سيري در سيره رضوي - سیرى در سیره رضوى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیرى در سیره رضوى - نسخه متنی

ناصر بهرامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيري در سيره رضوي

امام و دوستان

يکي از بخشهاي بسيار آموزنده از سيره و امام رضا عليه السلام روش برخورد با شيعيان و دوستان اهل‌بيت بوده است. امام در برخورد با دوستان کمال دقت را مي‌نمود و درسهاي آموزنده‌اي براي ما به يادگار گذاشت.

* بزنطي مي‌گويد: من از کساني بودم که به امامت موسي بن جعفر اعتقاد داشتم ولي درباره امامت حضرت رضا عليه السلامدر حال ترديد بودم. نامه‌اي به حضرت نوشتم و از چند مسئله سؤال کردم ولي مهم‌ترين مسئله‌اي که در نظر داشتم بپرسم از يادداشت آن غفلت نمودم. جواب همه‌اي آن مسائل آمد و در آخر نامه اضافه فرموده بودند که مهمترين مسئله خود را فراموش کرده بودي من به امامت آن مولي معتقد شدم بعد خدمت امام عليه السلام رسيدم عرض کردم: مايلم مواقعي را که از طرف دشمنان برايم خطري نيست راهنمايي بفرماييد منزل شما بيايم.

يک روز نزديک غروب مرکب سواري خود را برايم فرستاد خدمتش رسيدم نماز مغرب و عشاء را با ايشان خواندم بدون اينکه من تقاضا کنم شروع نمودند از مشکلات مسائل يک يک پرده برداشتن و من يادداشت کردم مدتي از شب گذشت در اين موقع رو به غلام نمود و فرمود: همان رختخوابي‌که خودم مي‌خوابم بياور تا بزنطي در آن بخوابد. از دلم گذشت که کسي در دنيا مانند من نيست. امام عليه السلام وسيله خود را برايم فرستاد و خدمتش رسيدم پهلويم نشست سپس اين همه درباره‌ام لطف نمود. امام فرمود: احمد! مبادا افتخار کني بر دوستان خود به واسطه اين کار. صعصعه بن صوحان مريض شد، اميرالمؤمنينعليه السلام به عيادتش رفت، خيلي نسبت به او لطف نمود. دست مبارک بر پيشاني‌اش گذاشت. وقتي مي‌خواست حرکت کند فرمود: صعصعه مبادا بر دوستان خود به واسطة اين کار من افتخار کني – فاني انما فعلت جميع ذلک لانه کان تکليفا لي – من اين کارها را که انجام دادم از اين جهت است که وظيفه خود مي‌دانم.[1]

امام طبق سيره الهي به نحو احسن از مهمان پذيرائي نمود و هنگامي که ديد فکر منحرف کننده‌اي به ذهن بزنطي آمد به او هشدار داد که در رابطه با کار من بر ديگران مباهات نکني. زيرا امام وظيفه ديني خود را انجام داده است.

* موسي بن سيار مي‌گويد: با حضرت رضا عليه السلامبودم. نزديک ديوارهاي طوس رسيده بودم ناله و گريه‌اي شنيدم جستجو کردم. چشمم به جنازه‌اي افتاد که مي‌آوردند در همين موقع حضرت رضا عليه السلام از اسبش پياده شد. به طرف جنازه آمد آن را بلند نمود چنان به جنازه چسبيده بود مثل بچه‌اي که به مادرش مي‌چسبد.

آنگاه رو به من نمود و فرمود: من شيع جنازة ولي من اوليا ئنا خرج من ذنوبه کيوم ولدته امّه لا ذنب له؛

هرکسي جنازه يکي از دوستان ما را تشييع نمايد، از گناه پاک مي‌شود. مثل روزي که از مادر متولد شده است. بالاخره جنازه را کنار قبر گذاشتند، امام عليه السلام مردم را يک طرف کرد تا ميت را مشاهده نمود. دست خود را بر سينه‌اش گذاشت و فرمود: فلاني تو را بشارت به بهشت مي‌دهم. ديگر بعد از اين ناراحتي نخواهي داشت.

عرض کردم: فدايت شوم! مگر اين مرد را مي‌شناسي اينجا سرزميني است که تاکنون در آن گام ننهاده‌اي. فرمود: موسي! مگر نمي‌داني اعمال شيعيان هر صبح و شام بر ما عرضه داشته مي‌شود:

فما کان من التقصير في اعمالهم سألنا الله تعالي الصفح لصاحبه و ماکان من العلو سألنا الله الشکر لصاحبه.

اگر کوتاهي در اعمال کرده باشد از خداوند درخواست مي‌کنم بگذرد از او چنانچه کار نيکي انجام داده باشد درخواست پاداش براي او مي‌نمايم.[2]

* يکي از روزها يک نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد و حضرت امام رضا عليه السلامبراي ديدار او به خانه‌اش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟

و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلي خاطر و موعظه و اندرز داده به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يکي با مرگ به راحتي و آسايش دست مي‌يابد و ديگري با مرگش مردم را از شر خود راحت مي‌کند. و تو اگر مي‌خواهي از گروه اول باشي ايمان به خدا و ولايتت را تجديدکن تا پس از مرگ در آسايش باشي، آن مرد چنين کرد و پس از چند لحظه در محضر پرمهر و محبت حضرت امام رضا عليه السلامچشم از جهان بست.[3]

* مرد غريبي از شيعيان خدمت امام رسيد و سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجي راه من تمام شده، اگر مي‌توانيد مبلغي را به من بدهيد تا به وطنم بازگردم. وقتي به وطنم رسيدم، مبلغ پولي را که به من پرداخت نموديد، به فقرا صدقه مي‌دهم. زيرا من در شهر خود فقير نيستم. اينک در سفر درمانده شده‌ام.

امام برخاست و به اتاق ديگري رفت. دويست دينار آورد و از بالاي در دست خويش فراز آورد و آن شخص را صدا زد و فرمود: اين دويست دينار را بگير و توشه‌اي راه کن و به آن تبرک بجوي. و لازم نيست که از جانب من معادل آن را صدقه بدهي. آن شخص دينارها ر گرفت و رفت. امام از آن اتاق به جاي اول بازگشت. از ايشان پرسيدند:

چرا چنين کرديد که شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟

فرمود: تا شرمندگي نياز و سؤال را در او نبينم.[4]

نسبت به غلامان و کارگران

امام رضا عليه السلامدر راستاي دفاع از حقوق مردم توجه ويژه‌اي به حقوق کارگران و غلامان داشتند که نمونه‌هاي را بيان مي‌نماييم.
سليمان جعفري مي‌گويد:

براي انجام کاري خدمت علي بن موسي الرضا عليه السلامبودم. خواستم به منزل برگردم. امام فرمود: با من بيا و امشب نزد ما باش... با آن حضرت رهسپار شدم تا وارد خانه شد، هنگام غروب آفتاب بود. غلامان در خانه به بنايي و بستن ميخ آخور چهارپايان و کارهاي ديگر مشغول بودند. با آنان مرد رنگين پوستي نيز کار مي‌کرد که از جمله خدمتگزاران حضرت نبود.

امام عليه السلام فرمود: اين مرد که با شما کار مي‌کند کيست؟

گفتند: به ما کمک مي‌کند و مزدش را مي‌دهيم.

امام عليه السلام فرمود: اجرتش را تعيين کرده‌ايد؟

گفتند: خير هرچه به او بدهيم راضي است. امام رضا عليه السلامشديداً بر آشفت.

گفتم: فدايت شوم، چرا خشمگين مي‌شويد؟

فرمود: من بارها آنان را نهي‌کرده‌ام. از اين که کسي را پيش از آن که اجرتش را معين کنند، به کارگيرند. و بدان هرکارگري بدون اين که قبلا مزد او را تعيين کرده باشي. کاري براي تو انجام مي دهد. اگر سه برابر آنچه مزدش است به او بپردازي. باز گمان مي‌کند که از اجرت او کاسته‌اي و اگر پيش از انجام دادن کار، مزدش را معين کني. و پس از آن پرداخت کني. تو را به سبب وفاي به عهد مي‌ستايد و اگر اندکي زيادتر از مزدش را به او بدهي آن را بخششي از تو مي‌داند.[5]

يکي از عوامل اختلاف و درگيري بين مردم ابهام و اجمال در قراردادها و همکاري‌هاي ميان آنهاست. بيشتر نزاع ها و درگيري‌ها در دادگاه‌ها به همين نکته باز مي‌گردد. لذا انسان بايد تمام کارها و قراردادهاي خود را شفاف و روشن انجام بدهد.

عبدالله بن صلت مي‌گويد: از يکي از مردم بلخ شنيدم که گفت: در مسافرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلامبه خراسان با او همراه بودم. روزي همگان را بر سر سفره فراخواند و غلامان او از سياه و غير سياه آمدند و بر سر سفره نشستند. به او گفتم: فدايت شوم ايا بهتر نيست، براي اينان سفره‌اي جداگانه گسترده شود؟

گفت: خاموش! خداي همه يکي است و مادر يکي و پدر يکي و پاداش هرکسي بسته به کردار اواست.[6]

ياسر خادم امام مي‌گويد: امام رضا عليه السلامبه ما فرموده بود: اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي کاري طلب کردم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذاي شما تمام شود. به همين جهت بسيار اتفاق مي‌افتاد که امام ما را صدا مي‌زد و در پاسخ او مي‌گفتند: به غذا خوردن مشغول هستند و آن حضرت مي‌فرمود: بگذاريد غذايشان تمام بشود.[7]

در برابر اديان و فرقه‌ها

امام رضا عليه السلامنسبت به اديان و فرق مختلف به صورت عادلانه و عاقلانه برخورد مي‌نمودند. نمي‌گذاشتند ظلمي به آنها روا شود و بسيار حساب شده از ماهيت انحرافي آنها پرده بر مي‌داشت و مقابله مي‌نمود. که به چند نمونه اشاره مي‌شود.

* ياسر خدمت گزار امام گويد: از نيشابور نامه‌اي به مأمون رسيد، به اين مضمون که مردي زردشتي هنگام مرگ وصيت کرده ثروت زيادي که از او باقي مانده ميان فقرا و بينوايان تقسيم کنند. قاضي نيشابوري آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم کرده است. مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: اي سرور من! در اين موضوع چه مي‌فرماييد؟

امام فرمود:
زردشتيان براي بينوايان مسلمان وصيت نمي‌کنند. نامه‌اي به قاضي نيشابور بنويس تا همان مقدار از مالياتهاي مسلمانان بردارد و به بينوايان زردشتي بدهد.[8]

محاکمه درويش

* محمد بن سنان گويد: در خراسان خدمت امام عليه السلام بودم. مأمون روزهاي دوشنبه و پنجشنبه در ديوان مظالم مي‌نشست و امام رضا عليه السلامهم در آنجا حاضر بود و سخنان ستمديدگان را گوش فرا مي‌داد. روزي از اين روزها مردي از صوفيه را آوردند در ديوان مظالم که دزدي کرده بود.

مأمون به او نگاه کرد و در پيشاني او اثر سجده يافت و در تن او لباسي خشن و رخسار او به زردي گراييده بود که نشان از قناعت او در گذراندن زندگي داشت و ديد که او شايسته دزدي نيست. آنگاه مأمون آشفته شد وگفت:

باين وصف ظاهري چگونه دزدي کرده‌اي؟

مرد صوفي گفت:

چون تو حق خمس و فَيء (اموال مسلمانان که در دست دولت است) از من بازگرفتي و از روي اضطرار به اين کار دست زدم.

مأمون گفت: تو در خمس و بيت المال چه حقي داري؟

صوفي گفت: خداوند خمس را براي شش گروه از مردم قرار داده است.

واعلموا انّما غنمتم من شي فان الله خمسه و للرّسول ولذي القربي واليتامي والمساکين وابن السبيل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان
.

اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان (روز جنگ بدر) که دو گروه به هم رسيدند نازل کرديم ايمان آورده‌ايد. بدانيد که هرگاه چيزي به غنيمت گرفتيد خمس آن از آن خد و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگان است.

و همچنين فيء را نيز براي عده‌اي از مردم قرار داده است:

ما افاءالله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي واليتامي والمساکين و ابن سبيل کي لايکون دولة بين الاغنياء منکم
.

آن غنيمتي که خدا از مردم قريه‌ها نصيب پيامبرش کرده است از آن خداست و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مسکينان و مسافران در راه مانده تا اموال عمومي ميان توانگرانتان دست به دست نشود. خطاب به مأمون گفت:

تو مرا از حق خود محروم کرده‌اي که من راه گذاري هستم که توان بازگشت ندارم و فقير و نيازمند شده‌ام و تهية خوراک را از دست داده‌ام و از حافظان و قاريان قرآن و اهل ايمان هستم.
دليل ديگر اينکه خود کسي که حد بر او واجب است چگونه مي‌تواند بر ديگري حد جاري نمايد.

سپس ايه قرآني براي او خواند:

اتأ مرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم الکتاب افلا تعقلون

[9]

ايا در حالي کتاب (قرآن) را مي‌خوانيد، مردم را به نيکي فرمان مي‌دهيد و خود را فراموش مي‌کنيد؟

ايا به عقل در نمي‌يابيد.

مأمون بر آشفت و روي به امام رضا عليه السلامکرد و گفت: نظر شما درباره اين مرد و کردارش چيست؟

امام عليه السلام فرمود: اينک اين مرد دلايلي آورده است. تو نيز جواب او را با دليل و برهان بده و او را قانع کن. در آن هنگام مأمون دستور داد آن صوفي را آزاد کنند.[10]

امام و واقفيان

* علي بن عبدالله زهري گويد: نامه‌اي به حضرت رضا عليه السلام نوشتم و در آن از واقفيه پرسيدم.

در پاسخ من نوشت: واقفيه به حقيقت پشت کرده و بر باطل روي آورده‌اند، هرگاه چنين فردي با اين تفکر بميرد منزلگاهش جهنم مي‌باشد و جهنم بد جايگاهي است.[11]

* مردي از اصحاب حضرت رضا عليه السلام خدمت آن حضرت رسيد و در مورد واقفيه پرسش نمود. عرض کرد:

واقفيه اعتقاد دارند امامت بر پدر شما موسي بن جعفرعليه السلام توقف کرده و آن حضرت وفات نکرده است.

امام رضا عليه السلام فرمود: دروغ گفته‌اند آنان به آنچه خداوند بر پيامبر حضرت محمد ص نازل کرده است کافر شده‌اند.[12]

و در جاي ديگر آنان ر تعبير به زنديق نموده‌اند و اين تعبير حاکي از عمق انحراف و گمراهي آنان است.[13]

امام و خوارج

محمد بن زيد رازي روايت مي‌کند که در خدمت امام رضا عليه السلامبودم. در ايامي که مأمون او را به وليعهدي معرفي کرده بود. مردي از خوارج در حالي که در دستش خنجري زهرآگين بود وارد شد و به دوستانش گفت. به خدا سوگند! پيش اين شخص که مدعي است، فرزند پيامبر است؛ مي‌روم و مي‌پرسم چرا وارد بر طاغوت شده و در کنار طاغوت مي‌نشيند. اگر جواب داد هيچ و گرنه مردم را از دست او راحت مي‌کنم و سپس نزد امام آمد و سؤالش را مطرح کرد.

امام عليه السلام فرمود: اگر جواب تو را بدهم آنچه در آستين داري مي‌شکني و دور مي‌اندازي. گفت: بله.

امام عليه السلام فرمود: ايا به نظر تو اينان کافرند يا عزيز مصر و اهل کشور او؟

مگر نه اينکه اينان خود را موحد مي‌دانند ولي آنان نه يکتا پرست بودند و نه خداشناس. يوسف پسر يعقوب پيامبر بود او چگونه با طاغوتيان همنشين بود. در حالي که من اولاد پيامبر هستم و مأمون مرا به اکراه به اين کار واداشته است. سپس آن شخص قانع شد و از کاري که مي‌خواست انجام دهد منصرف گشت.[14]

امام و بينوايان

معمّر بن خلاد نقل کرده:

حضرت امام رضا عليه السلامبه هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگي را مي‌طلبيده و از هرچه که در سفره موجود بوده است. مقداري در آن ظرف بزرگ قرار مي‌داده و سپس آن را براي تعدادي از فقراء و بينوايان مي‌فرستاده است.[15]

در حمام

حضرت امام رضا عليه السلامدر آن زمان که مي‌توانستند يک حمام خصوصي داشته باشند اما با کمال خضوع و فروتني به حمام عمومي مي‌رفتند. يکي از روزها امام عليه السلام مانند تمامي مردم به حمام عمومي تشريف بردند. داخل آن حمام مردي غريب و ناشناس بود که مي‌خواست کسي بدنش را کيسه بکشد. نگاهي به اطراف حمام انداخت و چشمش به رخسار پرمهر و لطف امام هشتم عليه السلام افتاد.

آنگاه از امام خواهش کرد که: آقا اگر ممکن است پشت من را کيسه بکشيد.

امام عليه السلام باتمام فروتني کيسه را برداشت و پشت آن مرد را کيسه کشيد که در اين ميان افرادي وارد حمام شده و بر آن حضرت با خطاب يابن رسول الله ... سلام کردند. آن مرد که متوجه اشتباه خود شده بود با دستپاچگي از امام عذرخواهي کرد ولي امام از او خواست بنشنيد تا کارش تمام شود.[16]

ارشاد مردم

امام رضا عليه السلامهمه روزه در خانه خود و در مسجد النبي ص مردم را از نظر مسائل عقيدتي و بيان احکام حلال و حرام ارشاد و آنان را به راه صواب راهنمايي مي‌نمود.[1عليه السلام ]

در سفر خراسان بعد از نماز صبح در تمام روزها به سوي مردم بر مي‌گشت و آنان را موعظه و ارشاد مي‌فرمود.[18]

عفو گنهکاران

متأسفانه حکومت‌هائي که بنام اسلام سرکار آمدند از قبيل بني‌اميه، بني عباس و.. شيوه عفو و گذشت را پيش نگرفتند بلکه زندانهاي مخوفي را ايجاد کردند و عده اي را تحت فشار و شکنجه قرار مي‌دادند و اين روش باعث ضربه شديدي به پيکره اسلام شد ولي در مقابل اينها ائمّه اطهار و خاندان گراميشان روش عفو و گذشت را پيش گرفته بودند تا حجتي باشد براي نسلهاي اينده يک نمونه از عفو و گذشت امام رضا عليه السلامبيان مي‌کنيم.

* در زمان حکومت هارون عباسي پس از شهادت امام هفتم حضرت موسي بن جعفرعليه السلام عده‌اي به فرماندهي جلودي که مردي سفاک و بيرحم بود. مأموريت يافتند که به محله بني‌هاشم در مدينه منوره حمله کنند و تمام خانه‌ها را به تاراج ببرند. همين کار را انجام داد و به محله بني‌هاشم از جمله خانه موسي بن جعفرعليه السلام حمله کرد و خانه امام را به محاصره درآورد. حضرت رضا عليه السلامکه از مقصد جلودي آگاه بود تمام زنان را وارد يک اتاق کرد و جلو درب آن اتاق ايستاده جلودي آمد و رو بروي امام با تمام شدت و خشونت ايستاد و گفت:

من از هارون دستور دارم به اين اتاق هم وارد شوم و همه چيز را مصادره کنم و با خود ببرم.

امام هشتم عليه السلام در پاسخ او فرمود: اينجا بايستيد من قول مي‌دهم هرچه از زيور آلات و لباس و غيره در اين اتاق باشد براي شما بياورم. اما جلّودي نپذيرفت ولي امام مکرر اصرار نمود تا اينکه پذيرفت. سپس امام وارد اتاق شد. جز يک لباس برتن زنان همه چيز را به جلّودي داد. از اين واقعه مدتها گذشت تا اينکه حضرت به خراسان آمد و به اصطلاح وليعهد مأمون شدند و مأمون دستور داد که تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت کنند و همه بيعت کردند جز عده اي که يکي از آنها همين جلودي بود. مأمون عباسي آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا عليه السلام به زندان افکند.

اين جلّودي با آن سابقه ننگين و با آن دشمني و هتک حرمتي که نسبت به امام رضا عليه السلامداشت. امام او را مورد عفو قرار داد. يک روز مأمون که در خدمت امام بود جريان زنداني شدن آن چند نفر خصوصاً جلودي را به امام داد و امام رضا عليه السلام دستور داد که زندانيان احضار شوند. حضرت رضا عليه السلامکنار مأمون نشسته بود که از دور چشمشان به جلّودي افتاد و از مأمون خواستند که او را آزاد کنند ولي جلودي به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند مي‌دهم که خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيري. مأمون وقتي بزرگواري امام و خباثت جلّودي را ديد دستور داد جلاد گردن او را بزند.[19]

حکومتداران و صاحب منصبان

امام رضا عليه السلام در برابر حکومتداران و منصب‌داران برخوردهاي بسيار ظريف و به موقع از خود نشان مي‌داد که همه آنها آموزشي است براي مسلمانان نسل‌هاي اينده. در اين نوشتار نمونه‌هايي از اين نوع برخورد امام عليه السلام بيان مي‌کنيم.

ترک دادن عادتهاي ناپسند

روزي يکي از بزرگان نيشابور مهماني بزرگي برپاداشت و امام رضا عليه السلامرا دعوت کرد. راه و رسم آن روزگار چنين بود که اگر به خاطر بزرگي و عزيزي مجلسي برپا مي‌شد، پيش از آمدن آن عزيز همگان به مجلس مي‌آمدند تا آن مهمان عزيز انتظار نکشد. از اين رو همه مهمانان حاضر شدند و عالمان و بزرگان آن شهر جمع شدند و بر بلندي مجلس تختگاهي قرار دادند و بزرگان بر آن جا نشسته و تکيه کرده بودند. اين نيز از رسوم آن روزگاران بود که در مجالس‌ بزرگان بر بلندي مجلس مي‌نشستند و خادمان وکارگران و مردمان عادي در کنار آن مي‌نشستند. آن گاه امام رضا عليه السلام به مجلس وارد شد. راه را باز کردند تا امام به آن جايگاه برود. اما امام به آن جا توجهي نکرد و به همراه خادمان و کارگران در يک جا نشست و از آن روز به بعد چنين شد که شاه‌نشينان از درجه اعتبار و منزلت افتادند و همگان در مجالس در کنار يکديگر مي‌نشستند.[20]

رفتار با صاحب‌منصبان متکبر

فضل بن سهل ذوالرياستين که مأمون رياست نيروهاي مسلح و رياست ديوان دربار خود را به او داده بود، به دستور مأمون عباسي براي خود امان نامه‌اي با اختيارات کامل نوشته و آن را به امضاي درباريان رسانيد و سپس براي مهر مأمون آن را نزد وي فرستاد و مأمون هم آن را مهر زد و سپس تمام خواسته‌هاي فضل را برآورده ساخت. علاوه برآنکه نامه‌اي را به خط خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمين‌ها و املاک و سلطه را نيز بدو بخشيد. فضل براي اينکه همين امتيازات را داشته باشد از مأمون خواست آن را به امضاي امام رضا عليه السلامکه وليعهد بود، برساند.

اما مأمون نپذيرفت و گفت: او با ما شرط کرده که از نظر حکومتي هيچ اقدامي نکند. پس بهتر است خودت اين کار را انجام بدهي. به همين جهت نزد امام روانه شد. ديد آن حضرت مشغول انجام کاري است. فضل درب خانه ايستاد تا امام عليه السلام اذن دخول بدهد. اما امام اعتنايي به او نکرد و پس از آنکه غرور و تکبرش را سرکوب نمود و با اين برخورد ادبش کرد، سر شريف خود را بالا گرفته فرمودند: چه حاجتي داري؟

گفت: نامه‌اي از طرف مأمون براي شما آورده‌ام تا امضاء نماييد.

حضرت فرمودند: نامه را بخوان. همانطور که ايستاده بود نامه را خواند.

آنگاه امام رضا عليه السلام فرمودند: تا زماني که تقوي پيشه کني و از خدا بترسي ما قبولت داريم. سپس روي شريفشان را از او برتافتند و مشغول کار خود شدند.[21]

سؤال و جواب

علي بن جهم مي‌گويد: يکي از روزها به مجلس مأمون وارد شدم. حضرت رضا عليه السلام نيز در آنجا بودند.

مأمون گفت: يابن رسول الله شما مي‌گوييد: پيامبران معصوم هستند.

فرمود: آري.

گفت: پس معني ايه شريفه وعصي آدم ربه فغوي چيست؟

حضرت فرمود: خداوند متعال به آدم عليه السلام فرمود:

اسکن انت و زوجک الجنّة و کلامنها رغداً حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمين؛

خداوند آنها را از خوردن درخت گندم بازداشت، سپس شيطان سوگند ياد کرد که من شما را نصيحت مي‌کنم و قصد فريب شما را ندارم. آدم و حوا تا آن روز نديده بودند، کسي به دروغ قسم بخورد و آنان در اثر اعتماد به سخن او از آن درخت خوردند. اين عمل آدم و فريب خوردن وي قبل از رسيدن او به پيامبري بوده است و اين عمل او گناه بزرگي نبود. بلکه گناه صغيره بود که انبياء قبل از نزول وحي مرتکب آن مي‌شوند؛ وليکن پس از نبوت از هرگناه و خطاي معصوم خواهند شد. و خداوند او را برگزيد و پس از اين گناه صغيره وکبيره از او سر نزد و لذا خداوند فرمود:

و عصي آدم ربه فغوي ثم اجتباه ربه فتاب عليه فهدي
.

سپس مأمون سؤالات فراواني از ايات قرآن از امام پرسيد و امام با همان منطق اسلامي و صبر کامل جواب او را مي‌داد.[22]

* در يک واقعه ديگر ابوصلت هروي مي‌گويد: يکي از روزها مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت:

چرا جدت اميرالمؤمنين عليه السلام را قسيم بهشت و دوزخ گفته‌اند؟

معني اين حديث چيست؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: شما از پدرانت از ابن عباس روايت مي‌کنيد که حضرت رسول ص فرمود:

محبت علي ايمان و بغض علي کفر است.

گفت: آري. حضرت بار ديگر فرمود: پس به اين معني علي قسيم بهشت و دوزخ مي‌باشد.

سپس مأمون علم حضرت را تصديق کرد.

ابوصلت هروي مي‌گويد: حضرت پس از اينکه به منزل تشريف آوردند، خدمت ايشان رسيدم و عرض کردم:

يابن رسول الله! بسيار خوب به مأمون جواب دادي.

امام عليه السلام فرمود: اي ابوصلت! من طبق عقيده او سخن گفتم، ليکن از پدرم شنيدم که از پدران خود از عليعليه السلام روايت مي‌کنند که حضرت رسول ص فرمود:

اي علي! تو قسيم بهشت و دوزخ هستي و به آتش مي‌گويي اين را بگير و آن را رها کن.[23]

عالمان

يکي ديگر از برخوردهاي حکيمانه و صبورانه امام رضا عليه السلامبا عالمان و انديشمندان آن عصر شرکت آن حضرت در محافل علمي و جلسات مناظره و بحث‌هاي ديني و ايدئولوژي بود که، علاوه بر نشان‌دادن ميزان دانش و عظمت امام، سبب شد که رشته‌ها و بافته‌هاي سفسطه آميز مبلغان مذاهب منسوخ از هم بپاشد و حقّيت اسلام به اتکاي دلايل قاطع و محکمي آشکار شود و برخوردهاي منصفانه و درست امام باعث گرويدن برخي از آن عالمان به دين مبين اسلام شد.

اهل سنّت

حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلامنسبت به اهل سنت رفتار و برخوردي شايسته و درستي داشته است که يک الگوي کامل در آداب معاشرت با فرق اسلامي مي‌باشد.

امام عليه السلام جوري با اين‌ها رفتار مي‌نمود که بعضي از طرفداران اين فرق به اشتباهات در مسايل اعتقادي وکلامي و... خود اعتراف مي‌کردند، در بعضي از اوقات با امام به مباحثه مي‌پرداختند و امام با متانت و حوصله خاصي با آنها به صورت منطقي به بحث مي‌پرداخت و جواب آنها را مي‌دادند. هنگامي به تاريخ نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم بعضي از اين پيروان ديگر فرق اسلامي از اصحاب و راويان حضرت بوده‌اند. نه تنها امام با عالمان رفتار درست و شايسته‌اي داشتند، با عوام و مردم اين فرقه‌ها نيز برخورد مناسبي داشته‌اند که به نمونه‌هايي از اين رفتار اشاره مي‌کنيم:

* هنگامي که مأمون اهل مقالات و صاحب نظران اسلام و اديان ديگر را جمع کرد تا با امام رضا عليه السلام مناظره کنند، يکي از آنها بنام علي بن محمد بن الجهم، از امام عليه السلام پرسيد: ايا به عصمت انبيا قائل هستيد؟

امام فرمود: بله. سپس ابن جهم گفت: چگونه اين ايه را تفسير مي‌کنيد؟

و عصي آدم ربه فغوي(و يا ايه )وذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه(و يا ايه )و لقد همت به وهم بها و قول خداوند وظن داود انما فتتاه(و قول خداوند به پيامبر ص )و تخفي في نفسک ما لله مبديه و تخشي الناس والله احق ان تخشاه
.

سپس امام فرمود:

ويحک يا علي! اي علي بترس از خدا و نسبت نده به انبياء فواحش را و کتاب خداوند را تأويل و تفسير به راي مکن.

سپس به درستي‌که خداوند متعال مي‌گويد: و ما يعلم تأويله الا الله والراسخون في‌العلم.

سپس جواب سؤالات و اشکالات او را فرمودند. سپس ابن جهم در رابطه با نماز حضرت داود مطالبي را گفت.

سپس امام بعد از سخنان او دست مبارکش را به پيشاني زد و اين ايه را تلاوت نمود:

انا لله و انا اليه راجعون لقد نسبتم نبيا من انبياء الله الي التهاون بصلاته
.

رفتار امام عليه السلام از باب روانشناختي و روانشناسي و بحث بسيار با منطق اسلامي و ديني او را مجاب مي‌کند. در ضمن در بين بحث به اسم او را صدا مي‌زند: اي علي! و با اين برخورد مي‌فهماند که در اينجا دشمني وجود ندارد. لذا بعد از اين جريان ابن جهم توبه کرد و از سخنان خود ابراز پشيماني نمود و عقايد خود را تصحيح کرد.[24]

* در مجلس ديگري مأمون علماي عراق و خراسان را که مخالفان شيعه بودند جمع نمود و از آنان پرسيد:

معني ايه شريفه ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا چيست؟

علماي حاضر در مجلس گفتند: همه امت مي‌باشند. مأمون گفت: يا اباالحسن! نظر شما در اين باره چيست؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: من نظر آنها را قبول ندارم. به عقيده من خداوند متعال در اين ايه شريفه عترت طاهره:را در نظر گرفته است. سپس مأمون دليل بر اين مطلب را مي‌خواهد و امام دلايلي را مطرح مي‌نمايند. سپس علماي حاضر سؤالاتي از عترت نمودند و امام با منطق و حوصله فراوان بدون عصبانيت و يا اينکه با آنها در قالب توهين و استهزاء و هتک حرمت جواب بگويد به تک تک سؤالات آنها جواب داد.[25]

روايتي از معمّر بن خلاّد رسيده که: «قلت لابي الحسن الرضا عليه السلام، ادعو لوالدي اذا کانا لايعرفان الحق قال: ادع لهما و تصدق عنهما و ان کانا حيين لايعرفان الحق فدارِهُما فان رسول الله قال: ان الله بعثني بالرحمة لابالعقوق».

راوي مي‌گويد: به امام رضا عليه السلام گفتم: براي پدر و مادرم دعا کنم با اينکه اينها حق را نشناختند
.

(ظاهراً در اينجا حق يعني امامان و آل پيامبر ص ).

امام فرمود: به آنها دعا کن و صدقه براي آنها بده و اگر در قيد دنيا هستند و حق را نمي‌شناسند، با آنها مدارا کن.

زيرا رسول خدا ص فرمود: خداوند مرا با رحمت مبعوث نمود نه با درشتي و نامهرباني.


1. بحارالانوار، ج 49، ص 49؛ کتاب زندگاني امام هشتم، موسي خسروي، ص 162، چاپ پنجم.

2. مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 341؛ مستدرک، ج13، ص 164؛ بحارالانوار، ج 49، ص 98.

3. بحارالانوار چاپ جديد، ج 49؛ نقش رهبري حضرت امام رضا عليه السلام، ص 55، ترجمه محمد باقرفالي.

4 مناقب، ج 4، ص 360؛ الکافي، ج 4، ص 23؛ وسايل الشيعه، ج 9، ص 456؛ کفاية الاثر، ص 36.

5. الکافي، ج 5، ص 288.

6. الکافي، ج 8، ص 230؛ معيارهاي اقتصادي در تعاليم رضوي، ص 249.

7. کافي، ج 6، ص 298.

8. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 184.

9. بقره / 44.

10. بحارالانوار، ج 49، ص 288.

11. رجال کشي، ح 860 ، ص 455.

12. همان، ح 868، ص 458.

13. همان، ح 8عليه السلام 6، ص 460.

14. مجموعه آثار دومين کنگره امام رضا عليه السلام، ج 3، ص 149، سال 1365.

15. اصول کافي، ج 14، ص 52.

16. مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 362.

17. بحارالانوار، ج 49، ص 237.

18. همان، عيون اخبارالرضا،

19. اعيان الشيعه، ج 1، ص 42؛ بحارالانوار، ج 49، ص 116، 127.

20. تاريخ نيشابور، ص 210.

21. بحارالانوار، چاپ جديد، ج 49، ص 168؛ نقش رهبري حضرت امام رضا، ص 53، مترجم: محمدباقر فالي.

22. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 196.

23. اخبار و آثار حضرت امام رضا، عزيز الله عطاردي، ص 646.

24. امالي صدوق، ص 89.

25. تحف العقول، ص 426، چاپ جامعه مدرسين.

/ 1