شهيد زندهياد، آيه الله مفتح27 آذر، سالروز شهادت آيت الله دكتر محمد مفتح و روز وحدتحوزه و دانشگاه است.شهيد مفتح، از پيشگامان اين وحدت بود كه روح حوزه و معارفحوزوى را در ميان دانشجويان مىدميد و سرانجام در سال 1358 درآستانه درب ورودى دانشكده الهيات، به دست گروهك فرقان بهشهادت رسيد.اين شهيد، در سالها پيش از انقلاب، با تشكيل مجمعى فرهنگىبانام «جلسات علمى اسلام شناسى» فعاليتهاى روشنگرى داشت ومحصول آن جلسات، به صورت يك سرى كتابهاى بيدارگر و آموزندهمنتشر مىشد.ضمن گراميداشتياد اين شهيدعزيز، مقالهاى را كه به عنوان«مقدمه» بر يكى از اين كتابها به نام «ره آوردهاىاستعمار» نوشته است، تقديم شما مىداريم.«فرهنگ كوثر»عزت ديروز و ذلت امروز!تجزيه و تحليل از نظر جامعهشناسىنتيجه حكومتشهوت پرستانكتابى كه در دست مطالعه شماست، گوشهاى از انحطاط و اسارتملتها را نشان مىدهد. مطالعه فصول مختلف آن مىفهماند كه چگونهدزدان و غارتگران قرن بيستم، با نقابهاى فريبنده تمدن، صلح،برادرى و مانند آن خودنمايى كرده و سرمايههاى معنوى و مادىتودهها را دستخوش چپاول و غارت مىكنند.ما بيش از هرچيز دچار تعجب مىشويم كه ببينيم پارهاى از اينملل استعمارزده، داراى كيش «اسلام» و كتاب آسمانى«قرآن»اند. آن كيش و كتابى كه در گذشته پيروانش را از بندهارهانيد و بر بزرگترين كشورهاى روز پيروز نمود.ما امروز از اين تعجب نمىكنيم كه چرا شرق و غرب ملتهاىنيمهجان را استثمار مىكنند، زيرا از آنان جز اين انتظار نيست.عزت ديروز و ذلت امروز!تنها توجه ما به اين نكته است كه چگونه و چرا مسلمانان اين قدرضعيف شدند، كه مطمح نظر آنان شوند؟مطالعه تاريخ اسلام و عظمت و افتخار مسلمانان در گذشته دربرابر اسارت و ذلتكنونى آنان، اين سوال را پيش مىآورد كه عاملو علت پيشرفتسريع ديروز چه بود؟ و عقبگرد و انحطاط دنياىامروز اسلام روى چه اصلى است؟اگر مردم وحشى و بيابانگرد عرب در سايه تعليمات اسلام در دنياىآن روز عظمت و افتخار كممانندى كسب كردند، هماكنون اين كتابآسمانى بدون هيچ تغييرى باقى است.پس چرا اثرش كه پيشبرد جوامع اسلامى است، ديده نمىشود؟! براىپىبردن به عامل و علت اين انحطاط بعد از سربلندى، لازم استنقطه ديد جامعهشناسى اين وقايع را بررسى كنيم.بايد توجه داشت كه در تبيين وقايع اجتماعى و شناسائى علت وسبب آنها، بين روانشناسان و جامعهشناسان اختلاف نظر وجود دارد.روانشناسان معتقدند كه چون جامعه از افراد تشكيل يافته است،پس علت وقايع اجتماعى را بايد در طبيعت افراد، جستجو كرد،بنابراين روانشناسى كليد تمام مشكلات است.روى همين اصل «هربرت، اسپنسر»(1) دانشمند انگليسى در جلداول كتاب «اصول علم مدنيت» فقط به تحقيق در طبيعت انساناوليه پرداخته و خواستهاستبه وسيله بيان همين طبيعت تمامموسسات اجتماعى را كه در جامعههاى قديمى و ابتدائى ديدهمىشود، توجيه كند.
تجزيه و تحليل از نظر جامعهشناسان
جامعه شناسان معتقدند كه بايد علل حوادث اجتماعى را فقط درميان امور اجتماعى ديگر جستجو كرد.آنان مىگويند: چون وقايع اجتماعى، خود نوعى مخصوص از اموراست، بنابراين علل آنها جز وقايع اجتماعى ديگر نمىتواند باشد،وسعى دارند كه در شناسائى حوادث از حدود امور اجتماعى خارجنشده از علل ديگر صرف نظر نمايند.روى اين اصل، جامعه شناسى را مىتوان روانشناسى اجتماعى دانستكه با روانشناسى فردى فرق و امتياز دارد، البته جامعهشناسانمنكر نيستند كه جامعه از افراد تشكيل يافته است و روحياتاجتماعى، نتيجه برخورد و فعل و انفعالات وجدانهاى فردى است،ولى مىگويند: همين فعل و انفعالات، وقايع روحى جديدى به وجودمىآورد كه خود مىتواند مستقلا نشو و نما كند و تطور و تحوليابد و همانطورى كه روحيات فردى حالت و چگونگى كل اعضاء بدنانسان را نشان مىدهد، وقايع اجتماعى نيز طبيعت جامعه و واكنشآن است، در مقابل حوادث.(2) با توجه به اين اصل، ما وقتى درجنبش جهانى اسلام دقت كنيم، مىبينيم، از محلى خشك و بىحاصل ومردمى كه از نظر مادى و معنوى در منتهاى فقر به سر مىبردنداين تحول آغاز شد و همان طورى كه روانشناسان مىگويند:محروميت، يكنوع طوفان و انقلاب شديد، در افراد به وجود مىآوردو بسيار اتفاق افتاده است كه اين گونه افراد محروم در نتيجههمين تكان روحى، توانستهاند موقعيت و مقام مناسب با ذوق فطرىخود در اجتماع پيدا كنند، مانند ابوالعلاء كه محروميت ازبينائى، او را در فلسفه و ادب به مقامى شامخ رسانيد، واديسونمخترع بزرگ قرن ما، چنان كه مىدانيم به علت نقص شنوائى به تلاشو كوشش افتاد، تا بالاخره نام خود را در رديف دانشمندان بزرگجهان، جاويد و ابدى ساخت.جامعه محروم نيز بعد از تحمل فشار، يكباره آن چنان به لرزه درمىآيد كه گاهى ممكن است جهانى را بلرزاند.جزيره خشك و بىحاصل عربستان كه بيشتر نواحى آن مانند دريائىبزرگ پر از ريگهاى سوزان و مواج بود و مردمى كه در آن زندگىمىكردند طبعا از ابتدائىترين وسيله زندگى محروم، و از نظراخلاقى نيز گرفتاريهاى گوناگون آنان را احاطه كرده بود، بهانتظار اين انقلاب به سر مىبردند.پيامبراسلام(ص)، در اين محيط دعوت خود را آغاز كرد و بااستمداد از نيروى الهى و استفاده از مكتب وحى اين محيط آلودهو منحط را در سير ترقى و سعادت به راه انداخت. در درجه اول،محرومين و بردگان و زيردستان به اين صدا كه نويد آزادى بهآنان مىداد، لبيك گفتند. سادگى روش پيامبر(ص) و تواضع بىحسابو اخلاق ملكوتى او بالاترين وسيلهاى بود كه عرب محروم را در زيرلواى اسلام و توحيد گرد آورد. مجموع اين عوامل هنگامىكه دستبهدست هم داد، براى عرب اين امكان را به وجود آورد كه در مدتىكوتاه بر دنياى متمدن آن روز مانند ايران و روم تسلط يابد.خوب است رمز اين پيشرفت را از زبان نمايندگان «مقوقس»زمامدار روم، بشنويم.وقتى مقوقس از نمايندگان خود كه براى پيشنهاد صلح نزد خليفهرفته بودند، راجع بهسپاهاسلاماستفساركرد،آنهاچنين گفتند:مسلمانان مردمى هستند كه مرگ را بيش از زندگى دوست دارند، روىخاك مىنشينند و سردارشان مانند يكى از آنها است. بزرگ و كوچكو آقا و بنده آنها با هم فرق ندارد، وقتى هنگام نماز فرامىرسد، هيچ كس از آنان تخلف نمىكند و همه دست و پاى خود را باآب مىشويند و در حال خشوع نماز مىگذارند.
دوران ذلت!
جامعه شناسان مىگويند: هر كشور و ملتى وقتى از نظر نعمت ودولت تامين خاطر يافت و قدرت وعزتى به دست آورد، ممكن استمست و مغرور شده، سستى و تنپرورى او را بگيرد و در نتيجهمقدمات سقوط و نابوديش فراهم شود. فيلسوف يونان ارسطو بهاسكندر نوشت: ملت طاقتبلا دارد، ولى طاقت نعمت ندارد.اعراب مسلمان نيز، پس از آنكه زندگى صحرائى و بدوى را كنارگذارده و با شهوت پرستى و تجملات آشنا شد، كمكم آن روح مبارزهو از خودگذشتگى را از دستداده به تنبلى وتن پرورى گرائيد و ازهمه خطرناكتر اين كه انحراف در دستگاه زمامدارى مسلمين بهوجود آمد و شهوت و فساد در ميان حكمرانان رخنه نمود.
نتيجه حكومتشهوتپرستان
بزرگترين ضربتى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد شده آنان راآماده اين ذلت و استعمارزدگى نمود، رواج فساد و شهوت در دربارخلفاء و زمامداران به اصطلاح مسلمان بود، زيرا انحراف و سستىزمامدار خطرهاى بزرگ به بار مىآورد.افلاطون در كتاب «مدينه فاضله» مىگويد: آخرين كسى كه براى او شراب به اندازه ضرورت و ناچارى تنها درموقع مداوا تجويز مىشود، طبقه شهرياران است كه به عقل آنهازيادتر احتياج است. اينك يك نمونه از اين نوع حكومت:در تاريخ محمد امين، خليفه عباسى و مبارزاتى كه با برادرشمامون داشت، تاريخ نويسان مىگويند:بغداد به محاصره لشكر خراسان، افتاد و قواى امين از تمامسنگرها عقب نشينى كرده و بغداد از سمت مغرب و مشرق در فشارمحاصره قرار گرفت.خطر، آن به آن نزديكتر و شديدتر مىشد، اطرافيان خليفه او راتنها گذاشته و سازمان حفاظتشهر، خود بهجان مردم افتاده و بهقتل و چپاول سرگرم بودند، دود و آتش، از هر گوشه شهر بغدادبلند بود، وقتى ابراهيم يهودى كه براى پيشگوئى با رمل و حسابدر دربار استخدام شده بود، وارد كاخ خليفه شد، ديد امين باخيال راحت، با كنيزان و زنان حرمسرا سرگرم است و يك ماهىگوشواردار، كه طرف توجه امين بود و در آن روز اتفاقا راه فراررا گرفته و از شهرى به شهر ديگر مىرفت. خليفه اسلام! با ايناوضاع آشفته شهر به دنبال پيدا كردن ماهى مىدويد و فرياد مىزدماهى گوشواردار من، ماهى گوشواردار من. خليفه در همين حالگاهى كاركنان قصر را با لباس به حوض مىانداخت تا تفريحى! كردهباشد.عاقبتشهر به دست لشكر خراسان افتاده و امين را كشتند.در سقوط آخرين دژ «اندلس» (اسپانيا) منطقه غرناطه و الحمراءاز دست مسلمين، همين كه پادشاه معزول «ابوعبدالله آخرينپادشاه بنىالاحمر» شهر را تخليه كرده و كليدش را تحويل داد،باوزيران و اميران و حرمسرا و سواران خود پس از خروج ازدروازهشهر،بهتپهاىكه مشرف به شهر بود و به نام «تپه سلام»خوانده مىشد، رسيد. شاه معزول براى وداع وطن كه براى هميشه آنرا پشتسر مىگذاشت، چندى ايستاده به عقب نگاه كرد و از منظرهو دورنماى شهر «غرناطه و قصر الحمراء» در ميان درختان،حسرتش تجديد شد.شاه ديد، پرچم بزرگ صليب به جاى پرچم اسلام بر تمام در و ديوارو برج و باروى شهر، بر افراشته شده است، صداى ناقوس به جاىصداى اذان بلند و صداى انجيلبهجاىقرآنازتمامشهربهگوشمىرسد.شاه و وزيران بىتاب شده اشك بر رخسارشان سرازير شد و هرچهخواستند از صداى گريه، خوددارى كنند، نتوانستند، حتى صداىگريه حرمسرا بلند شد.مادرپادشاه معزول، در اين موقعيت رقتبار به فرزندش چنين گفت:گريه كن! گريه كن! كه حق تو گريه است.كسى كه مثل مردان در ميدان جنگ شمشير در دست نگيرد، بايد مثلزنان براى گريه دستمال در دستبگيرد و گريه كند.آرى، مجموع اين عوامل، از دست دادن روح سلحشورى و خوگرفتن بهزندگى اشراف منشانه، از طرف مردم و كومتشهوت پرستان وتحريكات خطرناك دشمنان، همه و همه دستبه دست هم داد و انحطاطنكبتبار كنونى مسلمين را به وجود آورده و كشورهاى زرخيز و پرثروت اسلامى را به صورت مستعمره و بازارى براى غارتگران ساخت.قم - حوزه علميه: دكتر محمد مفتحرفيق بهشتىعلى محمدى يدكحارث بن مغيره نصرىابوعلى حارث بن مغيره نصرى، عالمى وارسته، شخصيتى قابل اعتمادو راوى بزرگوار احاديثبود. او همزمان با سه تن از پيشوايانبزرگوار دينو در روزگار حكومت ننگين خلفاى مروانى و عباسىزندگى مىكرد.هرچند از زمان و مكان ولادتش آگاهى كامل نداريم; ولى، باتوجهبه اينكه رجال نويسان او را از ياران امام محمدباقر(ع) شمردهاند و شروع امامت آن حضرت سال 95 هجرى بوده و مرحومنجاشىاو را از اهالى بصره دانسته، به احتمال زياد مىتوان گفت:حارث بن مغيره در اواخر سده اول هجرى در شهر بصره پاى به عرصهوجود نهاد.وى زندگى پربار خود را، با حضور در پيشگاه امامان عصر(عليهمالسلام) معناى بهتر و بيشتر بخشيد و در اين مسير به توفيقاتفراوانى دستيافت.شيخ طوسى، در كتاب ارزشمند رجال خود، او را «بياع الزطى»يعنى فروشنده نوعى لباس هندى دانسته است. اين گفتار شيخ طوسى،بيانگر آن است كه حارث به مغيره پيشه فروشندگى داشت.نياكان حارث از قبيله بنى نصربن معاويه بن بكر (شاخهاى ازقبيله بزرگ هوازن) بودهاند. او از ميان چنين خاندانى برخاست وبه چنان درجهاى رسيد كه امام جعفرصادق(ع) بارها عنايت ويژهخود را به او معطوف داشت.حارث بن مغيره به بركت راهنمايىهاى امام ششم(ع) از او دو پسربه نامهاى على و حسين برخوردار شد. وى مىگويد: در حضور امامصادق(ع) از اينكه فرزند پسرى ندارم، سخن به ميان آوردم وراهنمايى خواستم. حضرت فرمود: در سجده ركعت آخر نماز عتمه(نماز عشاء) خداى را بخوان و چنين بگو:(رب هب لى من لدنك ذريهطيبه انك سميع الدعا رب لا تذرنى فردا و انتخيرالوارثين) سپسآن شب را با همسرت سپرى كن. حارث مىگويد: من به دستورالعمل آنحضرت عمل كردم و صاحب دو پسر شدم.
حيات علمى
حارث زندگى علمى خود را با كسب معارف و علوم اسلامى رايج آنزمان آغاز كرد و در اين رهگذر از محضر نورانى خاندان رسالت وامامت فيض برده، به شرف شاگردى آن بزرگان دستيافت.او، با استفاده از تلاش و همت پيگير، به ويژه ارتباط با سرچشمهجوشان علم و معرفت، توانست در بسيارى از زمينههاى معارفاسلامى، چون فقه، عقايد، تفسير، اخلاق و آداب و سنن به خوبىدانش اندوزد. روايات فراوان وى در موضوعات ياد شده بر درستىاين سخن گواهى مىدهد. حاصل تلاش او در اين عرصه، جمع آورىسخنان پيشوايان دين و نقل آنهاست.اين روايتها در قالب تنها كتابش «كتاب الحديث» به دانشدوستان عرضه شده است. البته اكنون اثر مستقلى به نام «كتابالحديث» از وى موجود نيست; اما احتمال اينكه كتاب او نيزمانند بسيارى از اصول حديثشيعه در كتابهاى بزرگترى چون «كتباربعه» ادغام شده باشد، بسيار است.اين عالم توانمند شيعى شاگردانى نيز پرورش داد. «صفوان بنيحيى» كه به گفته نجاشى و شيخ طوسى تنها كتاب استادش راروايت كرده است. در شمار شاگردان وى جاى دارد. صفوان شخصيتىبزرگ و قابل اعتماد بود و امامان رضا و جواد(عليهماالسلام) اورا وكيل خود ساختند.
پيوند با ولايت
مطلب مهمى كه زندگى اين شخصيتبزرگ شيعى را درخشش و زيبايىخاصى بخشيده و جهت داده، رابطه او با امامان عصر خويش است.حارث با استفاده از فرصت ارتباط با معصومان(عليهم السلام) بهچنان درجهاى رسيد كه علماى رجال، مانند شيخ طوسى و برقى، نامشرا در ميان ياران امام باقر وصادق(عليهماالسلام) آوردهاند و اورا به شرف صحابى امام ملقب ساختهاند. نجاشى او را از راويانسه امام (امامان معصوم باقر، صادق و كاظم(عليهم السلام» وحضرت زيد بن على بن الحسين(ع) خوانده است. حارث بن مغيره، جزيك مورد، تمام روايات خود را به طور مستقيم از امام معصوم(ع)،به ويژه حضرت امام جعفر صادق(ع)، نقل كرده است. اين امر رابطهنزديك و پيوند عميق او با خاندان ولايت و امامت را نشان مىدهد.او، جز در موارد بسيار اندك كه از امام باقر و امامكاظم(عليهماالسلام) روايت كرده است،بيشتر با حضر(عليهماالسلام)امام جعفر صادق(ع) ارتباط داشت و از هر فرصت و وسيلهاى براىگشودن باب گفتگو با آن راهبر معصوم بهره مىبرد. او گاه باپرسش و زمانى با ابراز مشكلات و مسائل شخصى خود را در معرضنسيم سخنان پرگهر حضرت صادق(ع) قرار مىداد.
حارث بن مغيره در نگاه امام صادق (ع)
رابطه نزديك و تنگاتنگ با امام صادق(ع) و اخلاص فراوان حارث،سبب شد امام با ديدى مثبت و قابل اعتماد به او بنگرد و وى رامورد ستايش قرار دهد.بخشى از سخنان حضرت درباره اين راوى پاكدل چنين است:رفيق بهشتىزيد شحام، كه از ياران امام صادق(ع) است، مىگويد: بر امام(ع)وارد شدم.حضرت خطاب به من چنين فرمود: «اى زيد، در توبهات بشتاب وعبادتت را تازه كن. » عرض كردم: خبر مرگم را داديد؟! حضرتفرمود: «اى زيد، (نگران مباش زيرا) آنچه نزد ما اندوختهاىبرايتبهتر است. تو از شيعيان ماهستى. صراط و ميزان و حسابشيعيان ما به دست مااست.سوگند به خدا كه ما از خود شما به شما مهربانتريم.» پس آنحضرت، زيد را مجددا مورد خطاب قرار داد و در وصف او و حارث بنمغيره چنين فرمود: «يا زيد كانى انظر اليك فى درجنك منالجنه و رفيقك فيها الحارث ابن المغيره النصرى» اى زيد، گوياجايگاهت را در بهشت مىبينم، در حالى كه رفيق و همراه تو درآنجا حارث بن مغيره نصرى است.
پناه دوستان (شيعيان)
يونس بن يعقوب، كه صحابى امام جعفر صادق(ع) و مورد اعتمادائمه(عليهم السلام) بود، گويد: همراه عدهاى از دوستان و شيعياندر محضر امام صادق(ع) بوديم كه حضرتش فرمود: «ا ما لكم من مفزع؟ اءمالكم من مستراح تستريحون اليه؟ مايمنعكم من الحارث بن المغيره النصرى؟» آيا شما ملجا و پناهىداريد؟ (تا بر او تكيه كنيد و مسايل خود را از او بپرسيد؟)آيا شما كسى را كه در سايهاش احساس امنيت و راحتى كنيد،داريد؟ چه چيز مانع مىشود كه سراغ حارث بن مغيره نصرى برويد؟سخنان نورانى حضرت به خوبى نشان دهنده سعادت دنيا و آخرت ومقام رفيع اين عالم و راوى وارسته شيعى است.به فرمايش امام صادق(ع)، او در دنيا پناه شيعيان و در آخرترفيق بهشتيان بود.
روايات
تنها اثرى كه از اين راوى پرتوان و صحابى صديق امامانمعصوم(عليهم السلام) برجاى مانده، رواياتى است كه وى نقل كردهاست. روايات او بيشتر در موضوعهاى فقه، عقايد، تفسير و اخلاقو آداب قابل مشاهده است.تعداد روايات وى، طبق آنچه مرحوم خوئى در معجم رجال الحديثآورده، بيش از 53 مورد است كه با عنوانهاى «حارث بن مغيره،حارث بن مغيره النصرى و حارث نصرى» در كتب روايى، به ويژهكتب اربعه، به چشم مىخورد.احاديث و روايات حارث بن مغيره مفاهيمى والا و حيات بخش داردكه از باب تيمن به گوشهاى از آنها اشاره مىشود.
1- امامشناسى
حارث بن مغيره مىگويد: به حضرت امام جعفرصادق(ع) عرض كردم:پيامبر(ص) فرمود هر كه بميرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهليتمرده است؟ حضرت فرمود: آرى.عرض كردم: جاهليت كامل يا فقط جاهليتى كه امام خود را نشناسد؟فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.
2- شيعه، مذهب پايدار و برحق
حارث بن مغيره مىگويد: از امام صادق(ع) درباره معناى اين آيه(كل شئيى هالك الا وجهه) (هر چيزى جز وجه خداوند فناپذير است.)پرسيدم: حضرت جواب داد:«كل شئيى هالك الا من اخذ الطريق الذى انتم عليه» هرچيزى، جزهمان راهى كه شما برآنيد، (مذهب شيعه) ناپايدار و فنا پذيرخواهد بود.او در روايتى ديگر نيز همين مطلب را از حضرت پرسيد و حضرتپاسخ داد:«كل شئيى هلاك الا من اخذ طريق الحق» جز آن كه راه حق برمىگزيند، همه چيز فناپذير و نابود شدنى است.
3- خاك شفابخش
حارث بن مغيره مىگويد: به حضرت امامجعفر صادق(ع) عرض كردم:بيمارىها بسيار به سراغم مىآيد و هيچ دارويى نيست كه مصرفنكرده باشم.حضرت فرمود: چرا از خاك قبر حسين بن على(ع) (غافلى); زيراشفاى هر دردى است; و در هر وحشت و هراسى آرامش بخش و امنيتآفرين است. پس هرگاه آن خاك را بر گرفتى، بگو:«اللهم انى اسئلك بحق هذه الطينه وبحق الملك الذى اخذها وبحقالنبى الذى قبضها، وبحق الوصى الذى حل فيها، صلعلى محمد وآلمحمد واهلبيته وافعلبى كذاوكذا. » سپس حضرت فرمود: آنفرشتهاى كه خاك را برداشت، و به پيامبر(ص) نشان داد و گفت:اين تربت فرزندت حسين(ع) است كه امتتبعد از تو او را خواهندكشت، جبرئيل(ع) بود. و آن كه خاك را گرفت، حضرت محمد(ص) بود;و اما وصيى كه بر آن خاك نازل شد، (آنجا را محل اقامتخودقرار داد.) حسين(ع) و شهدا بودند.عرض كردم: اينكه اين خاك شفا بخش هر دردى است، دانستم. اكنونبفرماييد كه چگونه امنيت آفرين و آرامشبخش است؟حضرت پاسخ داد: هرگاه از حاكم (ستمگرى) يا غير او ترسيدى،هرگز از منزل خود بدون خاك قبر حسين(ع) بيرون مرو. در وقتبرداشتن خاك حضرت چنين بگو: «اللهم انى اخذته من قبر وليك و ابن وليك فاجعله لى اءمنا وحرزا لما اخاف و مالا اخاف...»حارث گفت: همانطور كه حضرت دستور فرمود، خاك را برداشتم وچنانكه امام راهنمايى كرد، دعاى مخصوص را خواندم. بدين ترتيب،بيمارى از پيكرم برون رفت; ديگر از چيزى نهراسيدم و با وجوداين خاك هرگز دچار گرفتارى و مشكل نشدم.
4- اصول برادرى
از حارث بن مغيره روايتشده است كه گفت: امام جعفرصادق(ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است. او چشم وآينه و راهنماى برادر خود است، به برادرش خيانت نمىكند وفريبش نمىدهد، به او ستم روا نمىدارد، به وى دروغ نمىگويد واز غيبت او مىپرهيزد.
5- آنچه در مؤمن نيست
حارث بن مغيره مىگويد: حضرت صادق(ع) فرمود: شش چيز در مومننيست: حسرت و افسوس خوردن، سختگيرى و كم خيربودن، لجاجت،دروغگويى، حسد ورزى، ستم و خيانت.
6- شوق درونى به محل دفن
حارث بن مغيره مىگويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مىفرمود:آنگاه كه نطفه آدمى در رحم قرار گيرد، خداوند فرشتهاى را برمىانگيزد تا از محلى كه شخص در آن دفن خواهد شد، مقدارى خاكبردارد و با نطفه در آميزد. بدين سبب، قلب شخص پيوسته دراشتياق آن محل است تا زمانى كه در آنجا دفن شود.
7- اهميت آگاهى دادن به ديگران
«امر به معروف و نهى از منكر» حارث بن مغيره مىگويد: امامصادق(ع) را در راه مدينه ديدم. از من پرسيد: كيستى، آياحارثى؟ پاسخ دادم: آرى.فرمود: «آگاه باش كه گناه بىخردان و نادانان شما بر دوشدانايان خواهد بود. » آنگاه از من دور شد. (پس از مدتى) پيشحضرت رفته، عرض كردم: شما در راه مدينه به من فرمويد: «گناهنادانان شما بردوش دانايان است.» من از اين گفتار سخت درشگفتم! حضرت فرمود: آرى، چه شده استشما را كه وقتى شخصى سخنىمىگويد، يا كارى مىكند كه مايه ناخشنودى و آزار ماست، سراغشنمىرويد، ملامتش نمىكنيد، باگفتارى رسا با او سخن نمىگوييد وآگاهش نمىسازيد؟! عرض كردم: جانم فدايتباد، سخن ما رانمىپذيرند.حضرت فرمود: آنها را از خود دور سازيد و از همنشينى با آنهااجتناب كنيد.
نگاه علما
شرح حال چهره پرفروغ حارث بن مغيره در ميان بسيارى از كتابهاىشخصيتشناسى و رجال قديم و جديد، به چشم مىخورد و همگى از اوبه نيكى نام ياد كردهاند. مرحوم كشى با نقل رواياتى در مدحاو، به توصيف و تاييد شخصيتحارث پرداخته است. نجاشى نيز باجمله «ثقه ثقه»، به ستايش وى مىپردازد. ابن حجر عسقلانى، ازدانشمندان اهل سنت، در كتاب «لسان الميزان» خود از حارث بنمغيره نام مىبرد و چنين مىنويسد: «وقال علىبن حكم: كان من اورع الناس...» على بن حكم گفتهاست: حارث بن مغيره از پرهيزكارترين مردم بود...
سفر به ابديت
حارث بن مغيره سرانجام پس از سالها نور افشانى و راهنمايىرهروان طريق حق، با عبور از منزلگاه فانى دنيا، به ديار ابديتگام نهاد و در بهشت جاودانى كه امام صادق(ع) بشارت داده بود،جاى گرفت.از تاريخ در گذشت و محل دفن اين راوى و عالم وارسته اطلاعى دردست نيست; اما با توجه به اينكه خود در يكى از رواياتش يادآورى كرده، در سال 174 هجرى كه سال موت نام داشت، در شهر مكهبر امام موسىكاظم(ع) وارد شد. احتمال آنكه تاريخ وفاتش اواخرقرن دوم هجرى باشد، قوت مىيابد.حارث در حالى به ديدار معبود شتافت كه عمرى را در خدمتبهخاندان رسالت و امامت و پاسدارى از آن حريم گذراند.روانش شاد و يادش گرامى باد.