خاطرات آزادگان (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات آزادگان (4) - نسخه متنی

مصاحبه شونده: على اصغر صالح آبادى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خاطرات آزادگان (4)

بسم الله الرحمن الرحيم

مورخ 24/10/70، در مدرسه خان فرصتى دست داد تا به خدمت‏برادرآزاده حجه‏الاسلام على اصغر صالح‏آبادى برسيم و برگهاى ديگر ازخاطرات شيرين و جذاب ايشان را مرور كنيم، ضمن تشكر از شماجناب آقاى صالح‏آبادى! مى‏شنويم ادامه خاطرات شما را پيرامون‏سفرى كه به كربلا داشتيد.

برادر صالح آبادى:

وقتى قرار شد نيروهاى عراقى تبليغات نكنند; يعنى تعهد كتبى‏دادند كه هيچ تبليغاتى نباشد و برادران ما پذيرفتند بروندكربلا، ما در گروه اول بوديم.

برادرانى كه در گروه ما بودند، صبح وقتى در بغداد سوار ماشين‏شديم، ديده بودند كه عكس كوچكى از صدام جلوى بعضى از ماشينهااست. بعد طبق قرار قبلى اعتراض كرده بودند و افسر توجيه سياسى‏گفته بود: عكس از اول بوده، تبليغ سياسى نيست و يك چيز عادى‏است در عراق. بعد از خروج از ميهمان سراى حضرت ابو الفضل(ع)يكى از برادران گفت كه: من سوار ماشين نمى‏شوم. آنها با التماس‏و درخواست او را سوار كردند. چند خيابان آن طرفتر كه‏ماشينها ايستادند تا همه جمع بشوند. آنجا آن افسر توجيه‏سياسى مجبور شد به يكى از سربازان كه انسان مرموز و كثيفى‏بود، بگويد: عكس را بردار.

وقتى سرباز خواست عكس را بردارد، پاره شد. ساواكى‏هايى كه‏همراه ما بودند، اعتراض كردند و عكس را دو باره چسباندند.

آنها اين مساله را خيلى بزرگ تلقى كرده، گزارش دادند و اسم‏آن برادر را كه عبد الله نام داشت. يادداشت كردند. در اين‏بين، نام تعدادى از برادران كه داخل ماشينها عكسها را ديده‏بودند و با افسر توجيه سياسى و با سربازان جر و بحث كرده‏بودند را نيز يادداشت كردند. در گروه ما اين حادثه پيش آمد.

در گروههاى بعدى هم كه رفتند كربلا حادثه‏هاى كوچكى پيش آمد كه‏سبب شد اسم بعضى از برادران نوشته شود. وقتى مى‏خواستيم برويم‏به سفر زيارتى، يك سرى از برادران تصميم گرفتند كه حالا كه به‏يك نحوى در بين مردم عراق قرار مى‏گيريم پيامهايى به مردم عراق‏برسانيم. لذا مطالبى را به زبان عربى و انگليسى و فرانسوى‏نوشتند و اينها را در موقعيت‏هاى خاصى مثلا در بغداد در مقابل‏دانشگاه بغداد، يا در شهرهاى مذهبى كه جمعيت زياد بود وماشينها آهسته‏تر حركت مى‏كردند و توجه ماموران عراقى و ساواكى‏به طرف ديگر بود، پرت مى‏كردند به طرف مردم كه مردم بردارند واستفاده كنند.

آن پيامها چه بود؟

بيشتر بيان اهداف انقلاب، بيان اهداف امام، رساندن پيام شهداء،بيان موقعيت اسرا و فشارهايى كه به اسرا وارد مى‏شد، كشتن اسرادر زندانهاى رژيم بغداد، دلدارى مردم عراق و دعوت آنها به‏مقاومت و شناخت و آگاهى بيشتر از مسايل اسلامى.

در گروه اول يكى دو نفر اين كار را با دقت انجام دادند. به‏تدريج گروههاى بعدى نيز انجام دادند. بعضى از برادران حتى‏پيامهاى خيلى كوتاهى درون خودكار قرار مى‏دادند و خودكار راپرت مى‏كردند به طرف مردم.

در گروه پنجم كه گروه آخر باشد. برادران مسئول احساس خطركردند، هم براى خود برادران و هم براى مردمى كه پيامها به‏دستشان مى‏رسيد. پس برادران را از اين كار منع كنند. لذابرادرمان محرمعلى آهنگران رفت، صحبت كرد براى گروه آخر وتوصيه كرد كه اين كار را انجام ندهند تا براى مردم عراق مشكلى‏ايجاد نشود. با همه توصيه‏هايى كه شد، باز بعضى از برادران مثل‏دفعات قبلى مطالبى را نوشته بودند و تا پرت كنند به طرف مردم.

در اين بين، در يكى از خودكارها مطلبى به اين مضمون نوشته شده‏بود: «مردم عراق! اميدوار باشيد كه ان شاء الله امام مى‏آيد وشما را نجات مى‏دهد.» وقتى اين خودكار به طرف مردم پرت شد،يكى از بچه‏هاى كوچك آن را برداشت و فرار كرد. سربازى اين‏جريان را ديد، دنبال بچه دويد; بالاخره خودكار را از دستش گرفت‏و پيام را خواند.

خوب آن ماشينى كه خودكار از آن پرت شده بود و طرف پنجره‏اى كه‏خودكار از آن پرت شده بود، مشخص بود. لذا اسامى تمام برادرانى‏كه كنار آن پنجره بودند، نوشتند و يكى از برادران را كه‏بيشتر به وى شك داشتند. از بقيه جدا كرده، از همانجا شروع‏كردند به شكنجه وى.

اسم آن برادر را مى‏دانيد؟

بله، على اقباليان. بعد ايشان را شروع كردند به شكنجه واذيت و آزار: اين چه بود پرت كردى؟ چرا پرت كردى؟ كى به توگفته بود; چه كسى با تو همدست‏بود؟

او از اصل انكار كرد و گفت: من چيزى پرت نكردم.

آنها گفتند: نه تو بودى; كى به تو گفت. و با چه كسانى همدستى؟ماشين آنجا خيلى معطل شد. بالاخره سرگرد نظامى (فرمانده‏اردوگاه، سرگرد خليل) ناراحت‏شد و به ساواكى‏ها گفت: برويدكنار; ماشينها بايد حركت‏بكنند. آنها جواب دادند: نمى‏شود. اوگفت: به شما چه ربطى دارد، خودم جوابگو هستم.

سرانجام به آنها توپيد و مسئوليت كار را پذيرفت و ماشينها راه‏افتادند به طرف اردوگاه. البته آن برادر را جدا كردند و ازبغداد تا موصل در كوپه‏اى جداگانه به شكنجه و آزار وى‏پرداختند. علاوه بر مشت و لگد و كابل و شلاق و تهديد به مرگ، گاه در قطار را باز مى‏كردند و مى‏گفتند: الان پرتت مى‏كنيم‏پايين.

در اردوگاه او را در زندان انفرادى انداختند و مدتها شكنجه‏كردند. مساله، به دليل اين كه مقابل چشم ماموران اطلاعات‏عراق بود، به بغداد منتقل شد. بغداد دنباله قضيه را گرفت وبراى پاره شدن عكس صدام و پرت كردن خودكار و مطالب ديگر، يك‏تعداد از برادران را كه قبلا اسامى‏شان نوشته شده بود. با يك‏تعداد از گروه آخر، مدتها انداختند زندان. از بغداد مى‏آمدندبازجويى‏شان مى‏كردند و مى‏رفتند.

پرونده تشكيل دادند. بعضى شان دوماه يا سه ماه در همان‏اردوگاه زندانى كشيدند. بعضى‏شان كمتر يا بيشتر. بالاخره اينهارا بردند بغداد. پنج‏يا شش بار حركت دادند و بردند بغداد تامحاكمه‏شان كنند; ولى هربار محاكمه نمى‏كردند و بر مى‏گرداندند.

اينها به همين صورت در رفت و آمد بودند و اذيت مى‏شدند. تااينكه در نوبت آخر وقتى همه برادران آزاد شدند، اين برادران‏را از ديگران جدا كردند و نگهداشتند. يكى از اين برادران،محرمعلى آهنگران بود. او به عنوان يك مسئول اردوگاه قوانين رارعايت كرده بود; ولى چون مى‏دانستند وى با فعاليتها وفداكاريهايش كارهاى برادران را هماهنگ مى‏كند، آزادش نكردند.

سه ماه بعد كه يك هيات از جمهورى اسلامى رفت عراق، با آنهامذاكره كرد، قرار شد محكومان مبادله شوند. او و ديگر محكومان‏اين جريان ديرتر از بقيه آزاد شدند.

2 محكومين ديگر در كنار اين محكومين بودند كه مثلا طبق قانون‏عراق، محكوم شده باشند؟2 بله، يك تعداد از افراد ديگر محكوم‏بودند. مثلا سه نفر محكوم بودند; اينكه يك جاسوس معروف را به‏قتل رسانده بودند.

هرسه تا محكوم به اعدام شدند. بعد يك درجه تخفيف داده شد و به‏حبس ابد محكوم شدند.

هنوز هم در زندان عراق هستند؟

نه. با همانها در مبادله محكومين آزاد شدند. يك تعداد به‏عنوان اينكه به صدام بد گفته بودند و فحش داده بودند، محكوم‏به حبس ابد شده بودند. از يك تعداد نوشته‏هاى سياسى گرفته‏بودند. يك برادرى پيامى از يك اردوگاه به اردوگاه ديگر ازطريق يك بيمارى منتقل كرده بود، كه پيام و فرستنده و حامل آن‏را گرفتند و محكوم كردند. بعضى محكوم به حبس ابد بودند. بعضى‏به 20 يا 15 يا 7 سال. كمتر هم داشتيم; بعضى يك سال و گروهى‏دو سال. همه‏شان آمدند، آنهايى كه به طور رسمى محكوم شده‏بودند، آمدند. بعد از اينكه برادران برگشتند از جريان كربلا،ماموران عراقى خيلى اراحت‏بودند و تصميم داشتند به يك طريقى‏ضربه خودشان را وارد كنند. لذا دنبال بهانه مى‏گشتند تا افرادى‏كه فكر مى‏كردند مقصر اصلى‏اند، يك جورى محكوم كنند و زندان‏ببرند و جدا كنند از بقيه برادران. اين مساله را در فرصت‏ديگر عرض مى‏كنم. در اينجا بايد يادآورى كنم كه سرگرد عراقى،بعدا به خاطر آن جريانهايى كه پيش آمد و بعضا حمايتهايى كه‏كرده بود، يك درجه از درجاتش را گرفتند. سرگرد بود. سروانش‏كردند و فرستادند جاى ديگر.

همان سرگرد خليل؟

بله.

خودش از اين وضعيت راضى بود؟ از اينكه اين مشكل برايش پيش آمده؟

بله.

البته بعد از اينكه درجه‏اش را گرفتند و بردند. ما متوجه‏نشديم كه راضى بود يانه; ولى در عين حال تحت تاثير واقع شده‏بود و در جريان كربلا و در موقعيت‏حساس، حمايت‏خودش را كرده‏بود.

بعد ايشان را نديديد؟

نه، نديديم.

آن تعهد كتبى چه شد؟

مبنى برچه؟

از آن افسر سياسى تعهد گرفته بوديد كه‏تبليغ سياسى نكنند؟عرض كردم، برادر آهنگران تعهد كتبى از آن افسر گرفته بود كه‏هيچ گونه تبليغاتى نباشد. بعد از برگشت از كربلا، آن افسرتوجيه سياسى آمد و گفت: آن را پس بدهيد. برادران از تعهد كتبى‏كپى گرفته بودند. يكى از آن كپى‏ها را برگرداندند ولى اصل‏تعهدنامه باقى ماند. بعدها در محاكماتى كه افسران ارشدمى‏آمدند و به خاطر حوادث كربلا برادران را محاكمه مى‏كردند;برادر آهنگران گفت: مقصر اصلى همه اين اتفاقات فلانى (ستوان‏فضيل) است.

گفتند: به چه دليل؟ گفت: خودش به ما تعهد كتبى داد كه تبليغات‏نباشد. گفتند: چه تعهدى؟ برادرمان اصل يكى از كپى‏ها را نشان‏داد و گفت: اين تعهد كتبى و اين هم امضاى خودش. آنها وقتى اين‏جريان را ديدند، خيلى تعجب كردند كه چطور يك افسر مسلط توجيه‏سياسى استخباراتى به يك اسير زير دستش، تعهد كتبى سپرده وامضا كرده است. خيلى عصبانى شدند و به آن افسر گفتند: تعهدكتبى مى‏دهى، هان؟! پس از مدتى اين افسر توجيه سياسى جريان‏ديگرى به وجود آورد كه بعدا عرض مى‏كنم. بعد از مدتى آن افسرتوجيه سياسى را بردند و ما شنيديم كه به زندانش انداختند. حالاتا چه اندازه درست‏بود، خدا مى‏داند. البته برادرانى كه دراردوگاههاى ديگر بودند، آنها بعضى‏شان سفر كربلايشان آرام گذشته‏بود. بعضى ديگرشان اصلانرفتند و بعضى‏شان هم اتفاقاتى شبيه‏اتفاقات اردوگاه ما داشتند.

ناگفته نماند، يكى از گروه سياسى كه از اردوگاه ما به كربلامشرف شدند، در همان حرم حضرت ابوالفضل(ع) هيجانى شده بودند،ولى شعار نداده بودند. به صورت نوحه «ياابوالفضل‏» و «حسين‏حسين‏» مى‏گفتند. البته با صداى خيلى بلند و دسته جمعى، كه صدابه بيرون هم منتقل مى‏شد. با تلاش برخى از برادران، اين گروه‏شعار سياسى و انقلابى نداد; به همين جهت مشكلى پيش نيامد وبقيه بچه‏هاى اردوگاه ما از زيارت محروم شدند; ولى گروهى ازبرادران اردوگاه خيبر شعار مى‏دادند و اسم امام را آوردند. اين‏امر سبب شد گروه بعدى را از اين اردوگاه به زيارت نبرند.

/ 1