محمد (ص) و حاكمان اُمّت - محمد (ص) و حاكمان امت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

محمد (ص) و حاكمان امت - نسخه متنی

حسن طاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محمد (ص) و حاكمان اُمّت

اشاره

«لَقَد کانَ لَکُم فَي رسُولِ الله اُسْوَةٌ حَسَنَه (سورة احزاب 21) ؛«و به راستي پيامبر خدا (ص) براي شما، الگويي نيکوست».

اين فراز آسماني و نوراني راهبرد هميشگي پيروان محمد (ص) بوده و هست، تا آنان را از گرداب‌هاي گمراهي برهاند. و عمل بدان بيش از همه قشرها و تيره‌ها بر توده حاکمان و زمامداران و کارگزاران حکومت‌هاي کشورهاي اسلامي بايسته است، تا هيچ‌گاه ديده از مهتاب رخشان تاريخ، برنگيرند و هميشه و همواره خود را مخاطب کريمه نوراني «قل ان کُنْتُم تُحِبُّون الله فاتَّبِعُوني يُحْبِبْکُم الله» (آل عمران 31) بدانند. کريمه‌اي که در مسير حکومت و حکمراني و اداره و تدبير امور جامعه و امّت محمد (ص)، راه را از بيراهه و سره را از ناسره بر زمامداران مي‌نمايد.

آن‌چه که هست، راه و مرام محمد (ص) تا ابد زنده و ماناست و هر آن‌که بر اين راه گام نهد، در قلوب مي‌نشيند. در پيروي از راه او اگر چه دوست داشتني‌ترين‌ها د راين دنيا، بر حاکم و زمامدار تلخ و ناگوار مي‌شود، امّا آن‌چنان که حضرتش، ازجام شيرين اخلاص نوشيد و به مقام حبيب اللهي رسيد، پيروان راستين ايشان نيز، در صورت عمل به مرام او، عزيز و مقتدر مي‌گردند و آبرومند عالم. در زمانه ما نيز راه او پيمودني است و تجربه حکومتش تکرار شدني، چه آن‌که خدا فرمود تا بگويد: «من بشري هستم چونان شما، [ولي] بر من وحي مي‌شود» (کهف 110) از همين رو آن‌چه که بر همه زمامداران و حاکمان دنياي اسلام زيبنده است، تا خود را به آن زينت دهند، اجراي سنّت رسول خداست. سنّتي که تا قرن‌هاي قرن، بر تمام عالم سيطره داشت و اسلام به آبرو و رفتار نيکوي او، گسترش يافت.

آن‌چه که در پي مي‌آيد، گوشه‌هايي است از سنّت و مرام راستين و نيکوي اين مقتداي هميشگي و جاودانه عالم. مرامي که حاکمان پس از او نيز به واسطه عمل به آن، در ميان مردم مقبوليت و نفوذ مي‌يافتندو حتي ستمگرترين حاکمان نيز شعار «جانشيني» او و احياي سنن و آرزوهاي نبوي را در شعارهاي حکومتي خود، قرار مي‌دادند. باشد که حاکمان و کارگزاران امروز، با اخلاص و اخلاق محمدي (ص) خود را معطر سازند.

حسن طاهري

aboo_shahid@yahoo.com




  • مقتداي نيکوي عالم
    هذا مرادي، هذا فؤادي
    هذا حبيبي، هذا طبيبي



  • هذا اديبي، هذا دوايي
    هذا حبيبي، هذا طبيبي
    هذا حبيبي، هذا طبيبي




هذا عمادي، هذا لوايي

زمانه هر چه گذشته و تاريخ هر چه را بر ديباچه خود نگاشته، اما تاکنون نتوانسته است اين ترنّم و زمزمه زيباي امّت محمد (ص) را از زبان‌ها و ياد‌ها بيندازد. محمد بن عبد الله (ص) آخرين پيامبر الهي بشريت، نيکوترين غزل‌واره‌اي است که بازخواني‌اش همه عرصه‌ها را رنگ و عطري، الهي و آسماني مي‌دهد. عرفان و اخلاق و علم و سياست و حکومت و فلسفه و عقايد، همه و همه تا جزئي‌ترين آموزه‌هاي انساني از 1400 سال پيش تاکنون، در تحوّلي ژرف و شکوفا، با گرما و مهر خورشيد وجود پيامبر خدا (ص)، زنده مانده است. زندگي و حياتي که جز با حرکت آسماني او در عالم ادامه نمي‌يافت و اگر او نبود، چه بسا دروازه‌هاي کرامت و شرافت تا ابد بسته مي‌شد. شايد يکي از زيبا‌ترين صحنه‌هاي دوران زندگي 63 ساله پيامبر خدا (ص) شيوه و مرام حکومتي اوست که در طول تاريخ چندين هزار ساله بشر، هيچ نمونه و نظيري ندارد، حتي در تاريخ انبياي الهي و سابقه حکومتي سليمان (ع) و داوود(ع). حکومت و حکمراني از منظر حضرت ختمي مرتبت (ص) نه در صولت و هيمنه و بيرق و کاخ و تخت و تاج و دستار و تيغ مرصع، بلکه در حقيقت عدل و قسط و مهر و عشق خلاصه مي‌شود.

حکومتي که در آن «گدايي به شاهي، مقابل نشيند» و پابرهنگان و زجر کشيدگان را پناه و مرهم باشد. دامنه اين نوع حکومت تا آن‌جاست، که زير دستان و رعايا را نه بندگان و بردگان، بلکه بزرگان و آقايان جامعه مي‌انگارد و هيچ فاصله‌اي را ميان خود و مردمان جامعه قرار نمي‌دهد در اين نوع حکومت که بر محوريت قلب‌ها و دل‌هاي شيدا بنا نهاده شده، نه تنها هيچ يک از عناصر پذيرفته شده در دنياي طاغوت و استکبار پذيرفته نيست، بلکه اجراي حکومتي اين‌چنين، با عناصر طاغوتي و کسراها و قيصرهاي عالم، سر ناسازگاري دارد. از اين روي بود که حضرتش به همه حاکمان پس از خود هشدار مي‌فرمود تا به مرام طاغوت و ستمگران اقتدا نکنند چرا که«بزرگ‌ترين آفت دين را زمامداران بد» دانسته و وعده‌هايي هراسناک به حاکماني که گره از کار مردم نمي‌گشايند و بر مردم ستم مي‌کنند، داده است.

آن‌چنان که فرمود:

«زمامداراني که کاري از کارهاي امتم را به دست گيرند و در کار مردمان چون کارهاي شخصي خود، دلسوزي و کوشش نکنند، در روز رستاخيز خداوند، آنان را وارونه بر دوزخ مي‌اندازد.»

و فرمود:

«صراط برپاي زمامدار ستمگر آن‌چنان مي‌لرزد که بندهاي او را از يکديگر جدا مي‌کند، آن‌چنان که ميان دو عضو او صد سال راه فاصله باشد و سپس از روي پل صراط بيفتد.»

اين هشدارها به حاکمان، در ميان سخنان محمد (ص) تا آن‌جا ادامه مي‌يابد که حتي «ريختن آبروي پيشواي ستمگر» را بر امت اسلامي به عنوان امر به معروف و نهي از منکر واجب برمي‌شمرد تا اساس اسلام و دين حفظ شود. حاکمان و زمامداران حکومت‌هاي اسلامي اگرچه از اين سو، شاهد و مخاطب هشدارهاي صريح پيامبر خدا (ص) هستند، اما از سوي ديگر نيز، اگر بر فرمان نبوي، راه جويند مورد شفاعت و ضمانت حضرتش هستند، . شايد در خلق و خوي پيامبر خدا (ص) هيچ نکته اي به اندازه کارگشايي از بندگان خدا و رسيدگي و توجه به بينوايان و پابرهنگان، توصيه نشده باشد. تا آن‌جا که صحابي خود را که به حج علاقه‌اي فراوان داشتند، فراخوانده و فرمود:

«اگر کسي گره از کار مسلماني بگشايد، ثواب آن با 70حج مقبول برابر است.»

حضرت محمد (ص) با چنين گفتارهايي به خوبي آشکار مي‌ساخت که کارگزاران حکومت اسلامي، پيش از آن‌که به مستحبات و امور غير واجب بپردازند، بايد در رفع مشکلات اجتماع بکوشند. ايشان مي‌دانست که گره هاي کور اجتماع، منشأ مشکلات فکري و فرهنگي جامعه است و تلاش و همت خود را صرف اين امور مهم مي‌نمود و خود پيشتاز بود.

«تمام سعي و کوشش پيغمبر اکرم اين بود که بتواند گره‌اي از کار مسلماني باز کند؛ اگر گره اي از کار يک مسلمان مي‌گشود، از نماز شب و بيداري شبش خوشحال‌تر مي‌شد. از تاريخ و سيرة پيامبر به خوبي استفاده مي‌شد که توهين کردن به مسلمانان و بي‌تفاوت بودن در گرفتاري‌هاي آنان، به اندازه‌اي براي پيغمبر ناراحت کننده و غم‌انگيز بوده که حتّي اگر فرزند‌شان از دنيا مي‌رفت، آن اندازه ناراحت نمي‌شدند.»

آن‌چه از نمونه‌هاي تاريخي در حکومت پيامبر خدا (ص) ديده مي‌شود، نمونه‌هايي است که ايشان به صورت عملي از خود نشان داده‌اند و توده‌هاي جامعه آن روز، سينه به سينه و زبان به زبان به عنوان افتخار و عزّت، از آن ياد مي‌کرده‌اند. پيامبر خدا (ص) براي ثبت سيرة خود به هيچ تاريخ نويس و خبرنگاري پاداش و سکه، عطا و در هيچ سند و دفتر رسمي حکومت گزارش‌هاي روزانه خود را منتشر نفرمود. در هيچ مجلس و محفلي براي نگهباني از خود، تيغ به دستان و چماق بر دوشان مزدور را در گوشه و کنار نگمارد و دهان هيچ منتقد و حتي ناسزاگوي خود را نبست، کسي را به بهانه مصلحت شخصي و خودکامگي در بند نکشيد و تملق گوياني چاپلوس رادر پي خود روانه نساخت و همواره، خوشتر آن مي‌داشت تا نصيحت‌گوي او باشند. تاريخ را به نفع خود تغيير نداد و با عمل خالصانه خود تاريخ حکومتش را نگاشت...، چه آن‌که تاريخ همه انبيا و اولياي خدا در گستره زمان و در عمق گمنامي و به واسطه رفتار خالصانه‌شان نگاشته مي‌شود.

از من بنده‌تر کيست؟

مرام پيامبر خدا (ص) بر پايه احترام و بزرگداشت زيردستان بود، آن‌ سان که امّت از حاکم نهراسند و حاکم را پدر و دلسوز خود بپندارند. در جاي جاي سخن و رفتار او اين احترام و دلسوزي آشکار بود. «نهراسيدن زيردستان از حاکم»، «رسيدگي به امور آنان»، «شجاعت داشتن امّت در نصيحت حاکم» و «خاک پاشيدن بر دهان متملق چاپلوس» نکته‌هايي بودند که در هر مجلس و محفلي که ياران او بر گردش مي‌نشستند، از او در عمل مي‌ديدند. سيره مردم‌داري و مدارا و حوصله آن حضرت با مردمان فرودست تا آن‌جا بود که بسياري از مشرکان را به او مشتاق مي‌ساخت و آنان را از شرک و کفر به اسلام هدايت مي‌کرد. يکي از نمونه‌هاي زيبا، اسلام آوردن عديّ بن حاتم طايي است که از سرزمين شام به سوي پيامبر خدا (ص) آمده بود.

او خود چنين مي‌گويد:

«همراه پيامبر در حال حرکت بودم که پير زني رسيد و بيش از يک ساعت پيغمبر را معطّل کرد. پيغمبر با تبسّم و با تسلّط بر اعصاب، جواب آن پير زن را داد، به حدّي که من از آن همه حوصله و صبر خسته شدم. آن حضرت با کمال طمأنينه و سعة صدر با پير زن گفت‌وگو مي‌کرد؛ اين حالت را که ديدم دريافتم که آن حالت، يک حالت عادي نيست؛ رياست يک رئيس او را نمي‌گذارد که اين‌قدر سعة‌صدر داشته باشد، مخصوصاً اگر دروغ گو و متقلّب باشد، آن تقلّب و دورويي‌اش نمي‌گذارد اين‌قدر حوصله به خرج دهد. جهت ديگر اسلام آوردن من اين بود که وقتي وارد خانة پيغمبر شدم، ديدم وضع زندگي‌اش بسيار ساده و بي‌آلايش است، به حدّي که فرش هم در خانه ندارد، فقط يک پوست گوسفند بود که مرا روي آن نشاند، و خود رسول الله روي خاک نشست، اين صحنه، صحنة اوّل را تأکيد کرد، و به خود گفتم نمي‌شود که کسي دروغ بگويد و ظاهر‌سازي کند، و وضع زندگي‌اش اين‌گونه باشد.»

اين مرام آسماني که در عبوديّت و بندگي و تواضع او ريشه داشت، در برخورد با همگان، تکرار مي‌شد. از غني و فقير، دارا و ندار، پولدار و پابرهنه، همه و همه، عطر تواضع و خشوع او به مشام‌شان، رسيده بود. «روزي با جمعي از تهي دستان نشسته بود و غذا مي‌خورد. زن بيابان‌نشيني از کنار آنان گذشته و رو به پيامبر نموده و گفت:

اي پيامبر خدا! آيا تو هم‌چون بندگان و بردگان غذا مي‌خوري؟

پيامبر خدا (ص) تبسمي کردند و فرمودند: «واي بر تو اي زن! از من بنده‌تر کيست؟!»

اين گفتار صادقانه آن‌چنان تأثيري بر قلوب و دل‌هاي پابرهنگان مي‌گذاشت که از آنان فداييان و جان برکفان مبارزي مي‌ساخت که حاضر بودند تا پاي جان بر مرام و راه محمد (ص)بايستند. اين سيره فروتنانه در برخورد با محرومان به ويژه اصحاب صفّه بسان بالاترين مزدها و پاداش‌ها بود. محروماني که تا چندين ماه جايي جز سکوي مسجد براي استراحت و غذايي جز تکه نان و خرما براي خوردن و جامه‌اي جز يک لنگ پيچيده برپا براي پوشش نداشتند.

اگرچه اين رفتارها باعث مي‌شد تا برخي از اعراب باديه‌نشين و دور مانده از تربيت و اخلاق اسلامي برخوردهاي ناروايي را از خود نشان دهند، با اين حال پيامبر خدا (ص) جز با مهرباني و تبسّم به اين رفتارها پاسخي نمي‌دادند. «روزي مردي باديه‌نشين آمد و عباي مبارک پيامبر (ص) را با زور و بي‌احترامي کشيد، آن‌چنان که در گردن مبارکش جاي آن ردا افتاد. پس گفت: اي پيامبر! از مال خدا به من چيزي بده. آن حضرت از روي مهرباني و لطف به سوي او نگاه فرمود و خنديد و گفت که به او عطايي دادند.

پس حق تعالي فرستاد که «اِنّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»( سوره قلم/4)

به درستي که تو بالاترين و نيکوترين اخلاق را داري.»

يکي از زنان مسلمان عصر رسول خدا (ص) مي‌گويد:

«در هنگام نماز صبح متوجه رسول خدا شدم، او دو جامه کهنه و پاره که با زعفران رنگ شده و رنگ آن پريده بود، بر تن داشت و چوب دستي از چوب معمولي خرما که پوست آن را کنده بود و برگي هم نداشت، همراه او بود. در حالي که زانوانش را در بغل گرفته و نشسته بود. از تواضع و خشوع او به ترس و وحشت افتاده و لرزيدم. کسي که همراه پيامبر نشسته بود به ايشان گفت: اي رسول خدا اين زن بينوا مي‌لرزد. پيامبر بدون اين که به من که پشت سرش بودم، بنگرد، فرمود: اي زن بينوا! آرام بگير، و همين که اين سخن را فرمود، خداوند تمام ترسي را که در دل من بود از ميان برد.»

اين داستان نظاير فراواني در تاريخ اسلام دارد. «مرحوم شيخ طبرسي گفته است که تواضع و فروتني آن حضرت به مرتبه‌اي بود که در جنگ خيبر و بني‌قريظه و بني‌نضير بر درازگوشي سوار شده بود که افسار و پالان آن از ليف خرما بود. بر اطفال و زنان سلام مي‌کرد. روزي شخصي با آن حضرت سخن مي‌گفت و مي‌لرزيد، فرمود: «چرا از من مي‌هراسي؟ من پادشاه نيستم.» اين درحالي بود که در اوج حکومت قرار داشت و حاکم همه سرزمين حجاز در آن زمان بود با اين حال دعوت بردگان را مي‌پذيرفت و با آنان غذا مي‌خورد.

«ابن مسعود يکي از ياران پيامبر مي‌گويد: روزي مردي با پيامبر سخن مي‌گفت و بدنش مي‌لرزيد. هيبت پيامبر او را گرفته بود. پيامبر رو به او کرد و گفت: برادر برخودت آسان بگير و راحت باش. من پادشاه نيستم. من پسر همان زني هستم که چون شما غذاي مانده و ساده مي‌خورد. من با دست خودم شير بز مي‌دوشم...، او هيچ گاه در حال تکيه دادن، نه چيزي خورد و نه چيزي گفت چرا که خوش نمي‌داشت به پادشاهان شبيه باشد.»

اين تواضع و فروتني و احترام به مردم، نه فقط در کوچه و بازار و مسجد و منزل از او ديده مي‌شد، بلکه در اوج جنگ و طوفاني‌ترين صحنه‌هاي رزم و جهاد نيز، پيامبر خدا (ص) مظهر و جلوه رحمت و مهرباني و تواضع بود. در يکي از جنگ هاي پيامبر (ص) يکي از مشرکان به نزد پيامبر آمد و از او پرسشي نمود. آيه‌اي نازل شد که اين‌چنين بود:

« اگر يکي از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده، تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان قومي نادانند» (توبه، 6)

و پيامبر (ص) همان برخوردي را که با مردم کوچه و بازار داشت، با او نيز چنان برخورد نمود؛ برخوردي سراسر مهر و محبت و اخلاص. همان برخوردي که جوانان نادان مدينه را نيز، اصلاح مي‌کرد. گفته اند:

«جواني به نزدش آمد و گفت: مي‌خواهم زنا کنم. صحابي با عصبانيت بر او حمله بردند. پيامبر (ص) به آرامي فرمود: به نزد من آي. آن جوان جلو رفت و ايشان فرمود: آيا دوست مي‌داري که کسي با مادر و خواهر و دختر و عمه و خاله‌ها و نزديکان تو زنا بکند؟ جوان گفت: هرگز! پيامبر (ص) فرمود: همه بندگان خدا چنين باشند. آن‌گاه دست مبارکش را بر سينه او گذاشت و گفت: اللّهمَ اغْفِر ذَنْبَهَ وَ طَهِّرْ قَلْبَه وَ حَصِّنْ فَرْجَه؛ خدايا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و عورتش را از گناه حفظ فرما، جوان از آن پس، به سوي هيچ زن نامحرمي تمايل نيافت.»

مهربان شجاع

محبت و مهرباني جزء جداناپذير او بود.« مهر عشق‌آميز محمّد شامل حال همة خلقان بود. عشق او به کودکان زبانزد است؛ در کوچه سلام‌شان مي‌کرد و همبازي ايشان مي‌شد. ترانه‌هاي عاميانة روزگاران بعد، ابياتي دل‌انگيز حکايتي مي‌کنند که چگونه دو نوه‌اش، حسن و حسين، هنگامي که نماز مي‌گذارد، از پشت پدربزرگشان که پيمبر بود بالا مي‌رفتند اما خاطرش هرگز از اين پسرکان پرنشاط که «گوشوارة عرش» بودند، آزرده نمي‌شد... گفته‌اند: وقتي يکي از صحابه ديد که پيامبر بر رخسار حسن (ع) بوسه مي‌زند، با لحني حاکي از افاده، زبان برگشود که «مرا ده پسر است و هرگز يکي‌شان را نبوسيده‌ام». پيمبر (ص) در پاسخش گفت: «هر که رحمت نياورد، رحمت نبيند.» محمّد (ص) به سبب عشق به حيوانات نيز مشهور است. يک بار به زني گنهکار و پليد، که با کشيدن آب از چاه، سگي را از مرگ رهانيد بود بهشت را بشارت داد.
اين رحمت و مهرباني فراگير، همان چيزي بود که او نيز از حاکمان و يارانش مي‌خواست تا در جامعه آن را جاري سازند. مي‌فرمود:

«آيا به شما بگويم که کدام تان به من شبيه‌تر هستيد؟ گفتند: بله اي رسول خدا، فرمود: کسي که اخلاقش نيکوتر و در برخورد با ديگران خوش روتر و بيشتر از ديگران نسبت به برادارن ديني‌اش مهربانتر و بر حق صبورتر باشد و بيشتر خشم خود را فرو نشاند و بيشتر ببخشايد و در خشنودي و خشم، براي ديگران انصاف را رعايت کند.»

روايت‌ها و نقل‌ها و داستان‌ها حاکي از آن است که هيچ‌گاه کسي را براي امور شخصي خود آزار نرساند و کار خود را بر دوش کسي نسپرد و با تحميل خود بر ديگران کسي را نيازرد. به گفته ياران خود:

«شجاع‌ترين، بهترين و بخشنده‌ترين مردم بود. شبي در مدينه صدايي وحشتناک به گوش رسيد و مردم با سرعت به سوي آن صدا شتافتند. ديدند که پيامبر (ص) در جلوي مردم حرکت مي‌کند، در حالي که سوار بر اسب و بر گردنش شمشيري انداخته بود و به مردم مي‌فرمود: نترسيد، سرابي بيش نبود.»

علي (ع) فرمود:

«آن هنگام که آتش جنگ گرم مي‌شد و لشکر به هم مي‌رسيدند، همگي به پيامبر پناهنده مي‌شديم و کسي مانند ايشان به دشمن نزديک‌تر نمي‌شد.»

شجاعت و دلاوري پيامبر در برابر دشمن بود، اما در برابر خدا و بندگان او آن‌چنان از خود خضوع نشان مي‌داد که گويا بزرگ اين قوم نيست. با اين‌حال در سجاده نياز، برترين و زاهدترين مرد عالم بود، آن که امير زاهدان و عارفان، علي (ع) به عبادت او غبطه مي‌خورد و امام سجاد (ع) که خود زينت سجده کنندگان درگاه حضرت حق است،‌فرمود: «آن قدر از ترس خدا در سجاده‌اش مي‌گريست، تا آن که جا نمازش از اشک خيس مي‌شد، در حالي که گناهي هم نداشت.»

زجر کشيده دوران!

پيامبر امّي (ص) و مقتداي نيکوي جهان، زجر کشيده‌ترين و سختي کشيده‌ترين انسان روزگار و زمانه خود به شمار مي‌آمد. خود فرموده بود که «از دنيا چيزي را بيشتر از گرسنگي و ترس از خدا دوست نمي‌داشت.» سختي‌ها از او فولادي آبديده ساخته بود که در تند باد حادثه خم بر ابرو نمي‌آورد و استوار مي‌ايستاد. علاوه بر آن که از او مردي فراهم آورده بود که محرومان و پابرهنگان را به خوبي مي‌فهميد و زواياي پنهان و وصف‌ناشدني آنان را درک مي‌نمود. اين روحيه و خصلت باعث مي‌شد که گرايش بيشتر صحابي و پيروان او به سمت فقرا و بيچارگان جامعه باشد و از سيره و مرام پولداران و سرمايه‌داران و مرفهان امّت دوري گزينند. تأکيد پيامبر خدا (ص) بر «افتخار دانستن فقر» و برگزيدن زندگي ساده و فقيرانه در جامعه اسلامي، حتي در اوج قدرت و حکومت باعث شده بود تا فقراو زجر کشيدگان جامعه، اسلام و حکومت اسلامي را بهترين پناه و ياري رسان خود بدانند. پيامبر نيز به خوبي مي‌دانست که پيش‌قدمان مبارزه و مردان خستگي‌ناپذير جهاد و شهادت از ميان قشرهاي پابرهنه و محروم جامعه اسلامي برمي‌خيرند، از همين رو به آنان عشق مي‌ورزيد، عشقي عجيب.

«افزون بر اين مسائل، به فقيري زيستن محمّد (ص) و تنگي معيشت اعضاي خاندان او موضوع اصلي سنت‌پسند مردم را به وجود آورد. نوشته‌اند که نانش را از جو نابيخته مي‌پختند، و در برخي خبرها وصف کرده‌اند که چگونه اهل خانة او، خاصه دختر دلبندش فاطمه (س)، «چند شب پياپي گرسنه مي‌ماندند». اين خبر واقعيت دارد که پيمبر (ص) سنگ بر شکم مي‌بست تا بر گرسنگي چيره شود، و از دست تنگي فاطمه(س) حکايت‌هاي سينه‌سوز نقل کرده اند (بيشتر در روايات شيعه). حتي روايت کرده اند که پيمبر بعد از آن که از متعالي‌ترين مشاهدة خويش، در سير آسماني، از معراج بازگشت، چون صبح رسيد، ناگزير قدري جو از بازرگاني يهودي بستاند تا گرسنگي فرو بنشاند. عمربن خطاب که دست تقدير چنان کرد تا دومين جانشين محمّد (ص) شود، يک بار چون نگاهش بر اهل بيت مستمند پيمبر افتاد، بگريست؛ دليل گريستنش چون پرسيدند، گفت: تاب اين انديشه ندارم که خسرو و قيصر، فرمانروايان ايران و روم، به مکنت بسيار زيند و رسول خدا از فقر در گرسنگي به سر برد. پيمبر دلداري‌اش داد و فرمود: «آنها صاحب اين جهانند و ما آن جهان.»

مگر خداوند کليد همة خزاين روي زمين بر او عرضه نکرد؟

اما او نپذيرفت، چون مي‌خواست که نزد پروردگار خود بماند؛ همان پروردگاري که «مرا داد تا بخورم و بياشامم».

مگر خداوند نمي‌خواست که او را مانند داوود و سليمان پادشاهي دهد، اما او ترجيح داد که بندة خدا باشد؟

«چونان بندگان مي‌خورم و چونان بندگان مي‌نوشم، چون بنده‌ام (بندة خدا).»

ايشان خود را مأموري مي‌دانست که «صدقه‌ها و پولها را از ثروتمندان گرفته و به فقرا برساند» و بر اين مأموريت مي‌باليد. گرسنگي و تشنگي، سادگي و صفا، زهد و اخلاص، دوري از تجمل و تشريفات و پرهيز از آداب و تعلقات، از محمد (ص) تصويري ساخته بود، که پاي هر رونده‌اي را در برابر رفتار الهي او ميخکوب مي‌کرد و نگاه هر بيننده‌اي را متحيرانه بر بلنداي وجودش، مي‌دوخت. مقتدايي که جامع همه خصايل نيک بود و با اراده‌اي حتي اندک مي‌توانست بر همه ثروت جهان دست يابد، اما «از فرط گرسنگي بر شکم خود سنگ مي‌بست» و «در برخي روزها از گرسنگي به خود مي‌پيچيد و حتي خرماي معمولي نمي‌يافت تا شکم خود را سير کند.» «شب‌هاي پياپي گرسنه مي‌خوابيد و خانواده‌اش نيز، غذاي شب نداشتند»،«هرگز غذاي روز يا شب او نان و گوشت با هم در سفره نبود، جز در مهماني‌ها. در شبانه روز از نان جو و روغن نمي‌توانست دو بار بخورد»، «تا پايان عمر از آرد جو خالص که غذاي هميشگي او بود، نتوانست بخورد و همواره از نان جو سبوس‌دار استفاده کرد، چرا که در آن دوران غربال نبود و پس از دستاس کردن آن مقداري از پوست آن را با بازدم خود جدا مي‌کرد» و «حتي از همين نان جو نيز هيچ‌گاه سه روز پياپي خانواده‌اش نتوانستند بخورند و گاهي سه ماه مي‌گذشت و در خانه‌اش،‌آتش برافروخته نمي شد، نه براي نان و نه پختن و تنها غذاي آنان دو چيز سياه بود، خرما و آب.

مگر آن که برخي از انصار که در همسايگي پيامبر (ص) بودند از گوسفندان و شتران خود، شير مي‌دوشيدندو اندکي از آن را براي حضرت مي‌فرستادند.» وضعيتش آن قدر فقيرانه بود که «تا هنگام رحلت از اين دنيا، در يک روز دو مرتبه از خوراکي سير نشد» ، پوشاک او نيز وضعيتي بهتر از غذاي او نداشت. «لباسش خشن و زبر بود، همانند دستانش که با آن بز و ميش را شخصاً مي‌دوشيد و در کنار بردگان مي‌نشست و غذا مي‌خورد»، «پوشاک و لباس را آن قدر مي‌پوشيد تا کناره جامه‌هاي ايشان از فرسودگي و کهنگي، مانند جامه‌هاي روغن فروشان مي‌شد» ،«همسرش براي استراحت او، عبايش را دو لايه پهن مي‌نمود. شبي آن را چهار لايه کرد. چون در بستر خوابيد به همسرش گفت بسترم چه تغييري کرده است که چون هر شب نيست. آن را به حال اول برگردان.»

اگرچه اين بستر بهتر از بسترهاي ديگر او بود که «از حصير بافته شده بود و بر روي بدنش اثر و نشانه مي‌انداخت. يارانش از او اجازه خواستند تا بر روي حصير چيزي بگسترانند تا بدنش از تأثير آن محفوظ بماند. اما خواسته آنان را رد نمود و گفت: مرا با دنيا چه کار است. مثل من و دنيا چون سواري است که زير درختي در سايه مي‌نشيند و سپس به سرعت حرکت کرده و درخت را رها مي‌کند.» همه اين سختي‌ها و زجرها، گوشه‌اي از مرارت‌هاي دوران ده ساله خلافت و حکومتش بر دنياي اسلام آن روز است و بيان سختي‌هاي دوران پيش از بعثت و هجرت خود نوشتاري طولاني را مي‌طلبد.

در فکر گره‌گشايي تا آخرين نفس!

ويژگي‌هاي نيکوي اين مقتداي نيکو سيرت و نيکو صورت تا آن‌جا بود که حتي تا آخرين لحظات حيات پاکش در فکر گره‌گشايي از امور مردم و رسيدگي به امّت بود. ياران و نزديکان او به خوبي به ياد دارند که
:

«در آخرين روزهاي زندگي و در بستر بيماري سخت، با آن‌که ياراي راه رفتن نداشت، مقداري پول به نزد او آوردند. به سرعت پول‌ها را در بين مؤمنان تقسيم نمود و سپس شش دينار باقي مانده را به همسرش سپرد. چون خواست بخوابد، نتوانست. بارها به ياران خود گفته بود: به خدا سوگند که جان محمد به دست اوست اگر به اندازه کوه احد، طلا در نزد من باشد، خوشتر آن مي‌دارم که پس از سه روز ديناري از آن براي من نماند و نيازمنداني را بيابم که به آن‌ها بدهم، مگر اندکي از آن را براي پرداخت وامي که بر عهده دارم، بردارم، از همين رو همسرش را صدا زد و شش دينار را خواست. چون دينارها را آوردند، پنج دينار آن را براي پنج خانواده از انصار فرستاد و فرمود: يک دينار باقي مانده را هم با عجله انفاق کنيد. آن‌گاه فرمود: آسوده شدم و سپس خوابيد... . ياران که منظره را مي‌ديدند به ياد داشتند که روزي پس از نماز عصر پيامبر شتابان به سوي خانه مي‌رفت، چنان که کسي به او نرسيد. چون پيامبر بازگشت از او پرسيدند و او در پاسخ گفت: در خانه‌ام تکه‌اي از طلا بود و خوش نداشتم که شب در خانه بماند، دستور به بخشش آن دادم. همسرش ديده بود که در شبي، پيامبر خوابش نمي‌برد و پياپي از خواب بر‌مي‌خاست و مي‌نشست و خوابش نمي‌برد، تا اين که صداي مستمندي را شنيد و به بيرون رفت. چون بازگشت، آسوده خوابيد. سحرگاه همسرش از او پرسيد: چه بود که ديشب خوابتان نمي‌برد؟ پيامبر فرمود: شب هنگام هشت درهم براي رسول خدا (ص) رسيد و ترسيدم از اين که مرگ مرا برگيرد و اين پول در خانه باشد!»

نيکو مقتداي خوش‌رو و مهربان هيچ دغدغه‌اي در دل نداشت جز رعايت حال بيچارگان و رسيدگي به امور آنان. هيچ از امّت خويش نمي‌خواست جز، ادامه راه او و مرامش که رسيدگي و گره‌گشايي از خلق بود و اجراي احکام خدا.

«در هنگام مرگ ساعتي از خود بي‌خود شد، پس چون به هوش آمد فرمود: خداي را خداي را، در مورد بردگانتان، بر آنان، جامه بپوشانيد و شکم‌شان را سير داريد و با آنان خوش گفتار باشيد. همسرش، امّ سلمه مي‌گويد: در پايان عمر شريفش مي‌فرمود: نماز نماز، بردگانتان. و تا زبانش گويا بود اين دو کلمه را تکرار مي‌کرد.»

در آخرين ساعات عمرش لحظه‌ها که مي‌گذشت

:

«از ياران خود خواست تا از آينده امت و جانشيني خود، بر کاغذ و يا استخوان کتفي سخني را مکتوب کنند، تا ميان امّت اختلاف نشود، امّا آن‌چه که از آن مي‌هراسيد، رخ داد و مردي از گوشه‌اي سخني گفت که دلش را رنجاند و قلبش را شکست، تا سپس خطاب به آنان گفت: زنان از شما بهترند! و بعد برادر و وصي و جانشين خود را خواست، ابوبکر به نزدش آمد، روبرگرداند و پس از او عمر، باز روگرداند و سرانجام همسرش گفت: علي را صدا کنيد. و او آمد و گل لبخند بر لبانش شکفت و آن‌چه که بايد در اين جهان مي‌نهاد به او سپرد.»

«پيش از مرگ به مسجد رفته و خود را مهياي قصاص نموده بود»

و اين نشان از آن بود که با پايين‌ترين مردمان شهر، خود را يکسان مي‌ديد و حقوق شهروندي را بيشتر از ديگران براي خود، نمي‌خواست.

«چون از دنيا رفت، هيچ درهم و ديناري و غلام و کنيز و گوسفند و شتري به غير از شتر سواري خود، بر جاي نگذاشت. علاوه بر آن که زره او در نزد مردي يهودي از يهوديان مدينه به گرو گذاشته شده بود، آن هم براي 60 کيلو جو که براي نفقه همسران خود از او قرض گرفته بود.»

آن‌چه که آمد، تنها قطراتي بود از هزاران هزار قطرة باران رحمت وجود محمد (ص) که در طول 10 سال از عمر پربرکت 63 ساله‌اش، سبز‌ترين و بهاري‌ترين و دلنوازترين صحنه‌هاي آموزنده را شکوفا ساخت، اگر چه بيان همه حادثه‌هاي زندگي 63 ساله پيامبر هزاران هزار برگ را مي‌طلبد. هيچ يک از حاکمان نخواهد توانست در همه زوايا و زمينه‌ها چونان او باشد، اما مي‌توان دل به درياي وجود او سپرده و غوطه‌ور در موج‌هاي خروشان او گشت. محمد (ص) اگر چه انساني بود که بر او وحي مي‌شد، اما حقيقتي است که تقليد از رفتار و گفتار او و مانايي و جاودانگي او را در گستره زمان به ويژه در حکومت‌هاي جهان اسلام مي‌توان يافت. به گفته فريتيوف شوآن:

«اين خصلت محمدي مکارم اخلاقي و معنوي، مبيّن آن است که شيوه اولياي مسلمان داراي جنبه فردي نيست. مکارم ديگري جز فضايل محمد (ص) وجود ندارد. پس تنها همين‌هاست که پيروان آيين زندگي او مي‌توانند تکرارش کنند. از طريق همين‌هاست که پيامبر (ص) در ميان امت خود زنده است.» «همين آرمان تقليد از محمّد است که مسلمانان را از مراکش گرفته تا اندونزي به اين اندازه يکساني کردار بخشيده است: هر کس به هر جاي که باشد، مي‌داند که هنگام درآمدن به منزلي چگونه رفتار کند، کدام عبارات تعارف‌آميز را به کار برد، در همنشيني از چه بپرهيزد، چگونه غذا بخورد، چگونه سفر کند. کودکان مسلمان قرن‌هاست که به اين شيوه‌ها پرورش يافته اند، و تنها در اين اواخر بود که اين دنياي سنتي بر اثر هجوم فرهنگ تکنولوژيکي امروز از هم فرو پاشيد. آگاهي از خطري که اکنون روياروي سنّت اسلامي قرارگرفته است به يقين وسيلة ظهور ناگهاني مکتب اصالت اصول اسلامي را چنان فراهم ساخت که دنياي نامهيّاي غرب را به شگفت آورد.»

بي‌شک اگر فرداي بهتر و زيباتر را مي‌جوييم، بايد در مسير بهاري پيامبر اعظم گام نهيم. مسيري که اصول‌گرايي و پافشاري بر اصول انساني و اسلامي، جداناپذيرترين عنصر آن به شمار مي‌رود. شايد بتوان اصول کلي براي يک حاکميت مردمي را در اين حديث کوتاه از او يافت که همواره مي‌فرمود: «از پنج چيز دست برنمي‌دارم حتي تا زمان مرگ تا اين‌که پس از من سنت شود:

1. همراه با بردگان بر روي زمين غذا خوردن

2. بر الاغ بي‌پالان سوار شدن

3. با دست خود شير بز دوشيدن

4. لباس پشمي پوشيدن

5. بر کودکان سلام کردن.» اصولي مبتني «بر عدالت و قسط»، «گره‌گشايي از کار خلق»، «مهرورزي و مدارا»، «قاطعيت با ستمگر»، «يکسان دانستن خود با فرودستان و پابرهنگان»، «برخورد با تملق و چاپلوسي»، «صداقت و راستي در برخورد با مردم»، «فروتني و خشوع» و «ساده زيستي و قناعت».

اين اصول و آموزه‌هاي الهي، آن سان در ميان جامعه اسلامي رسوخ يافت، که حاکمان پس از او نيز با آن که جايگاه آسماني وصيّ او را غاصبانه تصاحب نمودند، امّا ناگزير از آن بودند که در ظاهر گام در مسير او نهند و براي رضايت افکار عمومي و کسب مقبوليت در ميان امّت، چونان او جلوه کنند و چون او در ظاهر نمايان شوند. جامعه اسلامي اگرچه نظير محمد (ص) و حکومت ده ساله‌اش را هيچ‌گاه با آن زوايا و امنيت و آرامش تجربه نکرد، امّا 25 سال پس از او علي (ع)، وصيّ و تربيت يافته او جرعه‌اي خوشگوار از شهد شيرين حکومت نبوي را به کام عطشناک نسل سوم بعثت و انقلاب نبوي نوشاند، اما دريغ که ديگر نه از تاک، نشاني مانده بود و نه از تاک نشان! تنها زمزمه‌اي غريب از غزل‌واره حضورش باقي بود تا بازماندگان دوران محمد (ص) در تنهايي‌شان با نخل و چاه و ماه، آن را زمزمه نمايند:




  • هذا حبيبي، هذا طبيبي
    هذا عمادي، هذا لوايي
    هذا اديبي، هذا دوايي



  • هذا مرادي، هذا فوأدي
    هذا اديبي، هذا دوايي
    هذا اديبي، هذا دوايي



ترجمه

يار من است اين ، طبيب من است اين/ اديب من است اين، دواي من است اين / رهبر من است اين، قلب من است اين/ تکيه‌گاه من است اين، پرچم من است اين.

خليفگان پس از او

سيره و مرام پيامبر رحمت، در حکومت و حکمراني، نمونه‌اي بود که مي‌توانست، راهبرد و راهکار شکوفايي سريع تمدن اسلامي در همه زمينه ها و عرصه‌ها باشد؛ به شرط آن‌که حاکم و زمامدار پس از او در همه زوايا به پيامبر اعظم (ص) شباهت مي‌داشت. حادثه «شبه دموکراتيک سقيفه بني‌ساعده» و تصميم‌گيري‌هاي متعصبانه جامعه اسلامي آن روزگار با بيرون راندن، محور اصلي و شبيه‌ترين انسان به پيامبر خدا (ص) يعني علي (ع) از دايره حکومت، جهان اسلام را از نعمت شکوفايي سريع تمدن اسلامي و دست يافتن بشر به حيات طيبّه قرآني، محروم ساخت و فقط ظواهري از احکام قرآن، آن هم به صورت ناقص و در برخي موارد دستکاري شده، در جهان اسلام گسترش يافت.

با اين حال آن‌چه از دو بال ميراث پيامبر خدا (ص) در نزد امّت باقي مانده بود، يکي قرآن بود که در ظاهر «خليفه نخست» بر اجراي آن تأکيد مي‌کرد وديگري «عترت پيامبر» که در طوفان آتش افروز سقيفه، مجروح و شکسته بود. «خليفه نخست» با آن که به خوبي مي‌دانست محور حق بر کدام يک از صحابي و ياران پيامبر (ص) صدق مي‌کند، امّا در تصميمي عجولانه و نابهنگام، اتفاقي وبا تباني برخي رؤسا و شيوخ مهاجر و توافق انصار، «فلته» 45 برگزيده شد.

او به خوبي مي‌دانست که مقبوليت حکومت اسلامي، بدون تظاهر به سيره پيامبر خدا (ص) دست نيافتني است. از همين رو خلفاي پس از او نيز بر همين مرام اقتدا کرده، در ظاهر سعي نمودند تا خود را شبيه پيامبر (ص) نشان دهند، هرچند در بسياري از فرازهاي حکومتي و مديريتي خود، با شکافي بسيار عميق و فاصله‌اي فراوان، نسبت به حکومت محمد (ص) عمل نمودند. در نوع حکومت و زمامداري، تلاش خلفا بر اين بود که سنّت پيامبر (ص) اصلي‌ترين شعار و عمل به آن، مهم‌ترين راهکار اجرايي مد نظر باشد و اين نبود جز آن که مردم آن عصر حاکميت درخشان پيامبر (ص) را ديده بودند و رفتاري جز رفتار پيامبر گونه يا حداقل شبيه پيامبر را، برنمي‌تافتند. بر همين اساس بود که در ظاهر:

«حکومت خلفاي راشدين بر بنياد پرهيزگاري و زهد استوار گشت و با دادگستري بلند شد. خلفا با زندگاني ساده آمدند و رفتند. خلافت در دورة آنان بيشتر به مقامات روحاني شبيه بود و کرّ و فرّ دولتي و سلطنتي نداشت. خليفه لباس کرباس مي‌پوشيد، نعلين پوست درخت خرما در پا داشت و بند شمشيرش از پوست درخت خرما بود. و مثل مردم عادي در کوچه و بازار مي‌گشت و با پست‌ترين مردم هم‌سخن مي‌شد و سخت‌ترين حرف او را مي‌شنيد. حکومت خلفا از روي پرهيز کاري و دادگستري و سرمشق نيک بود، چه که آن‌ها خوش رفتاري با مردم را از اصول مسلم دين مي‌دانستند. خوراک خلفا با خوراک فقير‌ترين مردم يکسان بود و البته ازناداري و ناتواني آن طور گذران نمي‌کردند، بلکه براي دلجوئي و برابري با مردم فقير به خود سختي مي دادند... شايد اين براي آن بود که مردم آن دوره همزمان با پيغمبر (ص) مي‌زيستند... .»46

اين شباهت رساندن در نوع حکومت، به حکمراني نبوي باعث مي‌شد تا خلفا تا آن‌جا که مي‌توانند جانب احتياط را رعايت نمايند و علاوه بر همراه داشتن «عبا»، «انگشتري» و «عصا» که از نشانه‌هاي خلافت بود، از برخي ويژگي‌هاي پيامبر (ص) بهره جويند. از همين روي ابوبکر به عنوان «خليفه نخست» پس از رسول خدا (ص) با تمسک به شعار برخاسته از سقيفه، «حسبنا کتاب الله» (کتاب خدا براي ما کافي است) چنين گفت:

«هيچ چيز از آن چه پيامبر خدا کرده است، فرو نمي‌گذارم، چون بيم آن دارم که اگر فرو گذارم، گمراه شوم.»47

از اين پس بود که ابوبکر در طول حکومت دو ساله خود بر آن بود تا شعار خود را عملي سازد، هر چند در ظاهر« ابوبکر در اخلاق و لباس و غذا بسيار متواضع بود. در ايام خلافت يک عباچه به تن مي‌کرد. بزرگان و اشراف عرب و ملوک يمن که پيراهن و عباهاي رنگارنگ و نقش‌دار داشتند، با زيور طلا و تاج پيش او آمدند و چون لباس ساده و تواضع و عبادت و وقار و هيبت او را ديدند، رسم او را پيش گرفتند و هر چه به تن داشتند فرو نهادند... ملوک و کساني که پيش او مي‌آمدند از پس گردن فرازي، فروتن و خاضع مي‌شدند و از پس جبّاري، تذلل مي‌کردند.»48

اين حالت تظاهر به حکومت رسول خدا (ص) پس از حکومت «خليفه نخست» نيز به صورت جدّي ادامه يافت و عمر‌بن‌خطاب، آن را به صورتي خشن و افراطي پي گرفت، تا جايي که شدت و قاطعيّت «خليفه دوم» چهره کاملاً متفاوتي با حکوت نبوي يافته بود. با اين حال تظاهر عمر به برخي از ويژگي‌هاي پيامبر (ص) به ويژه در ساده‌زيستي و قناعت و برخورد با حاکمان در گردآوري اموال و دنيا‌گرايي از او چهره‌اي به ظاهر عدالت‌گستر و قاطع ساخته بود!

«وي متواضع بود و لباس خشن مي‌پوشيد، در کار خدا سخت‌گير بود و کارگزارانش از دور و نزديک از اعمال و رفتار و اخلاقش پيروي مي‌کردند و همانند وي بودند. جبّه‌اي پشمين به تن مي‌کرد که با چرم وصله شده بود. عباچه مي‌پوشيد و با مهابت و مقامي که داشت مشک به دوش مي‌برد. بر شتر سوار مي‌شد و نشيمنگاه وي بر شتر از برگ خرما درست شده بود، عمالش نيز چنين بودند در صورتي که خداوند ولايت ها برايشان گشوده بود و اموال فراوان داده بود.»49

عمربن خطاب، هر چند به صورت ظاهري، بر سيره پيامبر (ص) عمل مي‌کرد، اما به صورت جدي تلاش مي‌کرد تا واليان و کارگزاران خود را از ميان کساني بر‌گزيند که سيره و مرام نبوي را تا حدّي رعايت کنند.

«از جمله کارگزاران «خليفه دوم» سلمان فارسي بود که حکومت مداين را بر عهده داشت. وي پشمينه مي‌پوشيد و الاغ جل‌دار سوار مي‌شد. نان جو مي‌خورد و مردي عابد و زاهد بود. وقتي در مدائن مرگ وي در رسيد سعد بن ابي وقاص بدو گفت «اي ابو عبد الله مرا پندي ده»، گفت: «هنگامي که قصدي مي‌کني و هنگامي که حکمي مي‌دهي و هنگامي که چيزي تقسيم مي‌کني، خدا را به ياد داشته باش»، آن‌گاه سلمان گريستن آغاز کرد. بدو گفت «اي ابو عبد الله چرا گريه مي‌کني؟» گفت «در آخرت گردنه‌اي هست که فقط مردم سبکبار از آن مي‌گذرند و من اين همه چيز را اطراف خود مي‌‌بينم»، چون نگريستند، جز يک ظرف چرمين و کوزه و آفتابه نبود. کارگزار ديگر «خليفه دوم» ابو عبيدة جراح بود، که هميشه جامه پشمين خشن به تن داشت. او را سرزنش کردند و گفتند تو در شام به سر مي‌بري و والي امير المؤمنين هستي. سرو وضع خود را تغيير بده. گفت «من شيوه‌اي را که به روزگار رسول لله (صلي الله عليه و سلم) داشته ام، ترک نمي‌کنم.»50

انتخاب کارگزاران و حاکمان ساده زيست و فروتن بود که باعث مي‌شد، مردم ديگر نقاط و ساکنان کشورهاي همجوار نيز، اشتياق و علاقه بيشتري به حکومت اسلامي پيدا کنند و در مقابل حمله‌هاي سپاه اسلام هيچ مقاومتي از خودي نشان ندهند، چه آن که مردم حکومت اسلامي را منجي و راهگشاي خود مي‌پنداشتند که به واسطه آن مي‌توانستند مشکلات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود را برطرف سازند. «حکومت اسلامي براي مردم بار سنگيني نبود، بلکه در بيشتر موارد مردم حکومت اسلامي را بر حکومت‌هاي ديگر ترجيح مي‌دادند...، سران لشکري و کشوري آنها خردمند، دلاور و با اراده بودند. با مردم با عدالت و مساوات رفتار مي‌کردند، پرهيزکاري را برتر از هر چيز مي‌دانستند... ، اين موجبات سبب شد که در مدتي کمتراز 20 سال در زمان عمر، شام و فلسطين و مصر و عراق و ايران را گشودند... ، برابري در مقابل اجراي احکام، از اصول مسلم صدراسلام بود که با هر کس، از هر طبقه به طور مساوات رفتار مي‌شد. از آن جمله داستان جبلة بن ابهم، پادشاه غسان است، که بهترين نشانه دربارة مساوات اسلام مي‌باشد. اين پادشاه در زمان عمربن خطاب مسلمان شد و با خدم و حشم خويش به مدينه آمد، اهل مدينه براي تماشاي کاروان جبله، از شهر بيرون آمدند، جبله تاج جواهر نشاني بر سر داشت و سواراني بر گرد وي بودند که در گردن اسب‌هايشان، طوق زرين بود و دم آنها را به هم بافته و گره زده بودند.

جبلة با اين جاه و جلال براي اداي حج به مکه مي‌رفت. در موقع طواف، بر گرد کعبه مردم از قبيلة فرازي، رداي او را لگد کرد. پادشاه از اين رفتار رنجيده شده و چنان به بيني مرد فرازي مشت کوبيد، که بيني او در هم شکست. مرد فرازي نزد عمر شکوه آورد، عمر پادشاه را احضار کرد و بدون اين‌که حشمت و جلال او را در نظر بگيرد، از وي بازخواست نمود. جبله گفت: آري چون عمداً رداي مرا لگد کرد بيني‌‌اش را خرد کردم و اگر جايي جز کعبه بود، او را مي‌کشتم. عمر سري تکان داده گفت: بسيار خوب خودت اقرار داري که بيني‌اش را شکستي، اکنون دو راه هست :يا او را راضي مي‌کني و يا دستور مي‌دهم بيايد و بيني‌ات را بشکند. جبله از اين گفتار عمر پريشان گشته گفت: اي امير مؤمنان چگونه چنين مي‌شود.
من پادشاه هستم و او مردي بازاري است.
عمر پاسخ داد:

که تو و او در اسلام برابر هستيد و اگر امتيازي ميان تو و او باشد امتياز پرهيزکاري و سلامت نفس است.

جبلة که مي‌دانست سخن عمر تغيير نمي‌پذيرد و مساوات اسلام قابل تخلف نيست، از مدينه به قسطنطنيه گريخت و به ممالک اسلامي برنگشت. هنگامي که پسر عمر و عاص والي مصر، مردي قبطي (از بوميان مصر) راکتک زد. آن مرد به نزد عمر آمد، و از فرزند عمر و عاص شکايت نمود. عمر دستور داد عمر و عاص و پسرش را حاضر کردند و همين که قضيه ثابت شد، عمر تازيانه را به دست مرد کتک خورده داد و گفت: انتقام بگير. مرد خواست عمر و عاص را بزند، ولي عمر و عاص به او يادآور شد که پسرش او را زده و خودش بي‌تقصير است. گفتار عمر در اين مورد خطاب به عمر و عاص دليل محکمي در رعايت آزادي و برابري ميان مسلمانان مي‌باشد. عمر رو به عمر و عاص کرده و پس از سرزنش او گفت: اي عمر و عاص از چه وقت مردم را بندة خودتان قرار داده‌ايد؟ مگر نمي‌دانيد اينها آزاد به دنيا آمده‌اند.»51

در واقعه‌اي نظير اين حادثه «ابو موسي اشعري نيز يکي از جنگجويان سپاه را به ناحق تازيانه زده و سر او را تراشيده بود. اين خبر به عمر رسيد. به ابو موسي نامه‌اي نوشت که: اگر اين کار را به طور آشکار انجام داده‌اي، بايد اجازه دهي تا به صورت آشکار تو را قصاص کند و اگر در نهان بوده، باز بايد اجازه دهي تا تو راپنهاني قصاص کند.»52

اين برخورد به ظاهر عادلانه و به دور از ملاحظات سياسي و حزبي و قبيله‌اي، مي‌توانست چهره بسيار موجّه و مقبولي از «خليفه دوّم» در ميان مردم بنماياند. برخوردهاي قاطعانه و جدّي عمر فقط در شعار و براي کارگزاران خلاصه نمي‌شد و در برخي موارد آتش خشم «خليفه دوم» نزديک‌ترين افراد و خويشاوندان او را نيز به دم تازيانه «عدالت عمري» مي‌سپرد. «زماني يکي از فرزندان او در مصر شراب نوشيده بود و به همين دليل از کارگزار عمر در مصر، حدّ خورده بود. با اين حال وقتي به مدينه آمد، عمر دستور داد تا دوباره او را تا حد مرگ تازيانه زدند [هر چند اين کار خلاف قانون شرع بود] فرزند خليفه در بستر مرگ افتاد و رو به پدرش در آخرين لحظات زندگي گفت: تو مرا با اين کار کشتي! خليفه دوم با خونسردي به فرزندش پاسخ داد: اگر خدا را ملاقات کردي به او بگو، که ما حدّ خدا را جاري مي‌کنيم.»53

او نه تنها با هرگونه اعمال خلاف احکام الهي به شدت برخورد مي‌کرد، بلکه با کوچک‌ترين و کم‌ترين گرايش نزديکان و کارگزاران خود به دنيا‌گرايي و تجملات، آنان را تحقير و ادب مي‌نمود. از نظر او اعمال مباح نيز براي کارگزاران حکومت حرام بود، تا از همنوايي با فقيران و تهي‌دستان غافل نشوند. «زماني يکي از فرزندان عمر لباس زيبايي پوشيده بود و در کوچه و بازار مدينه راه مي‌رفت. چون خليفه خبر يافت و او را ديد، تا مي‌توانست او را در برابر ديدگان همه زد تا اين‌که فرزند خليفه به گريه افتاد. وقتي حفصه، دختر عمر و همسر پيامبر (ص) اعتراض کرد، خليفه گفت: او خودش را گرفته بود. او را زدم تا تحقيرش کرده باشم.»54 چنين رفتاري هر چند از روي ريا و تظاهر انجام مي‌گرفت اما هنوز در ميان مردم هزاران سال پس از «خليفه دوم» به عنوان نمونه‌هايي درخشان از برخورد قاطعانه و جدّي حکومت اسلامي با مفاسد و تشريفات حکومتي، بيان مي‌شود؛ آن هم قاطعيت در برخورد با نزديک‌ترين خويشاوندان خليفه. حرکت‌هاي به ظاهر قاطعانه «خليفه دوم» در برخورد با مفاسد اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي کارگزاران حکومت، در سرتاسر دنياي اسلام پيچيد و در هر سفر که عمر به اقصي نقاط حکومت خويش مي‌رفت، جلوه‌اي از برخورد‌هاي قاطعانه را نشان مي‌داد.

«در سفري که به سرزمين شام رفته بود، مردي پيش او رفت و شکايت نمود که يکي از فرماندهان او را زده است و تقاضاي قصاص دارد. خليفه تصميم گرفت او را قصاص کند. يارانش به عمر گفتند: آيا مي‌خواهي او را قصاص کني؟! حال اينکه او فرمانده سپاه توست! گفت: آري. يارانش به او گفتند: پس دراين صورت ما براي تو کاري نمي‌کنيم و شغلي را نمي‌پذيريم. عمر گفت: براي من مهم نيست. من حتماً او را قصاص مي‌کنم . چرا که خودم ديدم که رسول خدا (ص) حتي از خويشتن، دادخواهي مي‌کرد.»55

اين رفتار قاطعانه در اجراي حدود و رسيدگي به تخلفات حکومتي، جداي از برخوردهاي او با منش تشريفاتي و طاغوتي کارگزارانش بود، ذکر نمونه هايي از شيوه‌هاي برخورد خليفه با کارگزاراني که به دنيا گرايشي حتي اندک پيدا کرده بودند و فقط آن‌چه که مباح و حلال بوده بهره جسته‌اند، جالب توجه است.

«عمر شنيد که عياض بن غنم، يکي از کارگزاران حکومت به رفاه در افتاده و لباس نرم پوشيده و غذاهاي لذيذ مي‌خورد. خليفه کسي را فرستاد تا او را بياورند. وقتي به نزد خليفه رسيد، عصا و لباسي ساده به او داد و سيصد گوسفند به او سپرد تا آن‌ها را براي چوپاني به چرا ببرد. او طي 2 ماه به چوپاني مشغول بود. «عياض» زماني تصميم گرفت تا با وساطت همسر عمر خود را از اين وضعيت برهاند. وقتي عمر از اين کار خبردار شد، با عصبانيت به همسرش تندي کرد و گفت: تو را به اين کارها چه؟... در کار من و مسلمانان دخالت مي‌کني. سرانجام با شفاعت و وساطت ديگران خليفه از آن کارگزار مرفّه تعهد گرفت که ديگر به آن وضعيت باز نگردد.»56

«خليفه دوم» با برخوردهاي تندي که داشت به ظاهر مردي خشن و عصباني مي‌آمد که هيچ کسي در برابر او سخن به انتقاد نتواند گفت، اما او بارها در جمع مردم از آنان خواسته بود تا او را نصيحت کنند و «اگر در او کجي و انحرافي ديدند، آن را گوشزد و اصلاح نمايند. با اين وصف يک نفر اعرابي در برابر او ايستاد و گفت: اگر در تو کجي پديدار شود با شمشير هدايتت مي‌کنيم. خليفه دوم نيز خدا را شکر نمود که در ميان امت اسلامي کسي هست که او را با شمشير اصلاح و هدايت کند. عمر هم‌چنين زندگي بسيار ساده‌اي براي خود برگزيده بود، زندگي بي‌تشريفات و به دور از تجملاتي که براي کارگزاران و خانواده خود نيز آن را برگزيده و پسنديده بود. چرا که در اين باره الگوي زندگي رسول خدا (ص) هنوز در ميان مردم جاري بود...، با رعايت همه اين جوانب ياران پيامبر سلمان را زاهدتر از عمر مي‌دانستند، چرا که سلمان عمر را از تجمل‌گرايي نهي نمود.»57

عمر بن خطاب در اين مسير به خوبي دريافته بود که با توجه به سرازير شدن درآمدهاي کلان اقتصادي در پي فتوحات و کشورگشايي‌هاي انجام گرفته، کارگزاران و واليان حکومت نيازمند يک حسابرسي دقيق و محاسبه اموال شخصي و خصوصي مي‌باشند از هم اين رو نظارت بسيار شديد و برخورد جدّي خليفه دوم با کارگزاران خود درباره بيت المال از جمله ويژگي‌هايي است که او را به عنوان يک «حسابرس سخت‌گير حکومتي» در تاريخ مطرح مي‌سازد. «عمر در زمان اعزام کارگزارانش، فهرست ثروت آنان را ثبت مي‌کرد و همه کارگزاران خود را پيشاپيش خطاکار مي‌دانست. خليفه پس از بازگشت واليانش از مأموريت، اموال آنان را دو نيمه مي‌کرد و يک نيمه آن را به بيت المال برمي‌گرداند. اين کار را در اصطلاح «مشارطه اموال» مي‌گفتند. عمر شنيد که کارگزارش در شهر حمص خانه زيبايي ساخته و درباني نيز بر آن قرار داده. خليفه کسي را فرستاد تا در خانه او را آتش زند. اين نوع از نظارت‌ها در حکومت عمر، يک اصل بود تا کارگزارانش را از جهت مالي کنترل نمايد.

اين کنترل تا آن‌جا اعمال مي‌شد که کارگزاران حکومت، حتي در لباس پوشيدن نيز نمي‌توانستند از سيره خليفه تخطي کنند. يکي از کارگزاران «خليفه دوم» که از يمن آمده بود لباس زيبايي بر تن داشت، عمر دستور داد تا لباس را از تن او بيرون آورند و بار ديگر به محل خدمتش بازگردانند. گاهي عمر همراه کسي به در خانه کارگزاران حکومتي مي‌رفت. خليفه ساکت مي‌ايستاد تا همراهش اجازه ورود بگيرد. سپس سر زده به خانه کارگزارش مي‌رفت و به اين ترتيب مي‌کوشيد تا بر زندگي مسؤولين حکومتي نظارت کند. زماني که شنيد سعد بن ابي وقاص(فاتح ايران) در کوفه براي خود قصر و عمارتي بزرگ ساخته و دري براي آن در بيرون گذاشته، کسي را فرستاد تا به کوفه رفته و در قصر را به آتش کشد...»58، او با اين دقت نظر و شدت در عمل توانست بر گستره عظيمي از دنياي اسلام حکومت و در مقابل بسياري از بحران‌ها، توطئه‌ها و حوادث خطرناک زمانه خود ايستادگي نموده و آنها را از سر بگذراند. اگرچه تاريخ در برابر کردارها و رفتارها و گفتارهاي عمر‌بن‌خطاب پرسش‌هاي فراوان و بسياري دارد. پرسش‌هايي از اين دست که: چرا خليفه با دنياگرايي معاويه در شام برخورد نکرد و با ابقاي او در حکومت شام، بر تشريفات و زندگي شاهانه‌اش مهر تأييد زد؟

چرا کعب الاحبار يهودي در نزد او آزادانه تورات و گفته‌هاي يهود را مي‌خواند و در عوض؛ صحابي پيامبر اجازه نقل احاديث پيامبر خدا (ص) را نداشتند؟

چرا در بسياري از احکام خدا بدعت گذاشته شد؟

چرا از صحابي و ياران مورد علاقه پيامبر، در حکومت کمتر استفاده شد؟

چرا با دختر رسول خدا (ص) هم‌چون مجرمان و آشوبگران برخورد نموده و ميراث وي را تصاحب کردند؟

و صدها پرسش ديگر که پاسخ هاي محکم و روشني براي آن يافت نمي‌شود. اما به هر تقدير، منش ظاهري و حتي افراطي او در برخي عرصه‌هاي حکومتي، آن‌چنان مورد ستايش توده‌ها و مردمان فرودست قرار گرفته است که تا اکنون نيز در برخورد با حاکمان دنياپرست و تجمل‌گرا ـ که مدعي و شعارگويي بيش نيستند ـ ذکر حادثه‌هاي حکومت عمر، وجدان خفته حاکمان را بيدار مي‌سازد. در تاريخ، آنان که مدعي حکومت‌هاي نبوي و علوي بود‌ه و جز شعار و ادعا هنري نداشته‌اند‌، با به رخ کشيدن «عدالت عمر» مورد شماتت قرار گرفته اند و مورد اين پرسش که «اگر بر سيره نبوي و علوي نمي‌توانيد عمل نماييد، حتي الامکان چرا به عدالت و شيوه‌عمري عمل نکرده‌ايد؟»

اگر چه «عدالت عمر» نيز با ترور او در مدينه و پايان يافتن حکومتش، پايان يافت و پس از او خليفه‌اي حکومت را در دست گرفت که نه تنها به سيره قرآن و رسول خدا (ص) عمل نکرد، بلکه با به کارگيري بني‌اميه تمامي شيوه‌ها و عملکرد شيخين در حکومت اسلامي، در زير پا قرار گرفت و سيره‌اي در پي گرفته شد که تمامي آداب و رسوم جاهلي عرب را زنده کرد و خوي خفته سبوعيت و تعصبات و اشرافيت عرب را بار ديگر بيدار ساخت. خوي وحشيانه و متعصبانه‌اي که همه آرمان‌هاي انساني و الهي پيامبر خدا (ص) را به باد فناد داد و حکومت چهار ساله علوي را با چالش‌هاي جدي و فراواني رو به رو ساخت. شايد ذکر سخن عايشه، همسر پيامبر (ص) تمامي ابهامات واقعه کشته شدن عثمان بن عفان، خليفه سوم را روشن سازد. عايشه زماني که خبر قتل عثمان را شنيد چنين گفت: «رفتار عثمان سرانجام وي را به کشتن داد. او کتاب خدا را آتش زد و سنّت پيامبر را ترک نمود!»59

1. بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي کنيد، تا خدا دوستتان بدارد.

2. اين نام از نام مقاله «مقتداي نکو» از کتاب محمد رسول خدا (ص) ـ نوشته آنه ماري شيمل، انتشارات علمي فرهنگي الهام گرفته شده است.

3. جلال الدين محمد بلخي مولوي، ديوان شمس، غزل3135.

4. نهج الفصاحه، ترجمة ابو القاسم پاينده، ص 343 ، انتشارات علمي فرهنگي.

5. همان، ص 343.

6. همان، ص 343.

7. همان، ص 5.

8. بحار الانوار، مجلسي، ج 74، ص 285.

9. اخلاق در اداره، آيت الله حسين مظاهري ، ص 16، فرمانداري قم.

10. همان، ص17.

11. بحار الانوار، مجلسي، ج 16، ص 225.

12. منتهي‌الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 63، انتشارات هجرت.

13. الطبقات الکبري، ابن سعد، ج 1، ص 305، انتشارات فرهنگ و انديشه.

14. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 60، انتشارات هجرت.

15. محمد پيامبري براي هميشه، حسن رحيم‌پور ازغدي، ‌ص 16، انتشارات فرهنگ اسلامي.

16. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 56، انتشارات هجرت.

17. محمد رسول خدا، آنه ماري شيمل، ص 83، انتشارات علمي فرهنگي.

18. سنن النبي، علامه سيدمحمد حسين طباطبايي، ترجمه لطيف راشدي، ص 89، انتشارات همگرا.

19. همان، ص 76.

20. همان، ص 77.

21. همان، ص 86.

22. همان،ص 86.

23. قال رسول الله (ص): الفقر فخري، سفينة البحار، شيخ عباس قمي، جلد 2، ص 378 .

24. محمد رسول خدا (ص)، آنه‌ماري شيمل، ص 80، انتشارات علمي فرهنگي.

25. سنن النبي، علامه طباطبايي، ترجمه لطيف راشدي، ص 132،‌انتشارات همگرا.

24. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 382،‌انتشارات فرهنگ و انديشه.

27. همان، ص 386.

28. همان، ص 382.

29. همان، ص 385.

30. همان، ص 389.

31. همان، ص 383.

32. همان، ص 383.

33. همان، ص 357.

34. همان، ص 435.

35. همان، ص 440.

36. همان، ص 441.

37. همان، ص 226 و ص 227.

38. همان، ص 240 و ص 241.

39. الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 253، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

40. طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 241، انتشارات فرهنگ و انديشه.

41. منتهي الآمال، ج 2، شيخ عباس قمي، انتشارات هجرت.

42. محمد رسول خدا (ص) آنه‌ماري شيمل، ص 51، انتشارات علمي فرهنگي.

43. همان ، ص 97.

44. سنن النبي، علامه محمد حسين طباطبائي، ترجمه لطيف راشدي، ص 96،‌انتشارات همگرا.

45.تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص 70، انتشارات دليل ما

46. تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه علي جواهر کلام، ص 61، انتشارات امير کبير

47. الشفاء بتعريف حقوق المصطفي، ج 2، قاضي عياض، ص 14

48. مروج الذهب، ابو الحسن علي بن حسين مسعودي، ج 1، ص 656، ترجمه ابو القاسم پاينده، انتشارات علمي فرهنگي

49. همان، ص 664

50. همان،‌ص 665

51.تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه علي جواهر کلام، صص 53 و 55،‌انتشارات امير کبير

52. تاريخ سياسي اسلام، ج 2، رسول جعفريان، ص 81، انتشارات دليل ما

53.همان، ص73

54. همان، ص 72

55. طبقات، ابن سعد، ج 1، ص 360، انتشارات فرهنگ و انديشه

56.تاريخ سياسي اسلام، جعفريان، ص 80

57.همان، صص74 و 75

58. تاريخ سياسي اسلام، ج 2، جعفريان، ص 78 ، 79 و80

59 . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 216.

/ 1