فرهنگ شاعران پارسی گوی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ شاعران پارسی گوی - جلد 1

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


تربتى - فيضى‏

مولاناعلى فيضى تربتى گنابادى. متخلص به فيضى. دانشمند و شاعر. قرن 9 ه.ق. متوفّى 847 ه.ق.

وى شاعرى دانشمند بود كه در شعر مهارت داشت. وى در ابتداى جوانى براى كسب دانش به هرات رفت و مدتى به تحصيل علم پرداخت. پس از آن، به آذربايجان و عراق سفر نمود و چندى در تبريز زيست. سپس به مشهد سفر كرد و در آن‏جا ساكن شد تا اين‏كه در آن شهر بدرود حيات گفت. بعضى از تذكره‏نويسان وى را از شاعران معاصر اكبرشاه گوركانى (1014 - 963 ه. ق) دانسته‏اند و آورده‏اند كه وى چندى در هند زيسته است و اين اشتباه ابتداى از تقى اوحدى بليانى سر زده و بعضى از تذكره‏نويسان نيز مطالب وى را تكرار نموده‏اند.

بودن وى در هند توسط فيضى فياضى ناگورى و مؤلف تذكره‏هاى نفايس‏المآثر، منتخب‏التواريخ، طبقات اكبرى و آيين اكبرى تأييد نشده است و ذكرى از آن در اين كتب نيست. وى در غزل پيرو سبك شاعران قديم همچون سعدى شيرازى و اميرخسرو دهلوى و حافظ شيرازى بود و به همين دليل كلامى روان و دلپذير داشت. بعضى از اشعار وى با فكرى مشهدى اختلاط يافته است. وى با فيضى فياضى معاصر بود.

براى آگاهى بيش‏تر، مراجعه شود به ر تاريخ ادبيات در ايران، ج 4، صص 4 - 293 و ج 2 , 5، ص 843 , خلاصةالاشعار (نسخه‏ى خطى) , فرهنگ سخنوران، ص 459 , تذكره عرفات‏العاشقين , كاروان هند، ج 2، ص 1571.
از اشعار اوست :




  • زاهد تو ز مستى منگر پستى ما
    ما مست محبتيم و تو مست غرور
    شرح جفاى دوست نه بهر شكايت است‏
    من با رقيب خوى گرفتم به بوى تو
    نمود روى چو خورشيد و من در آن حسرت‏
    فغان! كه راه عدم هم نمى‏توانم رفت‏
    عجب كه از دل «فيضى» برون شود غم او
    جز وصل توام نيست هوا و هوسى‏
    زين‏گونه محبتى كه با توست مرا
    عشق من و حسن تو به هم ساخته‏اند
    فارغ ز من و تو در نهانخانه‏ى دل‏
    از پيش من آن زهره‏جبين مى‏گذرد
    عمرم همه بگذشت و نديدم رويش‏
    افسوس ز عمرى كه چنين مى‏گذرد



  • حرف ره نيستى شده هستى ما
    فرق است ز مستى تو تا مستى ما
    مقصود، ذكر اوست، دگرها حكايت است‏
    بنگر كه آرزوى توام تا چه غايت است!
    چو سايه منفغل از پيش او روان شده‏ام‏
    ز بس‏كه در مرض هجر، ناتوان شده‏ام‏
    نمى‏شود! چه كنم؟ بارها بر آن شده‏ام
    بى‏ياد تو برنيايد از ما نفسى‏
    حقّا نبود هيچ‏كسى را به كسى
    پيوسته به يك‏دگر نظر باخته‏اند
    بنشسته و طرح صحبت انداخته‏اند
    آشوب دل و آفت دين مى‏گذرد
    افسوس ز عمرى كه چنين مى‏گذرد
    افسوس ز عمرى كه چنين مى‏گذرد



/ 938