مانند سيد بن طاووس او را جزء وکلاي خاص حضرت بقية الله (عج) برشمرده‌اند و ابـن عياش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که مرحوم شيخ طبرسى در إعـلام الورى از آن نقل مي‌کند.[5]

ابوهاشم به سبب دلباختگي و ارادت ويژه‌اي که به ائمه در دل داشت، از جانب آن بزرگواران نيز پيوسته مورد لطف و عنايت قرار مي‌گرفت و از اين‌رو، بين او و آن خاندان ارتباطي عميق و نوراني برقرار بود.

در همين زمينه داستان‌هايي از ابوهاشم نقل شده که علاوه بر بيان جايگاه والاي او، نشان دهنده برخي از معجزات ائمه(ع) است که به عنوان نمونه به برخي از آنان اشاره مي‌کنيم:

ابوهاشم جعفري ‌گويد: روزي خدمت امام عسکري(ع) بودم و از ايشان شنيدم که فرمودند: از گناهاني که آمرزيده نمي‌‌شود، قول آدمي است که مي‌‌گويد: «کاش مؤاخذه نمي‌شدم، مگر به همين گناه». (يعني کاش گناه من فقط همين بود).

ابوهاشم مي‌‌گويد: پس از اين سخن حضرت(ع)، با خودم گفتم اين مطلبي، بسيار دقيق و شايسته است که انسان هر چيزي در اين زمينه را در وجود خود جستجو کند. در همين حال بودم که ناگهان آن حضرت به من رو کرد و فرمود: راست گفتي، اي ابوهاشم! به آن چيزي که در دلت گذشت، عمل کن. پس به درستي که شرک در ميان مردم، پنهان‌تر است از حرکت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريک و بر روي پلاس سياه.

مرحوم صدوق با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي‌کند که گفت: مدتي بسيار تنگدست شدم. خدمت امام هادي(ع) رسيدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شکر کدام ‌يک از نعمت‌هاي خداي سبحان را مي‌خواهي به جا آوري؟ سر به زير افکندم و ندانستم چه بگويم. حضرت خود آغاز به سخن کرد و فرمود: ايمان را روزي‌ات کرد و با آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافيت را روزي‌ات کرد تا بر طاعت، تو را ياري رساند و قناعت را روزي‌ات کرد تا آبرويت را حفظ کند. اباهاشم! به اين سخنان آغاز کردم؛ زيرا گمان بردم مي‌خواهي از کسي که اين همه نعمت به تو داده است، شکوه کني. دستور دادم که صد دينار به تو بدهند، آن را بگير.[6]

همچنين وي مي‌گويد: روزي امام عسکري(ع) سوار بر مرکب شد و به سوي صحرا حرکت کرد و من نيز ايشان را همراهي مي‌‌کردم. در بين راه که من پشت سر حضرت حرکت مي‌کردم به ياد قرض خود افتادم که وقتش رسيده بود و اينکه چگونه بايد آن بپردازم.

در اين افکار بودم که ناگهان حضرت رو به من کردند و فرمودند: خدا آن را ادا مي‌‌کند. و در همان حال مقداري از روي مرکب خم شدند و با تازيانه‌اي که در دست داشتند، خطي روي زمين کشيدند و فرمودند: اي ابوهاشم! پياده شو و آن را بردار و کتمان کن. هنگامي که پياده شدم، ديدم که شمشي از طلا در آنجا قرار دارد و من ‌آن‌ را برداشتم و در کيف خود قرار دادم و دوباره همراه ايشان به حرکت پرداختيم.

ابوهاشم مي‌‌گويد: مدّتي که از اين ماجرا گذشت و ما در حال طي مسير بوديم، باز هم به فکر فرو رفتم و به انديشه مخارج فصل زمستان، مانند لباس و غيره افتادم. اين‌بار هم، همين که اين افکار در ذهنم خطور کرد، حضرت رو کردند به من و براي بار دوم از روي مرکب خم شدند و با تازيانه خطّي روي زمين کشيدند و فرمودند: پياده شو و بردار و کتمان کن. هنگامي که پياده شدم، باز هم ديدم که شمش طلايي در آنجا وجود دارد و آن را نيز برداشتم.

ابوهاشم در ادامه مي‌‌گويد: پس از اينکه به مقصد رسيدم و از حضرت جدا شدم و به منزل رسيدم، مبلغ قرض خود را حساب کردم و ديدم که کاملاً با ارزش آن شمش طلاي اوّلي برابر است. هنگامي که مخارج فصل زمستان را بدون افراط و تفريط حساب کردم، باز هم با کمال تعجّب ديدم که با شمش طلاي ديگر، بدون هيچ زياد و کمي برابر است.

اين شيعه و يار با وفاي ائمه(ع) در سال261 هجري وفات يافت و در بغداد به خاک سپرده شد. از او علاوه بر رواياتي صحيح و بسيار در ابواب مختلف، اشعاري نيکو در حق اهل‌بيت(ع) نيز به جاي مانده است.

5 . علي بن جعفر همينياوي (هماني)[7]

وى مردى ثقه و دانشمند بود و وکالت امام هادى و امام عسکرى(ع) را بر عهده داشت و کردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمرى» مي‌گويد: ابوطاهر بن بلال[8]در سفر حج ديد على بن جعفر پول‌هاى زيادى انفاق مي‌کند. پس از بازگشت در نامه‌اى موضوع را به امام عسکرى(ع) گزارش کرد.

امام(ع) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دويست هزار دينار را به او داديم؛ ولى او تنها نيمى از آن را پذيرفت. مردم حق ندارند در کارها و امورى که ما اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان نداده‌ايم، دخالت کنند».

راوى مي‌گويد: «على بن جعفر بر امام هادى(ع) وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سي‌هزار دينار طلا به او بدهند».[9]

نکاتى که از اين روايت استفاده مي‌شود، اين است که على بن جعفر به نمايندگى از سوى امام هادى و امام عسکرى(ع) پول‌هايى به افراد مي‌داد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند.

پول‌هاى پرداختى، فقط براى تأمين نيازهاى فردى افراد نبود، بلکه به منظورهاى ديگرى که به اهداف امامت مربوط مي‌شد، پرداخت مي‌گرديد. اينکه امام، کارهاي علي بن جعفر را به خود نسبت مي‌دهد، مؤيد همين مطلب است.

ايام حج که مسلمانان براى انجام فريضه حج به مکه مي‌آيند، بهترين فرصت براى اين‌گونه کارهاست؛ زيرا از يک سو، دسترسى به ياران امام و تبيين رسالتي که برعهده آنان است و نيز انجام دادن مأموريتشان، در چنين ايامى آسان‌تر است و از سوى ديگر، دستگاه خلافت نسبت به آنان حسّاسيتى نشان نخواهد داد.

على بن جعفر نزد پيشواى دهم(ع) از منزلت والايى برخوردار بود. بين او و فارس بن حاتم بر سر مسئله‌اى مشاجره درگرفت. ابراهيم بن محمد موضوع را به امام(ع) گزارش کرد و از آن حضرت خواست معين سازد که وى از کدام يک از آن دو پيروى کند. امام(ع) در پاسخ نوشت: سزاوار نيست در مثل چنين موضوعي سؤال يا شک شود. خداوند به على بن جعفر مرتبتى والا بخشيده و ما را بازداشته از اينکه او با فردى مثل فارس بن حاتم مقايسه شود، بنابراين در هنگام نياز، به على بن جعفر رجوع کن و از فارس بن حاتم بيم کنيد و او را در هيچ يک از امور خود داخل مکنيد... .[10]

آخرالامر درباره آن بزرگوار نزد متوکل سعايت کردند. آن نانجيب بعد از صدور دستور حبس او، اراده کشتن او را داشت. اين خبر به على بن جعفر رسيد و از زندان براى حضرت هادى(ع) نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به خدا، نگرانم به شک بيفتم. حضرت وعده فرمود که براى تو در شب جمعه دعا خواهم کرد ، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوکل تب کرد و تب او شدّت يافت تا روز دوشنبه که بانگ و شيون براى او بلند شد که مي‌ميرد. پس دستور داد تا هر زنداني که نام مي‌برند آزاد کنند، تا خود او به ياد علي بن جعفر افتاد. به عبيدالله گفت: چرا درباره او چيزي نگفتي؟ عبيدالله گفت: ديگر هرگز از او ياد نخواهم کرد.

متوکل گفت: هم‌اکنون او را آزاد کن و او را بخواه تا مرا حلال کند. پس آزادش کرد و به دستور امام هادي(ع) به مکه رفت و در آنجا ساکن شد و متوکل نيز از بيماري بهبود يافت.[11]

6 . ابن سکيت يعقوب بن اسحاق اهوازى

ابن سکيت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زيادى برخوردار بود و از ياران خاص ايشان به شمار مي‌رفت. همچنين او از امام جواد(ع) روايات و مسائلى نقل کرده است.[12]

محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق يکى از مراکز علمى و فرهنگى کهن ايران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهيرى از اين منطقه برخاستند؛ چنان که امروزه کلمه «دورقى» را در پى نام بسيارى از علماى بزرگ مي‌بينيم.

البته برخى بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعى مي‌دانند.

نام او را «يعقوب» و کنيه‌اش را ابويوسف نهادند. پدرش اسحاق نام داشت. اين مرد صالح و درستکار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مي‌شد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب کسائى، يکى از قراي سبعه، به شمار مي‌آمد.

اسحاق اديبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزه‌هاي اسلامى سکوت را بر سخن ترجيح مي‌داد. به تدريج در سايه افراط درسکوت، به «سکيت» (بسيار سکوت کننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را ابن سکيت خواندند.

ابن سکيت بر اثر دعاي پدر و تلاش‌هاي مستمرش در علوم مختلف اسلامي صاحب نظر گرديد؛ به طوري که وي از علماي برجسته ادبيات عرب به شمار مي‌رفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولايي داشت و کتاب مشهور «تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبيات، اثر او است.

ابن خلکان از يکى از علما چنين نقل مي‌کند: کتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد در اين کتاب سودمند و جامع، بسيارى از لغات گردآمده است و در نوع خود با اين حجم بي‌نظير است. «وزير مغربى» اين کتاب را مختصر کرده و «خطيب تبريزى» به تنقيح و تهذيب اين کتاب پرداخته است.

ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد مي‌گويد: «کتابى بهتر از اصلاح المنطق ابن سکيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم».

و ثعلب مي‌گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابى، کسى آگاه‌تر از ابن سکيت در علم لغت يافت نشده است.[13]

سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعي، به دست متوکل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.

عبدالرحمان بن محمد بن انبارى در کتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهرى در کتاب تهذيب اللغه چنين آورده‌اند:

علت خشم متوکل که باعث قتل ابن سکيت شد، اين بود که روزى مردى قرشى و ابن سکيت و متوکل مشغول سخن گفتن بودند خليفه که در پى آزار مرد قرشى بود، ابن سکيت را فرمان داد تا به وى دشنام دهد.

ابن سکيت که اين را خلاف اخلاق مي‌دانست، به امر خليفه توجه نکرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سکيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکيت درباره تو انجام نداد، انجام ده.

مرد قرشى که از متوکل مي‌ترسيد، به فرمانش عمل کرد و لب به ياوه‌گويى گشاد. ابن سکيت با مشاهده اين بي‌احترامى، از کرده خود پشيمان شد و گفت: اى خليفه! اينک به فرمانت عمل مي‌کنم و او را ناسزا مي‌گويم.

متوکل گفت: آنچه اکنون مي‌گويى، انتقام است، نه اطاعت امر من.

سپس به نوکران تُرکش فرمان داد تا ابن سکيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شکمش کوفتند که بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانه‌اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد.

درباره شهادت اين بزرگ‌مرد، روايت مشهور ديگري نيز وجود دارد که اکثر منابع نيز آن را تأييد مي‌کنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شد و با ايشان گفتگو کرد و به ابن سکيت گفت: از تو مي‌خواهم آنچه در دلت پنهان کرده‌اى، آشکار کنى. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست دارى يا فرزندان على بن ابي‌طالب: حسن و حسين را؟

ابن سکيت از اين سخن گستاخانه سخت عصبانى شده و گفت: به خداىِ علىِّ اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترين غلامان آن حضرت که قنبرحبشى است، از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظيم‌تر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمي‌شود.

متوکل که انتظار چنين صراحتى را نداشت، خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند.

گروهى براين عقيده‌اند که گردآورى اشعار «کميت اسدى» بزرگ شاعر شهيد شيعه، از سوي «ابن سکيت» سبب شهادت او شد؛ اين کار، مذهب واقعي‌اش را نمايان ساخت. متوکل در پى بهانه‌اى بود تا ابن سکيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين به کلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براين، گروهى سودجو و شيعه‌ستيز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکيت پى برده بودند، در پى تحريک متوکل عليه او بودند.

«ازهرى» در «تهذيب اللغه» مي‌گويد: پس از شهادت استاد بي‌درنگ ده هزار درهم ديه او را به خانواده‌اش پرداخت کردند.

اين کردار نشان مي‌دهد که نقشه قتل ابن سکيت از پيش طراحى شده بود.

شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 يا 244 يا 246هجرى تحقق يافت.

7 . احمد بن اسحاق اشعرى قمى

محدّثى عظيم الشّأن، عالمى بزرگوار و يکى از اصحاب، ثقه و کاملاً مورد اطمينان اهل‌بيت(ع) بود و مانند بسيارى از اصحاب خاص ائمه(ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافت.

احمد بن اسحاق طى عمر شريفش توانست خدمت امام جواد و هادى(ع) برسد و جزء‌ اصحاب مخصوص امام عسکرى(ع) قرار گيرد و پس از آن بزرگواران، به شرف زيارت حضرت صاحب الزمان (عج) نايل گردد.

يکى ديگر از افتخارات احمد بن اسحاق اين است که جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت (عج) قرار گيرد؛ زيرا حضرت مهدى (عج) در توقيع شريفى ايشان را مورد تأييد و عنايت قرار داده‌اند. به همين سبب، در کتاب «ربيع الشيعه»، احمد بن اسحاق از وکلا و سفرا و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است؛ چنان که بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قمي‌ها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد کرده‌اند.[14]اما دانشمندان ديگر، او را وکيل و نماينده امام دانسته‌اند.[15]از روايتى در بحارالأنوار استفاده مي‌شود که او نماينده امام در موقوفات قم بوده است.[16]

محمد بن جرير طبرى مي‌نويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده امام عسکرى(ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وکالت حضرت صاحب الزمان (عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه‌هايى خطاب به او صادر مي‌شد و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى مي‌کرد و به امام مي‌رساند.[17]احمد بن اسحاق 160 کيسه طلا و نقره را که از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم کرد.[18]

سعد بن عبدالله در روايتى مي‌‌گويد: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در «سرّ من رأى» خدمت امام عسکرى(ع) مشرف شديم. هنگام خداحافظى، احمد از امام عسکري(ع) پارچه‌اي درخواست کرد تا براى کفنش از آن استفاده کند. پس از آن، حضرت سيزده درهم به او داد و فرمود: اين پول را خرج مکن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه بخواهى، به تو خواهد رسيد.

سعد بن عبدالله مي‌گويد: پس از آنکه از نزد امام عسکري(ع) مراجعت کرديم و به سه فرسخى حلوان (که اکنون به پل ذهاب معروف است) رسيديم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود؛ به گونه‌اى که ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع اميد کرديم. هنگامى که به حلوان رسيديم و در کاروان‌سراى آن مستقر شديم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذاريد و به اتاق‌هاى خود برويد و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتيم. هنگامى که صبح فرا رسيد، به ياد احمد افتادم و سراسيمه از جاى خود بلند شدم. ناگهان کافور خادم مخصوص امام حسن عسکرى(ع) را ديدم که مي‌‌گفت: «احسن الله بالخير عزاکم و جبر بالمحبوب رزيتکم». پس از آن نيز گفت: غسل و کفنِ يار و همراهِ شما احمد را انجام داديم، پس بلند شويد و به دفن او مشغول شويد. همانا که او عزيزترين شماست به جهت قرب به خداوند، نزد آقاى شما. پس از آن سخنان، ناگهان از چشم ما غايب گرديد. معلوم شد که او به امر و طى الارض امام حسن عسکرى(ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و کفن کند.

8 . ابراهيم بن مهزيار

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمي‌شمارد[19]و نجاشى مي‌گويد: کتاب «البشارات» از او است.[20] کشّى به سند خود از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مي‌کند که گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانه‌اى که جز خداوند آن را نمي‌دانست، به من داد و گفت: هر کس اين نشانه را گفت، اموال را به او واگذار کن. محمّد مي‌گويد: من نيز به بغداد رفتم و در کاروان‌سرايى منزل گرفتم. روز دوم پيرمردى آمده، در را کوفت. به غلامم گفتم: ببين چه کسى است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردى بر در است. من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را که نزد خودت دارى، به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت. من نيز اموال را به او پرداختم.[21]

اين روايت دليل بر آن است که ابراهيم بن مهزيار وکيل امام(عج) در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً امام(عج) کسي را وکيل قرار مي‌دهد که ثقه و امين و عادل باشد.

9. ايوب بن نوح

وي مردي امين و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والايي داشت؛ چندان که دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده‌اند. او وکيل امام هادي و امام عسکري(ع) بود و روايات زيادي از پيشواي دهم(ع) نقل کرده است.

ايوب به هنگام درگذشت فقط 150 دينار از خود به جاي گذاشت؛ در حالي که مردم گمان مي‌کردند او پول زيادي دارد.[22]

عمرو بن سعيد مدائني مي‌گويد: در «صريا» نزد امام هادي(ع) بودم که ايوب بن نوح داخل شد و پيش روي آن حضرت ايستاد. امام(ع) دستوري به او داد، سپس بازگشت. امام(ع) رو به من کرد و فرمود: اي عمرو! اگر دوست داري به مردي از اهل بهشت بنگري، به اين مرد (ايوب بن نوح) بنگر.[23]


10. ابوعلي حسن بن راشد

وي از اصحاب امام جواد و امام هادي(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايي داشته است. شيخ مفيد او را از زمره فقيهان برجسته و شخصيت‌هاي تراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهي بود و راهي براي مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.[24]

شيخ طوسي نيز به هنگام بحث از سفرا و وکلاي ممدوح امامان(ع)، از حسن بن راشد به عنوان وکيل امام هادي(ع) نام برده و نامه‌هاي آن حضرت را به او ياد آور شده است.[25]

شيخ طوسي2 نقل مي‌کند که: امام هادي(ع) در سال 232 به علي بن بلال نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان

در نزد شما خدا را ستايش مي‌کنم و او را بر بخشندگي و منّت ديرينش سپاس مي‌گويم و بر پيامبرش محمّد و آل او ـ که صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد ـ درود مي‌فرستم. من، ابوعلي [راشد] را به جاي حسين عبدربّه نصب کردم و او را ـ که فضل و ايمان بي‌نظيرش را مي‌شناسم ـ امين خود قرار دادم و مي‌دانم که تو بزرگِ ديار خود هستي. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اين‌باره به تو نامه بنويسم. پس، از او پيروي کن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب کن و ايشان را در اين‌باره چنان آگاه ساز که به ياري او برخيزند که اين، رعايت احترام کامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهي داشت که خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هر که خواهد، مي‌دهد. در پناه خدا باشي!

اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را سپاس‌گزارم».[26]

محمد بن فرج، مي‌گويد: «در نامه‌اي به امام هادي(ع) از ابوعلي و ... پرسيدم؟ امام(ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ ياد کردي. او سعادتمندانه زندگي کرد و شهيد از دنيا رفت...»[27]

11. عثمان بن سعيد (نايب اوّل از نوّاب اربعه)

وى، در سن جوانى و در حالى که يازده سال از عمرش مي‌گذشت، افتخار شاگردى امام دهم(ع) را پيدا کرد[28]و در اندک زمانى از آن چنان رشد و تعالى‌اى برخوردار شد که امام هادى(ع) از او به عنوان «ثقه» و «امين» خود ياد مي‌کرد.

احمد بن اسحاق قمى مي‌گويد: «به محضر امام هادى(ع) رسيدم و عرض کردم: سرورم! کار من طورى است که گاهى (در منزل) هستم و گاهى نيستم، زمانى هم که هستم، دسترسى به شما برايم ميسّر نيست. (در چنين مواقعى) گفتار چه کسى را بپذيريم و دستور چه کسى را فرمان بريم؟

امام(ع) فرمود: ابوعمرو، ثقه و امين من است. هر چه به شما بگويد، از سوى من گفته و هرچه به شما القا کند، از ناحيه من القا کرده است. وي مي‌گويد: بعد از شهادت امام هادي(ع)، روزي خدمت فرزند بزرگوارش امام حسن عسکري(ع) رسيدم و همان سؤال را کردم. در پاسخ فرمود: اين ابوعمرو که ثقة و امين است، هم مورد وثوق امام هادي(ع) و هم مورد وثوق من در زندگي و مرگ است. پس آنچه به شما مي‌گويد و آنچه به شما مي‌رساند، از من مي‌رساند.[29] اين روايات منزلت والاى ابوعمرو و موقعيت برجسته او را نزد ائمه اطهار(ع) نشان مي‌دهد و دليل علم، فضل و امانت در فتواى او است و حاکي از آن است که او مرجع فتوا و بيان احکام بوده است.

12. حسين بن سعيد بن حمّاد اهوازي

از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهل‌بيت(ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد محدّثين و علما است. اصالت او به کوفه باز مي‌‌گردد، ولي همراه برادرش حسن به اهواز نقل مکان کرد و پس از مدتي از آنجا به قم شهر فقه و فقاهت رفت و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همان جا بود؛ تا اينکه بدرود حيات گفت.

حسين بن سعيد، اين شيعه راستين در طول عمر شريفش پيوسته محبّ و خدمت‌گزار آستان ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار به کسب فيض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و هادي(ع) اماماني بودند که حسين بن سعيد آنان را درک کرد و به روايت حديث از آنان پرداخت.

در زمينه علمي نيز حسين بن سعيد را بايد از چهره‌هاي ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سي جلد کتاب ارزشمند تأليف کند. کتاب‌هايي که در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است؛ تا آنجا که سايرين را به او مثال مي‌زنند و مي‌گويند که کتب فلاني مانند حسين بن سعيد، سي مجلّد است.

يکي ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخي مسلمانان متعهّد و با استعداد به حريم و آستان اهل‌بيت(ع) است.

آري، حسين بن سعيد، شخصيت‌هاي برجسته‌اي مانند علي بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايي و به خدمت امام رضا(ع) معرفي کرد و پس از آن علي بن ريان را نزد آن حضرت برد و با اين عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات کتبش را براي آنان بيان و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود و به همين سبب است که آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شده‌اند.

13. حسن بن علي ناصر

شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي(ع) شمرده است. وي پدر و جد سيد مرتضي; از سوي مادر است. سيد مرتضي در وصف او مي‌گويد: مقام و برتري او در دانش و پارسايي و فقه، روشن‌تر از خورشيد درخشان است. او شخصي بود که اسلام را در «ديلم» نشر داد؛ به گونه‌اي که مردم آن سامان به وسيله او از گمراهي به هدايت راه يافتند و با دعاي او به حق بازگشتند. صفات پسنديده و اخلاق نيکوي او بيش از آن است که شمرده شود و روشن‌تر از آن است که پنهان بماند.[30]


[1] . رجال کشى، 508.

[2] . اصول کافى، ج1، ص324.

[3] . منتهى المقال، ص128؛ تنقيح المقال، ج1، ص405.

[4] . ر.ک: تنقيح المقال، ج1، ص412ـ413.

[5] . شيخ طبرسي، إعلام الورى، ج2، ص136.

[6] . امالي صدوق، ص497، ح682.

[7] . همينيا، يکي از روستاهاي اطراف بغداد بوده است.

[8] . ابوطاهر، از عناصر نامطلوب دوران امام عسکرى(ع) و امام زمان(ع) بود و به دروغ، ادعاى وکالت از سوى امام عسکرى(ع) را داشت. اموالى از امام(ع) نزد وى بود که از تحويل آنها به «محمد بن عثمان» نايب خاص امام زمان (عج) خوددارى کرد. از اين رو، شيعيان از وى بيزارى جستند و او را مورد لعن قرار دادند. (ر. ک: الغيبة، شيخ طوسى، ص245).

[9] . ر. ک: معجم رجال الحديث، ج11، ص293؛ الغيبة، شيخ طوسى، ص212.

[10] . رجال کشى، جزء 6، ص523، شماره 1005؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص807، ح1005.

[11] . تنقيح المقال، ج2، ص271؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص865، ح1129.

[12] . تنقيح المقال، ج3، ص329.

[13]. الکنى و الالقاب، ج1، ص314.

[14] . اختيار معرفةالرجال، ص23.

[15] . حياة الامام العسکرى، ص333، محمد جواد طبسى.

[16] . بحارالانوار، ج50، ص323.

[17] . دلائل الامامة، ص272.

[18] . احتجاج طبرسي، ص257.

[19] رجال کشي.

[20] . رجال نجاشي.

[21] رجال کشي؛ الإرشاد، ص351؛ اعلام الورى، ص445.

[22] . ر.ک: معجم رجال الحديث، ج3، ص260ـ262.

[23] . الغيبه شيخ طوسي، ص212.

[24] . معجم رجال الحديث، ج4، ص324.

[25] . الغيبه، ص212ـ213.

[26] . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص799، ح199.

[27] رجال کشى، ج6، ص603، رديف 1122.

[28] . رجال طوسى، ص420، رديف36.

[29] . الغيبة شيخ طوسى، ص215.

[30] . معجم رجال الحديث، ج5، ص28.

/ 1