سعيد بن مسيب - سعید بن مسیب، سیماى صلابت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سعید بن مسیب، سیماى صلابت - نسخه متنی

سید حسن احمدی نژاد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سعيد بن مسيب

سيماى صلابت

سيدحسن احمدى‏نژاد بلخى

سعيد بن مسيب بن حزن مخزومى، قرشى بود; ابومحمد كنيه داشت ومادرش ام‏حبيب خوانده مى‏شد. وى يكى از فقهاى هفتگانه مدينه واز ياران برجسته حضرت على بن الحسين(ع) بود. سعيد بن مسيب تاپايان عمر پيرو اهل‏بيت عصمت‏باقى ماند.

در تاريخ ولادت و وفاتش اندكى اختلاف است. به نوشته مورخان، اودر سال 15 هجرى ديده به جهان گشود و در سال 94 يا 95 هجرى‏بدرود حيات گفت.

سال رحلت او را «سنه الفقهاء» مى‏نامند; زيرا در اين سال‏بسيارى از عالمان وارسته و فقهاى برجسته شيعه وفات يافتند.

در آيينه ديگران

اسحاق بن‏جرير مى‏گويد: سعيد بن مسيب، قاسم‏بن‏محمد بن ابى‏بكر و ابوخالد كابلى در شمار افراد مورد اعتمادعلى بن الحسين امام زين‏العابدين(ع) جاى داشتند.

امام سجاد(ع) درباره شخصيت علمى وى مى‏فرمايد:

«سعيد بن المسيب اعلم الناس بما تقدمه من الاثار وافقههم فى‏زمانه.» سعيد بن مسيب داناترين مردم به تاريخ پيشينيان ودانشورترين آنها در زمان خود بود. يحيى بن حيان مى‏گويد: سعيدبن مسيب در مدينه «فقيه الفقهاء» بود.

افزون بر اين، او رابا عبارتهاى زير نيز ستوده‏اند: سعيد بن مسيب در عصر خود عالم‏العلما (دانشمند دانشمندان) بود. سعيد بن مسيب از عمر و عثمان‏آگاه‏تر بود.

دانش

سعيد در طلب دانش و فرهنگ اهل‏بيت(ع) بسياركوشيد. به همين دليل، دانشمندترين دانشمندان مدينه به شمارمى‏آمد. سعيد مى‏گويد:

چه بسيار اتفاق مى‏افتاد كه براى به دست آوردن يك حديث‏شبها وروزها راه مى‏رفتم.

او همچنين مى‏گويد:

«ما بقى احد اعلم بكل قضاء قضاه رسول الله(ص) ولا ابوبكر وعمرمنى.» كسى باقى نماند كه به تمام قضايايى كه رسول خدا(ص) وابوبكر و عمر قضاوت كرده‏اند، از من داناتر باشد.

سعيد در دانش از بسيارى از ياران رسول خدا پيشى گرفت. با آنكه‏در زمان حيات اصحاب پيامبر قاعدتا نبايد نوبت‏به تابعين برسد،سعيد فتوا مى‏داد. هر گاه كسى از عبدالله بن عمر مساله‏اى‏مى‏پرسيد و او نمى‏توانست پاسخ دهد، مى‏گفت: برو از سعيد بپرس وپاسخش را برايم بياور; و چون فردا باز مى‏گشت و پاسخ مساله رابرايش بازگو مى‏كرد، مى‏گفت: نگفتم كه او [سعيد] در شماردانشمندترين دانشمندان جاى دارد.

عبادت

در «حليه الاولياء» چنين مى خوانيم: سعيد بن‏مسيب مى‏گفت: پنجاه سال نماز با جماعت گزاردم و تكبيره‏الاحرام امام رادرك كردم و در اين مدت پشت‏سر هيچ يك از نماز گزاران رانديدم. دراين زمينه روايات اختلاف دارد. مراد از اين جمله (پشت‏سرهيچ يك از نماز گزاران را نديدم) آن است كه در اول وقت قبل‏از ديگران وارد مسجد شدم و در صف اول قرار گرفتم و پس از همه‏نماز گزاران، مسجد را ترك كردم. غلام سعيد بن‏مسيب مى گويد:

سعيد، چهل سال، قبل از صداى موذن، در مسجد حاضر مى‏شد.

درباره او همچنين گفته‏اند:

وى پنجاه سال با وضوى اول شب، نماز صبح را به جاى آورد و چهل‏حج و عمره انجام داده است.

بكربن خنيس مى گويد: به سعيد بن مسيب گفتم: مى بينى، اين مردم‏خدا را عبادت مى‏كنند و نماز مى خوانند; چرا همراه اين گروه‏عبادت نمى كنى؟ سعيد گفت: فرزند برادرم; اينها عبادت نيست.

گفتم: پس عبادت چيست؟

گفت: تفكر در امر خدا، پرهيز از محارم ، انجام دادن واجبات ونيز تفقه در دين.

خوى و منش

سعيد از نظر اخلاق و آداب و رسوم‏اسلامى سرآمد روزگار بود. يكى از برجستگيهاى اخلاقى او فروتنى‏بود. با اينكه از رجال نامى مدينه به شمار مى‏آمد گاه پاى‏برهنه راه مى رفت. وبه هركس مى رسيد دست مى داد. نظافت را بيش‏از همه مراعات مى كرد; ناخنهايش را به موقع مى گرفت، همواره‏با وضو بود و از خنده بسيار خود دارى مى كرد. نمازهاى مستحبى‏را در خانه انجام مى داد و نمازهاى واجب را در مسجد با جماعت‏مى خواند. لباسهاى تميز و سفيد مى‏پوشيد.

با گذشت و بردبار بود; در امور مادى سخت گير نبود. تمام ايام،جز اعياد و روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى حجه، روزه مى‏گرفت; طبعى بلند و همتى عالى داشت; حتى هنگام افطار، با خودنوشابه به مسجد مى‏آورد و از ديگران چيزى نمى پذيرفت.


خاطره‏ها

ليث‏خزاعى در باره حادثه غارت مدينه، از سعيد پرسيد:

سعيد گفت: وقتى سواران مهاجم، مدينه را غارت كردند و اسبهاى‏خود را به ستونهاى مسجد پيامبر بستند، من در خدمت امام‏سجاد(ع) بودم، بسوى قبر پيامبر مى رفتيم. حضرت، هنگام ورود برتربت جدش سخنانى فرمود كه من در نيافتم; ولى به سبب آن بين ماو سربازان مهاجم حايلى به وجود آمد كه ما آنها را مى ديديم ولى آنها ما را نمى‏ديدند. وقتى مشغول نماز شديم مردى سوار براسبى سياه و سفيد و زيبا در برابر ما آشكار شد. اين مردحربه‏اى در دست داشت. جامه‏اى سبز پوشيده بود. او در محضر امام‏ايستاد و شمشيرش را سمت دشمنانى كه در صدد نزديك شدن به حرم‏رسول خدا(ص) بر مى آمدند، دراز كرد. مهاجم، قبل از آنكه شمشيربه وى اصابت كند، مى مرد!!

چشم بينا

ابوبكر بن عبدالله‏اصفهانى مى گويد: مردى به نام خالد بن‏عبدالله، كه خود را به‏خاندان بنى اميه نسبت مى داد، پيوسته به على(ع) ناسزا مى گفت.

روز جمعه‏اى كه خطبه نماز جمعه را ايراد مى كرد، گفت: بخداسوگند، پيامبر اكرم(ص) مى‏دانست على چگونه مردى است; ولى چون‏دامادش بود، كارها را به او مى سپرد. سعيد، كه در پاى منبر به‏خوابى سبك فرو رفته بود، چشمانش را گشود و گفت: واى بر شما،اين خبيث چه مى گويد؟ قبر رسول خدا را ديدم كه شكافته شد و آن‏حضرت فرمود: دروغ گفتى، اى دشمن خدا.

گر تو را از غيب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد نطق خاك و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل جمله ذرات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيرو با هشيم با شما نا محرمان ما خامشيم

تعبير خواب

سعيد افقه اهل حجازبود و در تعبير رويا داناترين مردم شمرده مى شد. بر اساس‏روايات مردى گفت: خواب ديدم عبدالملك بن مروان چهار بار درمسجد النبى(ص) بول كرد; سعيد گفت: اگر راست گفته باشى و چنين‏خوابى ديده باشى، از او چهار (نانجيب) پديد مى آيد. البته‏چنين نيز شد. وليد، سليمان، هشام و يزيد فرزندان عبدالملك‏بودند كه بعدها به حكومت رسيدند.

شريك مى گويد: سعيد را گفتم: خواب ديدم دندانهايم افتاد وآنها را دفن كردم. سعيد گفت: اگر راست گفته باشى، بستگانت رادفن مى‏كنى. مردى گفت: خواب ديدم در دستم بول مى كنم.

گفت: همسرت از محارم تو است! مرد تحقيق كرد و دريافت كه همسرش‏خواهر رضاعى او است!

عمر بن حبيب بن قليع مى گويد: روزگار برمن سخت و بسيار مقروض شدم. دستم از همه جاكوتاه بود و كسى راسراغ نداشتم كه تقاضاى وام كنم. نمى دانستم كجا بروم. به محفل‏سعيد بن‏مسيب رفتم. نزدش نشسته بودم كه مردى آمد، سعيد رامخاطب قرار داد و گفت: خوابى ديده‏ام برايم تعبيركن، آنگاه‏ادامه داد: خواب ديدم كه با عبدالملك بن مروان درگير شدم; اورا با صورت بر زمين خوابانيدم و چهار ميخ در پشتش فرو كردم.

سعيد گفت: اين خواب تونيست، راست‏بگو؟

مرد گفت: آرى، عبدالله ابن زبير چنين خواب ديده و مرا فرستاده‏تا تعبيرش را از شما جويا شوم؟

سعيد گفت: عبدالملك، ابن زبير را مى كشد!

هيهات من الذله

مسلم بن عقبه به فرمان يزيد از مردم مدينه بيعت‏بردگى مى گرفت و هركس بيعت نمى كرد، مى كشت. بعد از آنكه محمد بن ابى جهم و يزيدبن عبدالله را به سبب سرپيچى از بيعت‏به قتل رساندند، مسلم بن‏عقبه، سعيد بن مسيب را احضار كرد و از او خواست كه بيعت كند.

سعيد گفت:

لا ابايع عبدا و لاحرا. من نه به عنوان برده و نه به عنوان‏آزاد، بيعت نمى كنم. عوامل يزيد گلويش را گرفتند و آن قدرفشردند تا به زمين افتاد! به تصور اينكه سعيد مرده است، او رابه گوشه‏اى افكندند. وقتى سعيد به حال آمد، گفت: لا والله، نه‏به خدا; هرگز بيعت نمى كنم. وقتى او را چنين استوار يافتند،مروان و عمر، پسر عثمان، نزد فرستاده يزيد شهادت دادند كه‏سعيد ديوانه است. مسلم بن عقبه گفت: من فكر مى كردم واقعاديوانه باشد. گفتم او را رها كنند. چون سعيد به خانه رفت،مروان و عمر بن‏عثمان نزدش شتافتند و گفتند: خداى را سپاس كه‏تو را سالم مى بينيم! سعيد گفت: گم شويد، به دروغ شهادت داديدكه من ديوانه‏ام; درحاليكه من سالم و هوشيارم.

هرگز با شما سخن نخواهم گفت!

شانه‏هاى زخمى

سعيد بن مسيب چندبار به وسيله فرمانروايان ستمگر شكنجه شد و شلاق خورد. يك بادر حادثه حره و دومين بار در سال 85 وقتى كه عبدالعزيز; مروان‏وليعهد و برادر مروان درگذشت. عبدالملك به فرماندار مدينه‏هشام بن اسماعيل دستور داد براى فرزندانش از مردم بيعت‏بگيرد،سعيد از بيعت امتناع ورزيد. هشام نوشت همه بيعت كرده‏اند، جزسعيد. عبدالملك دستور داد: او را به قتل تهديد كنيد. چنين‏كردند، باز هم نپذيرفت. دستور آمد پنجاه ضربه شلاق بزنيد و سپس‏او را در بازار مدينه بگردانيد. از طرف فرماندار سه مامورنزد سعيد آمدند و گفتند: عبدالملك مروان دستور داده اگر بيعت‏نكنى، تو را گردن بزنند; ما سه پيشنهاد مى كنيم. اگر يكى ازآنها را بپذيرى، حاكم را به همان مرتبه قانع مى سازيم.

1 وقتى نام خليفه را برايت مى خوانند، سكوت كن و هيچ نگو.

سعيد: اگر چنين كنم، مردم خواهند گفت: سعيد بيعت كرده است.

اين كار را نمى كنم.

2 در خانه‏ات بنشين و چند روز در مسجد قدم مگذار. اگر تو رادر مسجد نيايند، تعقيب نمى كنند.

سعيد: صداى اذان را بشنوم و به نماز نروم!؟ صداى حى على‏الصلوه را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؟ نه قبول نمى كنم!

3 محل نشستن خويش را در مسجد تغيير ده و در گوشه‏اى ديگربنشين. اگر به محل هميشگى‏ات مراجعه كنند و تو را نيابند، درپى‏ات نمى گردند. سعيد: آيا از مخلوقى بترسم و فرار كنم؟ نه يك‏وجب جلو و نه يك وجب عقب مى نشينم.

همه براى نماز ظهر رفتند، سعيد هم مانند هميشه در مسجد در محل‏معين نشست. پس از نماز ظهر، حاكم كسى را به سراغ سعيد فرستادو او را نزد حاكم بردند.

هشام: امير مومنان عبدالملك دستور داده اگر بيعت نكنى، تو راگردن بزنم. چون سعيد، بيعت را نپذيرفت او را به خارج شهربردند. جلاد شمشير را آماده كرد. ولى مشاهده كردند سعيد از مرگ‏نمى‏هراسد. او را برهنه كردند تا شلاق بزنند، ديدند در زيرلباسهاى نرم، لباس خشن پوشيده است! سعيد گفت: اگر اين حالت راپيش بينى مى كردم، لباسم را عوض مى كردم تا اسرارم فاش نشود.

آنگاه پنجاه ضربه بر پيكر نحيفش زدند و او را در شهرگرداندند. سعيد ديد مردم از نماز عصر بر مى گردند، خطاب به‏آنان گفت: چهل سال است اين چهره‏ها را نديده‏ام. آنگاه اعلام‏داشتند، هيچ كس حق رفت و آمد و نشست و برخاست‏با سعيد ندارد.

ابو يونس غزى گويد: وارد مسجد مدينه شدم، سعيد را ديدم كه‏تنها نشسته است، علت را پرسيدم. گفتند: سعيد ممنوع الملاقات‏است!

ازدواج دختر

عبدالملك مروان دختر سعيد بن مسيب را براى‏وليعهد و فرزندش وليد خواستگارى كرد، ولى سعيد نپذيرفت ودخترش را، در برابر دو درهم مهريه، به عقد مردى تهيدست درآورد! عبدالملك از اين داستان سخت‏خشمگين شد. دستور داد صدضربه شلاق بروى زدند، در هواى سرد آب بر بدنش پاشيدند و لباس‏پشمين بر او پوشاندند.

اقتصاد در معاش

هنگامى كه سعيد بن مسيب را به زندان بردند،دخترش غذاى بسيار تهيه كرد و برايش فرستاد. سعيد ابو اميه‏اسلم را كه از هم پيمانان بنى مخزوم و مردى مورد اعتماد بودخواست و گفت: به دخترم بگو، ديگر چنين مكن; هدف هشام بن‏اسماعيل و عبدالملك همين است كه تهيدست‏شويم و نيازمند آنان‏گرديم; نمى‏دانم تا كى در زندان خواهم بود; بنا بر اين، همان‏مقدار غذا كه خانه مى خورم، برايم بفرست.

سعيد حتى از گرفتن سهم خود از بيت المال هم خود دارى مى كرد.

تا مرهون ستمگران زمان خود نباشد. سى و پنج هزار درهم يادينار سهميه او در بيت المال موجود بود و هرچه اصرار مى‏كردند، آن را نمى پذيرفت. او با سرمايه‏اى‏كه داشت تجارت مى كردو در برابر زمامداران خودسر سر بلند و استوار بود.

برخورد تربيتى

ابن حرمله گويد: صبحگاهى از خانه خارج شدم، مستى راديدم كه در كوچه افتاده است. پايش را گرفتم و بر زمين كشيدم وبه خانه‏ام بردم. آنگاه سراغ سعيد رفتم و گفتم: اگر كسى مستى‏را بيابد، بايد او را تحويل حكومت دهد تا حد بر او جارى شودياخير؟

سعيد گفت: اگر مى توانى، پرده پوشى كنى بهتر است.

به خانه برگشتم، ديدم مرد هوشيار شده است. همين كه مرا ديد،شرمنده شد. گفتم: شرم نمى‏كنى! اگر تو را به آن حال مى‏ديدند،بر تو حد جارى مى‏شد. آنگاه از جامعه طرد مى‏شدى و جاى پايى‏نداشتى. گفت: به خدا قسم، توبه مى‏كنم; و عهد مى‏بندم كه ديگرمرتكب خلاف نشوم.

پند حكيمانه

سعيد بن مسيب، كه جانش از كوثر كلام معصوم سيراب‏شده است، سخنان نغز و حكيمانه‏اى دارد كه ذكر نمونه‏هاى آن‏ضرورى مى نمايد:

ان الدنيا نذله و هى الى كل نذل اصيل و انذل منها من اخذ بغيرحقها و طلبها بغير وجهها و وضعها فى غير سبيلها.

دنيا پست است و به پست فطرتان بيشتر گرايش دارد; پست تر از آن‏كسى است كه دنيا را به ناحق به چنگ آورد و از راه نامشروع طلب‏كند و در راه باطل مصرف نمايد.

او همچنين فرمود: به ياوران ستمگران چشم ندوزيد، مگر آنكه دردل از آنان تنفر داشته باشيد; و گرنه كارهاى نيكتان نابودمى‏شود.

/ 1