فرياد مظلوميت - فریاد مظلومیت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فریاد مظلومیت - نسخه متنی

میثم سنگچارکى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرياد مظلوميت

ميثم سنگچاركى

طالبان كه خود را لشكريان خدا در زمين مى‏دانند. درآخرين‏تهاجم ددمنشانه بر ضد مردم، مخصوصا شيعيان اين كشور، علاوه برسوزاندن خانه و كاشانه آنها، دهها انسان بى‏گناه را به طرزوحشتناكى به شهادت رساندند.

رسانه‏هاى مدعى اطلاع رسانى، جز به صورت محدود و ناقص هيچ قدمى‏در جهت انتشار مظلوميت آنها برنداشتند.

آيا تعجب آور نيست كه در گوشه‏اى از سرزمين اسلام، دست كم‏6نفر عالم دين، بيش از 20 تن سيد «حسينى‏تبار» و دهها تن ازشيعيان اميرالمؤمنين(ع) آن هم در يك روز و در يك منطقه كوچك‏به صورت فجيعى به شهادت مى‏رسند اما خبر شهادت آنها به گوش كسى‏نمى‏رسد؟!

چرا مدعيان دنياى ارتباطات و انفجار اطلاعات از ارسال كمترين‏گزارش درباره اين حقايق تلخ طفره مى‏روند و در باره احتمال‏محاكمه‏13 يهودى جاسوس در ايران ميليونها كلمه، خبر و تحليل‏دروغين به سراسر جهان مخابره مى‏كنند، اما...!

ماهنامه فرهنگ كوثر شايسته مى‏داند، با مختصر معرفى و انتشارفرياد مظلوميت آنها، قلب مقدس امام زمان(ع)و مقام معظم رهبرى‏را شاد كند و مرهم گذار قلوب دردمند بازماندگان شهداء باشد.

تاريخ 5 / 11 / 1378 است. سرما و يخبندان «سنگچارك‏» را فراگرفته است.

نيروى ده هزار نفرى طالبان، با تجهيزات كامل و حمايت ارتش‏پاكستان از راه مى‏رسند. كسى را ياراى مقاومت نيست. قريه‏هاى اين‏خطه، يكى بعد از ديگرى در كنترل آنها در مى‏آيد. آنها كه خود را«لشكريان خدا» ناميده‏اند، وارد هرقريه‏اى كه مى‏شوند، محشرى‏برپا مى‏سازند. هركس توان راه رفتن دارد، تنها با همان لباسهاى‏مندرس تن خود، به نقاط برف‏گير كوهستان پناه مى‏برند. آنهايى كه‏به هردليل، از خانه‏هاى خود بيرون نشده‏اند، از دم تيغ طالبان‏مى‏گذرند. هركوى و برزن، شاهد غلطيدن نخلى است. آتش و دود ازخانه‏هاى گلى مردم به آسمان بلند شده است. خانه‏اى نسوخته درقريه‏هايى چون «اسماعيل‏» ، «بوليان‏» و... نمانده است.

انسانها كه به جاى خود، حتى به حيوانات هم رحم نمى‏شود. گاوها وگوسفندان مردم كه داخل طويله‏ها به سر مى‏برند; با آتش گرفتن درو ديوار، زنده زنده مى‏سوزند. رايحه دل پسند كباب، ذائقه‏هاى‏گرسنه مردم را به درد مى‏آورد.

در اين هجوم وحشيانه كه در آستانه سال نو(1379 ش)صورت‏گرفته است. بيش از يكصدتن، اعم از مسلمانان شيعه و سنى به‏شهادت مى‏رسند. براى رعايت اختصار، تنها به چند نمونه از چگونگى‏شهادت جمعى از شيعيان مظلوم اين واقعه، اكتفا مى‏كنيم:

1- آسمان در چنگ هواپيماهاى طالبان است. به هرجا كه‏مى‏خواهند، بمبها و راكتهايشان را مى‏ريزند. در يكى از اين‏بمبارانها، زنى كه حامله است. مورد اصابت راكت قرار مى‏گيرد. زن كه ماههاى آخر حملش است، سعى مى‏كند مثل ديگران از صحنه‏بگريزد; اما راكتهاى دشمن امانش نداده متلاشى‏اش مى‏سازند. وقتى‏مردم، به بازمانده بدن او نزديك مى‏شوند، با وضع دلخراشى مواجه‏مى‏گردند. از قسمت‏بيشتر بدنش خبرى نيست; دود شده رفته است‏آسمان. بخش باقى مانده هم به هرسو پراكنده شده است. قطعات باقى‏مانده بدنش را جمع كرده و داخل كيسه پلاستيكى جاى مى‏دهند. لحظاتى بعد، از ترس رسيدن «لشكريان خدا» داخل قبر كوچكى مخفى‏مى‏سازند.

2- طالبان به قريه «اسماعيل‏» وارد شده‏اند. دود و آتش ازخانه‏هاى مردم بلند است. مرد رنجورى در كوچه‏هاى قريه گام برمى‏دارد. نشانه‏هاى عبادت و تقوا از چهره‏اش خوانده مى‏شود. مى‏بيندكه چند فرد مسلح در حال آمدن هستند. زبانش از ذكر خدا بازنمى‏ماند; مى‏ايستد. اولين كلامش در فضا مى‏پيچد: مردم بى‏گناهند.خانه‏هاى مردم را به آتش نكشيد.

پاسخش ضربه‏اى است محكم كه برفرقش مى‏نشيند. مرد كه سينه‏اش‏مالامال درد است، تلوتلو مى‏خورد و به زمين مى‏افتد. صداى ماشه رامى‏شنود. طولى نمى‏كشد كه پيكر مجروح و مصدومش را گلوله‏هاى‏قساوت، سوراخ سوراخ ساخته، روح آزادشده‏اش را به ملكوت اعلى‏پيوند مى‏دهد. مردم، كه بعد از سه شبانه روز به خانه‏هايشان‏بازگشته، از كوچه‏هاى قريه مى‏گذرند، چشمشان بر جنازه‏اى مى‏افتدكه روى برفهاى وسط كوچه افتاده است.

... آنگاه همه درسوگ عالم برجسته، «استاد حجه‏الاسلام والمسلمين محقق‏» مى‏نشينند.

3- طالبان به روستاى «خاسار» رسيده‏اند. چند نفر مسلح به خانه «سيدحسين‏» وارد مى‏شوند. سيد حسين به‏تنهايى روى بستر مرگ افتاده است. نگاهش مى‏كنند. پيرمردى است‏نحيف و رنجور. از او مى‏پرسند كه: -نيروهاى مخالف ما كجا رفته‏اند؟ اما سيد حسين، چندين سال است كه ناشنوا است. از شدت درد، روى‏بستر محقرش غلط مى‏زند. ديگر نگاهش نمى‏كنند. به رگبارش بسته ومحاسن سفيدش را با خون سرخش رنگين مى‏سازند و او را براى هميشه‏خاموش مى‏كنند.

در همين قريه، جنايت هولناك ديگرى درحال وقوع است.17 نفر ازريش سفيدان و روحانيان قريه، سمت نيروهاى طالبان راه‏افتاده‏اند. مى‏خواهند تا با گفتگو، جلو خون‏ريزيهاى بيشتر رابگيرند.3 نفر آنها از ادامه راه منصرف شده، بر مى‏گردند. اما14 تن ديگر همچنان پيش مى‏روند. كبوتران صلح و آرامش، چشم به‏يكديگر مى‏دوزند. برق نگاههايشان نويد بخش رهايى از قفس دنيااست. با توكل به خداى مهربان پيش مى‏روند.

هدفشان نجات جان و مال و نواميس مردم بى‏دفاع است. بعد از چنددقيقه راهپيمايى، به نقطه مرتفعى به نام «بندمليكان‏» مى‏رسند.

چشمانشان به اولين گروه مسلح طالبان مى‏افتد كه در مقابلشان‏صف كشيده‏اند. لوله تفنگهاى خصم برسينه‏هاى پر درد مردان صلح جو،نشانه مى‏رود. سرقافله‏شان كه شهيد موسوى دهقان است. به سخن‏مى‏آيد: مى‏خواهيم با شما و «والى صاحب‏» (استاندار)صحبت كنيم. ماجنگ طلب نيستيم. مردم بى‏گناهند. ما آمده‏ايم تا... صداى كينه توزانه‏اى در فضا مى‏پيچد: ما باكسى حرف نداريم.

ديگر مجال گفتگو نيست. غرش رگبارها فضا را پر مى‏كند و نخلهاى‏عزت و اقتدار، يكى بعد از ديگرى به زمين مى‏افتند. چند لحظه‏اى‏بعد، در يك گور دسته‏جمعى مظلومانه تلنبار مى‏شوند.

اسامى آنها كه با حرفهاى نگفته پرگشودند، عبارتند از:

1- حجه‏الاسلام والمسلمين شهيد دكتر سيدميرهاشم موسوى(دهقان).

2- حجه‏الاسلام والمسلمين شهيد سيد عبدالعلى‏عادلى.

3- حجه‏الاسلام والمسلمين شهيد سيد انور اخلاقى.

4- حجه‏الاسلام والمسلمين شهيد سيدعيسى‏زوار حسينى.

5- شهيد حاج سيد مسلم فرزند سيدبهرام.

6- شهيد سيدشاه غلامحسين موسوى.

7- شهيد سيدعلى شاه فرزند سيد عزيزشاه.

8- شهيد سيد حسين فرزند شهيد حاج سيددولت.

9- شهيد سيد على‏شاه فرزند ملااحمد كربلايى.

10- شهيد سيدميرزاحسين فرزند سيدنظر.

11- شهيد سيد ابراهيم معروف به پپشه.

12- شهيد سيدموسى فرزند سيد جعفر(مجاهد).

13- شهيد سيد اسماعيل فرزند سيد نجف كربلايى.

14- شهيد قربان فرزند عاشور.

بازماندگان شهدا از سرنوشت مسافران خود اطلاعى ندارند. 15 روزاز تاريخ سفر آنها گذشته است. در اين مدت سخنان ضد و نقيضى راشنيده‏اند.

يكى مى‏گويد: همه را به شبرغان و يا مزارشريف برده‏اند. ديگرى مى‏گويد: شايد قندهار برده باشند. سومى مى‏گويد: همه را در مركز ولايت زندانى كرده‏اند. و...

اما حقيقت چيز ديگرى است. درتاريخ 21 / 11 / 78 صبر و انتظارآنها به پايان مى‏رسد. همه با آه و اشك، بابيل و كلنگ طبق‏بعضى گزارشها، مخفيانه، به سوى گور دسته جمعى عزيزان خود راه‏مى‏افتند. بعد از چند دقيقه خاك بردارى، چشمانشان به اولين پيكرپاره پاره مى‏افتد. همين طور دومى و سومى و تا آخر...

جنازه‏ها را غريبانه تا «خاسار» حمل مى‏كنند. براى تغسيل وتكفين آماده مى‏شوند. ولى خيلى از بدنها قابل غسل دادن نيست.

يكى دست ندارد. ديگرى پا ندارد. سومى و چهارمى چشم، گوش، سر،سينه و...

سرانجام پيكرهاى پاره پاره را در آغوش خاك جا مى‏دهند. چه‏جانسوز است و درد آور، سفر نابه‏هنگام آنها؟!

اما هجرت جانكاه دكتر دهقان، سوز ديگرى دارد. با اوج او به‏ملكوت، ديگر كسى نيست‏به گلوى كودكان رنجديده «قطره حيات‏»بچكاند! ديگر كسى نيست كه دست نوازش برسر يتيمان و محرومان‏«سنگچارك‏» بكشد. ديگر كسى نيست...

4- طالبان با كوچاندن اجبارى مردم قريه آبخور، وارد اين‏قريه مى‏شوند. پيرزنى كه حاضر نيست ازخانه‏اش بيرون شود را به‏شهادت مى‏رسانند. ده نفر از روحانيان و بزرگان قريه را دستگيركرده با دست و چشمان بسته بر يك نفربرنظامى سوار ساخته و به‏راه مى‏افتند. به آنها مى‏گويند: شما را براى مذاكره مى‏بريم! خدا مى‏داند كه بردلهاى سنگى آنها چه مى‏گذرد؟ هنگامى كه ماشين‏حامل مردان چشم و دست‏بسته در نزديكى شهر «تكزار» مركزالسوالى(فرماندارى) سنگچارك مى‏رسد، همه را از ماشين پايين‏آورده، چشمانشان را مى‏گشايند.

همه جا بيابان است و تپه‏هاى خاكى بلند. اوضاع خطرناك و غير قابل پيش‏بينى است.

صداى تلنبار شدن گلوله‏ها در فضا مى‏پيچد. «شيخ محمدعلى آخوند» كه مرد روحانى و كهن سال است، قبل ازهمه به سخن مى‏آيد: چه كار مى‏خواهيد بكنيد؟ همه تان را مى‏كشيم!

شيخ محمدعلى قرآن كوچكى را كه در جيب دارد، بيرون آورده ومى‏گويد: به اين قرآن قسم، ما مسلمانيم... ما بى‏گناهيم... حالا كه‏مى‏خواهيد ما را بكشيد، اجازه دهيد دو ركعت نماز بخوانيم و... دير شده است. از اجازه دادن خبرى نيست. همه به رگبار بسته مى‏شوند.

نام يكى از آن ده نفر، «هاشم‏» است. او معجزه آسا زنده‏مانده و حادثه را اين چنين تعريف مى‏كند: «هنوز قرآن در دست‏شيخ محمدعلى بود و شايد براى نماز آماده‏مى‏شد كه به رگبارمان بستند. از اولين كسانى بودم كه به زمين‏افتادم.

همراهانم نيز يكى بعد از ديگرى مثل برگ درخت نقش زمين شدند. همه افتادند روى من. وقتى مطمئن شدند كه كسى زنده نمانده است،از محل دور شدند. تنها قلب من، زير آن همه جسدها مى‏تپيد. جزصداى نفس من، صدايى به گوش نمى‏رسيد. همه جا را سكوت فرا گرفته‏بود. زير انبوه جنازه‏ها، آرام منتظر نشستم. حدود 20 دقيقه‏گذشت.

سپس به آرامى شروع كردم به جنبيدن. خودم را از لاى‏جنازه‏هابيرون كشيدم. به همراهانم چشم دوختم. همه با آرامش خاص،روى هم انباشته شده بودند. هنوز چندين جويبارخون از پيكرهاى‏متلاشى شده آنها سرازير بوده، بعد از طى مسافت كوتاه، به دل‏زمين فرو مى‏رفت.

به اطرافم نگاه كردم. در حدود 500 مترى‏ام، مرد دهقانى زمينش‏را شخم مى‏زد. چند زخم عميق در چند نقطه بدنم دهان باز كرده‏بود. بر اثر رفتن خون زياد، توان ادامه راه را نداشتم، ولى به‏هرشكلى بود، خودم را به مرد دهقان نزديك كردم. او با ديدن من،رنگ از صورتش پريده بود. در پاسخ استمدادم گفت:

من نمى‏توانم به تو نزديك شوم. اگر بفهمند...

ولى مى‏روم خانه، صاحب كارم را خبر مى‏كنم; شايد او بتواندكمكت كند.

آنگاه دست از كار كشيد و راه افتاد. چند دقيقه بعد، مردى‏هراسان خودش را به من رساند و مضطربانه گفت: هر طور است تا شب صبركن. اين موقع روز، كمك كردن به تو،خطرناك است.

هنوز نگاه‏ام از او كنده نشده بود كه از مقابل چشمانم ناپديدشد. به ناچار تا شب صبر كردم و در انتظار او نشستم.

هرچه به شب نزديكتر مى‏شد، از توانم كاسته مى‏گشت. ديگر قدرت‏ايستادن نداشتم.

هنگامى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت، سروكله مرد پيداشد. با هزار زحمت، من را تا خانه‏اش حمل كرد. مدت‏9 روز درخانه‏اش نگهداشته و به مداواى زخمهايم پرداخت. بعد از بهبودى‏زخمها، به اقوامم نامه نوشتم و زنده بودنم را به اطلاع آنهارساندم. از آنها خواستم كه بيايند من را ببرند.»

در اين فاجعه دردناك، به جز هاشم،9 نفر همراه او، به شهادت‏رسيدند كه اسامى آنها عبارت است از:

1- شهيد حجه‏الاسلام والمسلمين شيخ محمدعلى‏آخوند.

2- شهيد حجه‏الاسلام والمسلمين عبدالقيوم كريمى.

3- شهيد دكتر گل احمد محمدى فرزند عاشورمحمد.

4- شهيد حاج غلامعلى فرزند حاج سنگعلى.

5- شهيد حبيب‏باى فرزند حاج بابانياز.

6- شهيد ايوب كربلايى فرزند جمعه خان.

7- شهيد چمن‏باى فرزند حاج مجيد.

8- شهيد محمدعلى فرزند ميرزاحسين.

9- شهيد محمدعلى فرزند ميرزا نبى.

اين بود قطره‏اى از سيلاب خون كه اكنون در سرزمين مظلوم‏افغانستان جارى است.

گرامى باد ياد و خاطره همه شهداى اسلام، مخصوصا شهداى اخيرديار شهيد پرور «سنگچارك‏» كه زمان و قلم اجازه نداد تا نام وياد همه آنها در اين سطور مختصر جاى گيرد.

سنگچارك شهرى است در شمال افغانستان در همسايگى شهر مذهبى‏يحيى بن زيد شهيد(ع) سرپل.

/ 1