پا به پاى امينِ جَبَل سفرنامه حجّ علّامه سيد محسن الأمين، مؤلف اعيان الشيعه
ترجمه: جواد محدّثى توضيح: مرحوم آيةالله سيد محسن امين جبل عاملى، از افتخارات شيعه و مؤلفان فرزانه، سفرنامه اى دارد كه بخشى از آن مربوط به سفر حج است.آنچه پيشر رو داريد، ترجمه اى تلخيص شده از اين سفرنامه است.در ترجمه، بخشهايى كه به توضيحات حاشيه اى يا خاطرات غير مرتبط به حج پرداخته بود، نيامده است، تا از بخشهاى مربوط به سفر معنوى حج، بهره بيشترى برده شود.زمينه سفر در روز دوشنبه 17 ذيقعده 1321 قمرى، به قصد سفر حج خانه خدا از دمشق بيرون مى رود.مسافت دمشق تا بيروت را با قطار درجه دو طى مى كند.پس از غروب خورشيد به آنجا رسيده، شب را مى ماند.عصر سه شنبه با يك كشتى فرانسوى درجه سه به سوى بندر «پورت سعيد» مصر حركت مى كند و روز بعد، در شهر زيباى پورت سعيد فرود مى آيد.پس از آنكه شرحى مبسوط از وضع تاريخى و جغرافيايى پورت سعيد و اسماعيليه مى دهد و از وضع مطبوعات مصر در ايّام حكومت «سلطان عبدالحميد» ارائه مى كند، به توصيف «قاهره» مى پردازد، و نيز در معرّفى جاهاى ديدنى و آثار باستانى آن، بويژه «اهرام مصر» و مجسّمه «ابوالهول» قلمفرسايى مى كند، شرحى هم درباره خلفاى فاطمى در مصر و تأسيس دانشگاه «الازهر» و مزار «رأس الحسين» و بارگاه حضرت زينب و برخى از اماكن تاريخى ديگر مى دهد.پس از شش روز اقامت در قاهره، باز سوار قطار مى شود و به اسماعيليه، سپس به سوئز و بندر پورت توفيق مى رود و از آنجا سفرى مقدس را با كشتى به سوى ديار يار آغاز مى كند و به «جدّه» مى رسد.از اينجا به بعد را از زبان خود مرحوم «سيد محسن امين» بخوانيم: اِحرام با آسايش تمام به جدّه رسيديم؛ زيرا دريا آرام بود، مگر در محلّى به نام «بركه فرعون» و «رأس امّ محمد» كه دريا خشمگين شد و حال بيشتر حجّاج به هم خورد.اين حادثه، اندكى پس از احرام بستن ما بود.شبى كه سحرگاهش محرم شديم، در حمّامى داخل كشتى كه با برق روشن بود و آبش، از دريا تأمين مى شد غسل كرديم، در دوشهاى يك نفره، با اجرتى اندك.لباسهاى دوخته را از تن درآورده، دو جامه احرام به بر كرديم.صبح همان روز، نذر كرديم كه از محاذات ميقات، احرام ببنديم.اين براى آن بود كه از شبهه رها شويم، چرا كه طبق فتواى حق، به دليل اخبار و روايات صحيح كه علماى ما به آن عمل كرده و فتوا داده اند، مى توان بواسطه نذر، قبل از ميقات، «محرِم» شد.البته چون كشتى در حال حركت بود و امكان توقف نداشت، ما در نذر خود، به جاى مكان خاص، زمان خاصّى را در نظر گرفتيم و گفتيم: اگر تا ساعت مثلاً 3 به هركجا رسيديم، در همانجا و همان ساعت محرم مى شويم و اينگونه نذر كرديم... آماده نيت احرام شديم.وقتى به مكانى كه محاذى ميقاتِ «جحفه» بود رسيديم احرام بستيم و همچنان «لبّيك» را تكرار مى كرديم.براى احتياط بيشتر، وقتى به محاذى «مسجد شجره» هم رسيديم، همچنين در محاذى جحفه، احرام و تلبيه را تكرار كرديم... در حلقه ذكر مغربيان در كنار ما داخل كشتى، گروهى از مغربيان بودند، با هيكلهايى تنومند و عمامه بر سر، كه پس از هر نماز، «حلقه ذكر» تشكيل مى دادند.با آن اندام درشت، ذكرِ «لااله الاالله» را با آهنگ خاصى تكرار كرده، به چپ و راست خود خم مى شدند.بيشتر مسافران كشتى هم به تماشا جمع مى گشتند.ذكر خود را پس از نماز، با صلوات بر پيامبر آغاز مى كردند.پيشنمازشان مرد تنومندى بود كه هنگام خم شدن به چپ و راست، حالت ناخوشايندى پديد مى آورد.در ميانشان مرد لاغر اندام بلند قدّى هم بود كه در حال ذكر، بيش از همه تكان مى خورد.گاهى هم حالش به هيجان مى رسيد و سر خود را به ديوار كشتى مى كوبيد.يك روز ديد كه پيشنماز، هنگام ذكر، حركتِ آرامى دارد.پيش او رفت و بشدّت او را به چپ و راست تكان داد! روزى يك نفر ترك آناتولى كه حاجى بود و عربى خوب مى دانست و در كشتى با ما همسفر بود پيش ما آمد.نشانه هاى ديندارى و صلاح بر او بود.كنار من در ميان تماشاگران ايستاد و پرسيد: اينها چكار مى كنند؟ فورى اين شعر را خواندم: و اذا حلّت الهداية قلباً نشطت للعبادة الأعضاءُ (هرگاه هدايت بر دلى وارد شود، اعضاى بدن براى عبادت نشاط پيدا مى كند.) گفت: مگر اين عبادت است؟ گفتم: به نظر خودشان عبادت است.گفت: اين، بدعت و گمراهى است، عبادت كه تابع نظر آنها نيست! جزيره اى در جدّه به جدّه كه رسيديم، سوار قايقهايى شديم كه ما را به جزيره اى ببرد كه به اندازه يك ساعت از جدّه دور بود.هدف آن بود كه خود ما و لوازم و رختخوابها ضدّ عفونى گردد تا ميكروبها از بين برود.چون از مصر گذشته بوديم و بيم آن مى رفت كه بيمارى واگير وبا سرايت كرده باشد.هر كس از مصر وارد مى شد، مى بايست از «اداره بهداشت»، برگه «معاينه پزشكى» داشته باشد كه سلامتى او را گواهى كند.با حالت احرام، حركت كرديم.دريا متلاطم بود و آفتاب، گرم.دريا امواج خود را بر ما مى افكند.با دشوارى زياد به جزيره رسيديم.كشتى هاى بسيارى اطراف جزيره پهلو گرفته بودند.همه پر از حاجى كه خورشيد بر سرشان مى تابيد.و به كسى اجازه ورود به جزيره نمى دادند.همه رختخوابها و ملافه ها را گرفته و در دستگاه مخصوصى با بخار، ضدّ عفونى كردند.آنگاه از در مخصوصى به سرنشينان كشتى ها اجازه ورود به جزيره دادند.همه را در جاى مخصوص نگهداشتند، سپس دستور دادند كه از در ديگرى خارج شوند، با مردم مثل يك گله گوسفند رفتار مى كردند.جزيره، خشك و بى آب و سبزه بود.تشنگى همه را به ستوه آورد.مغربى ها برنامه «ذكر» خود را شروع كردند و صداهاى مختلف و ناهنجارشان برخاست.هنگام خروج از مكّه هم آنان را ديديم كه سوار بر الاغها، در حالى كه لباسهاى دوخته بر تن و عمامه بر سر داشتند، روى مَركب ها همان ذكر را مى خواندند.پس از آن، برگه هاى اسامى سرنشينان كشتى را دادند، تا در گمرك، اجازه ورود به شهر را بدهند.در جَدّه در گرماى نيمروز، همراه با امواج خروشان كه آبها را بر سر و صورت و لباسها و وسائل سرنشينان مى پاشيد، جزيره را به سوى جدّه ترك كرديم.قايق ما همراه با امواج، بالا و پايين مى رفت و همه از غرق شدن بيمناك بوديم... به بندر رسيديم.ما را از قايقها پياده كردند و از درى وارد شديم.قايق را هم، همراه با وسايل و اجناس و كاركنانش بطرف در ديگرى بردند.پشت پنجره اى آمديم كه مأمورى آن جا بود.از هركس مبلغى گرفته، سپس پاسپورت ها را جمع كردند و با قيچى جايى از آنها را بريدند.سپس به محلّ ديگرى مراجعه كرديم.باز هم مبلغى دريافت كرده، پاسپورت ها را گرفته و به هر نفر ورقه اى دادند كه گواهى پرداخت بود.بيرون آمديم و وسايلمان را گرفتيم.البته ما كم بوديم و مشكلى هم پيش نيامد.امّا گروهى كه عصر پس از ما آمدند، شب به وسائل خودشان رسيدند و چه بر سرشان آمد! از وسائلشان مقدارى گم شد، بعضى بخاطر خرجى خود كه داخل وسائل گذاشته بودند و گم شده بود گريه مى كردند.پس از گذراندن اين سختيها وارد شهر شديم و در يك ساختمان بلند چهار طبقه، با اتاقهاى بزرگ اسكان يافتيم.شش روز در جدّه، در انتظار رسيدن بارهايمان مانديم كه از بيروت بار زده بودند.پس از آنكه رسيد و دشواريهاى گمرك را طى كرد، به قصد «مكه مكرّمه» حركت كرديم.در طول اقامتمان در جدّه، يك روز هم به زيارت جايى كه مى گفتند «قبر حوّا» است، در بيرون شهر رفتيم، كه راهى طولانى بود.جدّه در اطراف خود «بارو» داشت و سه در، در غرب و شرق و جنوب.كنسولگريهاى كشورها در آنجا بود.به غير مسلمانان هم اجازه نمى دادند كه از محدوده شهر بيرون روند.در جدّه تعداد زيادى سياهپوستان تيره رنگ هست كه اغلب، لخت مى باشند، نرخهاى شهر گران است و آبش تلخ و ناگوار و گران! بعداً شنيديم كه آب شيرين هم دارد كه از آبهاى باران فراهم مى آيد، ولى ما نمى دانستيم.در راه «بحره» هنگام خروج از جدّه، از هر مركبى دو قروش پول مى گرفتند.چون پشت در خروجى حجاج جمع مى شدند، كالاهاى بسيارى از حجّاج به سرقت مى رفت.دزدان هم بيشتر از نيروهاى نظامى بودند كه براى حفظ امنيت آنجا بودند! يك آفتابه مسى هم از ما به سرقت رفت! از جدّه به سوى «بحره» حركت كرديم و پس از غروب به آنجا رسيديم.چون پيش از ظهر از جدّه حركت كرده بوديم، نماز ظهر و عصر را در راه خوانديم.من و دوست همراهم از كجاوه پايين آمده، وضو گرفتيم، سپس كمى راه رفتيم، نماز ظهر را خوانده، باز كمى راه رفتيم آنگاه نماز عصر را خوانديم، چون نمى شد از قافله عقب ماند، راه پرخطر بود و نظاميان هم از جدّه تا مكّه، همه جا، در دشتها و بالاى كوهها پخش بودند و در شيپورهايشان مى دميدند و ديگران پاسخ شيپورشان را مى دادند.البته نيروهاى نظامى تا مى توانستند، نسبت به سرقت اموال و وسايل حجّاج كوتاهى نمى كردند.اتّفاقاً هنگامى كه ما راه مى پيموديم، به دو زن از كاروان خود برخورديم كه چون سوار بر كجاوه شامى بودند و شتران باريك ساق حجاز، قدرت تحمّل آن كجاوه را نداشتند، از رفتن مانده بودند.من و رفيقم پياده شديم و آن دو زن را در كجاوه خود سوار كرديم و خود پياده راه افتاديم.پس از غروب بود كه به بحره رسيديم.«بحره» در بين راه جدّه - مكّه بود، آبى داشت ناگوار، مثل آب جدّه.مسكنى هم نداشت، سرزمينى بود كه اطرافش را نيزار تشكيل مى داد.حاجيان در آنجا فرود مى آمدند، اهالى آنجا به حجّاج، آب، سوخت و هيزم مى دادند و پول مى گرفتند.نيمه شب بود كه با چهره هايى سياه، با مشعلهايى در دست آمدند.بر پشت خود هم تفنگ بسته بودند.حاجيان را كه از خستگى راه، چرت مى زدند، با تندى و خشونت بيدار مى كردند و از آنان اجرت مى طلبيدند.در ميزان كرايه هم بسيار سختگير و بى گذشت بودند، گويا جزيه و خراج مى گيرند، مثل مأموران جهنم يا نكير و منكر بودند.هر كس كه مقدار درخواست آنان را نمى پرداخت، چند برابر آن را با ضرب و شتم مى گرفتند، اگر هم تهديدشان مى كردى كه به دولت شكايت مى كنيم، آنان حكومت را فحش مى دادند، چه قوم بدرفتارى بودند!... صبح از بحره راه افتاديم و عصر به مكّه رسيديم.در اين مسير، پيش از ما و بعد از ما چه قافله هايى كه غارت شدند! اغلب، قتل و تاراج در اين راه پيش مى آمد.امّا كاروان ما بحمدالله با هيچ يك از اينها مواجه نشد.آغاز حرم پيش از رسيدن به مكه مشرّفه، علامتهايى را ديديم كه بعنوان آغاز محدوده حرم از طرف جدّه نصب شده بود.دعاهاى مستحب ورود به حرم را خوانديم ولى نتوانستيم غسل كنيم.در مكه، در خانه مردى يمنى كه ساكن مكه بود، در «شِعب عامر» فرود آمديم.خانه خوبى بود.دو روز به اوّل ذيحجه مانده بود.شب جمعه، هلال باريك و خيلى كمرنگ ذيحجّه را كمى قبل از غروبش ديديم.از نعمتهاى خدا بر ما بود.جاى شكر بود كه وقوف در عرفه، براى همه مسلمانان در يك روز انجام مى شد.بعد از ظهر روز هشتم ذيحجّه (روز ترويه) غسل كرديم و از «مقام ابراهيم»، احرام حج بستيم و به مقصد «منا» خارج شديم.عصر به «منا» رسيده، نزديكى «مسجد خيف» فرود آمديم.آن شب، نماز مغرب و عشاء را در آن مسجد خوانده، سحرگاه به سوى عرفات حركت كرديم.نشانه هايى براى محدوده آخر حرم در جهت عرفات نصب كرده بودند.براى وقوف از ظهر تا غروب در عرفات نيت كرديم.در همه اين مدّت، مشغول دعا و مناجات و زيارت امام حسين - ع - بوديم و دوستان و برادران را به نام، ياد مى كرديم.لطف خدا يارى كرد و براى جمعى از برادرانِ دينى كه پيشتر به ما بدى كرده بودند، دعا كرديم و بدى آنان را با نيكى مقابله كرديم.پس از غروب، از عرفات به سوى مزدلفه «مشعر الحرام» كوچ كرديم.مزدلفه، محدوده ميان منا و عرفات است و محدوده عرفات از طرف مشعر، علامت گذارى شده؛ چون پيش از غروب، بيرون رفتن از عرفات جايز نيست و هركه خارج شود، بايد كفّاره بدهد.از مأزمان نيز گذشتم، تنگه اى ميان «جمع» و «عرفات» و تنگه اى بين مكّه و منا.شاعران در وصف اين دو تنگه، زياد شعر سروه اند... با اين كوچ، انسان به ياد قيامت مى افتد.شب را در مشعر بيتوته كرديم و از آنجا طبق استحباب، سنگريزه هاى رمى جمرات را جمع كرديم.عيد قربان فرداى آن شب به منا بازگشتيم.روز عيد قربان بود.كمى پس از رسيدن، به محلّ فروش قربانى رفته و به قيمتى كه صاحب گوسفندان مى گفت و بدون چانه زدن، قربانى خريده، ذبح كرديم.يك سوم آن را صدقه داده، يك سوّم را هم هديه داديم.سربازان نمى گذاشتند گوشتها را به چادرها ببريم، مى ترسيدند بوى آنها فضا را آلوده كند.ولى خيلى هم سخت گيرى نمى كردند.بخشى از گوسفند قربانى را برداشتيم تا بعنوان مستحبّ، آن را بخوريم.ظهر كه گذشت، مأموران انتظامى به جمع آورى بقاياى گوشتها و كثافاتِ قربانگاه پرداخته، آنها را در گو بازگشت به مكّه پس از رمى جمره عقبه روز عيد قربان، سر تراشيديم و روز دوازدهم به مكه بازگشتيم، طواف حج و سعى ميان صفا و مروه و طواف نساء و نماز هر دو طواف را انجام داديم... البته مستحب است انسان روز عيد، پس از سنگ زدن و سرتراشيدن، براى طواف حجّ به مكّه برگردد.ولى چون براى ما ممكن نبود، ما روز يازدهم رفتيم و دوباره به منا برگشتيم، شبِ يازدهم و دوازدهم را در منا گذرانديم.شب هاى منا بسيار زيبا بود.تفنگ در مى كردند و صداى آن در كوهها و درّه ها مى پيچيد و گلوله هاى منوّره آنها با رنگهاى مختلف، به آسمان مى رفت و منظره زيبايى پديد مى آورد.ما جمرات سه گانه را در آن دو روز سنگ زديم و عصر روز دوازدهم به مكّه بازگشتيم.از جمله زائران آن سال، زنى از شاهان هند و بعضى از سلاطين مغرب و صدر اعظم ايران، امين السلطان بود.در مدّت اقامت خود در مكّه به زيارت قبر ابوطالب، عبدالمطّلب، عبد مناف، حضرت خديجه، زادگاه پيامبر اسلام و حضرت زهرا، و اماكن مقدس ديگر رفتيم.بالاى كوه «ابو قبيس» هم رفتيم كه مشرِف به كعبه معظّمه بود.شبى وارد كعبه شديم و در چهار طرف آن نماز خوانديم، همچنين روى سنگ سرخى كه بين ستونِ آخرى نزديك حجر اسماعيل و قبل از آن است نماز خوانديم.داخل كعبه سه ستون چوبى بود كه از وسط ديوارى كه ميان ركن يمانى و ركن حجرالأسود است تا وسط ديوارى كه نزديك حجر اسماعيل است امتداد يافته بود.درب كعبه نزديك ركنِ حجرالأسود است و بيش از قامت انسان از سطح زمين بالاست و با نردبان به آن بالا مى روند.متولّيان كبعه، از زمان جاهليت تا كنون «بنى شيبه» هستند.داخل كعبه، بعلّت نبودن هيچ منفذى، بسيار گرم بود، با آنكه وسط زمستان بود.روى ديوار داخلى كعبه، نزديك ركن يمانى و ركن نزديك حجر اسماعيل، تاريخ تجديد سنگ كارى داخل كعبه را خوانديم كه متعلّق به «المستنصر بالله» بود، در حدود سال 600 هجرى.او پدر مستعصم، آخرين خليفه عباسى بود.تاريخ ديگرى بود كه مربوط به تجديد بنا مى شد، مربوط به زمان سلطان محمد خان، در حدود سال 800هجرى و تاريخ ديگرى متعلّق به يكى ديگر از شاهان... در راه مدينه تا بيست و هشتم ذيحجه در مكّه مانديم، سپس از راه خشكى، همراه اميرالحاج شاميان «عبدالرحمن پاشا يوسف» كه از امراى كردهاى صالحيه دمشق بود.به سوى «شيخ محمود» حركت كرديم، آنجا مدفن آن «ولىّ» بود.صبح فردايش از آنجا به سوى «وادى فاطمه» يا به تعبير مردم عراق «وادى شريف» رفتيم كه تا مكّه چهار فرسخ فاصله داشت، نخلها و رودهايى آنجا بود و گوشت تازه و تخم مرغ و خربزه و ليموترش و... مى فروختند.صبح فردايش از آنجا راهى سمت «عُسفان» شديم و عصر به آنجا رسيديم.عسفان، محل مشهورى است و جايى است كه هشام بن عبدالملك، «فرزدقِ» شاعر را پس از آن كه قصيده ميميّه را در ستايش امام زين العابدين - ع - سرود، آنجا حبس كرد.فرزدق هم با دو بيت شعر، هشام را هجو كرد.مسافت وادى فاطمه تا عسفان حدود دو ساعت راه است و از آنجا تا «ريضوا» حدود يك ساعت.از اين رو، بى آن كه بارها را بر زمين آورند و خيمه برپا كنند، غذايى خورده، نماز مى خوانند و حركت مى كنند.عادت كاروان شام اين است كه هنگام فرود آمدن و هنگام كوچ، گلوله اى شليك مى كنند.مى گويند در آن منطقه، آب هم هست ولى دسترسى به آن منطقه دشوار است، هم بخاطر فرا رسيدن شب، هم بخاطر جلوگيرى مأموران از خارج شدن حجّاج از آن منطقه.عادت ژاندارمهاست كه در دو سمتِ راست و چپ حجاج حركت مى كنند و هنگام فرود آمدن در جايى، اجازه نمى دهند كسى از آن محدوده بيرون رود و به ناشناسان هم اجازه ورود نمى دهند.اگر ناشناسى بخواهد وارد شود، سه بار صدايش مى زنند (و ايست مى دهند) اگر جواب نداد، با تيراندازى او را مى كشند.اين حادثه براى برخى حجّاج كه عربى نمى دانند پيش آمده است.در طول شب، همينگونه يكى ندا مى دهد «كركون»، ديگرى «حازرون» تا تمام شب! همراه حجاج، لشگرى از عربهاى عقيل هم هست كه از طرف حكومت، مأمور حمل ضعيفان و درماندگان در راهند، ولى آنان غالباً به اين وظيفه عمل نمى كنند، اگر حاجى درمانده را لخت نكنند! كاروان حج شام، نظم و ترتيبى داشت كه موجب آسايش حجاج بود.از جمله اينكه كاروان به ستون دو حركت مى كرد.حجّاج، در كاروانهاى متعدّد بودند و هر كاروان، رئيسى داشت به نام «مقوّم»، كه ايرانيها و عراقيها به آن «حمله دار» مى گفتند.حركت كاروان ها هم به نظم و نوبت بود.اگر حركت شبانه داشتند، شتربانان هر يك فانوسى در دست مى گرفتند.از دور، منظره زيبايى پديد مى آمد.بيننده، از دور، فقط دو صف فانوس روشن مى ديد و ديگر هيچ.چادرهاى كاروانها نيز خدمتكاران بخصوصى داشت به نام «مهاتره» كه يك روز پيش از رسيدن حجّاج، مى رفتند و چادرها را برپا مى كردند.چادرهاى هر كاروان جاى مخصوصى داشت و ترتيب چادرها به نحوى بود كه براى خودش مثل شهرى مى ماند.با كوچه ها و خانه هايش كه جاى معيّن داشت و اگر انسان گم مى شد، براحتى مى توانست جاى خود را پيدا كند، گويى در شهر خودش است.آنروز، تعدادى از شترها از كار افتادند، بعضى مردند و برخى هم پيش از مردن، با تيغ سودانيها ذبح شدند.شب شنبه در عسفان، هلال ماه محرّم را ديديم، كه آغاز سال 1322 هجرى بود.سحرگاه از عسفان به سوى «خُلَيص» روان شديم.مكانى داراى آب و ميوه و محل سكونت باديه نشينان بود.در راه، برخى از باديه نشينان به دو نفر از اهل «معرّه نعمان» حمله كردند، پولهاى يكى را گرفتند و ديگرى را هم با خود بردند!... به گفته صاحب خانه مان در مدينه، اينان در موسم حج به غارت حاجيان مى پردازند و پس از موسم، به جنگ و غارت ميان خودشان مى پردازند و كارى جز اين ندارند.پيش از غروب به «كظيمه» رسيديم.آنجا هم محل سكونت باديه نشينان بود و خرما، خربزه، گوشت و... مى فروختند.ساعت هشت ونيم شب بود كه از آنجا به سوى «رابغ» كوچ كرديم.حركت در شب، براى بيم از آن بود كه در گرماى روز، شتران از رفتن بازمانند.غروب بود كه به آنجا رسيديم.نزديكى آنجا مسجدى به نام «غدير خم» بود.اين مسجد در جايى بنا شده بود كه رسول خدا - ص - على - عليه السلام - را به جانشينى خود نصب فرموده بود و در گرماى نيمروز، در خطبه اى فرموده بود: «من كنتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه...».مسجد، قبلاً ويرانه شده بود، يكى از پادشاهان شيعه هند آن را بازسازى كرده بود.از بيم خطر راه، نتوانستيم آنجا برويم.«رابغ»، بندرى آباد و داراى قلعه اى كوچك و دور از شهر، در ساحل دريا بود.تعدادى نظاميان عثمانى در آن قلعه ساكن بودند.طبق عادت، چند تير شليك كردند.ميان نظاميان و اهل رابغ، دشمنى ريشه دارى بود و از اين رو وقتى كمتر از ده نفر بودند، جرأت آمدن به بازار و تهيه آب نداشتند.در آنجا هم مثل كظيمه، انواع مختلف اسلحه بود.بعضى حجاج بقيمتى ارزان تفنگ مى خريدند و از ترس بازرسان هنگام ورود به شام، لابه لاى وسائلشان پنهان مى كردند... غروب به آنجا رسيديم.تا فردا عصر آنجا مانديم و پس از آن، حركت كرديم.بعد از شش ساعت پيمودن راه، به «بئر الشيخ» رسيديم و شترها، سيراب شدند.در راه، چاههاى متعددى بود، با آبهايى قابل نوشيدن.از جمله يكى از چاهها به نام چاه «ذات العلم» و ديگرى چاه «عباس» بود.از آنجا هم به «مستوره»، سپس به «بئر الحصان» و «خلص» رفتيم و نيز از «بئر الدراويش» گذشتيم.آب اندكى داشت.آنان كه دير رسيدند، از آب محروم ماندند و برخى از الاغها و شتران، آن شب از تشنگى تلف شدند.ساعتِ 6 شب از آنجا حركت كرديم.و... روز يكشنبه، بعداز ظهر، به «مدينه» وارد شديم.رنج راه به پايان رسيد.ديدن «گنبد سبز» حرم پيامبر و گلدسته هاى بلند حرم، همه حاجيان را بسيار خوشحال كرد.پى نوشت:...................) Anotates (................دالهاى آماده شده دفن كردند.آن سال در منا و عرفات هيچگونه بيمارى پيش نيامد و همه حجاج سلامت بودند.تعداد حجاج هم متوسّط بود.پس از قربانى براى رمى «جمره عقبه» رفتيم... به جمره عقبه، جمره اخيره هم مى گويند، چون در روزهاى يازدهم و دوازدهم ذيحجّه، آخرين جمره اى است كه رمى مى شود.البته روز عيد قربان، فقط جمره عقبه را سنگ مى زنند.اصل جمره، محلّ جمع شدن سنگريزه هاست.جمره عقبه، بنايى ستونى است كه پشتش به كوه و رويش به طرف راه ميان مكّه و مناست.اين جمره را بايد از روبرو سنگ زد، نه از بالا... - البته وضع كنونى محلّ جمره عقبه با آن زمان فرق كرده است.