محمد جواد طبسىنشاط و سرور بخشى از سرشت انسان است. بدين جهت قوانين روحبخش اسلام به پيروان خود نشاط و شادمانى مىبخشد. پيامبر خاتمنيز هميشه شادمان بود و بر اين امر تاكيد مىورزيد. افزونبراين، بعضى از روايات نشان مىدهد معصومان(عليهم السلام)دركجا ودر پى چه مسايلى شاد مىشدند و براى شاد و بودن چه برنامههايىارائه مىكردند.پيامبر اكرم(ص)با يارانش مزاح مىكرد، اجازه مىداد ياران باوى مزاح كنند و گاه به شوخى ياران با يكديگر، گوش مىسپرد وتبسم مىفرمود. او هرگز شاديهاى يارانش را برهم نمىزد مگر وقتىسخن يا عملى خارج از محدوده شرع از آنها مشاهده مىكرد.آيا ظاهر شدن آثار آن همه خوشحالى برچهره شريف پيامبر و ياديگر رهبران امت در اثر عملكرد خوب برخى از پيروان وعلاقهمندان دليل سرور و شادمانى اهلبيت(عليهم السلام)نيست؟البته اين شادمانيها با عربده كشىها و خندههاى غيرمجازى كهگاه به سلامت و امنيت و نشاط و حتى حيثيتيك ملت و مذهب زيانمىرساند، تفاوت دارد. آن گونه شاديها را نه دين تاييد مىكندنه عقل سالم.
چهره هميشه شاداب پيامبر(ص)و على(ع)
چهره مقدس پيامبر(ص)هرگز درهم كشيده و گرفته نبود مگر هنگامنزول آيات موعظه يا نزول آيات قيامت كه هرشنونده را دچارافسردگى و دگرگونى غير قابل وصف مىكرد.فيض كاشانى مىنويسد: پيامبر(ص)هنگام ملاقات يارانش چهرهاش بيشاز ديگران شاداب و خندان بود. گاه چنان مىخنديد كه دندانهاىمباركش نمايان مىشد.
گشاده رويى و خوش طبعى على(ع)
مرحوم قمى مىنويسد: حسن خلق و شكفته رويى آن حضرت چنان بودكه دشمنانش بدين سبب بر وى خرده مىگرفتند. عمروبن عاص مىگفت:او بسيار خوش طبعى مىكند. البته عمرو اين سخن را از عمر آموخت.او براى اينكه خلافت را به آن حضرت نسپارد، خوش طبعى را عيبعلى(ع)شمرد. روزى معاويه به قيس بن سعد گفت: خدا رحمت كندابوالحسن را كه بسيار خندان و شكفته و خوش طبع بود.قيس گفت: آرى چنين بود; رسول خدا(ص)نيز با يارانش خوش طبعىمىكرد و خندان بود. اى معاويه! تو به ظاهر او را مدح مىكنى اماهدفتبدگويى و خردهگيرى است. اما بدان به خدا سوگند، آن حضرتبا آن شكفتگى و خندانى، هيبتش از همه فزونتر بود; و آن هيبتبهسبب تقوايش بود....
شوخى و مزاح پيامبر(ص)باياران
گاه پيامبر با يارانش مزاح كرده، آنها را شادمان مىساخت ومىفرمود:«انى لامزح و لااقول الا الحق.»من مزاح مىكنم و جز حق چيزى نمىگويم.طريحى هم مىنويسد: «كان رسول الله(ص)يداعب الرجل يريد انيسره»پيامبر(ص)با انسان به قصد آن كه شادمانش سازد شوخى مىكرد.نكته قابل دقت اين است كه پيامبر(ص)خود مزاح را مىآغازيد وبرآن بود بدين وسيله سرور و نشاط را در يارانش زنده نگه دارد.اين كار پيامبر بزرگوار اسلام در رفع خستگيها و فشارهاى ناشى ازمشكلات زندگى يارانش موثر بود.
1- مزاح با انس بن مالك
انس مىگويد: پيامبر(ص)از نظر خلق و خوى بهترين مردم بود.روزى مرا براى انجام كارى فراخواند. گفتم نمىروم. در حالى كهدر انديشه اجراى فرمان حضرت بودم. بيرون رفتم تا بركودكانى كهدر بازار به بازى مشغول بودند، بگذرم و لحظاتى بازى آنها راتماشاكنم. وقتى سرگرم تماشاى بازى بودم، پيامبر از پشتسرگردنمرا گرفت و در حالى كهمىخنديد، فرمود: انس! به آنجا كه دستوردادم، رفتى و آنچه گفتم، انجام دادى؟ عرض كردم: آرى، مىروم يارسول الله...
2- چه كسى اين بنده را مىخرد!
روزى حضرت بازوى يكى از يارانش را از پشتسرگرفته و فرمود:چه كسى اين بنده را مىخرد; يعنى بنده خدا را؟مراد پيامبر مزاح بود.
3- پيران داخل بهشت نمىشوند.
روزى پيامبراكرم(ص)به پيرزنى از طايفه اشجع فرمود: اىاشجعيه! بدان هرگز پيرزن داخل بهشت نمىگردد.پيرزن سخت منقلب شد و به شدت گريست. بلال از راه رسيد و بامشاهده آن صحنه، وضعيت زن را براى پيامبر نقل كرد. حضرت به بلالفرمود: سياه چهرگان هم به بهشت نمىروند. بلال نيز كنار زن بهگريستن پرداخت. عباس، عموى پيامبر، برآنها گذشت و پس از آگاهىاز حالشان، ماجرا را براى پيامبر بازگفت. پيامبر فرمود: پيرمردهم نمىتواند به بهشت گام نهد.آنگاه رسول خدا(ص)هرسه را طلبيد و فرمود: خداوند اينان را بابهترين شكل ظاهرى داخل بهشت مىگرداند. سپس فرمود: خداوند آنهارا در قالب جوانانى نورانى وارد بهشت مىسازد.
4- او همان نيست كه در چشمانش سفيدى هست؟!
ابن شهرآشوب مىنويسد: روزى آن حضرت به زنى كه از همسرش سخنمىگفت، فرمود: آيا او همان نيست كه در چشمانش سفيدى است؟ زنبلافاصله گفت: نه. آنگاه زن به خانه رفته، ماجرا را براى شوهرشبازگفت. او كه دريافته بود پيامبر مزاح كرده است. به همسرشگفت: آيا نمىبينى سفيدى چشمم از سياهىاش زيادتر است؟
5- شوخى و مزاح با اميرمومنان(ع)
روزى پيامبر(ص)و على(ع)كنار يكديگر خرما مىخوردند. حضرت هستهخرمايى كه مىخورد، نزد على(ع)مىگذارد. هنگامى كه از تناول خرمادست كشيدند، تمام هستههاى خرما نزد على(ع)جمع شده بود.پيامبر(ص)به على(ع)فرمود:«يا على انك لاكول.»اى على! بسيار مىخورى.على(ع)گفت: «يا رسول الله الاكول من ياكل الرطب و النواه»اى رسول خدا! بسيار خور كسى است كه خرماها را با هستهاشخورده است.
6- دست گذاردن برچشم برخى ياران
حضرت برخى ياران را از پشتسر بغل مىگرفت و دو دستانش رابرچشمانشان مىگذارد تا آنها را بيازمايد آيا مىتوانند با چشمبسته طرف مقابل را تشخيص دهند؟
7- آرامتر برو كه ظرفها خرد نشود.
در يكى از مسافرتها، غلام سياه و خوش صدايى به نام «انجشه»همراه حضرت بود كه به دستور پيامبر(ص)آواز ويژه تند رفتن شترانمىخواند. و در آن كاروان برخى از زنان پيامبر(ص) و امسليم نيزحضور داشتند.انس مىگويد: حضرت گاهى با انجشه شوخى مىكرد و مىفرمود:«رويدا يا انجشه لاتكسر القوارير(يعنى ضعفه النساء.»انجشه! قدرى آرامتر بران بلورها خرد نشود.(زنان آزار نبينند.
شوخى ياران با پيامبر(ص)
پيامبر(ص)به ديگران اجازه مىداد با او مزاح كنند. نعيمانبدرى يكى از ياران هميشه شاد پيامبر(ص) گاه با آن حضرت شوخىمىكرد و حضرت را مىخنداند. پيامبر(ص)نه تنها موضع منفى نمىگرفتبلكه تبسم مىفرمود.روزى نعيمان به مرد عربى كه عسل مىفروخت، رسيد. ظرفى عسلخريد و به خانه عايشه كه تصادفا آن روز نوبتش بود آورد واظهار داشت: اين را از من تحويل بگير. و مرد عرب را بر درخانهپيامبر نگه داشت و خود رفت. پيامبر(ص)چنان انديشيد كه نعيمانعسل را به رسم هديه آورده است. بدين جهت آن را قبول كرد و بهدرون خانه رفت. نعيمان بار ديگر از جلوى خانه پيامبر(ص)عبوركرده ملاحظه كرد كه مرد عرب هنوز بر در خانه ايستاده است. مدتىبعد، مرد عرب اهل خانه را مخاطب قرار داد و گفت: اگر پولش رانمىدهيد، عسل را برگردانيد.پيامبر(ص)از ماجرا با خبر شده، بى درنگ قيمت آن را به مردعرب پرداخت. آنگاه به نعيمان فرمود: چه چيز تو را واداشت چنينكنى؟نعيمان گفت: ديدم پيامبر(ص)عسل دوست دارد. فرصت را غنيمتشمرده، چنين كردم.
شوخى مرد عرب در يكى از حالات سخت
روزى عربى برآن حضرت كه بسيار اندوهگين مىنمود. وارد شد.مرد عرب خواست چيزى بپرسد، اصحاب گفتند: نپرس; چهره پيامبرچنان گرفته است كه جرات پرسيدن نداريم.او گفت: مرا به حال خود واگذاريد، سوگند به خدايى كه او رابه پيامبرى برانگيخت، هرگز رهايش نمىكنم تا خنده برلبانش ظاهرشود. آنگاه به پيامبر(ص)گفت: رسول خدا، شنيدهايم دجال بانان وغذا نزد مردم گرسنه مىآيد. پدر و مادرم به فدايت، آيا بايد ازغذا خوددارى كرده، نخورم تا از لاغرى بميرم يا بهتر است نزددجال غذاى كامل بخورم و چون سير شدم به خدا ايمان آورم.پيامبر(ص)آن قدر خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان شد. سپسفرمود: خير، خداوند تو را به وسيله آنچه ديگر مومنان را بىنيازمىكند، بىنياز مىسازد.
شوخى صهيب با پيامبر(ع)
روزى حضرت به صهيب بن سنان فرمود: درحالى كه از چشم درد رنجمىبرى، خرما مىخورى؟صهيب گفت: اين چشم من درد مىكند و من خرما را با طرف ديگرمىخورم.
شنيدن شوخيهاى ياران با يكديگر
گاه ياران در محضر رسول خدا(ص)با يكديگر مزاح مىكردند ومىخنديدند. پيامبر نيز تبسم مىفرمود و جز در موارد خلاف شرعتذكر نمىداد. سماك بن حرب مىگويد: به جابربن سمره گفتم: آيا باپيامبر نشست و برخاست هم مىكردى؟گفت: آرى، بسيار. برنامه پيامبر پس از نماز صبح اين بود كهتا آفتاب بيرون نمىآمد و محل نمازش را ترك نمىكرد. پس از بيرونآمدن آفتاب، محل نماز را ترك مىگفت. در اين بين، ياران در بارهدوران جاهليت و برخى از كارهاى جاهلانهشان سخن مىگفتند ومىخنديدند. پيامبر(ص)صداى آنها را مىشنيد و تبسم مىفرمود.گروهى از ياران پيامبر(ص)از جمله سويبط مهاجرى و نعيمان بدرىدر سفر گاه باهم مزاح مىكردند. روزى سويبط به شوخىهمسفرانش را گفت: غلامى فروشى دارم، مىخريد؟ گفتند: آرى.سويبط گفت: ضمنا بدانيد او ادعايى هم دارد و به شما خواهدگفت من آزادم. پس اگر سخنش را گوش كنيد، غلامم را از دست مىدهيدو ضايع خواهيد كرد. پس نعيمان را غلام معرفى كرد. مسافران او رابه ده قلايص خريدند و سپس نزد نعيمان آمده، طنابى برگردنشافكندند. نعيمان گفت: اين مرد با شما شوخى كرده، من آزادم.خريداران اظهار داشتند: از پيش با خبر بوديم چنين سخن خواهىگفت.آنگاه او را كشان كشان با خود مىبرند. در اين لحظه، دوستانهمسفرش كه از اين جريان سخت مىخنديدند. دنبال خريدارانرفته، آزادش كردند. پيامبر(ص)باشنيدن اين ماجرا تا مدتىمىخنديد.
توصيه و تشويق به مزاح و شوخى
پيامبر و معصومان(عليهم السلام)علاوه براين كه خود چهره شادابىداشتند به ديگران نيزسفارش مىفرمودند كه هرگز با چهرههاى عبوس و گرفته رو به رونشويد. يونس شيبانى مىگويد: به محضر امام صادق(ع)رسيدم. آنحضرت پرسيد: مزاح شما با يكديگر چگونه است؟ جواب دادم كمتر بايكديگر مزاح مىكنيم.حضرت فرمود: چنين نباشيد; زيرا شوخى و مزاح بخشى از حسن خلقاست و شما با اين شوخى برادرت را خوشحال مىكنى. رسولخدا(ص)همواره شوخى مىكرد و مىخواست مردم را شادمان كند.شخصى ازمحضر امام موسى بن جعفر(ع)پرسيد: فدايت گردم، گاه درميان گروهى هستم كه مىگويند و مىخندند، چه كنم؟ حضرت فرمود:اشكالى ندارد به شرطى كه فحش نباشد. سپس فرمود: بيابانگردى بهمحضر رسول خدا(ص)مىآمد و براى آن حضرت هديه مىآورد; ولى چونقصد بازگشت داشت، مىگفت: رسولالله! بهاى هديه ما را بدهيد كهمىخواهم برگردم. پيامبرخدا(ص)از شوخى اين مرد مىخنديد و چونغمگين مىشد، مىفرمود:مرد بيابانى كجاست؟ كاش مىآمد!
نگاهىبهبرخىازشاديهاى معصومان(عليهم السلام)
افزون براين، در بسيارى موارد معصومان(عليهم السلام)شادبودند.پس از فتح خيبر و آمدن جعفر، پيامبر(ص)بسيار خوشحال به نظرمىرسيد و مىفرمود: نمىدانم از كدام يك خوشحالتر باشم فتح خيبريا آمدن جعفر از حبشه؟! على(ع)در پايان يك ماموريتسختباپيروزى بازگشت و پيامبر(ص) و ياران به استقبالش شتافتند. چونچشمان على(ع)به پيامبر(ص)افتاد، خود را از اسب به زير افكنده،خدمتحضرت شتافت و زانوى وى را بوسيد.رسول گرامى فرمود: ياعلى! سوار شو كه خدا و رسولش از توراضىاند.حضرت امير(ع)از شادى اين بشارت، گريان شد و به خانه برگشت.افزون براين، وقتى به حضرت على(ع)ابوتراب مىگفتند،بسيارخوشحال مىشد. سهل بن سعد مىگويد: «وان كان ليفرح اذا دعىبها»محمدبن عذافر مىگويد: «پدرم، عذافر گفت: امام صادق(ع)هزار وهفتصد دينار به من داد و فرمود: با اين پول برايم تجارت كن;سپس فرمود: به سود آن علاقه ندارم. سود تجارت شايسته است، ولىمن مىخواهم خداوند مرا در معرض تحصيل سودهايش بنگرد.عذافر گفت: با آن پول تجارت كردم و صد دينار سود بردم. آن رابه حضور امام صادق(ع)آوردم; امام بسيار خوشحال شد و فرمود: آنصد دينار را روى اصل سرمايه بگذار...»چون معصومان(عليهم السلام)مىشنيدند كه شخصى صله رحم كرده، يامومنى را خوشحال ساخته و يا گروهى از زندگى برادرى باز كرده،بسيار خرسند و شادمان مىشدند و پيروان خود را از اين شادمانىبا خبر مىساختند تا مردم بدان كار روى آورند. در همين راستا،حضرت فرمود: «من سر مومنا فقد سرنى و من سرنى فقد سر الله.»كسى كه مومنى را شاد كند مراشاد كرده و كسى كه مرا شاد كندخدا را شاد كرده است.