مبانى فكرى و انديشههاى سياسى امويان
خليل منصورى
الف: جبرگرايى
نگرش تاريخى به جامعه نخستين اسلامى نشان مىدهد كه چگونه عنصردولت و قدرت ارتجاعى كوشيد دگرگونىهاى ژرفى را در هستىشناختى،انسان شناختى، روانشناسى و جامعه شناسى و ديگرحوزههاى معرفتىانسان مسلمان پديد آورد.
تفكر جبر و سرنوشت محتوم راهكارى بود كه افزون برهماهنگى باانديشهها و ساختار روانى، اعتقادى، اجتماعى و سياسى اعراب،خردگرايى، استقلالخواهى و سركشى و عصيان را از انديشهها وجامعهها مىزدود. به ويژه خردگرايى را كه در پى دليل و برهانبراى هرچيز و هرپديده حتى حاكميت اشخاص برجامعه و افراد بود،از صحنه انديشهاى مردم مسلمان دور مىساخت و زمينه را براىاطاعت از دولت و فرمانفرمايان ستم پيشه و ستمگر فراهم مىكرد. راهبردى كه امويان برآن پافشارى مىكردند تاخردگرايان دليل خواهو بهانهجو نپرسند: چرا حدود الهى را مىشكنيد؟ چراشكنندگان آنرا به بازخواست و جزا دستور نمىكنيد؟ و در يك سخن تا نگويند: چرا چنين كرديد و چرا چنان نكرديد؟ در اين صورت بود كهدولتمردان، سياستمداران، استانداران و فرمانداران مىتوانستندآزادانه حكم برانند; ديگر هيچگاه قوانين و فرمانهاى شرعى بندبردست و پاى او نمىزد و رفتار و گفتار او را محدود و كرانهمندنمىساخت. اين بهترين راهبردى بود كه نه به انكار روشن اسلاممىانجاميد و نه بازدارنده و كرانهمندكننده آزادى، زورگويى،كامخواهى و بهرهجويى آنها مىتوانستباشد. آنان اين بينش وانديشه را به عنوان باورراستين و آموزه اسلامى گسترش مىدادندكه: انسان آفريده و پديدهاى است كه سرنوشت و آينده او در دستخداست و هرآنچه به انسان مىرسد، از سوى اوست. اين همانانديشههاى جبرگرايانه پيش از اسلام است كه اكنون به جاى خدايگانبىشمار و گوناگون، خداوندى يكتا و يگانه اين انسان را به هرسومىكشاند و او هرچه مىخواهد، مىكند; بنابراين هرچه برسر مردمانآيد برپايه سرنوشت دگرگون ناپذيرى اوست. پس پادشاهان هركه رابرآرند بلندگردد و هركه را فرو آرند پست گردد. هنگامى كه حسينبن على(ع)، فرزند و نواده گرامى پيامبر درود خدا براو باد. به تيغ كين مىكشند و خون پاكش را برسرزمين تفتيده كربلا و نينوامىريزند، سردمداران اين بينش و نگرش ضد اسلامى مىگويند: سپاسخدايى را كه پدر تو را كشت. و حضرت على بن حسين(ع) پرچمدار اسلامراستين و استوانه «الراسخون فى العلم» برضد اين بينشمىفرمايد: نفرين خداوند بركسى باد كه پدرم را كشت. و آنگاه كهابن زياد نفرين خدا براو باد. مىگويد: مگر على بن الحسيننبود كه خدا او را كشت؟ حضرت پاسخ مىدهند: مرا برادرى بود كهاو نيزعلىبنالحسين نام داشت و لشكريان او را كشتند. اينسردمداران دروغين انديشه و دولت مىكوشيدند تا بگويند: خداوندسرنوشت را چنين نوشته بود و لشكرتنها آن خواستخدا را پديداركرد. دولت اموى بادگرگونى در حوزهى جامعه و تغييرات فرهنگىمىكوشيد تا باگسترش جبرگرايى و پذيرش سرنوشت از سوى حوزهىبيرون دولت، يعنى حوزهى جامعه، فرمانداران، دولتمردان وفرمانفرمايان را در جايگاهى بنشاند كه از هرگونه انتقاد آسيبزننده و تهديد جدى از سوى جامعه بگريزند و همه كردار و رفتارخود را به خداوند و سرنوشتببندند. در پرتو انديشه و بينشسرنوشت وجبرگرايى بود كه آنان آسيب ناپذير و از هرگونه نقد وسرزنش و كنشها و واكنشهاى مردمى رهايى يافتند.
ب: تفكر مرجئه
عامل ديگرى كه به اين انديشه و بينش يارى رساند، انديشه«ارجاء» بود. يعنى اين كه ميان حق و باطل به داورى ننشينيم وداورى را به خدا واگذاريم. داورى درباره عملكرد ديگران و بيانحق و باطل تنها كار خداوند است، چه او بهترين داوران است و كسىرا نرسد درباره بد و خوب، حق و باطل، درستى و نادرستى، زشتىوخوبى، كنشها، رفتارها، كردار و گفتار ديگران به داورى نشيند. انديشه ارجاء و تاخيراندازى داورى تا به قيامت و دربارهمردگان به داورى ننشستن و به انتقاد از زندگان نپرداختن وپذيرش سرنوشت، كارآمدترين حربه در دست دولتمردان بود. اينانديشه كه نخست در واكنش به انديشه و كنش و منش خوارج كهمردمانى بسيار سختگير و هربزهكار به بزه كوچك و خوار را كافرمىانگاشتند و كشتن او را درست مىشمردند و به راحتى و آسانى حكمبه قتل چنين افرادى مىدادند، پديدار شده بود، اكنون خود بهگونهاى ديگر بىبند و بارى را دامن مىزد. آنان براين باورند كهكنش و كردار هيچ زيانى به باور و ايمان وارد نمىسازد. خوبى ويابدى مردمان را نمىتوان برپايه رفتار و كردار آنها داورى كردو آنچه مهم و بنيادين است، اين است كه هركس ايمان و باور داشتهباشد، اما اين كه كردار او چگونه است، نه مهم است و نه دراينجهان مىتوان برپايه آن ارزيابى و يا داورى كرد. اين بينش وانديشه كه باور مسلمانان شد، دليلى گرديد تا براى هرگونه بىبندو بارى وخلافكارى و بزهكارى و ولنگارى و فرهنگ اباحىگرى وشهوانى و ستمگرى و بيدادگرى سياسى و تصرف در اموال عمومى،توجيهى شرعى پديد آيد.
آن كسى كه براين باور و ايمان است كه اگرميگسارى كند، ستمگرىنمايد و يا به برخى از قوانين و احكام دين عمل نكند، نمىتواندرباره خوبى و بدى او داورى كرد زيرساختهاى هستىشناسانه،انسانشناسانه و ساختارهاى روحى، روانى و اجتماعى متفاوت مياندوگروه اسلامى; شيعى و سنى كه دو برداشت متفاوت از اسلام راارايه مىدهند، تفاوتهاى مهمى را ميان پيروان آنها پىافكند كهدر نوع تلقى آنان از مسايل و شيوه برخوردشان تاثيرگذار است;هرگونه بررسى جريانهاى سياسى، اجتماعى و حتى فرهنگى و فكرى ايندو برداشت و تلقى از اسلام، خواه و ناخواه تحت تاثير همينويژگىهاست.
دو نگاه تاريخى
مهمترين اصولى كه انديشه سياسى، فرهنگى، اجتماعى، كلامى وفقهى اين دوگروه را ساخته و شكل داده، تلقى و تفسير آنان ازتاريخ دوره نخست اسلامى است. تلقى و برداشت اهل سنت از اينتاريخ متفاوت با واقعيتهاى تاريخى است. تلقى دينى اين دو مكتبو مذهب در همه سويههايش تحت تاثير اين نگرش و تلقى تاريخىروزهاى نخست اسلام به ويژه دوران خلفاى راشدين است، چه آن بخشاز تاريخ برخلاف نگرش شيعيان داراى اهميت كليدى و زيربنايى براىاهل سنت است; حال آن كه از ديدگاه شيعيان اين بخش از تاريخهيچگونه تمايزى با ديگر دوران تاريخ اسلام ندارد و هيچ شان وجايگاه ارزشى براى آن نيست. ديدگاه شيعيان نسبتبه اين بخشازتاريخ، ديدگاهى انتقادى است، نه آن كه آن زمان تحقق و تجلىيا تجسم تعاليم اسلامى است.
اهل سنتبراى تاريخ روزهاى نخست اسلام يعنى عصر صحابه كم وبيش تا آغاز پادشاهى معاويه ارزش دينى و داستخدايى قايلهستند، هرچند اين تلقى از نظر مسلمانان همان دوره و عصر صحابهبه گونهاى بود كه هيچ ارزش دينى ويژهاى براى كنشها، واكنشها،رفتارها و گفتارهاى صحابه از جهت آن كه ياران پيامبر(ص) هستند،قايل نبودند و حتىچنى(ص)نگرشى در آنها يافت نمىشد بلكه نگرشآنها به گونه انتقادى همچون نگرش كنونى شيعيان بود و اين رامىتوان از شيوه برخورد رهبران، مردم وجامعه، فراز و نشيبهاى آندوره، بحرانها و برخوردهاى فيزيكى و تند ياران پيامبر(ص)برضديكديگر و برضد دولتمردان و انقلاب مردمى مسلمانان عليه عثمان وكشتن او و رها كردن جسد بىجان وى به مدت سه شبانه روز و سپسدفن او در بخش غيرمسلمانان گورستان بقيع در كنار گوريهوديان وديگر وقايع و برخوردها، به سادگى دانسته و به دستآورد. در آنزمان انتخاب خليفه به جهت جانشينى در امور دنيايى آنها بود;يعنى كسى را مىجستند تادنياى آنها را اداره و در تنظيم امورجامعه كوشا باشد و هيچ ارزش دينى ويژه براى او قايل نبودند;البته نبايد فراموش كرد كه در آن هنگام امور دينى، اجتماعى وسياسى مسلمانان مفهومى متفاوت با معناى امروزين آن داشت. در آنهنگام هنوز جامعه امور دنيوى و دينىاش به گونهاى بود كهنمىتوان ميان آنها جدايى افكند و همه اينها باهم پيوندىناگسستنى داشتند،چه جامعه اسلامى از همان آغاز به گونهاى شگلگرفته و باليده بود كه عناصر دنيايى و دينى آن به گونهاى بايكديگر آميخته بود كه نمىتوان از هم بازشناخت. نماز جماعت وجمعه، كنگره بزرگ حج، جهاد، بيت المال و ديگرنهادهاى اجتماعى ومذهبى در دست پيامبر(ص)و سپس در دستخلفا و پادشاهان دورههاىنخست اسلامى بود، با اين همه هيچگاه براى خليفه يك قداستخداوندى قايل نبودند، سخن و گفتار رهبر و پيشواى سياسى از آنجهت در امور دنيايى ارزش و اعتبار مىيافت كه راهكارها ورهبردهايى براى اداره جامعه بود و درباره اموردينى از آن جهتپذيرفته مىشد كه بيانگر سنت پيامبر(ص)بود، يعنى آنان به واگويىموضعگيرى ياگفتار پيامبر(ص) درباره هرمساله مىپرداختند تامردم بدان تاسى جويند. اما پس از آن كه امارت و حكومت اينرهبران سياسى مفهوم دينى و قداستيافت، به گونهاى رفتار، كردارو گفتار حكمرانان و خلفا و سپس همه صحابه و يارانپيامبر(ص)ارزش و اعتبار دينى و قداستخدايى يافت كه به عنوانسنت پذيرفته شد.اين اجتهادات كه بسيارى باهم تضاد و تناقضداشت، هيچ گونه بىاعتبارى را پيش نمىآورد بلكه همه آنها در يكرديف داراى ارزش دينى شدند. و اين چنين شد كه «سنت» ازديدگاه اهلسنت گسترش يافته و دامنهى آن غير پيامبر(ص)را نيز دربرگرفت.