در ستايش نور*
تهيّه: سيّد عبّاس رفيعىپورگوهر رخشنده
اى رخ ماهت ز نكو منظرى
اى گُل نو رسته بستان حق
مژده كه با نور هدايت رسيد
پرده بر افكند ز وَجْه حَسَن
آن كه به صورت چو شه انبيا
آن كه به صولت چو شه لافتى
گوهر رخشنده برج كمال
ابر كَرَم، چشمه موّاج فيض
آن كه ربوده است ز اهل سخن
چهره بر آن تربت خوشبو بساى
آيتى از قلب جهان بينِ اوست
نوگُل قائم دمد از گلشنش
خواست كند چهره حق را نهان
جلوه حق، رونق باطل شكست
با يدبيضا چه كند سامرى
مطلع خورشيد و مه و مشترى
مظهر زهد و شرف و سرورى
راهنمايى ز پى رهبرى
حجّت بر حق، حسن عسكرى
آمده با خاتم پيغمبرى
آمده با كوكبه حيدرى
منبع فيض و كرم و داورى
گنج كمالات و ادب پرورى
گوى فصاحت ز سخن گسترى
تا شودت جامه، همه عنبرى
جام جم آيينه اسكندرى
با گل نرگس چو كند همسرى
جعفر كذّاب به افسونگرى
با يدبيضا چه كند سامرى
با يدبيضا چه كند سامرى
خيل ملك
فاطمه امشب به سامرّا عزا بر پا كند
اى خوش آنچشمى كه امشب با امامعصر خود
آنكه سان مىديد از خيل ملك در آسمان
هيچ كس باور نمىكرد اينكه آن ماه حجاز
هيچ كس باور نمىكرد اينكه از داغ پدر
كودك پنج ساله را بنگر كه مىبايد نماز
با قد خم گشته بر آن قامت رعنا كند
ديده را ياد امام عسكرى، دريا كند
خوندل جارى به رخ در مرگ آن مولا كند
در دلِ خاك زمين بايد چرا مأوى كند
جا به ابر خاك غم در شهر سامرّا كند
در سنين كودكى، مهدى عزا برپا كند
با قد خم گشته بر آن قامت رعنا كند
با قد خم گشته بر آن قامت رعنا كند
مجتباى ديگر
بارديگر شد شكوفا بوستان حيدرى
باز منزلگاه قرآن، معجزى ديگر نمود
از امام هادى و از مادرى پاك و نجيب
روز رحمت، هشتمين روز ربيع الآخر است
ارتباطش با خداى خود، سواى ماسواست
هيبتش چون صولت حيدر بُوَد دشمن شكن
اين حسن يارب مگر يك مجتباى ديگر است
عسكرى چون سيزده معصوم والاى دگر
چهارده حكّام دين، هستند چون قائم مقام
هرچه مىخواهى حسان از حضرت مهدى بخواه
چونكه مسرور است امشب حجّةبن العسكرى
بار ديگر زهره زهرا، كند روشنگرى
شد نمايان آيتى ديگر، براى رهبرى
آمد آن رهبر، كه دارد، در دو عالم سرورى
چون بود فرخنده ميلاد امام عسكرى
گرچه مانند بشر باشد به خلق ظاهرى
با حسنْ همنام و همتايش به نيكو منظرى
چونكه دارد آنچه احمد داشت جز پيغمبرى
بر جميع انبيا بىشبهه دارد برترى
لامكان، يكتا خدا را، در مكان داورى
چونكه مسرور است امشب حجّةبن العسكرى
چونكه مسرور است امشب حجّةبن العسكرى
احياگر فقه جعفرى
خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد
تبريك به مهدى كه به عالم امشب
رخسار امام عسكرى پيدا شد
احياگر فقه جعفرى پيدا شد
رخسار امام عسكرى پيدا شد
رخسار امام عسكرى پيدا شد
باغ رسالت
ده مژده كه نخل دل ما برگ و برى داد
از نسل نبى و على و فاطمه، خالق
جبريل امين گفت به احمد كه خداوند
بر عسكريان مژده بده، حضرت معبود
آمد پدر مهدى موعود به دنيا
كز آمدنش تير دعا را اثرى داد
زيرا شجر باغ رسالت ثمرى داد
بر خلق جهان بار دگر راهبرى داد
بر امّت تو بار دگر تاج سرى داد
بر مكتب شرع نبوى، زيب و فَرى داد
كز آمدنش تير دعا را اثرى داد
كز آمدنش تير دعا را اثرى داد
خسرو خوبان
خسرو خوبان، حسن عسكرى!
يازدهم رهبرِ اهلِ كمال
اى به تنِ خلق، تو روح و روان
اى كه دهد مهر تو دل را اميد
مُصلح عالم بُوَد از نسل تو
آه كه از گردش ليل و نهار
معتمد آن ظالم بىدرك و هوش
زهر جفا تا كه به كام تو ريخت
من به فداى غم جانكاه تو
«شمع» همى سوخته در راه تو
داده خدايت به جهان سرورى
آينه حق به جمال و جلال
اى پدر مُصلح كلّ جهان
پيك خدا داده به ما اين نويد
جمله دل شيعه شده وصل تو
گشته تو را روز چنان شام تار
خواست كند نور خدا را خموش
رشته عمر تو ز كينه، گسيخت
«شمع» همى سوخته در راه تو
«شمع» همى سوخته در راه تو
اى امام عسكرى...
اى امام عسكرى! جان و دلم قربان تو
اختناقى بود جانفرساى حاكم اى دريغ
بوده است اندر ستاد ارتش عباسيان
پور والاى نقى، اى متّقى، ابن الرّضا
اى امام عسكرى، از مظهر علم و شرف
اى ملقّب گشته بر «سجّاد اصغر» در دعا
اى گل زيباى پاك عسكرى، مهدى بيا
«باقر» محزون نمايد جان و دل قربان تو
عالم امكان شده اى نور حقّ حيران تو
از جفاى دشمن غدّار بىايمان تو
اى دريغا از جفا و مكر و كين زندان تو!
مات گرديديم ما از رحمت و احسان تو
من اطاعت مىكنم از جان و دل فرمان تو
جان فداى نوگل زيبا و آن ريحان تو
«باقر» محزون نمايد جان و دل قربان تو
«باقر» محزون نمايد جان و دل قربان تو
بحر عرفان
عيد ميلاد امام عسكرى است
آنكه بعد از حضرت هادى به حق
نام نيكويش حَسن، خُلقش حَسن
الامام بن الامام بن الامام
وارث علم نبىّ ختم رُسل
اسوه تقوى و وجود و مهر و لطف
جلوه اسما و اوصاف خدا
تابع فرمان او از امر حقّ
اصل ايمان، بحر عرفان و يقين
كوثر و تسنيم، آب جوى او
هر كه شد عارف به حقّ و قدر او
و آن كه سر بر تافت از فرمان او
در خجسته ذات پاك اقدسش
پرتو نور جمالش مهر و ماه
هر كه صاحب قدر و عالى شأن بود
زاده آن پيشواى راستين
مهدى موعود، قطب دين پناه
فتح بنمايد تمام شرق و غرب
امن مىسازد همه شهر و ديار
دور او، دور صلاح است و سداد
فخرها دارد پدر از اين پسر
در چنين عيد و چنين جشن بزرگ
حوريان در وجد و شوقند و سرور
دلبرا، در عيش كوش و رخ مپوش
كام بخش و خوش بگو و خوش بخند
پاك كن دل از غبار رنج و غم
«لطفى صافى» غلامان و را
گر شود مقبول فخرش چاكرى است
آن كه شمس آسمانِ سرورى است
متّكى بر متّكاى رهبرى است
پاى تا سر حُسن و نيكو منظرى است
السرىّ بن السرىّ بن السرىّ است
صاحب سرّ و مقام حيدرى است
معدن احسان و نيكو محضرى است
وز صفات ناپسنديده بَرى است
آنچه در اين گنبد نيلوفرى است
عنصر آگاهى و دانشورى است
خاك كويش مُشك بيز و عنبرى است
هوشيار و حق شناس و عبقرى است
منشأ آن جهل يا بدگوهرى است
جمع آيات و صفات مهترى است
ذرّهاى از نور رويش مشترى است
خدمت درگاه او را مشترى است
محور دين و شريعت پرورى است
آن كه خصم زور و ظلم و خودسرى است
سرنگون زو رايت مستكبرى است
مُنهدم زو مكتب ياغىگرى است
عصر او، عصر عدالت گسترى است
گرچه او خود صاحب هر مفخرى است
ترك عيش و «پاى كوبى» كافرى است
زهره اندر چرخ در خنياگرى است
موسم غنج و دلال و دلبرى است
اى كه رويت رشك مهر خاورى است
عيد ميلاد امام عسكرى است
گر شود مقبول فخرش چاكرى است
گر شود مقبول فخرش چاكرى است