سيل سرشك بىتو، ز اندازه درگذشت
روشن نمىشود فلك از دود آه من
جانم به لب رسيد، نگاهى نمىكنى
دل كز بلاى عشق تو انديشهناك بود
آندم كه از لبت به نوايى رسيد نى
بيمارم از غم تو مرا پرس پيش از آن
«سقّا»! گذشت يار و نگشتيم باخبر
گره زدى به خم ابروان و هيچ نگفتى
به دُرد درد غمت آنكه تشنه نيست چه داند
به بزم خاص تو شب نالهها رسيد به گوشم
سوسن و نسرين و سنبل، ياسمين و ياسمن
مىرود دم به دم آن مه، مه من، دل دل دل
شده در ره و ره او سر سر ما خاك كه هست
ابر فيض يض زحمت مست او گريان شد
به زمين مين چو فرو شد ز سحابش نم نم
به كريمى مى او كيست كه اين اين همه فيض
تا به كى كى به تخيّل يل نفس تو اسير؟
مىشود دم دم از اين دهر ز غايب يب يب
هرچند كه در آتش عشق تو بجوشيم
هر روز در اين دير خرابات به رندان
اى نور دل و ديده! بيا تا كه رهت را
لاله برآمد ز باغ، سرخ و سفيد و سياه
با رخ و خال ذقن صبح برآمد چو مهر
باز چو طاووس مست چتر كشيده به هم
در طلب گل ز كوه آمده كبك درى
همدم ساقى شدند ترك و عرب با عجم
تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه
چندان گريست ديده كه آبش ز سر گذشت
خورشيد من براى كه وقت سحر گذشت؟
اى نور چشم من! كار ز قطع نظر گذشت
تا شد فناى ز وادى خوف و خطر گذشت
در حال آن طمع به دل نيشكر گذشت
كان خسته از فراق تو گويند درگذشت
واحسرتا! كه عمر ز ما بىخبر گذشت
كه لطف توست همه يا عتاب، از اين دو كدام است؟
لب تو آب خضر يا شراب، از اين دو كدام است؟
دل است نالهكنان يا رباب؟ از اين دو كدام است؟
در چمن اين جمله مست و لاله در كوهسار مست
كه از او بر دل و جان، جان شده مشكل كل كل
خاص خاص حرمش بندهى مقبل بل بل
تا زند خندهزنان گل گل از اين گل گل گل
گشت گشت همه خرم رم حاصل صل صل
از تمامى مى عالم شده نازل زل زل
آه از اين فكر غلط لط باطل طل طل
همچو «سقّا» مشو از دوست تو غافل فل فل
چون شمع اگر جمله زبانيم، خموشيم
مانند سبو دم به دم و دوش به دوشيم
جاروب به مژگان زنم و آب به ديده
مرهم دل شد به داغ، سرخ و سفيد و سياه
آن مه چشم و چراغ، سرخ و سفيد و سياه
طوطى و قمرى و زاغ، سرخ و سفيد و سياه
كرده ز بلبل سراغ، سرخ و سفيد و سياه
تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه
تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه