ميثم سنگچاركىطالبان كه خود را لشكريان خدا در زمين مىدانند. درآخرينتهاجم ددمنشانه بر ضد مردم، مخصوصا شيعيان اين كشور، علاوه برسوزاندن خانه و كاشانه آنها، دهها انسان بىگناه را به طرزوحشتناكى به شهادت رساندند.رسانههاى مدعى اطلاع رسانى، جز به صورت محدود و ناقص هيچ قدمىدر جهت انتشار مظلوميت آنها برنداشتند.آيا تعجب آور نيست كه در گوشهاى از سرزمين اسلام، دست كم6نفر عالم دين، بيش از 20 تن سيد «حسينىتبار» و دهها تن ازشيعيان اميرالمؤمنين(ع) آن هم در يك روز و در يك منطقه كوچكبه صورت فجيعى به شهادت مىرسند اما خبر شهادت آنها به گوش كسىنمىرسد؟!چرا مدعيان دنياى ارتباطات و انفجار اطلاعات از ارسال كمترينگزارش درباره اين حقايق تلخ طفره مىروند و در باره احتمالمحاكمه13 يهودى جاسوس در ايران ميليونها كلمه، خبر و تحليلدروغين به سراسر جهان مخابره مىكنند، اما...!ماهنامه فرهنگ كوثر شايسته مىداند، با مختصر معرفى و انتشارفرياد مظلوميت آنها، قلب مقدس امام زمان(ع)و مقام معظم رهبرىرا شاد كند و مرهم گذار قلوب دردمند بازماندگان شهداء باشد.تاريخ 5 / 11 / 1378 است. سرما و يخبندان «سنگچارك» را فراگرفته است.نيروى ده هزار نفرى طالبان، با تجهيزات كامل و حمايت ارتشپاكستان از راه مىرسند. كسى را ياراى مقاومت نيست. قريههاى اينخطه، يكى بعد از ديگرى در كنترل آنها در مىآيد. آنها كه خود را«لشكريان خدا» ناميدهاند، وارد هرقريهاى كه مىشوند، محشرىبرپا مىسازند. هركس توان راه رفتن دارد، تنها با همان لباسهاىمندرس تن خود، به نقاط برفگير كوهستان پناه مىبرند. آنهايى كهبه هردليل، از خانههاى خود بيرون نشدهاند، از دم تيغ طالبانمىگذرند. هركوى و برزن، شاهد غلطيدن نخلى است. آتش و دود ازخانههاى گلى مردم به آسمان بلند شده است. خانهاى نسوخته درقريههايى چون «اسماعيل» ، «بوليان» و... نمانده است.انسانها كه به جاى خود، حتى به حيوانات هم رحم نمىشود. گاوها وگوسفندان مردم كه داخل طويلهها به سر مىبرند; با آتش گرفتن درو ديوار، زنده زنده مىسوزند. رايحه دل پسند كباب، ذائقههاىگرسنه مردم را به درد مىآورد.در اين هجوم وحشيانه كه در آستانه سال نو(1379 ش)صورتگرفته است. بيش از يكصدتن، اعم از مسلمانان شيعه و سنى بهشهادت مىرسند. براى رعايت اختصار، تنها به چند نمونه از چگونگىشهادت جمعى از شيعيان مظلوم اين واقعه، اكتفا مىكنيم:1- آسمان در چنگ هواپيماهاى طالبان است. به هرجا كهمىخواهند، بمبها و راكتهايشان را مىريزند. در يكى از اينبمبارانها، زنى كه حامله است. مورد اصابت راكت قرار مىگيرد. زن كه ماههاى آخر حملش است، سعى مىكند مثل ديگران از صحنهبگريزد; اما راكتهاى دشمن امانش نداده متلاشىاش مىسازند. وقتىمردم، به بازمانده بدن او نزديك مىشوند، با وضع دلخراشى مواجهمىگردند. از قسمتبيشتر بدنش خبرى نيست; دود شده رفته استآسمان. بخش باقى مانده هم به هرسو پراكنده شده است. قطعات باقىمانده بدنش را جمع كرده و داخل كيسه پلاستيكى جاى مىدهند. لحظاتى بعد، از ترس رسيدن «لشكريان خدا» داخل قبر كوچكى مخفىمىسازند.2- طالبان به قريه «اسماعيل» وارد شدهاند. دود و آتش ازخانههاى مردم بلند است. مرد رنجورى در كوچههاى قريه گام برمىدارد. نشانههاى عبادت و تقوا از چهرهاش خوانده مىشود. مىبيندكه چند فرد مسلح در حال آمدن هستند. زبانش از ذكر خدا بازنمىماند; مىايستد. اولين كلامش در فضا مىپيچد: مردم بىگناهند.خانههاى مردم را به آتش نكشيد.پاسخش ضربهاى است محكم كه برفرقش مىنشيند. مرد كه سينهاشمالامال درد است، تلوتلو مىخورد و به زمين مىافتد. صداى ماشه رامىشنود. طولى نمىكشد كه پيكر مجروح و مصدومش را گلولههاىقساوت، سوراخ سوراخ ساخته، روح آزادشدهاش را به ملكوت اعلىپيوند مىدهد. مردم، كه بعد از سه شبانه روز به خانههايشانبازگشته، از كوچههاى قريه مىگذرند، چشمشان بر جنازهاى مىافتدكه روى برفهاى وسط كوچه افتاده است.... آنگاه همه درسوگ عالم برجسته، «استاد حجهالاسلام والمسلمين محقق» مىنشينند.3- طالبان به روستاى «خاسار» رسيدهاند. چند نفر مسلح به خانه «سيدحسين» وارد مىشوند. سيد حسين بهتنهايى روى بستر مرگ افتاده است. نگاهش مىكنند. پيرمردى استنحيف و رنجور. از او مىپرسند كه: -نيروهاى مخالف ما كجا رفتهاند؟ اما سيد حسين، چندين سال است كه ناشنوا است. از شدت درد، روىبستر محقرش غلط مىزند. ديگر نگاهش نمىكنند. به رگبارش بسته ومحاسن سفيدش را با خون سرخش رنگين مىسازند و او را براى هميشهخاموش مىكنند.در همين قريه، جنايت هولناك ديگرى درحال وقوع است.17 نفر ازريش سفيدان و روحانيان قريه، سمت نيروهاى طالبان راهافتادهاند. مىخواهند تا با گفتگو، جلو خونريزيهاى بيشتر رابگيرند.3 نفر آنها از ادامه راه منصرف شده، بر مىگردند. اما14 تن ديگر همچنان پيش مىروند. كبوتران صلح و آرامش، چشم بهيكديگر مىدوزند. برق نگاههايشان نويد بخش رهايى از قفس دنيااست. با توكل به خداى مهربان پيش مىروند.هدفشان نجات جان و مال و نواميس مردم بىدفاع است. بعد از چنددقيقه راهپيمايى، به نقطه مرتفعى به نام «بندمليكان» مىرسند.چشمانشان به اولين گروه مسلح طالبان مىافتد كه در مقابلشانصف كشيدهاند. لوله تفنگهاى خصم برسينههاى پر درد مردان صلح جو،نشانه مىرود. سرقافلهشان كه شهيد موسوى دهقان است. به سخنمىآيد: مىخواهيم با شما و «والى صاحب» (استاندار)صحبت كنيم. ماجنگ طلب نيستيم. مردم بىگناهند. ما آمدهايم تا... صداى كينه توزانهاى در فضا مىپيچد: ما باكسى حرف نداريم.ديگر مجال گفتگو نيست. غرش رگبارها فضا را پر مىكند و نخلهاىعزت و اقتدار، يكى بعد از ديگرى به زمين مىافتند. چند لحظهاىبعد، در يك گور دستهجمعى مظلومانه تلنبار مىشوند.اسامى آنها كه با حرفهاى نگفته پرگشودند، عبارتند از: 1- حجهالاسلام والمسلمين شهيد دكتر سيدميرهاشم موسوى(دهقان). 2- حجهالاسلام والمسلمين شهيد سيد عبدالعلىعادلى. 3- حجهالاسلام والمسلمين شهيد سيد انور اخلاقى. 4- حجهالاسلام والمسلمين شهيد سيدعيسىزوار حسينى. 5- شهيد حاج سيد مسلم فرزند سيدبهرام. 6- شهيد سيدشاه غلامحسين موسوى. 7- شهيد سيدعلى شاه فرزند سيد عزيزشاه. 8- شهيد سيد حسين فرزند شهيد حاج سيددولت. 9- شهيد سيد علىشاه فرزند ملااحمد كربلايى. 10- شهيد سيدميرزاحسين فرزند سيدنظر. 11- شهيد سيد ابراهيم معروف به پپشه. 12- شهيد سيدموسى فرزند سيد جعفر(مجاهد). 13- شهيد سيد اسماعيل فرزند سيد نجف كربلايى. 14- شهيد قربان فرزند عاشور.بازماندگان شهدا از سرنوشت مسافران خود اطلاعى ندارند. 15 روزاز تاريخ سفر آنها گذشته است. در اين مدت سخنان ضد و نقيضى راشنيدهاند.يكى مىگويد: همه را به شبرغان و يا مزارشريف بردهاند. ديگرى مىگويد: شايد قندهار برده باشند. سومى مىگويد: همه را در مركز ولايت زندانى كردهاند. و...اما حقيقت چيز ديگرى است. درتاريخ 21 / 11 / 78 صبر و انتظارآنها به پايان مىرسد. همه با آه و اشك، بابيل و كلنگ طبقبعضى گزارشها، مخفيانه، به سوى گور دسته جمعى عزيزان خود راهمىافتند. بعد از چند دقيقه خاك بردارى، چشمانشان به اولين پيكرپاره پاره مىافتد. همين طور دومى و سومى و تا آخر...جنازهها را غريبانه تا «خاسار» حمل مىكنند. براى تغسيل وتكفين آماده مىشوند. ولى خيلى از بدنها قابل غسل دادن نيست.يكى دست ندارد. ديگرى پا ندارد. سومى و چهارمى چشم، گوش، سر،سينه و...سرانجام پيكرهاى پاره پاره را در آغوش خاك جا مىدهند. چهجانسوز است و درد آور، سفر نابههنگام آنها؟!اما هجرت جانكاه دكتر دهقان، سوز ديگرى دارد. با اوج او بهملكوت، ديگر كسى نيستبه گلوى كودكان رنجديده «قطره حيات»بچكاند! ديگر كسى نيست كه دست نوازش برسر يتيمان و محرومان«سنگچارك» بكشد. ديگر كسى نيست...4- طالبان با كوچاندن اجبارى مردم قريه آبخور، وارد اينقريه مىشوند. پيرزنى كه حاضر نيست ازخانهاش بيرون شود را بهشهادت مىرسانند. ده نفر از روحانيان و بزرگان قريه را دستگيركرده با دست و چشمان بسته بر يك نفربرنظامى سوار ساخته و بهراه مىافتند. به آنها مىگويند: شما را براى مذاكره مىبريم! خدا مىداند كه بردلهاى سنگى آنها چه مىگذرد؟ هنگامى كه ماشينحامل مردان چشم و دستبسته در نزديكى شهر «تكزار» مركزالسوالى(فرماندارى) سنگچارك مىرسد، همه را از ماشين پايينآورده، چشمانشان را مىگشايند.همه جا بيابان است و تپههاى خاكى بلند. اوضاع خطرناك و غير قابل پيشبينى است.صداى تلنبار شدن گلولهها در فضا مىپيچد. «شيخ محمدعلى آخوند» كه مرد روحانى و كهن سال است، قبل ازهمه به سخن مىآيد: چه كار مىخواهيد بكنيد؟ همه تان را مىكشيم!شيخ محمدعلى قرآن كوچكى را كه در جيب دارد، بيرون آورده ومىگويد: به اين قرآن قسم، ما مسلمانيم... ما بىگناهيم... حالا كهمىخواهيد ما را بكشيد، اجازه دهيد دو ركعت نماز بخوانيم و... دير شده است. از اجازه دادن خبرى نيست. همه به رگبار بسته مىشوند.نام يكى از آن ده نفر، «هاشم» است. او معجزه آسا زندهمانده و حادثه را اين چنين تعريف مىكند: «هنوز قرآن در دستشيخ محمدعلى بود و شايد براى نماز آمادهمىشد كه به رگبارمان بستند. از اولين كسانى بودم كه به زمينافتادم.همراهانم نيز يكى بعد از ديگرى مثل برگ درخت نقش زمين شدند. همه افتادند روى من. وقتى مطمئن شدند كه كسى زنده نمانده است،از محل دور شدند. تنها قلب من، زير آن همه جسدها مىتپيد. جزصداى نفس من، صدايى به گوش نمىرسيد. همه جا را سكوت فرا گرفتهبود. زير انبوه جنازهها، آرام منتظر نشستم. حدود 20 دقيقهگذشت.سپس به آرامى شروع كردم به جنبيدن. خودم را از لاىجنازههابيرون كشيدم. به همراهانم چشم دوختم. همه با آرامش خاص،روى هم انباشته شده بودند. هنوز چندين جويبارخون از پيكرهاىمتلاشى شده آنها سرازير بوده، بعد از طى مسافت كوتاه، به دلزمين فرو مىرفت.به اطرافم نگاه كردم. در حدود 500 مترىام، مرد دهقانى زمينشرا شخم مىزد. چند زخم عميق در چند نقطه بدنم دهان باز كردهبود. بر اثر رفتن خون زياد، توان ادامه راه را نداشتم، ولى بههرشكلى بود، خودم را به مرد دهقان نزديك كردم. او با ديدن من،رنگ از صورتش پريده بود. در پاسخ استمدادم گفت:من نمىتوانم به تو نزديك شوم. اگر بفهمند...ولى مىروم خانه، صاحب كارم را خبر مىكنم; شايد او بتواندكمكت كند.آنگاه دست از كار كشيد و راه افتاد. چند دقيقه بعد، مردىهراسان خودش را به من رساند و مضطربانه گفت: هر طور است تا شب صبركن. اين موقع روز، كمك كردن به تو،خطرناك است.هنوز نگاهام از او كنده نشده بود كه از مقابل چشمانم ناپديدشد. به ناچار تا شب صبر كردم و در انتظار او نشستم.هرچه به شب نزديكتر مىشد، از توانم كاسته مىگشت. ديگر قدرتايستادن نداشتم.هنگامى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت، سروكله مرد پيداشد. با هزار زحمت، من را تا خانهاش حمل كرد. مدت9 روز درخانهاش نگهداشته و به مداواى زخمهايم پرداخت. بعد از بهبودىزخمها، به اقوامم نامه نوشتم و زنده بودنم را به اطلاع آنهارساندم. از آنها خواستم كه بيايند من را ببرند.»در اين فاجعه دردناك، به جز هاشم،9 نفر همراه او، به شهادترسيدند كه اسامى آنها عبارت است از: 1- شهيد حجهالاسلام والمسلمين شيخ محمدعلىآخوند. 2- شهيد حجهالاسلام والمسلمين عبدالقيوم كريمى. 3- شهيد دكتر گل احمد محمدى فرزند عاشورمحمد. 4- شهيد حاج غلامعلى فرزند حاج سنگعلى. 5- شهيد حبيبباى فرزند حاج بابانياز. 6- شهيد ايوب كربلايى فرزند جمعه خان. 7- شهيد چمنباى فرزند حاج مجيد. 8- شهيد محمدعلى فرزند ميرزاحسين. 9- شهيد محمدعلى فرزند ميرزا نبى.اين بود قطرهاى از سيلاب خون كه اكنون در سرزمين مظلومافغانستان جارى است.گرامى باد ياد و خاطره همه شهداى اسلام، مخصوصا شهداى اخيرديار شهيد پرور «سنگچارك» كه زمان و قلم اجازه نداد تا نام وياد همه آنها در اين سطور مختصر جاى گيرد.سنگچارك شهرى است در شمال افغانستان در همسايگى شهر مذهبىيحيى بن زيد شهيد(ع) سرپل.