فرهنگ شاعران پارسی گوی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ شاعران پارسی گوی - جلد 2

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

براى آگاهى بيش‏تر، مراجعه شود به رتذكره‏ى نگارستان سخن، ص 97 , تذكره‏ى نشتر عشق، ج 4، صص 5 - 1434 , تذكره‏ى روز روشن، صص 1 - 740 , تذكره‏ى نتايج‏الافكار، ص 620 , ياد يار مهربان، صص 15 - 101 , تاريخ ادبيات در ايران، ج 5، ص 458 , تذكره‏ى حسينى، ص 309 , تذكرةالشعراى مطربى، صص 6 - 23 , دايرةالمعارف شوروى تاجيك، ج 4، صص 8 - 607 , مآثر رحيمى , منتخب‏التواريخ، ج 3، صص 9 - 328 , منتخب‏اللطايف، ص 361 , دانشنامه‏ى ادب فارسى (ادب فارسى در آسياى مركزى)، ج 1، صص 9 - 818 , تذكره‏ى خرابات، ص 156 , خيرالبيان، ص 260 , دايرةالمعارف ادبيات و صنعت تاجيك، ج 2، صص 9 - 367 , تذكره‏ى هفت‏اقليم (جديد)، ج 2، صص 7 - 536 , تاريخ تذكره‏هاى فارسى، ج 2، ص 226 , تاريخ نظم و نثر، ج 1، صص 9 - 568 , ادبيات فارسى در تاجيكستان، ص 29 , تذكره‏ى پيمانه، صص 3 - 490 , تذكره‏ى شمع انجمن، ص 427 , طبقات اكبرى، ج 2، صص 8 - 497.

از اشعار اوست :




  • گرچه در عشق تو كار من به رسوايى كشيد
    بعد مردن منّت از سنگ مزارم گو مباش‏
    به دل و جان خود از كوى تو نتوان شد و رفت‏
    اجل آمد كه خلاصى دهد از هجر، مرا
    خواب ديدم كه بناهاى طرب ساخته‏ام‏
    در غمت رشته‏ى عمرى كه به كف بود مرا
    سوزى كه پنهان داشتم هجر تو پيدا مى‏كند
    به دشمن، دوست شد ماه دل‏افروزى كه من دارم‏
    سرود حسرت است اين ناله‏ى زارى كه دل دارد
    جفاجويى كه شد درد من بيدل فراموشش‏
    با رقيبان ستمگر ميل همراهى مكن‏
    شب كه بر ياد تو همچون شمع مى‏افروختم‏
    باده‏ى عشرتى از دور فلك مى‏جستم‏
    زير خاكم ز ملاقات رقيبان، خوش‏تر
    با خيالت روز و شب چشم از جهان پوشيده‏ام‏
    به خاكْ‏پاى رقيبان برابرم كردى‏
    مى‏كند جان و ز ياران وفادار كسى‏
    نامه از رهگذر شوق رقم سازم و باز
    بيش از همه غم دارم و كم از همه سامان‏
    گوش مى‏كردم كه ديگر نشنوم نام فراق‏
    چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد



  • دارم از خود ننگ و از كارى كه دارم ننگ نيست‏
    دست من از هيچ كس بارى به زير سنگ نيست
    ترك دل گفتم و جان دادم و آسان شد و رفت‏
    بود بى‏طالعى من كه پشيمان شد و رفت‏
    وه كه تا چشم گشادم همه ويران شد و رفت‏
    صرف در دوختن چاك گريبان شد و رفت
    تب را نهان دارد كسى، مرگ آشكارا مى‏كند
    نبيند هيچ‏كس، اى دوستان! روزى كه من دارم‏
    سموم محنت است اين آه جان‏سوزى كه من دارم
    روم جايى كه ديگر ناله‏ى من نشنود گوشش
    خواهى از ما اين سخن باور كن و خواهى مكن
    مى‏كشيدم آه و جان مى‏دادم و مى‏سوختم
    ساغر ديده پر از خون جگر كرد مرا
    به جهانى ندهم گوشه‏ى تنهايى را
    نى به روى ماه بينم نه به سوى آفتاب
    كمال ضعف تن و طالع زبون من است
    نيست جز تيشه كه رويش طرف كوهكن است‏
    ميرم از شوق كه او را به تو راه سخن است
    سامان من و بيش و كم من همه اين است
    چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد
    چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد



/ 1473