از آشنا بناليم يا بيگانه؟! - از آشنا بنالیم یا بیگانه؟! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از آشنا بنالیم یا بیگانه؟! - نسخه متنی

محمد مفتح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از آشنا بناليم يا بيگانه؟!

شهيد زنده‏ياد، آيه الله مفتح

27 آذر، سالروز شهادت آيت الله دكتر محمد مفتح و روز وحدت‏حوزه و دانشگاه است.

شهيد مفتح، از پيشگامان اين وحدت بود كه روح حوزه و معارف‏حوزوى را در ميان دانشجويان مى‏دميد و سرانجام در سال 1358 درآستانه درب ورودى دانشكده الهيات، به دست گروهك فرقان به‏شهادت رسيد.

اين شهيد، در سالها پيش از انقلاب، با تشكيل مجمعى فرهنگى‏بانام «جلسات علمى اسلام شناسى‏» فعاليتهاى روشنگرى داشت ومحصول آن جلسات، به صورت يك سرى كتابهاى بيدارگر و آموزنده‏منتشر مى‏شد.

ضمن گراميداشت‏ياد اين شهيدعزيز، مقاله‏اى را كه به عنوان‏«مقدمه‏» بر يكى از اين كتابها به نام «ره آوردهاى‏استعمار» نوشته است، تقديم شما مى‏داريم.

«فرهنگ كوثر»

عزت ديروز و ذلت امروز!

تجزيه و تحليل از نظر جامعه‏شناسى

نتيجه حكومت‏شهوت پرستان

كتابى كه در دست مطالعه شماست، گوشه‏اى از انحطاط و اسارت‏ملت‏ها را نشان مى‏دهد. مطالعه فصول مختلف آن مى‏فهماند كه چگونه‏دزدان و غارتگران قرن بيستم، با نقابهاى فريبنده تمدن، صلح،برادرى و مانند آن خودنمايى كرده و سرمايه‏هاى معنوى و مادى‏توده‏ها را دستخوش چپاول و غارت مى‏كنند.

ما بيش از هرچيز دچار تعجب مى‏شويم كه ببينيم پاره‏اى از اين‏ملل استعمارزده، داراى كيش «اسلام‏» و كتاب آسمانى‏«قرآن‏»اند. آن كيش و كتابى كه در گذشته پيروانش را از بندهارهانيد و بر بزرگترين كشورهاى روز پيروز نمود.

ما امروز از اين تعجب نمى‏كنيم كه چرا شرق و غرب ملت‏هاى‏نيمه‏جان را استثمار مى‏كنند، زيرا از آنان جز اين انتظار نيست.عزت ديروز و ذلت امروز!

تنها توجه ما به اين نكته است كه چگونه و چرا مسلمانان اين قدرضعيف شدند، كه مطمح نظر آنان شوند؟

مطالعه تاريخ اسلام و عظمت و افتخار مسلمانان در گذشته دربرابر اسارت و ذلت‏كنونى آنان، اين سوال را پيش مى‏آورد كه عامل‏و علت پيشرفت‏سريع ديروز چه بود؟ و عقب‏گرد و انحطاط دنياى‏امروز اسلام روى چه اصلى است؟

اگر مردم وحشى و بيابان‏گرد عرب در سايه تعليمات اسلام در دنياى‏آن روز عظمت و افتخار كم‏مانندى كسب كردند، هم‏اكنون اين كتاب‏آسمانى بدون هيچ تغييرى باقى است.

پس چرا اثرش كه پيشبرد جوامع اسلامى است، ديده نمى‏شود؟! براى‏پى‏بردن به عامل و علت اين انحطاط بعد از سربلندى، لازم است‏نقطه ديد جامعه‏شناسى اين وقايع را بررسى كنيم.

بايد توجه داشت كه در تبيين وقايع اجتماعى و شناسائى علت وسبب آنها، بين روانشناسان و جامعه‏شناسان اختلاف نظر وجود دارد.روانشناسان معتقدند كه چون جامعه از افراد تشكيل يافته است،پس علت وقايع اجتماعى را بايد در طبيعت افراد، جستجو كرد،بنابراين روانشناسى كليد تمام مشكلات است.

روى همين اصل «هربرت، اسپنسر»(1) دانشمند انگليسى در جلداول كتاب «اصول علم مدنيت‏» فقط به تحقيق در طبيعت انسان‏اوليه پرداخته و خواسته‏است‏به وسيله بيان همين طبيعت تمام‏موسسات اجتماعى را كه در جامعه‏هاى قديمى و ابتدائى ديده‏مى‏شود، توجيه كند.

تجزيه و تحليل از نظر جامعه‏شناسان

جامعه شناسان معتقدند كه بايد علل حوادث اجتماعى را فقط درميان امور اجتماعى ديگر جستجو كرد.

آنان مى‏گويند: چون وقايع اجتماعى، خود نوعى مخصوص از اموراست، بنابراين علل آنها جز وقايع اجتماعى ديگر نمى‏تواند باشد،وسعى دارند كه در شناسائى حوادث از حدود امور اجتماعى خارج‏نشده از علل ديگر صرف نظر نمايند.

روى اين اصل، جامعه شناسى را مى‏توان روانشناسى اجتماعى دانست‏كه با روانشناسى فردى فرق و امتياز دارد، البته جامعه‏شناسان‏منكر نيستند كه جامعه از افراد تشكيل يافته است و روحيات‏اجتماعى، نتيجه برخورد و فعل و انفعالات وجدانهاى فردى است،ولى مى‏گويند: همين فعل و انفعالات، وقايع روحى جديدى به وجودمى‏آورد كه خود مى‏تواند مستقلا نشو و نما كند و تطور و تحول‏يابد و همان‏طورى كه روحيات فردى حالت و چگونگى كل اعضاء بدن‏انسان را نشان مى‏دهد، وقايع اجتماعى نيز طبيعت جامعه و واكنش‏آن است، در مقابل حوادث.(2) با توجه به اين اصل، ما وقتى درجنبش جهانى اسلام دقت كنيم، مى‏بينيم، از محلى خشك و بى‏حاصل ومردمى كه از نظر مادى و معنوى در منتهاى فقر به سر مى‏بردنداين تحول آغاز شد و همان طورى كه روانشناسان مى‏گويند:محروميت، يك‏نوع طوفان و انقلاب شديد، در افراد به وجود مى‏آوردو بسيار اتفاق افتاده است كه اين گونه افراد محروم در نتيجه‏همين تكان روحى، توانسته‏اند موقعيت و مقام مناسب با ذوق فطرى‏خود در اجتماع پيدا كنند، مانند ابوالعلاء كه محروميت ازبينائى، او را در فلسفه و ادب به مقامى شامخ رسانيد، واديسون‏مخترع بزرگ قرن ما، چنان كه مى‏دانيم به علت نقص شنوائى به تلاش‏و كوشش افتاد، تا بالاخره نام خود را در رديف دانشمندان بزرگ‏جهان، جاويد و ابدى ساخت.

جامعه محروم نيز بعد از تحمل فشار، يكباره آن چنان به لرزه درمى‏آيد كه گاهى ممكن است جهانى را بلرزاند.

جزيره خشك و بى‏حاصل عربستان كه بيشتر نواحى آن مانند دريائى‏بزرگ پر از ريگ‏هاى سوزان و مواج بود و مردمى كه در آن زندگى‏مى‏كردند طبعا از ابتدائى‏ترين وسيله زندگى محروم، و از نظراخلاقى نيز گرفتاريهاى گوناگون آنان را احاطه كرده بود، به‏انتظار اين انقلاب به سر مى‏بردند.

پيامبراسلام(ص)، در اين محيط دعوت خود را آغاز كرد و بااستمداد از نيروى الهى و استفاده از مكتب وحى اين محيط آلوده‏و منحط را در سير ترقى و سعادت به راه انداخت. در درجه اول،محرومين و بردگان و زيردستان به اين صدا كه نويد آزادى به‏آنان مى‏داد، لبيك گفتند. سادگى روش پيامبر(ص) و تواضع بى‏حساب‏و اخلاق ملكوتى او بالاترين وسيله‏اى بود كه عرب محروم را در زيرلواى اسلام و توحيد گرد آورد. مجموع اين عوامل هنگامى‏كه دست‏به‏دست هم داد، براى عرب اين امكان را به وجود آورد كه در مدتى‏كوتاه بر دنياى متمدن آن روز مانند ايران و روم تسلط يابد.

خوب است رمز اين پيشرفت را از زبان نمايندگان «مقوقس‏»زمامدار روم، بشنويم.

وقتى مقوقس از نمايندگان خود كه براى پيشنهاد صلح نزد خليفه‏رفته بودند، راجع به‏سپاه‏اسلام‏استفساركرد،آنهاچنين گفتند:مسلمانان مردمى هستند كه مرگ را بيش از زندگى دوست دارند، روى‏خاك مى‏نشينند و سردارشان مانند يكى از آنها است. بزرگ و كوچك‏و آقا و بنده آنها با هم فرق ندارد، وقتى هنگام نماز فرامى‏رسد، هيچ كس از آنان تخلف نمى‏كند و همه دست و پاى خود را باآب مى‏شويند و در حال خشوع نماز مى‏گذارند.

دوران ذلت!

جامعه شناسان مى‏گويند: هر كشور و ملتى وقتى از نظر نعمت ودولت تامين خاطر يافت و قدرت وعزتى به دست آورد، ممكن است‏مست و مغرور شده، سستى و تن‏پرورى او را بگيرد و در نتيجه‏مقدمات سقوط و نابوديش فراهم شود. فيلسوف يونان ارسطو به‏اسكندر نوشت: ملت طاقت‏بلا دارد، ولى طاقت نعمت ندارد.

اعراب مسلمان نيز، پس از آنكه زندگى صحرائى و بدوى را كنارگذارده و با شهوت پرستى و تجملات آشنا شد، كم‏كم آن روح مبارزه‏و از خودگذشتگى را از دست‏داده به تنبلى وتن پرورى گرائيد و ازهمه خطرناكتر اين كه انحراف در دستگاه زمامدارى مسلمين به‏وجود آمد و شهوت و فساد در ميان حكمرانان رخنه نمود.

نتيجه حكومت‏شهوت‏پرستان

بزرگترين ضربتى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد شده آنان راآماده اين ذلت و استعمارزدگى نمود، رواج فساد و شهوت در دربارخلفاء و زمامداران به اصطلاح مسلمان بود، زيرا انحراف و سستى‏زمامدار خطرهاى بزرگ به بار مى‏آورد.

افلاطون در كتاب «مدينه فاضله‏» مى‏گويد: آخرين كسى كه براى او شراب به اندازه ضرورت و ناچارى تنها درموقع مداوا تجويز مى‏شود، طبقه شهرياران است كه به عقل آنهازيادتر احتياج است. اينك يك نمونه از اين نوع حكومت:در تاريخ محمد امين، خليفه عباسى و مبارزاتى كه با برادرش‏مامون داشت، تاريخ نويسان مى‏گويند:بغداد به محاصره لشكر خراسان، افتاد و قواى امين از تمام‏سنگرها عقب نشينى كرده و بغداد از سمت مغرب و مشرق در فشارمحاصره قرار گرفت.

خطر، آن به آن نزديكتر و شديدتر مى‏شد، اطرافيان خليفه او راتنها گذاشته و سازمان حفاظت‏شهر، خود به‏جان مردم افتاده و به‏قتل و چپاول سرگرم بودند، دود و آتش، از هر گوشه شهر بغدادبلند بود، وقتى ابراهيم يهودى كه براى پيشگوئى با رمل و حساب‏در دربار استخدام شده بود، وارد كاخ خليفه شد، ديد امين باخيال راحت، با كنيزان و زنان حرمسرا سرگرم است و يك ماهى‏گوشواردار، كه طرف توجه امين بود و در آن روز اتفاقا راه فراررا گرفته و از شهرى به شهر ديگر مى‏رفت. خليفه اسلام! با اين‏اوضاع آشفته شهر به دنبال پيدا كردن ماهى مى‏دويد و فرياد مى‏زدماهى گوشواردار من، ماهى گوشواردار من. خليفه در همين حال‏گاهى كاركنان قصر را با لباس به حوض مى‏انداخت تا تفريحى! كرده‏باشد.

عاقبت‏شهر به دست لشكر خراسان افتاده و امين را كشتند.در سقوط آخرين دژ «اندلس‏» (اسپانيا) منطقه غرناطه و الحمراءاز دست مسلمين، همين كه پادشاه معزول «ابوعبدالله آخرين‏پادشاه بنى‏الاحمر» شهر را تخليه كرده و كليدش را تحويل داد،باوزيران و اميران و حرمسرا و سواران خود پس از خروج ازدروازه‏شهر،به‏تپه‏اى‏كه مشرف به شهر بود و به نام «تپه سلام‏»خوانده مى‏شد، رسيد. شاه معزول براى وداع وطن كه براى هميشه آن‏را پشت‏سر مى‏گذاشت، چندى ايستاده به عقب نگاه كرد و از منظره‏و دورنماى شهر «غرناطه و قصر الحمراء» در ميان درختان،حسرتش تجديد شد.

شاه ديد، پرچم بزرگ صليب به جاى پرچم اسلام بر تمام در و ديوارو برج و باروى شهر، بر افراشته شده است، صداى ناقوس به جاى‏صداى اذان بلند و صداى انجيل‏به‏جاى‏قرآن‏ازتمام‏شهربه‏گوش‏مى‏رسد.شاه و وزيران بى‏تاب شده اشك بر رخسارشان سرازير شد و هرچه‏خواستند از صداى گريه، خوددارى كنند، نتوانستند، حتى صداى‏گريه حرمسرا بلند شد.

مادرپادشاه معزول، در اين موقعيت رقت‏بار به فرزندش چنين گفت:گريه كن! گريه كن! كه حق تو گريه است.

كسى كه مثل مردان در ميدان جنگ شمشير در دست نگيرد، بايد مثل‏زنان براى گريه دستمال در دست‏بگيرد و گريه كند.

آرى، مجموع اين عوامل، از دست دادن روح سلحشورى و خوگرفتن به‏زندگى اشراف منشانه، از طرف مردم و كومت‏شهوت پرستان وتحريكات خطرناك دشمنان، همه و همه دست‏به دست هم داد و انحطاطنكبت‏بار كنونى مسلمين را به وجود آورده و كشورهاى زرخيز و پرثروت اسلامى را به صورت مستعمره و بازارى براى غارتگران ساخت.

قم - حوزه علميه: دكتر محمد مفتح

رفيق بهشتى

على محمدى يدك

حارث بن مغيره نصرى

ابوعلى حارث بن مغيره نصرى، عالمى وارسته، شخصيتى قابل اعتمادو راوى بزرگوار احاديث‏بود. او همزمان با سه تن از پيشوايان‏بزرگوار دين‏و در روزگار حكومت ننگين خلفاى مروانى و عباسى‏زندگى مى‏كرد.

هرچند از زمان و مكان ولادتش آگاهى كامل نداريم; ولى، باتوجه‏به اينكه رجال نويسان او را از ياران امام محمدباقر(ع) شمرده‏اند و شروع امامت آن حضرت سال 95 هجرى بوده و مرحوم‏نجاشى‏او را از اهالى بصره دانسته، به احتمال زياد مى‏توان گفت:حارث بن مغيره در اواخر سده اول هجرى در شهر بصره پاى به عرصه‏وجود نهاد.

وى زندگى پربار خود را، با حضور در پيشگاه امامان عصر(عليهم‏السلام) معناى بهتر و بيشتر بخشيد و در اين مسير به توفيقات‏فراوانى دست‏يافت.

شيخ طوسى، در كتاب ارزشمند رجال خود، او را «بياع الزطى‏»يعنى فروشنده نوعى لباس هندى دانسته است. اين گفتار شيخ طوسى،بيانگر آن است كه حارث به مغيره پيشه فروشندگى داشت.

نياكان حارث از قبيله بنى نصربن معاويه بن بكر (شاخه‏اى ازقبيله بزرگ هوازن) بوده‏اند. او از ميان چنين خاندانى برخاست وبه چنان درجه‏اى رسيد كه امام جعفرصادق(ع) بارها عنايت ويژه‏خود را به او معطوف داشت.

حارث بن مغيره به بركت راهنمايى‏هاى امام ششم(ع) از او دو پسربه نامهاى على و حسين برخوردار شد. وى مى‏گويد: در حضور امام‏صادق(ع) از اينكه فرزند پسرى ندارم، سخن به ميان آوردم وراهنمايى خواستم. حضرت فرمود: در سجده ركعت آخر نماز عتمه(نماز عشاء) خداى را بخوان و چنين بگو:(رب هب لى من لدنك ذريه‏طيبه انك سميع الدعا رب لا تذرنى فردا و انت‏خيرالوارثين) سپس‏آن شب را با همسرت سپرى كن. حارث مى‏گويد: من به دستورالعمل آن‏حضرت عمل كردم و صاحب دو پسر شدم.

حيات علمى

حارث زندگى علمى خود را با كسب معارف و علوم اسلامى رايج آن‏زمان آغاز كرد و در اين رهگذر از محضر نورانى خاندان رسالت وامامت فيض برده، به شرف شاگردى آن بزرگان دست‏يافت.

او، با استفاده از تلاش و همت پيگير، به ويژه ارتباط با سرچشمه‏جوشان علم و معرفت، توانست در بسيارى از زمينه‏هاى معارف‏اسلامى، چون فقه، عقايد، تفسير، اخلاق و آداب و سنن به خوبى‏دانش اندوزد. روايات فراوان وى در موضوعات ياد شده بر درستى‏اين سخن گواهى مى‏دهد. حاصل تلاش او در اين عرصه، جمع آورى‏سخنان پيشوايان دين و نقل آنهاست.

اين روايتها در قالب تنها كتابش «كتاب الحديث‏» به دانش‏دوستان عرضه شده است. البته اكنون اثر مستقلى به نام «كتاب‏الحديث‏» از وى موجود نيست; اما احتمال اينكه كتاب او نيزمانند بسيارى از اصول حديث‏شيعه در كتابهاى بزرگترى چون «كتب‏اربعه‏» ادغام شده باشد، بسيار است.

اين عالم توانمند شيعى شاگردانى نيز پرورش داد. «صفوان بن‏يحيى‏» كه به گفته نجاشى و شيخ طوسى تنها كتاب استادش راروايت كرده است. در شمار شاگردان وى جاى دارد. صفوان شخصيتى‏بزرگ و قابل اعتماد بود و امامان رضا و جواد(عليهماالسلام) اورا وكيل خود ساختند.

پيوند با ولايت

مطلب مهمى كه زندگى اين شخصيت‏بزرگ شيعى را درخشش و زيبايى‏خاصى بخشيده و جهت داده، رابطه او با امامان عصر خويش است.حارث با استفاده از فرصت ارتباط با معصومان(عليهم السلام) به‏چنان درجه‏اى رسيد كه علماى رجال، مانند شيخ طوسى و برقى، نامش‏را در ميان ياران امام باقر وصادق(عليهماالسلام) آورده‏اند و اورا به شرف صحابى امام ملقب ساخته‏اند. نجاشى او را از راويان‏سه امام (امامان معصوم باقر، صادق و كاظم(عليهم السلام‏» وحضرت زيد بن على بن الحسين(ع) خوانده است. حارث بن مغيره، جزيك مورد، تمام روايات خود را به طور مستقيم از امام معصوم(ع)،به ويژه حضرت امام جعفر صادق(ع)، نقل كرده است. اين امر رابطه‏نزديك و پيوند عميق او با خاندان ولايت و امامت را نشان مى‏دهد.او، جز در موارد بسيار اندك كه از امام باقر و امام‏كاظم(عليهماالسلام) روايت كرده است،بيشتر با حضر(عليهماالسلام)امام جعفر صادق(ع) ارتباط داشت و از هر فرصت و وسيله‏اى براى‏گشودن باب گفتگو با آن راهبر معصوم بهره مى‏برد. او گاه باپرسش و زمانى با ابراز مشكلات و مسائل شخصى خود را در معرض‏نسيم سخنان پرگهر حضرت صادق(ع) قرار مى‏داد.

حارث بن مغيره در نگاه امام صادق (ع)

رابطه نزديك و تنگاتنگ با امام صادق(ع) و اخلاص فراوان حارث،سبب شد امام با ديدى مثبت و قابل اعتماد به او بنگرد و وى رامورد ستايش قرار دهد.

بخشى از سخنان حضرت درباره اين راوى پاكدل چنين است:رفيق بهشتى

زيد شحام، كه از ياران امام صادق(ع) است، مى‏گويد: بر امام(ع)وارد شدم.

حضرت خطاب به من چنين فرمود: «اى زيد، در توبه‏ات بشتاب وعبادتت را تازه كن. » عرض كردم: خبر مرگم را داديد؟! حضرت‏فرمود: «اى زيد، (نگران مباش زيرا) آنچه نزد ما اندوخته‏اى‏برايت‏بهتر است. تو از شيعيان ماهستى. صراط و ميزان و حساب‏شيعيان ما به دست مااست.

سوگند به خدا كه ما از خود شما به شما مهربانتريم.» پس آن‏حضرت، زيد را مجددا مورد خطاب قرار داد و در وصف او و حارث بن‏مغيره چنين فرمود: «يا زيد كانى انظر اليك فى درجنك من‏الجنه و رفيقك فيها الحارث ابن المغيره النصرى‏» اى زيد، گوياجايگاهت را در بهشت مى‏بينم، در حالى كه رفيق و همراه تو درآنجا حارث بن مغيره نصرى است.

پناه دوستان (شيعيان)

يونس بن يعقوب، كه صحابى امام جعفر صادق(ع) و مورد اعتمادائمه(عليهم السلام) بود، گويد: همراه عده‏اى از دوستان و شيعيان‏در محضر امام صادق(ع) بوديم كه حضرتش فرمود: «ا ما لكم من مفزع؟ اءمالكم من مستراح تستريحون اليه؟ مايمنعكم من الحارث بن المغيره النصرى؟» آيا شما ملجا و پناهى‏داريد؟ (تا بر او تكيه كنيد و مسايل خود را از او بپرسيد؟)آيا شما كسى را كه در سايه‏اش احساس امنيت و راحتى كنيد،داريد؟ چه چيز مانع مى‏شود كه سراغ حارث بن مغيره نصرى برويد؟سخنان نورانى حضرت به خوبى نشان دهنده سعادت دنيا و آخرت ومقام رفيع اين عالم و راوى وارسته شيعى است.

به فرمايش امام صادق(ع)، او در دنيا پناه شيعيان و در آخرت‏رفيق بهشتيان بود.

روايات

تنها اثرى كه از اين راوى پرتوان و صحابى صديق امامان‏معصوم(عليهم السلام) برجاى مانده، رواياتى است كه وى نقل كرده‏است. روايات او بيشتر در موضوعهاى فقه، عقايد، تفسير و اخلاق‏و آداب قابل مشاهده است.

تعداد روايات وى، طبق آنچه مرحوم خوئى در معجم رجال الحديث‏آورده، بيش از 53 مورد است كه با عنوانهاى «حارث بن مغيره،حارث بن مغيره النصرى و حارث نصرى‏» در كتب روايى، به ويژه‏كتب اربعه، به چشم مى‏خورد.

احاديث و روايات حارث بن مغيره مفاهيمى والا و حيات بخش داردكه از باب تيمن به گوشه‏اى از آنها اشاره مى‏شود.

1- امام‏شناسى

حارث بن مغيره مى‏گويد: به حضرت امام جعفرصادق(ع) عرض كردم:پيامبر(ص) فرمود هر كه بميرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهليت‏مرده است؟ حضرت فرمود: آرى.

عرض كردم: جاهليت كامل يا فقط جاهليتى كه امام خود را نشناسد؟فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.

2- شيعه، مذهب پايدار و برحق

حارث بن مغيره مى‏گويد: از امام صادق(ع) درباره معناى اين آيه(كل شئيى هالك الا وجهه) (هر چيزى جز وجه خداوند فناپذير است.)پرسيدم: حضرت جواب داد:«كل شئيى هالك الا من اخذ الطريق الذى انتم عليه‏» هرچيزى، جزهمان راهى كه شما برآنيد، (مذهب شيعه) ناپايدار و فنا پذيرخواهد بود.

او در روايتى ديگر نيز همين مطلب را از حضرت پرسيد و حضرت‏پاسخ داد:«كل شئيى هلاك الا من اخذ طريق الحق‏» جز آن كه راه حق برمى‏گزيند، همه چيز فناپذير و نابود شدنى است.

3- خاك شفابخش

حارث بن مغيره مى‏گويد: به حضرت امام‏جعفر صادق(ع) عرض كردم:بيمارى‏ها بسيار به سراغم مى‏آيد و هيچ دارويى نيست كه مصرف‏نكرده باشم.

حضرت فرمود: چرا از خاك قبر حسين بن على(ع) (غافلى); زيراشفاى هر دردى است; و در هر وحشت و هراسى آرامش بخش و امنيت‏آفرين است. پس هرگاه آن خاك را بر گرفتى، بگو:«اللهم انى اسئلك بحق هذه الطينه وبحق الملك الذى اخذها وبحق‏النبى الذى قبضها، وبحق الوصى الذى حل فيها، صل‏على محمد وآل‏محمد واهل‏بيته وافعل‏بى كذاوكذا. » سپس حضرت فرمود: آن‏فرشته‏اى كه خاك را برداشت، و به پيامبر(ص) نشان داد و گفت:اين تربت فرزندت حسين(ع) است كه امتت‏بعد از تو او را خواهندكشت، جبرئيل(ع) بود. و آن كه خاك را گرفت، حضرت محمد(ص) بود;و اما وصيى كه بر آن خاك نازل شد، (آنجا را محل اقامت‏خودقرار داد.) حسين(ع) و شهدا بودند.

عرض كردم: اينكه اين خاك شفا بخش هر دردى است، دانستم. اكنون‏بفرماييد كه چگونه امنيت آفرين و آرامش‏بخش است؟

حضرت پاسخ داد: هرگاه از حاكم (ستمگرى) يا غير او ترسيدى،هرگز از منزل خود بدون خاك قبر حسين(ع) بيرون مرو. در وقت‏برداشتن خاك حضرت چنين بگو: «اللهم انى اخذته من قبر وليك و ابن وليك فاجعله لى اءمنا وحرزا لما اخاف و مالا اخاف...»

حارث گفت: همانطور كه حضرت دستور فرمود، خاك را برداشتم وچنانكه امام راهنمايى كرد، دعاى مخصوص را خواندم. بدين ترتيب،بيمارى از پيكرم برون رفت; ديگر از چيزى نهراسيدم و با وجوداين خاك هرگز دچار گرفتارى و مشكل نشدم.

4- اصول برادرى

از حارث بن مغيره روايت‏شده است كه گفت: امام جعفرصادق(ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است. او چشم وآينه و راهنماى برادر خود است، به برادرش خيانت نمى‏كند وفريبش نمى‏دهد، به او ستم روا نمى‏دارد، به وى دروغ نمى‏گويد واز غيبت او مى‏پرهيزد.

5- آنچه در مؤمن نيست

حارث بن مغيره مى‏گويد: حضرت صادق(ع) فرمود: شش چيز در مومن‏نيست: حسرت و افسوس خوردن، سخت‏گيرى و كم خيربودن، لجاجت،دروغ‏گويى، حسد ورزى، ستم و خيانت.

6- شوق درونى به محل دفن

حارث بن مغيره مى‏گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مى‏فرمود:آنگاه كه نطفه آدمى در رحم قرار گيرد، خداوند فرشته‏اى را برمى‏انگيزد تا از محلى كه شخص در آن دفن خواهد شد، مقدارى خاك‏بردارد و با نطفه در آميزد. بدين سبب، قلب شخص پيوسته دراشتياق آن محل است تا زمانى كه در آنجا دفن شود.

7- اهميت آگاهى دادن به ديگران

«امر به معروف و نهى از منكر» حارث بن مغيره مى‏گويد: امام‏صادق(ع) را در راه مدينه ديدم. از من پرسيد: كيستى، آياحارثى؟ پاسخ دادم: آرى.فرمود: «آگاه باش كه گناه بى‏خردان و نادانان شما بر دوش‏دانايان خواهد بود. » آنگاه از من دور شد. (پس از مدتى) پيش‏حضرت رفته، عرض كردم: شما در راه مدينه به من فرمويد: «گناه‏نادانان شما بردوش دانايان است.» من از اين گفتار سخت درشگفتم! حضرت فرمود: آرى، چه شده است‏شما را كه وقتى شخصى سخنى‏مى‏گويد، يا كارى مى‏كند كه مايه ناخشنودى و آزار ماست، سراغش‏نمى‏رويد، ملامتش نمى‏كنيد، باگفتارى رسا با او سخن نمى‏گوييد وآگاهش نمى‏سازيد؟! عرض كردم: جانم فدايت‏باد، سخن ما رانمى‏پذيرند.

حضرت فرمود: آنها را از خود دور سازيد و از همنشينى با آنهااجتناب كنيد.

نگاه علما

شرح حال چهره پرفروغ حارث بن مغيره در ميان بسيارى از كتابهاى‏شخصيت‏شناسى و رجال قديم و جديد، به چشم مى‏خورد و همگى از اوبه نيكى نام ياد كرده‏اند. مرحوم كشى با نقل رواياتى در مدح‏او، به توصيف و تاييد شخصيت‏حارث پرداخته است. نجاشى نيز باجمله «ثقه ثقه‏»، به ستايش وى مى‏پردازد. ابن حجر عسقلانى، ازدانشمندان اهل سنت، در كتاب «لسان الميزان‏» خود از حارث بن‏مغيره نام مى‏برد و چنين مى‏نويسد: «وقال على‏بن حكم: كان من اورع الناس...» على بن حكم گفته‏است: حارث بن مغيره از پرهيزكارترين مردم بود...

سفر به ابديت

حارث بن مغيره سرانجام پس از سالها نور افشانى و راهنمايى‏رهروان طريق حق، با عبور از منزلگاه فانى دنيا، به ديار ابديت‏گام نهاد و در بهشت جاودانى كه امام صادق(ع) بشارت داده بود،جاى گرفت.

از تاريخ در گذشت و محل دفن اين راوى و عالم وارسته اطلاعى دردست نيست; اما با توجه به اينكه خود در يكى از رواياتش يادآورى كرده، در سال 174 هجرى كه سال موت نام داشت، در شهر مكه‏بر امام موسى‏كاظم(ع) وارد شد. احتمال آنكه تاريخ وفاتش اواخرقرن دوم هجرى باشد، قوت مى‏يابد.

حارث در حالى به ديدار معبود شتافت كه عمرى را در خدمت‏به‏خاندان رسالت و امامت و پاسدارى از آن حريم گذراند.

روانش شاد و يادش گرامى باد.

/ 1